Warning: mkdir(): No space left on device in /var/www/tgoop/post.php on line 37

Warning: file_put_contents(aCache/aDaily/post/ktabdansh/--): Failed to open stream: No such file or directory in /var/www/tgoop/post.php on line 50
کتاب دانش@ktabdansh P.4420
KTABDANSH Telegram 4420
کتاب دانش
... داستان‌های کوتاه قسمت ۱ ■ مردک بازنشسته نوشتهٔ: #بوریس_ویان برای خروج از محوطه از میان ساختمان‌های مدرسهٔ راهنمایی و دیوارهای بلند و خاکستری که حیاط دبیرستان را دور می‌زد، می‌گذشتند. زمین از خاکه جوشه که نباید با نخود لوبیای خشک اشتباهش…
.....

داستان‌های کوتاه
مردک بازنشسته


کشف‌های بزرگ غالبا نتیجهٔ
حسن‌اتفاق است.
لاگریژ یک روز پنجشنبه، بر‌حسب اتفاق،
تمام قد روی یک تفاله آهن افتاد.
پوست زانویش کنده شد اما هیچ
اهمیتی نداشت. وقتی از زمین بلند
می‌شد، سنگ چخماق گرد و قشنگی
را که در اثر افتادنش از زمین
بیرون آمده بود و تقریبآ شبیه یک
تیله بزرگ به‌نظر می‌رسید.
اما مثل یک سنگ قابل استفاده بود،
در دست داشت.
سنگ را محکم در مشت گرفت و به
دقت پیش خود نگه‌داشت.
همان روز روبر به این فکر خنده‌دار
افتاد که قوز مردک بازنشسته لاستیکی
است و مثل یک توپ بالا و پایین
می‌پرد.

لاگریژ پیش از آن‌که ارتباطی
ذهنی بین این دو نکته برقرار کند،
سنگ چخماق از دستش در رفت و
با صدایی خوش و خفه، درست به
قوز پیرمرد خورد.
مردک هنوز فرصت سربرگرداندن
پیدا نکرده بود که سه پسرک تردست
پشت سپیدارها پنهان شدند و
دیدن مردک که با صدایی ضعیف
آسمان را به یاری می‌طلبید تا شاهد
بینوایی‌اش باشد،
برايشان منظره‌ای زیبا و شادی‌بخش
به‌وجود آورد.
روبر با صدایی هیجان‌زده زمزمه کرد:
- ای بابا کمی زیاده‌روی کردی‌ها.
پنتور گفت:
چه حرف‌ها! خیال می‌کند از درخت
افتاده.
لاگریژ بادی به غبغب انداخت و گفت:
- خب که چی؟ چیزی نشده. مگر
نگفتم که قوزش لاستیکی است.
دونفر دیگر با تحسین نگاهش کردند
و مردک بازنشسته غرولندکنان،
درحالی‌که گاه و بی‌گاه به پشت سرش
نگاه می‌کرد، راهش را ادامه داد.

بازی روز به روز کامل‌تر می‌شد.
پنتور، لاگریژ و روبر در زبردستی و
مهارت باهم رقابت می‌کردند.
در کلاس نقاشیِ پدر میشون " با
شوق و علاقه گلوله‌های بی‌عیب و
نقصی می‌ساختند که مخزن‌های داخلی
و پر از مایه‌های مختلف داشت؛
جوهر، جوهر بزاق مخلوط با پودر
مداد رنگی، تراشه‌ی میزهای چوبی،
شناور در آب...
سه‌شنبهٔ بعد روبر تا جایی پیش‌رفت
که در یک بمب بسیار قوی که بلافاصله
بعد از اختراع، بمب اتمی نام‌گذاری
شد، شاشید.
روز چهارشنبه، پنتور که نمی‌خواست
عقب بماند، پیکان کوچکی آورد که
با جوشاندهٔ خرخاکیِ خشک و کوبیده
محلول در مایع شیمیایی، به‌دقت
آغشته و زهرآگینش کرد.
وقتی پيکان کوچک درست به وسط
پشتش خورد،
مردک بازنشسته فورا از حرکت
بازماند و تقریبآ راست ایستاد.
بچه‌ها منتظر بودند که مثل یک
گراز پیر برگردد و مقابله کند اما
پیرمرد چیزی نگفت، پس از چند لحظه
بیشتر کمر خم کرد، سری تکان داد
و بی‌آنکه روی برگرداند، راهش را
ادامه داد.
پره‌های پیکان، لکه‌های کوچک و
ابی رنگی را وسط قوزش شکل
داده بودند.

فردای آن روز، روبر و لاگریژ دچار
افسردگی شدند. چون انجام کاری
سرگرم‌کننده‌تر از کار پنتور واقعآ
مشکل شده بود.
با این همه لاگریژ فکر جالبی در
مخیله داشت.
او در حین تعقیب روزانه، محوطهٔ
پر درخت را ترک کرد و در فاصلهٔ
بسیار نزدیک، طوری‌که به‌نظر می‌رسید
تقریبآ به مردک چسبیده است،
به‌دنبال او راه افتاد.
سپس ناگهان ایستاد. صبر کرد تا
پیرمرد چند قدمی جلو برود و
به دوستان علامت داد که
نگاهش کنند.

نوشتهٔ؛ بوریس ویان

ادامه دارد

...📚🌟🖊
👍8



tgoop.com/ktabdansh/4420
Create:
Last Update:

.....

داستان‌های کوتاه
مردک بازنشسته


کشف‌های بزرگ غالبا نتیجهٔ
حسن‌اتفاق است.
لاگریژ یک روز پنجشنبه، بر‌حسب اتفاق،
تمام قد روی یک تفاله آهن افتاد.
پوست زانویش کنده شد اما هیچ
اهمیتی نداشت. وقتی از زمین بلند
می‌شد، سنگ چخماق گرد و قشنگی
را که در اثر افتادنش از زمین
بیرون آمده بود و تقریبآ شبیه یک
تیله بزرگ به‌نظر می‌رسید.
اما مثل یک سنگ قابل استفاده بود،
در دست داشت.
سنگ را محکم در مشت گرفت و به
دقت پیش خود نگه‌داشت.
همان روز روبر به این فکر خنده‌دار
افتاد که قوز مردک بازنشسته لاستیکی
است و مثل یک توپ بالا و پایین
می‌پرد.

لاگریژ پیش از آن‌که ارتباطی
ذهنی بین این دو نکته برقرار کند،
سنگ چخماق از دستش در رفت و
با صدایی خوش و خفه، درست به
قوز پیرمرد خورد.
مردک هنوز فرصت سربرگرداندن
پیدا نکرده بود که سه پسرک تردست
پشت سپیدارها پنهان شدند و
دیدن مردک که با صدایی ضعیف
آسمان را به یاری می‌طلبید تا شاهد
بینوایی‌اش باشد،
برايشان منظره‌ای زیبا و شادی‌بخش
به‌وجود آورد.
روبر با صدایی هیجان‌زده زمزمه کرد:
- ای بابا کمی زیاده‌روی کردی‌ها.
پنتور گفت:
چه حرف‌ها! خیال می‌کند از درخت
افتاده.
لاگریژ بادی به غبغب انداخت و گفت:
- خب که چی؟ چیزی نشده. مگر
نگفتم که قوزش لاستیکی است.
دونفر دیگر با تحسین نگاهش کردند
و مردک بازنشسته غرولندکنان،
درحالی‌که گاه و بی‌گاه به پشت سرش
نگاه می‌کرد، راهش را ادامه داد.

بازی روز به روز کامل‌تر می‌شد.
پنتور، لاگریژ و روبر در زبردستی و
مهارت باهم رقابت می‌کردند.
در کلاس نقاشیِ پدر میشون " با
شوق و علاقه گلوله‌های بی‌عیب و
نقصی می‌ساختند که مخزن‌های داخلی
و پر از مایه‌های مختلف داشت؛
جوهر، جوهر بزاق مخلوط با پودر
مداد رنگی، تراشه‌ی میزهای چوبی،
شناور در آب...
سه‌شنبهٔ بعد روبر تا جایی پیش‌رفت
که در یک بمب بسیار قوی که بلافاصله
بعد از اختراع، بمب اتمی نام‌گذاری
شد، شاشید.
روز چهارشنبه، پنتور که نمی‌خواست
عقب بماند، پیکان کوچکی آورد که
با جوشاندهٔ خرخاکیِ خشک و کوبیده
محلول در مایع شیمیایی، به‌دقت
آغشته و زهرآگینش کرد.
وقتی پيکان کوچک درست به وسط
پشتش خورد،
مردک بازنشسته فورا از حرکت
بازماند و تقریبآ راست ایستاد.
بچه‌ها منتظر بودند که مثل یک
گراز پیر برگردد و مقابله کند اما
پیرمرد چیزی نگفت، پس از چند لحظه
بیشتر کمر خم کرد، سری تکان داد
و بی‌آنکه روی برگرداند، راهش را
ادامه داد.
پره‌های پیکان، لکه‌های کوچک و
ابی رنگی را وسط قوزش شکل
داده بودند.

فردای آن روز، روبر و لاگریژ دچار
افسردگی شدند. چون انجام کاری
سرگرم‌کننده‌تر از کار پنتور واقعآ
مشکل شده بود.
با این همه لاگریژ فکر جالبی در
مخیله داشت.
او در حین تعقیب روزانه، محوطهٔ
پر درخت را ترک کرد و در فاصلهٔ
بسیار نزدیک، طوری‌که به‌نظر می‌رسید
تقریبآ به مردک چسبیده است،
به‌دنبال او راه افتاد.
سپس ناگهان ایستاد. صبر کرد تا
پیرمرد چند قدمی جلو برود و
به دوستان علامت داد که
نگاهش کنند.

نوشتهٔ؛ بوریس ویان

ادامه دارد

...📚🌟🖊

BY کتاب دانش


Share with your friend now:
tgoop.com/ktabdansh/4420

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

Over 33,000 people sent out over 1,000 doxxing messages in the group. Although the administrators tried to delete all of the messages, the posting speed was far too much for them to keep up. Telegram is a leading cloud-based instant messages platform. It became popular in recent years for its privacy, speed, voice and video quality, and other unmatched features over its main competitor Whatsapp. Commenting about the court's concerns about the spread of false information related to the elections, Minister Fachin noted Brazil is "facing circumstances that could put Brazil's democracy at risk." During the meeting, the information technology secretary at the TSE, Julio Valente, put forward a list of requests the court believes will disinformation. Other crimes that the SUCK Channel incited under Ng’s watch included using corrosive chemicals to make explosives and causing grievous bodily harm with intent. The court also found Ng responsible for calling on people to assist protesters who clashed violently with police at several universities in November 2019. In the next window, choose the type of your channel. If you want your channel to be public, you need to develop a link for it. In the screenshot below, it’s ”/catmarketing.” If your selected link is unavailable, you’ll need to suggest another option.
from us


Telegram کتاب دانش
FROM American