KTABDANSH Telegram 4782
کتاب دانش
... 📖 مطالعه قسمت ۱ نخستین بار در پیرایئوس ( بندر آتن، یونان ) با او آشنا شدم. در کافه مردی سیبیلو گفت: دنیا زندانی ابدی است! آری زندانی ابدی؛ لعنت بر آن باد! من در گوشه‌ای نشسته بودم چون احساس سرما می‌کردم. راستی که جدا شدن از دوستی شریف…
...

📖 مطالعه قسمت ۲

آلکسیس زوربا
بعضی‌ها پاروی نانوا می‌خوانندم
چون دراز و لاغرم. همه جا شری
به‌پا می‌کنم.
- چطور شد سنتور زدن یاد گرفتی؟‌
- بیست‌سالم بود نوای سنتور را
شنیدم. پدرم گفت می‌خواهی ادای
مطرب‌ها را دربیاوری؟ من احمق
خیال داشتم زن بگیرم. تمام پولم
را دادم سنتور‌‌. یک سال تمام
تعلیم دیدم؛ شاد می‌شوم و تسلی
می‌یابم این هم یک نوع هوس و
عشق است. زن گرفتم؛ خانه ساختم،
' مشکلات و غم و غصهٔ هرکس در
خانه‌اش جمع است'
گفتم نزد من بمان. من در کرت"
یک معدن لینینیت دارم.
گیلاس‌هایمان را به‌هم زدیم.
پیشاپیش من از در کافه خارج شد.

عوامل لذت در این جهان بسیار است؛
زن، میوه و افکار؛ ولی دریانوردی
آدمی را به بهشت می‌کشاند.
زوربا بر روی بستهٔ بزرگی طناب
در قسمت جلوی کشتی نشسته
بود. باد پاییزی و جزایر غرق نور.
زوربا مردی بود جلوتر از زمان.
خورشید غروب می‌کرد. کتابِ
بودا را برداشتم و خواندم و به
خواب رفتم.... صبح، زوربا تعریف
کرد؛
در مقدونیه ابزار خرازی می‌فروختم،
هرشب در دهی می‌خوابیدم.
اسلحه به‌دست گرفتم و به انقلابیون
کرت' پیوستم.
" آدم برای این‌که
بتواند دربارهٔ چیزی درست و
بی‌طرفانه قضاوت کند باید آرام،
سالخورده و بی‌دندان باشد "
در جوانی انسان به حیوانی بدل
می‌شود
" انسان تا گوشت آدم
نخورد، شکمش سیر نمی‌شود. "
ارباب شما که این‌قدر کتاب
می‌خوانی می‌دانی که با تمام قتل‌ها،
دزدی‌ها و تقلب‌ها در پی آزادی نباشیم؟
" خداوند به‌جای این‌که ما را به یک
صاعقه نابود کند، به ما
آزادی می‌دهد "
می‌فهمی چرا؟
حالا اگر خدایی وجود دارد وضع به
مراتب بدتر می‌شود و کارمان زار
خواهد بود. او حتما از آن بالا مرا
زیر نظر دارد و از خنده روده‌بر
می‌شود. " آیا تا کنون دیده‌ای که
ملتی از این‌که آزادی خود را به‌دست
آورده ديوانه بشود؟
" دنیا پر از اسرار است و انسان هم
مثل جانوری وحشی‌"
من به عرشه کشتی رفتم تا نسیم
تند دریا به‌صورتم بخورد...

نزدیک غروب کشتی در ساحل شنی
پهلو گرفت. تپه‌ای خاکستری و
باد پاييزی و ابرهای پراکنده.
زمین چهره‌ای نگران و مضطرب به
خود می‌گرفت. تنها این اطمینان
مقدس را داشتم که هیچ چیز
رؤیایی بیش نیست. مأمور تنومندی
در گمرک نشسته‌ بود. با آهنگی
بی‌حال گفت خوش آمدید.
هوا دم دار و گرفته بود، با خود
گفتم آیا در سرزمین کرت هر سنگ
و هر درخت داستانی غم‌انگیز دارد؟
بوی انگور تخمیر شده به مشام
می‌رسید. دهکده نمایان شد.
به زوربا گفتم من اربابم و تو
سرکارگر. زن‌ها از پشت‌بام‌ها خم
می‌شدند و با تعجب به ما نگاه
می‌کردند. به میان دهکده رسیدیم.
کافه قصابی آزرم:
افرادی دورمان را گرفتند؛
دوستان خوش آمدید. چطور است
گیلاسی بزنیم؟ برایمان مقداری پنیر
بز و شراب آوردند...
زن کوتاه قد و چاق و تپلی با موهای
بور پدیدار شد؛ شباهت زیادی به
سارا برنار' - بازیگر فرانسوی -
داشت‌. زندگی در آن لحظه به‌صورت
مناظر و صحنه‌های نمایشنامه بود
و ما هم به‌مثابه سرنشینان کشتی
شکسته‌ای بودیم که تر و خیس پا
به جزیره‌ای اسرارآمیز نهاده بودیم‌‌‌...

ص ۴۸

| زوربای یونانی
نوشتهٔ نیکوس کازانتزاکیس
ترجمهٔ محمود مصاحب
انتشارات نگاه ||

• ادامه دارد

...📚
1



tgoop.com/ktabdansh/4782
Create:
Last Update:

...

📖 مطالعه قسمت ۲

آلکسیس زوربا
بعضی‌ها پاروی نانوا می‌خوانندم
چون دراز و لاغرم. همه جا شری
به‌پا می‌کنم.
- چطور شد سنتور زدن یاد گرفتی؟‌
- بیست‌سالم بود نوای سنتور را
شنیدم. پدرم گفت می‌خواهی ادای
مطرب‌ها را دربیاوری؟ من احمق
خیال داشتم زن بگیرم. تمام پولم
را دادم سنتور‌‌. یک سال تمام
تعلیم دیدم؛ شاد می‌شوم و تسلی
می‌یابم این هم یک نوع هوس و
عشق است. زن گرفتم؛ خانه ساختم،
' مشکلات و غم و غصهٔ هرکس در
خانه‌اش جمع است'
گفتم نزد من بمان. من در کرت"
یک معدن لینینیت دارم.
گیلاس‌هایمان را به‌هم زدیم.
پیشاپیش من از در کافه خارج شد.

عوامل لذت در این جهان بسیار است؛
زن، میوه و افکار؛ ولی دریانوردی
آدمی را به بهشت می‌کشاند.
زوربا بر روی بستهٔ بزرگی طناب
در قسمت جلوی کشتی نشسته
بود. باد پاییزی و جزایر غرق نور.
زوربا مردی بود جلوتر از زمان.
خورشید غروب می‌کرد. کتابِ
بودا را برداشتم و خواندم و به
خواب رفتم.... صبح، زوربا تعریف
کرد؛
در مقدونیه ابزار خرازی می‌فروختم،
هرشب در دهی می‌خوابیدم.
اسلحه به‌دست گرفتم و به انقلابیون
کرت' پیوستم.
" آدم برای این‌که
بتواند دربارهٔ چیزی درست و
بی‌طرفانه قضاوت کند باید آرام،
سالخورده و بی‌دندان باشد "
در جوانی انسان به حیوانی بدل
می‌شود
" انسان تا گوشت آدم
نخورد، شکمش سیر نمی‌شود. "
ارباب شما که این‌قدر کتاب
می‌خوانی می‌دانی که با تمام قتل‌ها،
دزدی‌ها و تقلب‌ها در پی آزادی نباشیم؟
" خداوند به‌جای این‌که ما را به یک
صاعقه نابود کند، به ما
آزادی می‌دهد "
می‌فهمی چرا؟
حالا اگر خدایی وجود دارد وضع به
مراتب بدتر می‌شود و کارمان زار
خواهد بود. او حتما از آن بالا مرا
زیر نظر دارد و از خنده روده‌بر
می‌شود. " آیا تا کنون دیده‌ای که
ملتی از این‌که آزادی خود را به‌دست
آورده ديوانه بشود؟
" دنیا پر از اسرار است و انسان هم
مثل جانوری وحشی‌"
من به عرشه کشتی رفتم تا نسیم
تند دریا به‌صورتم بخورد...

نزدیک غروب کشتی در ساحل شنی
پهلو گرفت. تپه‌ای خاکستری و
باد پاييزی و ابرهای پراکنده.
زمین چهره‌ای نگران و مضطرب به
خود می‌گرفت. تنها این اطمینان
مقدس را داشتم که هیچ چیز
رؤیایی بیش نیست. مأمور تنومندی
در گمرک نشسته‌ بود. با آهنگی
بی‌حال گفت خوش آمدید.
هوا دم دار و گرفته بود، با خود
گفتم آیا در سرزمین کرت هر سنگ
و هر درخت داستانی غم‌انگیز دارد؟
بوی انگور تخمیر شده به مشام
می‌رسید. دهکده نمایان شد.
به زوربا گفتم من اربابم و تو
سرکارگر. زن‌ها از پشت‌بام‌ها خم
می‌شدند و با تعجب به ما نگاه
می‌کردند. به میان دهکده رسیدیم.
کافه قصابی آزرم:
افرادی دورمان را گرفتند؛
دوستان خوش آمدید. چطور است
گیلاسی بزنیم؟ برایمان مقداری پنیر
بز و شراب آوردند...
زن کوتاه قد و چاق و تپلی با موهای
بور پدیدار شد؛ شباهت زیادی به
سارا برنار' - بازیگر فرانسوی -
داشت‌. زندگی در آن لحظه به‌صورت
مناظر و صحنه‌های نمایشنامه بود
و ما هم به‌مثابه سرنشینان کشتی
شکسته‌ای بودیم که تر و خیس پا
به جزیره‌ای اسرارآمیز نهاده بودیم‌‌‌...

ص ۴۸

| زوربای یونانی
نوشتهٔ نیکوس کازانتزاکیس
ترجمهٔ محمود مصاحب
انتشارات نگاه ||

• ادامه دارد

...📚

BY کتاب دانش


Share with your friend now:
tgoop.com/ktabdansh/4782

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

The best encrypted messaging apps Telegram iOS app: In the “Chats” tab, click the new message icon in the right upper corner. Select “New Channel.” Telegram channels enable users to broadcast messages to multiple users simultaneously. Like on social media, users need to subscribe to your channel to get access to your content published by one or more administrators. Unlimited number of subscribers per channel Although some crypto traders have moved toward screaming as a coping mechanism, several mental health experts call this therapy a pseudoscience. The crypto community finds its way to engage in one or the other way and share its feelings with other fellow members.
from us


Telegram کتاب دانش
FROM American