tgoop.com/ktabdansh/4369
Last Update:
....
داستانهای کوتاه
📖 بیاعتنا
حتی نمیتواند نیمنگاهی به آنها
بیندازد.
زندگی او ، سرگرمیها و مشغولیتهای
فکریاش جای دیگریست.
در گذشته، کسانیکه او را
نمیشناختند میگفتند که با طبع
ظریفی که دارد،
عشقی بزرگ میتواند نجاتش بدهد،
اما لازمهی چنین اتفاقی،
قدرت احساس عشق است و
لوپره نمیتواند عشق را احساس کند.
پدرش هم همینطور بود و اگر
پسرانش اینطور نباشند بهاین دلیل
است که فرزندی نخواهد داشت.
فردای آن شب، ساعت هشت، به
مادلن خبر دادند که آقای لوپره در
اتاق پذیرایی است.
زن وارد شد:
پنجرهها باز بود ، چراغها هنوز
خاموش و لوپره در بالکن انتظارش
را میکشید. در فاصلهای نهچندان
دور ، خانههایی با باغهای
پیرامونشان در روشنایی کمرنگ
غروب آرمیده بود، دوردست،
خانههایی گویی شرقی و مذهبی
در بیتالمقدس.
نوری کمنظیر و نوازشگر به هر
شیء بهایی تازه و کموبیش تأثرانگیز
میبخشید.
چرخدستی براق میان خیابان تاریک
حالتی رقتانگیز داشت و نیز کمی
دورتر، تنه تیرهرنگ و تازه تاریک
شدهٔ درخت بلوطی را در زیر
شاخ و برگهایی که آخرین اشعههای
آفتاب هنوز گرداگردش بودند.در
انتهای خیابان، غروب خورشید
مانند طاق پیروزی مزینی به
پولکهای زرین زیر سرسبزی
شکوهمند آسمان، سر فرود اورده
بود.
در کنار پنجرهٔ همسایه، سرهایی
خم شده ، گویی در مراسمی آشنا،
کتاب میخواندند.
هنگامیکه مادلن به لوپره نزدیک
میشد، احساس کرد که لطافت
آسودهٔ تمام این پدیدهها دلش را
میشکافد، نرم میکند، از
تبوتاب میاندازد و کوشید تا
از گریستن خودداری کند.
با این وصف، لوپره
جذابتر از همیشه، رفتار محبتآمیز
و ظریفی با او داشت که تا آن زمان
از خود نشان نداده بود.
سپس به گفتگوی جدی پرداختند
و زن برای نخستین بار هوشمندی
والای او را دریافت.
اگر لوپره در اجتماع مورد پسند
قرار نمیگرفت دقیقا به این سبب
بود که حقایقی را جستجو میکرد
که فراتر از دید اشخاص ظریف
طبع قرار داشت و حقایق ذهنهای
متعالی در کرهٔ خاکی،
اشتباهی مسخره است.
وانگهی ملاطفت او به این حقایق
جنبهٔ شاعرانهٔ دلفریبی میبخشید
همانگونه که خورشید با لطافت،
قلههای بلند را رنگ میکند.
او با مادلن چنان مهربان بود و
چنان از محبت او سپاسگزار ، که
زن جوان احساس کرد هرگز آنهمه
او را دوست نداشته و چون از
امید عشقی دوسویه چشمپوشیده
بود ناگهان با شور و شوق حدس
زد که میتواند به صمیمیتی
صرفا دوستانه امیدوار باشد و
به لطف آن روز او را ببیند،
با سرخوشی و شادمانی این برنامه
را با او درمیان گذاشت.
اما لوپره میگفت که بسیار گرفتار
است و در طول دوهفته بیش از
یکروز آزاد در اختیار ندارد.
مادلن به کفایت عشقش را بیان
کرده بود و اگر مرد مایل بود
میتوانست به احساس او پی ببرد.
لوپره هرچند خجالتی، اگر
کوچکترین کششی نسبت به او
داشت میتوانست سخنان
پرمهری، حتی سربسته
به زبان بياورد.
نگاه دردمند زن چنان خیره به او
مینگریست که بیدرنگ آن
سخنان را تمیز میداد و آزمندانه
به گوش جان میشنید.
ادامه دارد
نویسنده؛ - مارسل_پروست
...📚🌟🖊
BY کتاب دانش
Share with your friend now:
tgoop.com/ktabdansh/4369