هیچچیز خطرناک تر
از آدمی نیست که خود را
مظلوم نشان میدهد.
_ 📓 هنر جنگ
_ 🖊 سون تزو
..
از آدمی نیست که خود را
مظلوم نشان میدهد.
_ 📓 هنر جنگ
_ 🖊 سون تزو
..
👏4👍3
بیماری قرن همین بود ...
ظاهر و باطن آدمها یکی نبود.
وجدان هیچکس آسوده نبود.
هرکس به حق میتوانست
احساس کند همهچیز در نهان
تقصیر اوست و جنایتکار است
و شیادی است که دستش رو
نشده است. آدمها به اندک
بهانهای تخیل افسارگسیختهشان
بهکار میافتاد و خودزنی را به
حد اعلا میرساندند، نه تنها
تحتتأثیر ترس، بلکه خودخواسته،
درحالتی خلسهگون و خود ویرانگر
عنان اختیارشان را رها میکردند
و شوق شدید به خود متهمسازیشان
شروع که میشد چیزی
جلودارش نبود.
[ باریس پاسترناک | دکتر ژیواگو
نشر نو ]
...📚
ظاهر و باطن آدمها یکی نبود.
وجدان هیچکس آسوده نبود.
هرکس به حق میتوانست
احساس کند همهچیز در نهان
تقصیر اوست و جنایتکار است
و شیادی است که دستش رو
نشده است. آدمها به اندک
بهانهای تخیل افسارگسیختهشان
بهکار میافتاد و خودزنی را به
حد اعلا میرساندند، نه تنها
تحتتأثیر ترس، بلکه خودخواسته،
درحالتی خلسهگون و خود ویرانگر
عنان اختیارشان را رها میکردند
و شوق شدید به خود متهمسازیشان
شروع که میشد چیزی
جلودارش نبود.
[ باریس پاسترناک | دکتر ژیواگو
نشر نو ]
...📚
👍4❤2
کتاب دانش
... داستانهای کوتاه ◇ اقدام شرافتمندانه نویسنده هروه بازن قسمت ۲ برتره مثل همیشه، بین ساعت شیر قهوه و نوشیدنی اشتهاآور، قهوهجوشهایی را که بخار دلنشین میلههای کرومشان را تار و کدر میکرد، برق میانداخت اما گونزاک جیبهایش خالی بود و جای نسیه…
....
- با آرامش
لبخندی که روی صورتش تا
بناگوش باز شده بود، جایش را به
حالتی کاملا بیاعتنا داد.
با این همه باید بهسرعت وارد عمل
میشد. قدمی به جلو برداشت،
دستمال بسیار کثیفش را درآورد،
دو سه بار محکم فین کرد و بعد
به این بهانه که دستمال را در
جیبش میگذارد، آن را درست در
محل مناسب انداخت.
- وای دستمالم !
ابراز تعجب گونزاک با هنرمندی
مردی شایستهٔ نقشی مهمتر ادا شد
و دستش که برای دستمال بهطرف
زمین میرفت از اعتماد صادقانهٔ
مالکی برخوردار بود که دارایی خودش
را برمیداشت.
برق خوشحالی در مردمک چشمهایش
میدرخشید.
پایش در کفشهای سوراخ و پاره
منقبض میشد.... اما حیف !
درست در لحظهای که کیف پول در
جیبش سُر میخورد، صدایی تیز،
صدایی شبیه به صدای خواجهها،
پشتش را لرزاند.
- بد نبود. من هم بهجای تو دقیقا
همین کار را میکردم.
گونزاک یکه خورد. اما برنگشت و
مقابله کرد.
دشمن با توجه به حرفهایش نه یک
مأمور پلیس بلکه یک رقیب بود.
وانگهی به شکل و شمایل مردی
کوتاه قد با موهای خاکستری، چشمهای
خاکستری و ریز و کوچک در لباس
کار گشاد خاکستری، ظاهر شده بود.
احتمالا مأمور ادارهٔ پست و تلگراف،
یا صنعتکار یا فروشندهٔ مغازههای
پریزاونیک ' بود.
- لقمهٔ چربی است، نه؟
گونزاک با خونسردی جواب داد:
- کدام لقمهٔ چرب؟
- معلوم است.... کیف پول را میگویم.
من هم دیده بودمش اما تو پیشدستی
کردی.
مردک، با خونسردی، زیر بارانی که
لباس کارش را با لکههایی پر رنگتر
پولک میزد، سرفه میکرد،
خلط میانداخت، گلویش را صاف
میکرد و مثل بیماران مبتلا به آسم،
تفهای غلیظ و زردی شبیه به چرک،
روی زمین میانداخت.
سرانجام در یک نفس پیشنهاد کرد:
- خب، تقسیم کنیم؟
گونزاک جوابی نداد و از روی احتیاط
چند متری دور شد.
خوشبختانه زن گلفروش چیزی
نشنیده بود و سر و کلهٔ صاحب
کیف پیدا نشد. کافی بود از شر
مردک پیر خلاص شود. اما مردک
آستینش را گرفت و درحالیکه هر
هجا را جداگانه تلفظ میکرد،
توضیح داد:
- به - یک - سوم - هم - قانع - ام.
سپس چون گونزاک همچنان ساکت
به این امید که از دستش خلاص
میشود، خیابان بوبیلو را رو به
پایین میرفت،
مردک که کنار او تند و کوتاه قدم
برمیداشت، کاسهٔ صبرش لبریز شد:
- گفتم یک سوم. اما اگر ادای
احمقها را دربیاوری، بهزودی
نصفش را مطالبه میکنم.
آن وقت، گونزاک که از خشم عرق
میریخت ناگهان ایستاد و نگاهی
شرورانهتر از تیرهای مسلسلِ دوقلو
به پیرمرد انداخت.
داستانهای کوتاه
◇ اقدام شرافتمندانه
نویسنده هروه بازن
قسمت ۳
ادامه دارد...
...📚✨
- با آرامش
لبخندی که روی صورتش تا
بناگوش باز شده بود، جایش را به
حالتی کاملا بیاعتنا داد.
با این همه باید بهسرعت وارد عمل
میشد. قدمی به جلو برداشت،
دستمال بسیار کثیفش را درآورد،
دو سه بار محکم فین کرد و بعد
به این بهانه که دستمال را در
جیبش میگذارد، آن را درست در
محل مناسب انداخت.
- وای دستمالم !
ابراز تعجب گونزاک با هنرمندی
مردی شایستهٔ نقشی مهمتر ادا شد
و دستش که برای دستمال بهطرف
زمین میرفت از اعتماد صادقانهٔ
مالکی برخوردار بود که دارایی خودش
را برمیداشت.
برق خوشحالی در مردمک چشمهایش
میدرخشید.
پایش در کفشهای سوراخ و پاره
منقبض میشد.... اما حیف !
درست در لحظهای که کیف پول در
جیبش سُر میخورد، صدایی تیز،
صدایی شبیه به صدای خواجهها،
پشتش را لرزاند.
- بد نبود. من هم بهجای تو دقیقا
همین کار را میکردم.
گونزاک یکه خورد. اما برنگشت و
مقابله کرد.
دشمن با توجه به حرفهایش نه یک
مأمور پلیس بلکه یک رقیب بود.
وانگهی به شکل و شمایل مردی
کوتاه قد با موهای خاکستری، چشمهای
خاکستری و ریز و کوچک در لباس
کار گشاد خاکستری، ظاهر شده بود.
احتمالا مأمور ادارهٔ پست و تلگراف،
یا صنعتکار یا فروشندهٔ مغازههای
پریزاونیک ' بود.
- لقمهٔ چربی است، نه؟
گونزاک با خونسردی جواب داد:
- کدام لقمهٔ چرب؟
- معلوم است.... کیف پول را میگویم.
من هم دیده بودمش اما تو پیشدستی
کردی.
مردک، با خونسردی، زیر بارانی که
لباس کارش را با لکههایی پر رنگتر
پولک میزد، سرفه میکرد،
خلط میانداخت، گلویش را صاف
میکرد و مثل بیماران مبتلا به آسم،
تفهای غلیظ و زردی شبیه به چرک،
روی زمین میانداخت.
سرانجام در یک نفس پیشنهاد کرد:
- خب، تقسیم کنیم؟
گونزاک جوابی نداد و از روی احتیاط
چند متری دور شد.
خوشبختانه زن گلفروش چیزی
نشنیده بود و سر و کلهٔ صاحب
کیف پیدا نشد. کافی بود از شر
مردک پیر خلاص شود. اما مردک
آستینش را گرفت و درحالیکه هر
هجا را جداگانه تلفظ میکرد،
توضیح داد:
- به - یک - سوم - هم - قانع - ام.
سپس چون گونزاک همچنان ساکت
به این امید که از دستش خلاص
میشود، خیابان بوبیلو را رو به
پایین میرفت،
مردک که کنار او تند و کوتاه قدم
برمیداشت، کاسهٔ صبرش لبریز شد:
- گفتم یک سوم. اما اگر ادای
احمقها را دربیاوری، بهزودی
نصفش را مطالبه میکنم.
آن وقت، گونزاک که از خشم عرق
میریخت ناگهان ایستاد و نگاهی
شرورانهتر از تیرهای مسلسلِ دوقلو
به پیرمرد انداخت.
داستانهای کوتاه
◇ اقدام شرافتمندانه
نویسنده هروه بازن
قسمت ۳
ادامه دارد...
...📚✨
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آمده بود تا با دیدنِ ما،
تنهایی را از خود بِرانَد،
اما تنهایی در درونِ او بود..
[ روبر مرل | قلعهٔ مالویل ]
📚🌒
تنهایی را از خود بِرانَد،
اما تنهایی در درونِ او بود..
[ روبر مرل | قلعهٔ مالویل ]
📚🌒
👍6❤3
کتاب دانش
..... انسان با صمیمیت بیاندازه با دیگران از قدر و احترام خود میکاهد. زیرا فرومایگان از همهچیز سوءاستفاده میکنند، بالاخص زمانیکه دریابند دسترسی به شما نیز آسان است. ✍ #آرتور_شوپنهاور 📖 مطالعه قسمت ۱۴ اراده از عقل و هوش مؤثرتر…
...
وقتی حادثهای ناگوار اتفاق افتاد و
دیگر برگشتناپذیر بود، جایز نیست
حتی یکبار بیندیشیم، که ممکن بود
بهجای آن اتفاق دیگری بیفتد؛
بهخصوص نباید در اینباره فکر
کنیم که چگونه میتوانستیم مانع
آن شویم، زیرا این افکار رنج ما
را بهقدری افزایش میدهد که
قابل تحمل نیست و موجب
خودآزاری است. #شوپنهاور
📖 مطالعه
به بحث جنبهٔ شخصی بده،
بددهنی هم بکن :/
۳۸ - بهمحض اینکه فهمیدی دستِبالا
رو داره و در معرض شکست
هستی، آخرین ترفند رو بهکار ببرید؛
چطور؟
موضوع اصلی بحث را فراموش کنید
و فورا بحث را بهسمت او بکشانید؛
( بههرحال امکان باخت زیاده )
این ترفند با توسل به احساسات
و عواطف تفاوت داره و اینجا شما
فقط به طرف مقابل توجه دارید،
این ترفند رایج است ؛ ممکن است
کار به دعوا و کتککاری بکشه :/
اگر این کار را نکنی، " شخصیسازی"
ممکنه شکست بخوری! پس با آرامش
او را هم عصبانی کن و هم بگو که
عقایدش با افکارش همخوانی نداره.
چرا ؟ چون :
" هابز " ( توماس هابز ؛ از فیلسوفان
عقلانیت و استدلال ) معتقده که
* کل شادی ذهنی عبارت است از
توانایی مقایسه خود با دیگران ،
درحالیکه ما برتر از دیگران بهنظر
برسیم * - اینکه غرورمان جریحهدار
نشود.
شنیدید که مرگ بهتر از بدنامی است.
بههمین دلیل انسان از مقایسهٔ خود
با دیگران احساس رضایت دارد.
پس غرورش رو حفظ میکنه و
از تلخی شکست متوسل به آخرین
سلاح شده و با ادب خشک و خالی
نمیتوان ازپیروزی صرفنظرکرد ؛
بنابراین با حفظ خونسردی :
به اهانتها اهمیت ندهید و سخن
تیمستوکلس را تکرار کن ؛
* حمله کن، ولی به حرف من
گوش بده *
کسی نمیتونه به این اندرز عمل کنه :)
مجادله برای افراد خردمند مزایایی
دو جانبه دارد: دیدگاه و افکار را
بیدار میکند ولی باید قدرتهای
ذهنی یکسان داشته باشند اگر
یکی درک کمتری داشته باشه؛
ترفندهای موذیانه میزنه و بحث
رو با بیادبی دنبال میکنه.
ارسطو اشاره کرده که؛
{ با اولین برخورد با یک غریبه شروع
به جروبحث نکنید، با افرادی مباحثه
کنید که با آنها آشنایی دارید و
میدانید از سطح شعور کافی
برخوردار هستند و به خود احترام
میگذارند بنابراین بهسمت پوچی
در حرکت نیستند }
این افراد قادر هستند گوش کنند و
اشتباهات خود را بپذیرند، حتی
اگر به آنها دروغ گفته شده باشد.
تجربه نشان داده از بین صدها نفر
فقط یکنفر ممکن است چنین
خصوصیاتی داشته باشد و برای
سایرین باید همیشه
حرفهايی برای خوشایندشان بزنید.
چون هرکسی میتواند بهراحتی
دیوانه شود.
همیشه اندرز _ ولتر _
را بهخاطر داشته باشید:
* صلح بهتر از حقیقت است *
یک ضربالمثل عربی :
* ميوهٔ درخت سکوت بر روی بالاترین
شاخهٔ آن آویزان است؛ ميوهٔ این درخت
صلح است. *
|| هنر همیشه بر حق بودن
۳۸ راه برای پیروزی
زمانیکه شکست خوردهاید. |
-/ شوپنهاور
• انتشارات ققنوس
• در انتهای کتاب بحثها و نکاتی
هست که بهصورت خلاصه
راجع به آنها میخوانیم.
...📚
یک نکته
از کتابِ؛ در باب حکمت زندگی
وقتی حادثهای ناگوار اتفاق افتاد و
دیگر برگشتناپذیر بود، جایز نیست
حتی یکبار بیندیشیم، که ممکن بود
بهجای آن اتفاق دیگری بیفتد؛
بهخصوص نباید در اینباره فکر
کنیم که چگونه میتوانستیم مانع
آن شویم، زیرا این افکار رنج ما
را بهقدری افزایش میدهد که
قابل تحمل نیست و موجب
خودآزاری است. #شوپنهاور
📖 مطالعه
به بحث جنبهٔ شخصی بده،
بددهنی هم بکن :/
۳۸ - بهمحض اینکه فهمیدی دستِبالا
رو داره و در معرض شکست
هستی، آخرین ترفند رو بهکار ببرید؛
چطور؟
موضوع اصلی بحث را فراموش کنید
و فورا بحث را بهسمت او بکشانید؛
( بههرحال امکان باخت زیاده )
این ترفند با توسل به احساسات
و عواطف تفاوت داره و اینجا شما
فقط به طرف مقابل توجه دارید،
این ترفند رایج است ؛ ممکن است
کار به دعوا و کتککاری بکشه :/
اگر این کار را نکنی، " شخصیسازی"
ممکنه شکست بخوری! پس با آرامش
او را هم عصبانی کن و هم بگو که
عقایدش با افکارش همخوانی نداره.
چرا ؟ چون :
" هابز " ( توماس هابز ؛ از فیلسوفان
عقلانیت و استدلال ) معتقده که
* کل شادی ذهنی عبارت است از
توانایی مقایسه خود با دیگران ،
درحالیکه ما برتر از دیگران بهنظر
برسیم * - اینکه غرورمان جریحهدار
نشود.
شنیدید که مرگ بهتر از بدنامی است.
بههمین دلیل انسان از مقایسهٔ خود
با دیگران احساس رضایت دارد.
پس غرورش رو حفظ میکنه و
از تلخی شکست متوسل به آخرین
سلاح شده و با ادب خشک و خالی
نمیتوان ازپیروزی صرفنظرکرد ؛
بنابراین با حفظ خونسردی :
به اهانتها اهمیت ندهید و سخن
تیمستوکلس را تکرار کن ؛
* حمله کن، ولی به حرف من
گوش بده *
کسی نمیتونه به این اندرز عمل کنه :)
مجادله برای افراد خردمند مزایایی
دو جانبه دارد: دیدگاه و افکار را
بیدار میکند ولی باید قدرتهای
ذهنی یکسان داشته باشند اگر
یکی درک کمتری داشته باشه؛
ترفندهای موذیانه میزنه و بحث
رو با بیادبی دنبال میکنه.
ارسطو اشاره کرده که؛
{ با اولین برخورد با یک غریبه شروع
به جروبحث نکنید، با افرادی مباحثه
کنید که با آنها آشنایی دارید و
میدانید از سطح شعور کافی
برخوردار هستند و به خود احترام
میگذارند بنابراین بهسمت پوچی
در حرکت نیستند }
این افراد قادر هستند گوش کنند و
اشتباهات خود را بپذیرند، حتی
اگر به آنها دروغ گفته شده باشد.
تجربه نشان داده از بین صدها نفر
فقط یکنفر ممکن است چنین
خصوصیاتی داشته باشد و برای
سایرین باید همیشه
حرفهايی برای خوشایندشان بزنید.
چون هرکسی میتواند بهراحتی
دیوانه شود.
همیشه اندرز _ ولتر _
را بهخاطر داشته باشید:
* صلح بهتر از حقیقت است *
یک ضربالمثل عربی :
* ميوهٔ درخت سکوت بر روی بالاترین
شاخهٔ آن آویزان است؛ ميوهٔ این درخت
صلح است. *
|| هنر همیشه بر حق بودن
۳۸ راه برای پیروزی
زمانیکه شکست خوردهاید. |
-/ شوپنهاور
• انتشارات ققنوس
• در انتهای کتاب بحثها و نکاتی
هست که بهصورت خلاصه
راجع به آنها میخوانیم.
...📚
.
زمانی میرسد در زندگیتان که از
جریان زندگی تشکر خواهید کرد
برای تمام رابطههایی که میخواستید
و به سرانجام نرسید
برای تمام موقعیتهایی که میخواستید
اما بهدست نیاوردید
و برای تمام انسانهایی که میخواستید
اما نماندند...
...📚
زمانی میرسد در زندگیتان که از
جریان زندگی تشکر خواهید کرد
برای تمام رابطههایی که میخواستید
و به سرانجام نرسید
برای تمام موقعیتهایی که میخواستید
اما بهدست نیاوردید
و برای تمام انسانهایی که میخواستید
اما نماندند...
...📚
👍4
کتابِ " تهران در بعدازظهر " اثر کدام نویسنده است؟
Anonymous Quiz
11%
نادر ابراهیمی
56%
مصطفی مستور
33%
صادق چوبک
سرزمین عجايب
جاییست که:
مردمانش با دست خود
گور خود را میکنند و بعد گناهش
را به گردن امریکا و انگلستان و
استعمار و صهيونيسم میاندازند.
سرزمینی که مردمانش
صبح مصدقیاند،
عصر تودهای،
غروب سلطنتطلب
و شامگاه امت اسلام.
👤#سعیدی_سیرجانی
...📚
جاییست که:
مردمانش با دست خود
گور خود را میکنند و بعد گناهش
را به گردن امریکا و انگلستان و
استعمار و صهيونيسم میاندازند.
سرزمینی که مردمانش
صبح مصدقیاند،
عصر تودهای،
غروب سلطنتطلب
و شامگاه امت اسلام.
👤#سعیدی_سیرجانی
...📚
❤1👍1
Audio
📚🎧 ##کلبه_عمو_تم
نویسنده: هریت بیجر استو
هنگامیکه دیگران متوجه
شدند که آگوستین روی
نیمکتی درازکشیده است
و صورتش مرگ میبارد
و اظهار میکند که دچار
سردرد شدیدی شده است
طی روزها و هفتهها
حالش جا نیامد آگوستین
در اعماق قلبش از اینکه
با زنی ازدواج کرده است
که تا این اندازه از
روشنبینی محروم است
شاد و راضی بود اما
هنگامیکه جشنها و
مهمانیهای ماه عسل
پایان یافتند سن کلار
متوجه شد که زن جوان
و زیبایی که در تمام زندگی
نازپرورده بوده است و
پیوسته اطرافیان چاپلوس
تملق او را میگفتند در
زندگی زناشویی و در
محیط خانه موجودی
بیرحم و ستمگر است..
قسمت ۱۹
..
نویسنده: هریت بیجر استو
هنگامیکه دیگران متوجه
شدند که آگوستین روی
نیمکتی درازکشیده است
و صورتش مرگ میبارد
و اظهار میکند که دچار
سردرد شدیدی شده است
طی روزها و هفتهها
حالش جا نیامد آگوستین
در اعماق قلبش از اینکه
با زنی ازدواج کرده است
که تا این اندازه از
روشنبینی محروم است
شاد و راضی بود اما
هنگامیکه جشنها و
مهمانیهای ماه عسل
پایان یافتند سن کلار
متوجه شد که زن جوان
و زیبایی که در تمام زندگی
نازپرورده بوده است و
پیوسته اطرافیان چاپلوس
تملق او را میگفتند در
زندگی زناشویی و در
محیط خانه موجودی
بیرحم و ستمگر است..
قسمت ۱۹
..
❤1
میگر و زن دیوانه.pdf
2.2 MB
کتاب 📂 pdf
📚#میگر_و_زن_دیوانه
✍#ژرژ_سیمنون
یک رمان جنایی و سراسر
دلهرهآور
داستان پیرزنی که به تنهایی در
آپارتمانی زندگی میکند و
به پلیس اظهار میکند که
اثاثيه خانهاش جابجا میشود
پلیس تصمیم میگیرد به او
کمک کند تا اینکه با صحنه
قتل پیرزن مواجه میشود...
-آهسته مینوشت و جملات
را با دقت انتخاب میکرد فرم را
برداشت و گفت شما خودتان این
نامه را به ایشان خواهید داد
-شما فکر میکنید مرا بپذیرند؟
-مطمئن نیستم مادام
www.tgoop.com/ktabdansh 📚
.
📚#میگر_و_زن_دیوانه
✍#ژرژ_سیمنون
یک رمان جنایی و سراسر
دلهرهآور
داستان پیرزنی که به تنهایی در
آپارتمانی زندگی میکند و
به پلیس اظهار میکند که
اثاثيه خانهاش جابجا میشود
پلیس تصمیم میگیرد به او
کمک کند تا اینکه با صحنه
قتل پیرزن مواجه میشود...
-آهسته مینوشت و جملات
را با دقت انتخاب میکرد فرم را
برداشت و گفت شما خودتان این
نامه را به ایشان خواهید داد
-شما فکر میکنید مرا بپذیرند؟
-مطمئن نیستم مادام
www.tgoop.com/ktabdansh 📚
.
کتاب دانش
.... 📖 مطالعه قسمت ۳ یک مهملنخانهٔ قدیمی. بوی پودر و صابون مادام اورتاس به مشام میرسید. به محض اینکه تختها آماده شد، یکسره تا صبح خوابیدیم. زوربا با بیصبری گفت: چه کلکی برای ما جور خواهد کرد؟ از تپهای بالا رفتم؛ درختان لیمو، پرتقال،…
...
📖 مطالعه
توصیف معدن صبر و حوصله میخواهد
صرفنظر میکنم.
کار زوربا این بود: قبل از کارگران به
معدن برود، لینییت پیدا کند و برقصد.
به رموز کار آشنا شده بود. وظیفهٔ من
پول دادن بود. به او میگفتم زوربا
تعریف کن و او سراسر مقدونیه را
از کوهها و جنگل تا زنان سختکوش
میگفت و میخندید:
" ارباب، خدا شما را از شر پشت خر
و جلوی راهب محفوظ بدارد!
او سراسر بالکان را گشته بود...
گفت: ما غوره را پرورش میدهیم،
انگور را در بشکه میریزیم، این
شراب است. آیا معجزه نیست؟
میآشامی، روحت بزرگ میشود! "
بهجای استفاده از کلمات باید با
موجودات تماس مستقیم داشت '.
چنانچه استخراج لینییت
موفقیتآمیز باشد، هرکس باید
سهمی داشته باشد و برابر زندگی کنیم.
از زندگی کارگران پرسوجو کردم...
زوربا میگفت در کار معدن دخالت
نکن، تو واعظی یا سرمایهدار؟
بگذار کار کنند.ارباب چند سال داری؟
- سی و پنج سال.
- پس هيچگاه سر عقل نخواهی آمد.
" بشر جانوری است وحشی، اگر
بیرحم باشی، از تو میترسند و
اگر مهربان باشی، چشمانت را در
میآورند. من به هیچچیز ایمان ندارم
جز خودم. به زوربا، اگر لوبیا بودم،
مثل لوبیا حرف میزدم. ارباب
ناراحت شدی؟
جوابی ندادم. ستارگان به گردش
شبانه مشغول بودند....
پسر بچهای وارد کلبه شد و از ما
برای جشن در خانهٔ پدربزرگش
دعوت کرد.. آفتاب پائیزی میدرخشید.
بوی غذا روی اجاق زغالی...
سراسر زندگی این پیرمرد کرتی با
آرامش و سکون بوده...
از کری گوشش شکرگزاری میکرد...
" ارباب اگر میتوانی به این پیرمرد
حالی کن که زن هم از حقوقی یکسان
با مرد برخوردار است تا دعواهای
خانوادگی بهوجود بیاید؛
شکرگزاری از خداوندی که همهچیز
دارد و ما از گرسنگی با مرگ
دست به گریبانیم، دیوانگی صرف
است. ارباب؛ مردم را بهحال
خودشان بگذار.
چشم و گوش مردم را باز نکن، مگر
اینکه بتوانی دنیایی بهتر از این
جهان ظلمانی که در آن ول میگردند
نشانشان بدهی.
میتوانی ؟
فکر کردم زوربا قلبش بزرگتر از حد
معمول است. ارادهای محکم دارد.
ما مردمان تحصیلکرده به مثابه
پرندگان هوا، موجوداتی تهی مغز
هستیم.
دریا آرام بود، سکوتی محض و
اسرارآمیز، هر دو ساکت بودیم،
بر خود لرزیدم. در اعماق وجودم
فریادهایی بیصبرانه، درهم و
تهدیدآمیز منعکس بود. صدایی
میشنیدم؛ صدای بودا بود.
بودا میگوید: زندگی رنج است؛
منشأ رنج آرزوی نفس است؛ چون
آرزوی نفس زائل شود، رنج بهپایان
میرسد. راه زائل ساختن نفس
سلوک در طریقت است. "
ص ۹۸
| زوربای_یونانی
نوشتهٔ نیکوس کازانتزاکیس
ترجمهٔ محمود مصاحب
انتشارات نگاه ||
• ادامه دارد
...📚
📖 مطالعه
توصیف معدن صبر و حوصله میخواهد
صرفنظر میکنم.
کار زوربا این بود: قبل از کارگران به
معدن برود، لینییت پیدا کند و برقصد.
به رموز کار آشنا شده بود. وظیفهٔ من
پول دادن بود. به او میگفتم زوربا
تعریف کن و او سراسر مقدونیه را
از کوهها و جنگل تا زنان سختکوش
میگفت و میخندید:
" ارباب، خدا شما را از شر پشت خر
و جلوی راهب محفوظ بدارد!
او سراسر بالکان را گشته بود...
گفت: ما غوره را پرورش میدهیم،
انگور را در بشکه میریزیم، این
شراب است. آیا معجزه نیست؟
میآشامی، روحت بزرگ میشود! "
بهجای استفاده از کلمات باید با
موجودات تماس مستقیم داشت '.
چنانچه استخراج لینییت
موفقیتآمیز باشد، هرکس باید
سهمی داشته باشد و برابر زندگی کنیم.
از زندگی کارگران پرسوجو کردم...
زوربا میگفت در کار معدن دخالت
نکن، تو واعظی یا سرمایهدار؟
بگذار کار کنند.ارباب چند سال داری؟
- سی و پنج سال.
- پس هيچگاه سر عقل نخواهی آمد.
" بشر جانوری است وحشی، اگر
بیرحم باشی، از تو میترسند و
اگر مهربان باشی، چشمانت را در
میآورند. من به هیچچیز ایمان ندارم
جز خودم. به زوربا، اگر لوبیا بودم،
مثل لوبیا حرف میزدم. ارباب
ناراحت شدی؟
جوابی ندادم. ستارگان به گردش
شبانه مشغول بودند....
پسر بچهای وارد کلبه شد و از ما
برای جشن در خانهٔ پدربزرگش
دعوت کرد.. آفتاب پائیزی میدرخشید.
بوی غذا روی اجاق زغالی...
سراسر زندگی این پیرمرد کرتی با
آرامش و سکون بوده...
از کری گوشش شکرگزاری میکرد...
" ارباب اگر میتوانی به این پیرمرد
حالی کن که زن هم از حقوقی یکسان
با مرد برخوردار است تا دعواهای
خانوادگی بهوجود بیاید؛
شکرگزاری از خداوندی که همهچیز
دارد و ما از گرسنگی با مرگ
دست به گریبانیم، دیوانگی صرف
است. ارباب؛ مردم را بهحال
خودشان بگذار.
چشم و گوش مردم را باز نکن، مگر
اینکه بتوانی دنیایی بهتر از این
جهان ظلمانی که در آن ول میگردند
نشانشان بدهی.
میتوانی ؟
فکر کردم زوربا قلبش بزرگتر از حد
معمول است. ارادهای محکم دارد.
ما مردمان تحصیلکرده به مثابه
پرندگان هوا، موجوداتی تهی مغز
هستیم.
دریا آرام بود، سکوتی محض و
اسرارآمیز، هر دو ساکت بودیم،
بر خود لرزیدم. در اعماق وجودم
فریادهایی بیصبرانه، درهم و
تهدیدآمیز منعکس بود. صدایی
میشنیدم؛ صدای بودا بود.
بودا میگوید: زندگی رنج است؛
منشأ رنج آرزوی نفس است؛ چون
آرزوی نفس زائل شود، رنج بهپایان
میرسد. راه زائل ساختن نفس
سلوک در طریقت است. "
ص ۹۸
| زوربای_یونانی
نوشتهٔ نیکوس کازانتزاکیس
ترجمهٔ محمود مصاحب
انتشارات نگاه ||
• ادامه دارد
...📚
من میل دارم تفریح کنم.
هیچ بدی در این میل نمیبینم.
خدا ما را خواهد بخشید.
هرگاه من خدا بودم، همه را
میبخشیدم و به همهٔ گناهکاران
میگفتم:
مقصر کوچک عزیزم از امروز همهٔ
شما را عفو میکنم...
همهٔ مردم، تا آخرین نفر، خوب هستند.
زندگی نعمت بزرگی است.
با آنکه ما بدجنس هستیم،
زندگی کردن لطف فراوان دارد.
برادران کارامازوف
هیچ بدی در این میل نمیبینم.
خدا ما را خواهد بخشید.
هرگاه من خدا بودم، همه را
میبخشیدم و به همهٔ گناهکاران
میگفتم:
مقصر کوچک عزیزم از امروز همهٔ
شما را عفو میکنم...
همهٔ مردم، تا آخرین نفر، خوب هستند.
زندگی نعمت بزرگی است.
با آنکه ما بدجنس هستیم،
زندگی کردن لطف فراوان دارد.
برادران کارامازوف
👍1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
📚📚📚
دو بهعلاوه دو میشود پنج !
یک ویدئو قابل تأمل
تماشا کنيم این دانشآموز
چگونه برای اثبات حقیقت
پافشاری میکند....
@ktabdansh 📚📚
...📚
دو بهعلاوه دو میشود پنج !
یک ویدئو قابل تأمل
تماشا کنيم این دانشآموز
چگونه برای اثبات حقیقت
پافشاری میکند....
@ktabdansh 📚📚
...📚
کتاب دانش
.... - با آرامش لبخندی که روی صورتش تا بناگوش باز شده بود، جایش را به حالتی کاملا بیاعتنا داد. با این همه باید بهسرعت وارد عمل میشد. قدمی به جلو برداشت، دستمال بسیار کثیفش را درآورد، دو سه بار محکم فین کرد و بعد به این بهانه که دستمال را در جیبش…
... قسمت ۴
نصف چی؟
خجالت نمیکشید آقا؟
فکر میکنید من کی هستم؟
نمیبینید که بهطرف خیابان شمارهٔ
۳۸ میروم؟
همهٔ اهالی منطقهٔ دوازدهم میدانستند
که شمارهٔ ۳۸ خیابان بوبیلو،
کلانتری ناحیهٔ مزون _ بلانش است.
گونزاک رابوتن با صدای بلند حرف
زده بود.
مرد خاکستری پوش از ترس
جنجال و هیاهو، شانههایش را
بالا انداخت و عقبنشینی کرد.
زیر لب غر غر زد:
- حالا میبینیم.!
گونزاک فریاد کشید:
- حتمآ میبینیم.
مصممانه به مردک پشت کرد و
مستقیمآ بهطرف کلانتری رفت.
حرکات نامنظم و قرهای خشکی که
به کمرش میداد همان طرز رفتاری
بود که جوانهای محله برای ابراز
تصمیمات قاطعانهشان اختیار میکردند.
با این همه گونزاک چندان خاطر جمع
نبود. در دل گفت:
خداکند با یکی از پاسبانهایی که
مرا میشناسد روبرو نشوم!
تابهحال دوبار در خیابان بوبیلو
گیر افتادهام. دزدکی نگاهی به
پشت سرش انداخت و فهمید که
مردک باجگیر هنوز تعقیبش میکند
و آماده است که حقالسکوتی از او
بگیرد یا پتهاش را روی آب بریزد.
نه، امکان نداشت بتواند جلوی منشی
رئیس کلانتری یا یکی از جانشینهای
او آفتابی شود.
خوشبختانه زیر پرچم کثیف و مرطوب،
مثل دستمالی که تازه ظرفها را با
آن خشک کردهاند، پاسبانی خیابان را
گز میکرد.
گونزاک بهسرعت سرتاپای او را
برانداز کرد: هیچوقت او را ندیده بود.
مزاحم سرسختش را در پیادهرو مقابل،
ساکن و تنها گذاشت و به آن طرف
خیابان رفت. با حرکتی آشکار دست
به جیب برد. شئی مستطیل شکل را
بیرون کشید ، بهسمت نگهبان صلح
گرفت و
با صدای بلند گفت:
- سرکار، این را در میدان ایتالی _
نزدیک ورودی مترو پیدا کردم.
پاسبان سلامی داد، کیف پول را
گرفت، این ور و آن ور کرد، انگشت
سرمازدهاش را بین اوراق لغزاند و
با قیافهای پرهیزکار سری تکان داد.
- آفرین پسرم، آفرین، این کار خوبی
است. اما باید به طبقهٔ اول بروید و
اظهاریهای پر کنید.
گونزاک فورا پاسخ داد:
- وقت ندارم، باید برای رئیسم یک
کار فوری انجام بدهم، یک ساعت
دیگر برمیگردم.
پاسبان گفت: بسیار خب. اما فراموش
نکنید که جایزهای به شما تعلق
میگیرد. طبق قانون ده درصد این
پول برای شماست. نام و نشانیتان
را برایم بگذارید.
گونزاک لحظهای تردید کرد و بعد با
آرامش کامل اسمش را هجی کرد:
- لارنو، ل- ا- ر- ن - و....
شمارهٔ ۳۵، - خیابان سنگ دیامان.
زود برمیگردم، سرکار.
پاسبان که قدرت تخیل زیادی نداشت
تکرار کرد:
- بسیار خب.
گونزاک دوباره گفت: خوب. و دو
انگشتش را طوری روی شقیقههایش
گذاشت که انگار کلاهی نامرئی را
لمس میکند...
داستانهای کوتاه
◇ اقدام شرافتمندانه
نویسنده هروه بازن
ادامه دارد...
...📚💫
نصف چی؟
خجالت نمیکشید آقا؟
فکر میکنید من کی هستم؟
نمیبینید که بهطرف خیابان شمارهٔ
۳۸ میروم؟
همهٔ اهالی منطقهٔ دوازدهم میدانستند
که شمارهٔ ۳۸ خیابان بوبیلو،
کلانتری ناحیهٔ مزون _ بلانش است.
گونزاک رابوتن با صدای بلند حرف
زده بود.
مرد خاکستری پوش از ترس
جنجال و هیاهو، شانههایش را
بالا انداخت و عقبنشینی کرد.
زیر لب غر غر زد:
- حالا میبینیم.!
گونزاک فریاد کشید:
- حتمآ میبینیم.
مصممانه به مردک پشت کرد و
مستقیمآ بهطرف کلانتری رفت.
حرکات نامنظم و قرهای خشکی که
به کمرش میداد همان طرز رفتاری
بود که جوانهای محله برای ابراز
تصمیمات قاطعانهشان اختیار میکردند.
با این همه گونزاک چندان خاطر جمع
نبود. در دل گفت:
خداکند با یکی از پاسبانهایی که
مرا میشناسد روبرو نشوم!
تابهحال دوبار در خیابان بوبیلو
گیر افتادهام. دزدکی نگاهی به
پشت سرش انداخت و فهمید که
مردک باجگیر هنوز تعقیبش میکند
و آماده است که حقالسکوتی از او
بگیرد یا پتهاش را روی آب بریزد.
نه، امکان نداشت بتواند جلوی منشی
رئیس کلانتری یا یکی از جانشینهای
او آفتابی شود.
خوشبختانه زیر پرچم کثیف و مرطوب،
مثل دستمالی که تازه ظرفها را با
آن خشک کردهاند، پاسبانی خیابان را
گز میکرد.
گونزاک بهسرعت سرتاپای او را
برانداز کرد: هیچوقت او را ندیده بود.
مزاحم سرسختش را در پیادهرو مقابل،
ساکن و تنها گذاشت و به آن طرف
خیابان رفت. با حرکتی آشکار دست
به جیب برد. شئی مستطیل شکل را
بیرون کشید ، بهسمت نگهبان صلح
گرفت و
با صدای بلند گفت:
- سرکار، این را در میدان ایتالی _
نزدیک ورودی مترو پیدا کردم.
پاسبان سلامی داد، کیف پول را
گرفت، این ور و آن ور کرد، انگشت
سرمازدهاش را بین اوراق لغزاند و
با قیافهای پرهیزکار سری تکان داد.
- آفرین پسرم، آفرین، این کار خوبی
است. اما باید به طبقهٔ اول بروید و
اظهاریهای پر کنید.
گونزاک فورا پاسخ داد:
- وقت ندارم، باید برای رئیسم یک
کار فوری انجام بدهم، یک ساعت
دیگر برمیگردم.
پاسبان گفت: بسیار خب. اما فراموش
نکنید که جایزهای به شما تعلق
میگیرد. طبق قانون ده درصد این
پول برای شماست. نام و نشانیتان
را برایم بگذارید.
گونزاک لحظهای تردید کرد و بعد با
آرامش کامل اسمش را هجی کرد:
- لارنو، ل- ا- ر- ن - و....
شمارهٔ ۳۵، - خیابان سنگ دیامان.
زود برمیگردم، سرکار.
پاسبان که قدرت تخیل زیادی نداشت
تکرار کرد:
- بسیار خب.
گونزاک دوباره گفت: خوب. و دو
انگشتش را طوری روی شقیقههایش
گذاشت که انگار کلاهی نامرئی را
لمس میکند...
داستانهای کوتاه
◇ اقدام شرافتمندانه
نویسنده هروه بازن
ادامه دارد...
...📚💫
Its me and a dark night
And being sad for her
And nothing else...!
مائیمُ شبِ تارُ غمِ یارُ دگر هیچ...!
...📚🚶➡️🌘
And being sad for her
And nothing else...!
مائیمُ شبِ تارُ غمِ یارُ دگر هیچ...!
...📚🚶➡️🌘
👍1
Forwarded from کانال تبادلات علمی فرهنگیان
🟩برترین کانالهای علمی فرهنگی تلگرام 🟩
🔹🔻🔹🔻🔹
🌿مشاور خانواده، نکاتی ویژه زوجها و والدین برای زندگی آرامتر
@Psychology_Taromi
🌌آموزش علم نجوم و کیهان شناسی
@yortchi_bosjin
📚گلچین کتابهای صوتیPDF
@ketabegoia
🍃کتابخانه طبی، درمان با داروهای خانگی
@danyalshafa
🌳کتابها مثل ریشههای یک درختاند
@nevisandbdonya
⚖️بهترین وکیل در مشهد
@adllak1
🏥آموزشگاه طبی سید
@samsadeghitebeslami
💡دانستنی های ناب
@kalemnab
🔮آموزش پاڪسازی تقویت انرژے چاڪراها
@tabnahayteshgh
🌙رویای سپیدار
@sepedari
💰شکوه ثروت
@shokoh_servat
🕊️مولانای جان
@molanay_gan
🎧بهترین کتابهای صوتی موفقیت وبیداری
@ganonjjazb
💃زیباترین کلیپ ها و آموزش رقص
@sonatimahalli
📼نوستالژی زیرخاکی های خاطره انگیز
@nuostalzhi
📖دروازه ی دانایی BOOKZ
@Audio_Books_24
🌍جهانگردی و طبیعت زیبا
@afarinshokoh
🍂طبیعت زیبا حس آرامش
@afarinshokoh
📖کتاب خوان
@welll_read
🎵خسروی آواز استاد شجریان
@stad_shajariyan
💔دل تنگم
@eshgeojonon
📈آمــــــوزش کسب و کار / مشـــاوره شغلــــــی
@Azsefr_beyek
🌟کانال عاشقان الهی
@chanel_Asheghan_Elahy2
🇬🇧آموزش گام به گام زبان انگلیسی
@English_Points_New
🧠پاسخ به سوالات روان شناسی شما
@MENTALJOURNEYS
✨استوری مناسبتی انگیزشی
@yefenjanaramsh
📚انگلیسی کامل Complete English
@englishteaching1398
🎨تراپی با هنر بهاره
@baharrezinart
⚕️کانال طبی عیون الحکمه
@oyoon_hekmat
🏠خانه ی دوست
@khanehy_doost
🎶ملودی باران
@Melodyebaraann
📜« زیباترین اشـ؏ـار شاعران »
@aftabmahtabi
📋 مدیریت زندگی
@LifeManage
🎤هناسه کم
@lavinmozik
🌧️آوای باران
@avay_e_baran
🌿جادوی گیاهان دارویی طب سینوی
@teb_sinawi
🇮🇷کتابخانه میهن
@mihan_book
🎭چاوان
@chavan0057
📊کسب و کار _ بازاریابی
@Marketing_SBS
🇹🇷اشعار ترکی
@Sonsuzsevgi_az
🗳️سیاست: با هوشیار خزایی
@H_khazaaee
🎧آرشیو کتابهای صوتی
@Archive_Ketabb
🕯️کد کیهانی پاکسازی شمع تراپی
@fatemesadatmousavi3
✍️کارگاه رایگان نویسندگی
@amozshalpha
📑تیکه هایی از بهترین کتاب ها !
@beautifulminds4
🌞اندروتیت ، حسِخوبِزندگی
@FullAndrewP4K
🎨ادبیات و هنر چکامه
@SELMULY
🖋️آموزش نویسندگی
@daldastan
❤️اشعار ناب عاشقانه
@Kalameshg402
🎬فیلم با تحلیل
@SuCcESs_Film
🧠روانـشـنـاسـی فـردی
@Psychology9i
💸رازهای پولسازی
@Maya_Mind
🌱مجله رشد
@Growthmagazines
📚من و کتاب
@ME_KETAB
🌿انرژی درمانی با طبیعت
@nosehalo666
🏨هتل کتاب
@Hotel_booook
📖کتاب دانش مطالعه گروهی
@ktabdansh
🧬کانال علمی پرشین ساینس
@scince_persian
✍️نویسنده تک شات
@shotnote1
🧪« دعوتید به علمی ترین کانال طب سنتی»
@gasedak_health
👁️آموزش دقیق ماورا
@beyondmeta666
🔗لینکدونی فرهنگی آموزشی و علمی
@linkdoni_hozavi
✒️الفبای نوشتن وخلاقیت
@Alefbayeneveshtan
💭دل واژه های تنهایی
@gandomzaran
📝پارسی سخن بگوییم و زیبا بنویسیم
@FARZANDAN_PARSI
🗣️مکالمه/آیلتس/اصطلاحات/جملات کلیدی
@Modarres_Language_Academy
🕊️شعرناب و ڪوتاه
@sher_moshaer
💕واج های عشق
@vaj_hay_eshgh
📜بهترین اشعار کمیاب
@seda_tanha
📚کتابخانه انجمن نویسندگان ایران
@anjomanenevisandegan_ir
🌿نسخه های درمانی با گیاهان دارویی
@banoooakbari
📜کتابهای نایاب تاریخی و طبی
@FA_TI_MI
📥دانلود کتابهای نایاب ممنوعه وتاریخی
@yortci_bosjin_pdf
🧘آموزش ماساژ و یوگا
@yougasozok
🔹🔺🔹🔺🔹
1404/7/9
جهت هماهنگی در لیست و رزرو تبلیغات
🔻
@HHo_bb
🔹🔻🔹🔻🔹
🌿مشاور خانواده، نکاتی ویژه زوجها و والدین برای زندگی آرامتر
@Psychology_Taromi
🌌آموزش علم نجوم و کیهان شناسی
@yortchi_bosjin
📚گلچین کتابهای صوتیPDF
@ketabegoia
🍃کتابخانه طبی، درمان با داروهای خانگی
@danyalshafa
🌳کتابها مثل ریشههای یک درختاند
@nevisandbdonya
⚖️بهترین وکیل در مشهد
@adllak1
🏥آموزشگاه طبی سید
@samsadeghitebeslami
💡دانستنی های ناب
@kalemnab
🔮آموزش پاڪسازی تقویت انرژے چاڪراها
@tabnahayteshgh
🌙رویای سپیدار
@sepedari
💰شکوه ثروت
@shokoh_servat
🕊️مولانای جان
@molanay_gan
🎧بهترین کتابهای صوتی موفقیت وبیداری
@ganonjjazb
💃زیباترین کلیپ ها و آموزش رقص
@sonatimahalli
📼نوستالژی زیرخاکی های خاطره انگیز
@nuostalzhi
📖دروازه ی دانایی BOOKZ
@Audio_Books_24
🌍جهانگردی و طبیعت زیبا
@afarinshokoh
🍂طبیعت زیبا حس آرامش
@afarinshokoh
📖کتاب خوان
@welll_read
🎵خسروی آواز استاد شجریان
@stad_shajariyan
💔دل تنگم
@eshgeojonon
📈آمــــــوزش کسب و کار / مشـــاوره شغلــــــی
@Azsefr_beyek
🌟کانال عاشقان الهی
@chanel_Asheghan_Elahy2
🇬🇧آموزش گام به گام زبان انگلیسی
@English_Points_New
🧠پاسخ به سوالات روان شناسی شما
@MENTALJOURNEYS
✨استوری مناسبتی انگیزشی
@yefenjanaramsh
📚انگلیسی کامل Complete English
@englishteaching1398
🎨تراپی با هنر بهاره
@baharrezinart
⚕️کانال طبی عیون الحکمه
@oyoon_hekmat
🏠خانه ی دوست
@khanehy_doost
🎶ملودی باران
@Melodyebaraann
📜« زیباترین اشـ؏ـار شاعران »
@aftabmahtabi
📋 مدیریت زندگی
@LifeManage
🎤هناسه کم
@lavinmozik
🌧️آوای باران
@avay_e_baran
🌿جادوی گیاهان دارویی طب سینوی
@teb_sinawi
🇮🇷کتابخانه میهن
@mihan_book
🎭چاوان
@chavan0057
📊کسب و کار _ بازاریابی
@Marketing_SBS
🇹🇷اشعار ترکی
@Sonsuzsevgi_az
🗳️سیاست: با هوشیار خزایی
@H_khazaaee
🎧آرشیو کتابهای صوتی
@Archive_Ketabb
🕯️کد کیهانی پاکسازی شمع تراپی
@fatemesadatmousavi3
✍️کارگاه رایگان نویسندگی
@amozshalpha
📑تیکه هایی از بهترین کتاب ها !
@beautifulminds4
🌞اندروتیت ، حسِخوبِزندگی
@FullAndrewP4K
🎨ادبیات و هنر چکامه
@SELMULY
🖋️آموزش نویسندگی
@daldastan
❤️اشعار ناب عاشقانه
@Kalameshg402
🎬فیلم با تحلیل
@SuCcESs_Film
🧠روانـشـنـاسـی فـردی
@Psychology9i
💸رازهای پولسازی
@Maya_Mind
🌱مجله رشد
@Growthmagazines
📚من و کتاب
@ME_KETAB
🌿انرژی درمانی با طبیعت
@nosehalo666
🏨هتل کتاب
@Hotel_booook
📖کتاب دانش مطالعه گروهی
@ktabdansh
🧬کانال علمی پرشین ساینس
@scince_persian
✍️نویسنده تک شات
@shotnote1
🧪« دعوتید به علمی ترین کانال طب سنتی»
@gasedak_health
👁️آموزش دقیق ماورا
@beyondmeta666
🔗لینکدونی فرهنگی آموزشی و علمی
@linkdoni_hozavi
✒️الفبای نوشتن وخلاقیت
@Alefbayeneveshtan
💭دل واژه های تنهایی
@gandomzaran
📝پارسی سخن بگوییم و زیبا بنویسیم
@FARZANDAN_PARSI
🗣️مکالمه/آیلتس/اصطلاحات/جملات کلیدی
@Modarres_Language_Academy
🕊️شعرناب و ڪوتاه
@sher_moshaer
💕واج های عشق
@vaj_hay_eshgh
📜بهترین اشعار کمیاب
@seda_tanha
📚کتابخانه انجمن نویسندگان ایران
@anjomanenevisandegan_ir
🌿نسخه های درمانی با گیاهان دارویی
@banoooakbari
📜کتابهای نایاب تاریخی و طبی
@FA_TI_MI
📥دانلود کتابهای نایاب ممنوعه وتاریخی
@yortci_bosjin_pdf
🧘آموزش ماساژ و یوگا
@yougasozok
🔹🔺🔹🔺🔹
1404/7/9
جهت هماهنگی در لیست و رزرو تبلیغات
🔻
@HHo_bb