KTABDANSH Telegram 4382
کتاب دانش
... 📖 مطالعه ص ۲۱۶ دارم به بوویل برمی‌گردم. همه‌چی در بوویل گوشت‌الود است. آن‌هم به‌خاطر باران زیادی که می‌بارد. نیمه‌شب است. آنی شش ساع پیش از پاریس رفت. حالا قایقشان در دریاست.... سه‌شنبه، بوویل - آیا این همان آزادی است؟ - من آزادم؛ هیچ دلیلی…
....

📖 مطالعه

بوویل و مناطق حومه، ژوست بوویل،
کمپوستل، انجمن مقابل با خشونت
عليه حیوانات.
در کتابخانه دوپسر دانش‌آموزان در
کنار مرد خودآموخته نشسته‌اند.
خواندن را به پایان رسانده بودم.‌
اما کنجکاو بودم.‌
مردخودآموخته زمزمه کرد و خندید.
بعد سکوت. ( مردخودآموخته با
دو پسربچه با حرکات دست،
کارهای غیراخلاقی می‌کنه )
به تندی سرم را بلند کردم.‌ دیگر
تحمل دیدن این حرکات را نداشتم‌.
با سرفه سعی کردم هشدار بدهم.
رنگ پسرها پریده بود.
نگهبان شروع کرد به داد زدن؛
من دیدمت. این ماجرا بدجوری برات
آب می‌خوره. آره جون خودت، همیشه
داشتی کتاب می‌خوندی.
مردخودآموخته انکار منتظر همچین
روزی بوده ( که لو بره )
مردخودآموخته تعجب نکرده،
با لکنت گفت: نمی‌دونم منظورتون
چیه؟
یک‌نفر می‌گوید: به حرفاش گوش
نکنین. من خودم چندبار دیدمش.
نگهبان گفت: می‌شنوی؟ لازم نیست
ما رو گول بزنی. خوک کثیف.
مردخودآموخته رنگ‌پریده گفت:
مؤدب باشید.
نگهبان مشتش را روی بینی او فرود
آورد.
از عصبانیت می‌لرزیدم. کاش دندانش
را می‌شکستم اما نکردم.
خواستم کمکش کنم. باهام بیا داروخونه.
' - ولم کنید آقا. التماس می‌کنم.
ولش کردم.‌ در آستانه در، لکه
ستاره‌شکلی از خون جامانده بود.

یک‌ساعت بعد
می‌فهمم. شهر اولین کسی است که
مرا ترک می‌کند. حس کردم که
فراموش‌شده‌تر از همیشه‌ام. پس
من گذشته‌ام را کجا گذاشته‌ام؟
آدم گذشته‌اش را توی جیبش
نمی‌گذارد.
باید خانه‌ای داشته باشد تا آن
را مرتب بچیند.
من فقط پیکرم را دارم.
مردی یکه و تنها که جز پیکرش
چیزی ندارد،
نمی‌تواند خاطراتش را نگه دارد.
خاطرات از میانش می‌گذرد.
جای گله نیست.
خودم خواستم آزاد باشم.
.
دارم از این فراموشی کامل لذت می‌برم.
حالا وقتی می‌گویم " من " به‌نظرم
خیلی توخالی می‌آید.
آنتون روکانتن برای هیچکس وجود
ندارد. و خب، اصلا این آنتون روکانتن
چیست؟ ادراک، متروکه و شفاف،
درون دیوارهایی حبس شده است.
صدایی خفه به او می‌گوید قطار
تا دوساعت دیگر حرکت خواهد کرد.
مردخودآموخته نمی‌تواند خودش را
گم کند.‌ دیوارهای کتابخانه دور او
قد کشیده.‌ شاید خودش را بکشد.
آدما دوست دارن بدونن چی به‌سر
بقیه مردم مياد. ( از دوستانش در
کافه خداحافظی می‌کند... )
در پاریس چه خواهم کرد؟
سی‌سالم شده! دلم به‌حال خودم
می‌سوزد. صفحهٔ گرامافون می‌چرخد.
خیال می‌کنند عذاب آنان تبدیل به
موسیقی می‌شود.
رنج‌های ورتر جوان.
من خجالت‌زده‌ام.
یک رنج کوچک باشکوه الان متولد شد.
من می‌خواستم باشم.‌ همین. همان میل
سابق را می‌یابم که وجود را از درونم
بیرون کنم.‌ مرد بیچاره‌ای بود که در
دنیای اشتباهی وارد شده بود.
وجود داشت.
صدا ساکت است. بی‌حرکت می‌مانم.
به مردی فکر می‌کنم که این آوازها را
نوشته. آیا با زنی زندگی کرده؟
باید یک کتاب بنویسم.
اما کتاب تاریخ نه. تاریخ دربارهٔ چيزهايی حرف میزند که وجود داشته‌اند.
اشتباه من بود که می‌خواستم مارکی دورولبون را احیا کنم. چیزی فراتر از
وجود داشتن. یک ماجراجویی زیبا که
مردم را از وجود داشتنشان شرمنده کند.
باید بروم.
مردمی که کتاب را خواهند خواند و
خواهند گفت: آنتوان روکانتن نوشته
است، مرد موقرمزی که در کافه‌ها پرسه می‌زد.
طبيعتا یک کتاب در ابتدا قرار است
پر زحمت باشد و خسته‌کننده ،
مرا از وجود داشتن باز نخواهد
داشت. اما زمانی نوشتن کتاب
تمام خواهد شد. شاید بعد زندگیم
را بدون انزجار به‌یاد بياورم. شاید
موفق بشوم خودم را بپذیرم. در
گذشته و فقط در گذشته.
شب می‌رسد. در طبقهٔ دوم هتل
پرنتانیا، دو پنجره روشن شدند.
حیاط ساختمان ایستگاه جدید، بوی
غلیظی از چوب نم خورده دارد.
فردا در بوویل باران خواهد بارید.

● تمام شد.
📚 #تهوع
اثری از #ژان_پل_سارتر

عقیده‌ای که هرگز نتوانستم از بسط
و پروراندن آن دست‌بکشم این است
که دست‌آخر همواره خودتان مسؤل
چیزی هستید که به آن تبدیل
شده‌اید. حتی اگر کار دیگری نتوانید
بکنید جز پذیرفتن همین مسؤلیت؛
معتقدم انسان همواره می‌تواند از
خودش چیزی متفاوتی بسازد
" این آزادی است. "
- سارتر

دوستان عزیز ممنون از همراهی
شما♡ از هفتهٔ آینده کتاب جدیدی
برای مطالعه شروع می‌کنیم.
البته با نظر شما .
کتاب‌های ژان پل سارتر

و چند مستند در پی دی اف
گذاشته شد به‌راحتی استفاده کنید.
آدرس در بالای صفحه سنجاق شده.
...📚
4👍1



tgoop.com/ktabdansh/4382
Create:
Last Update:

....

📖 مطالعه

بوویل و مناطق حومه، ژوست بوویل،
کمپوستل، انجمن مقابل با خشونت
عليه حیوانات.
در کتابخانه دوپسر دانش‌آموزان در
کنار مرد خودآموخته نشسته‌اند.
خواندن را به پایان رسانده بودم.‌
اما کنجکاو بودم.‌
مردخودآموخته زمزمه کرد و خندید.
بعد سکوت. ( مردخودآموخته با
دو پسربچه با حرکات دست،
کارهای غیراخلاقی می‌کنه )
به تندی سرم را بلند کردم.‌ دیگر
تحمل دیدن این حرکات را نداشتم‌.
با سرفه سعی کردم هشدار بدهم.
رنگ پسرها پریده بود.
نگهبان شروع کرد به داد زدن؛
من دیدمت. این ماجرا بدجوری برات
آب می‌خوره. آره جون خودت، همیشه
داشتی کتاب می‌خوندی.
مردخودآموخته انکار منتظر همچین
روزی بوده ( که لو بره )
مردخودآموخته تعجب نکرده،
با لکنت گفت: نمی‌دونم منظورتون
چیه؟
یک‌نفر می‌گوید: به حرفاش گوش
نکنین. من خودم چندبار دیدمش.
نگهبان گفت: می‌شنوی؟ لازم نیست
ما رو گول بزنی. خوک کثیف.
مردخودآموخته رنگ‌پریده گفت:
مؤدب باشید.
نگهبان مشتش را روی بینی او فرود
آورد.
از عصبانیت می‌لرزیدم. کاش دندانش
را می‌شکستم اما نکردم.
خواستم کمکش کنم. باهام بیا داروخونه.
' - ولم کنید آقا. التماس می‌کنم.
ولش کردم.‌ در آستانه در، لکه
ستاره‌شکلی از خون جامانده بود.

یک‌ساعت بعد
می‌فهمم. شهر اولین کسی است که
مرا ترک می‌کند. حس کردم که
فراموش‌شده‌تر از همیشه‌ام. پس
من گذشته‌ام را کجا گذاشته‌ام؟
آدم گذشته‌اش را توی جیبش
نمی‌گذارد.
باید خانه‌ای داشته باشد تا آن
را مرتب بچیند.
من فقط پیکرم را دارم.
مردی یکه و تنها که جز پیکرش
چیزی ندارد،
نمی‌تواند خاطراتش را نگه دارد.
خاطرات از میانش می‌گذرد.
جای گله نیست.
خودم خواستم آزاد باشم.
.
دارم از این فراموشی کامل لذت می‌برم.
حالا وقتی می‌گویم " من " به‌نظرم
خیلی توخالی می‌آید.
آنتون روکانتن برای هیچکس وجود
ندارد. و خب، اصلا این آنتون روکانتن
چیست؟ ادراک، متروکه و شفاف،
درون دیوارهایی حبس شده است.
صدایی خفه به او می‌گوید قطار
تا دوساعت دیگر حرکت خواهد کرد.
مردخودآموخته نمی‌تواند خودش را
گم کند.‌ دیوارهای کتابخانه دور او
قد کشیده.‌ شاید خودش را بکشد.
آدما دوست دارن بدونن چی به‌سر
بقیه مردم مياد. ( از دوستانش در
کافه خداحافظی می‌کند... )
در پاریس چه خواهم کرد؟
سی‌سالم شده! دلم به‌حال خودم
می‌سوزد. صفحهٔ گرامافون می‌چرخد.
خیال می‌کنند عذاب آنان تبدیل به
موسیقی می‌شود.
رنج‌های ورتر جوان.
من خجالت‌زده‌ام.
یک رنج کوچک باشکوه الان متولد شد.
من می‌خواستم باشم.‌ همین. همان میل
سابق را می‌یابم که وجود را از درونم
بیرون کنم.‌ مرد بیچاره‌ای بود که در
دنیای اشتباهی وارد شده بود.
وجود داشت.
صدا ساکت است. بی‌حرکت می‌مانم.
به مردی فکر می‌کنم که این آوازها را
نوشته. آیا با زنی زندگی کرده؟
باید یک کتاب بنویسم.
اما کتاب تاریخ نه. تاریخ دربارهٔ چيزهايی حرف میزند که وجود داشته‌اند.
اشتباه من بود که می‌خواستم مارکی دورولبون را احیا کنم. چیزی فراتر از
وجود داشتن. یک ماجراجویی زیبا که
مردم را از وجود داشتنشان شرمنده کند.
باید بروم.
مردمی که کتاب را خواهند خواند و
خواهند گفت: آنتوان روکانتن نوشته
است، مرد موقرمزی که در کافه‌ها پرسه می‌زد.
طبيعتا یک کتاب در ابتدا قرار است
پر زحمت باشد و خسته‌کننده ،
مرا از وجود داشتن باز نخواهد
داشت. اما زمانی نوشتن کتاب
تمام خواهد شد. شاید بعد زندگیم
را بدون انزجار به‌یاد بياورم. شاید
موفق بشوم خودم را بپذیرم. در
گذشته و فقط در گذشته.
شب می‌رسد. در طبقهٔ دوم هتل
پرنتانیا، دو پنجره روشن شدند.
حیاط ساختمان ایستگاه جدید، بوی
غلیظی از چوب نم خورده دارد.
فردا در بوویل باران خواهد بارید.

● تمام شد.
📚 #تهوع
اثری از #ژان_پل_سارتر

عقیده‌ای که هرگز نتوانستم از بسط
و پروراندن آن دست‌بکشم این است
که دست‌آخر همواره خودتان مسؤل
چیزی هستید که به آن تبدیل
شده‌اید. حتی اگر کار دیگری نتوانید
بکنید جز پذیرفتن همین مسؤلیت؛
معتقدم انسان همواره می‌تواند از
خودش چیزی متفاوتی بسازد
" این آزادی است. "
- سارتر

دوستان عزیز ممنون از همراهی
شما♡ از هفتهٔ آینده کتاب جدیدی
برای مطالعه شروع می‌کنیم.
البته با نظر شما .
کتاب‌های ژان پل سارتر

و چند مستند در پی دی اف
گذاشته شد به‌راحتی استفاده کنید.
آدرس در بالای صفحه سنجاق شده.
...📚

BY کتاب دانش


Share with your friend now:
tgoop.com/ktabdansh/4382

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

Step-by-step tutorial on desktop: The main design elements of your Telegram channel include a name, bio (brief description), and avatar. Your bio should be: 2How to set up a Telegram channel? (A step-by-step tutorial) Telegram channels fall into two types: 4How to customize a Telegram channel?
from us


Telegram کتاب دانش
FROM American