KTABDANSH Telegram 4303
کتاب دانش
. سارتر در دفاع خود در برابر اتهام پوچ گرایی در آثار داستانی‌اش نوشته ؛ برخی آثار داستانی ما را به‌خاطر توصیف شخصیت‌های ضعیف، بزدل، و گاهی شرور نکوهش می‌کنند. وقتی یک اگزیستانسیالیست یک فرد بزدل را ترسیم می‌کند، این کار را به این دلیل انجام می‌دهد که…
.
( چیزی که امکان تغییر و تبدیل ندارد )
دیگران نقش آدمی را محدود می‌کنند
خودفریبی درواقع راهی برای گریز
از اضطراب است.
سارتر می‌گوید از مواجه آنچه هست
دچار تهوع می‌شوم و از منظر او
غایت خودفریبی است او غایت را
نفی می‌کند چراكه غایت وقتی
مطرح می‌شود که شما طرح و
نقشه‌ای برای انسان درنظر بگيريد
( روش پدیدارشناسی در سارتر
وجود انسان و توصیف است )
روکانتن با مشاهده و بررسی
زندگی خود،به فهمی دقیق از جهان
خارج و نیز موقعیت خود دست
می‌یابد و رابطه‌اش را با جهان،
رابطه‌ای پریشان می‌‌بیند، تأثیر
این آگاهی است که اغلب موجب
احساس تهوع می‌گردد.
این توضیح ادامه داره ...

📖 مطالعه ص ۱۹۸

شنبه
آنی با لباس بلند سیاهی، در را به
رویم باز می‌کند.
واقعا خودش است. چهرهٔ عبوسی
به خودش گرفته، چاق شده.
راه رفتنش مانند قبل نیست؛
کمی وقار. واقعا آنی اس.
یالا اونجا نایست. کتت رو دربیار و
بشین.
این اتاق سرد با در نیمه‌باز حمامش،
چیزی منحوس درباره‌اش دارد.
شبیه اتاق من در بوویل است،
البته دلگیرتر و مجلل‌تر.

موهایش را کوتاه نکرده.
چیزی ندارد به‌من بگوید؟
چرا مجبورم کرد بیایم اینجا؟
این سکوت، غیرقابل تحمل است.
" از دیدنت خوشحالم "
آخرین کلمه در گلویم گیر می‌کند.
دوباره نگاهم را بالا آوردم.
آنی یک‌جور مهربان نگاهم می‌کند.
" اصلا عوض نشدی؟ هنوز همون
اندازه احمقی؟ تو یه علامتی،
علامت کنار جاده‌. با خونسردی
توضیح میدی. به‌خاطر همین
بهت نیاز دارم.
بهم نیاز داری؟ توی این چهارسال
چیزی نگفتی.
" لازم نیست که ببینمت، می‌دونی
که قشنگ هم نیستی. نیاز دارم
وجود داشته باشی و عوض نشی.
به سردی میگویم: که این‌طور؟
برگشتیم سر بحث‌های قبلی.
درحالی‌که آرزوهای پیش‌پا‌افتاده‌ای
داشتم. سکوت.
دستهایش نمی‌لرزند.
اشک در چشمانم حلقه می‌زند.
" اگه تو خیابون منو می‌دیدی،
میشناختی؟ رنگ موهام یادت بود؟
و تو رنگ موهات قرمزه.
کلاهت کجاست؟
دیگه کلاه نمی‌ذارم سرم.
" تبریک میگم، موهای تو با هیچی
جور در نمياد. اصلا بهت نمی‌اومد.
این دانسته‌های گذشته‌ام پریشانم
می‌کند. عقاید؛ لجاجت‌ها و تنفرهای
گذشته‌اش کاملا زنده است..
" تو لندن، رفته بودم تئاتر. "
با کندلر؟
" نه. با اون نبودم. "
آثار زندگی از صورتش محو می‌شود.
" دیگه بازی نمی‌کنم. سفر می‌کنم.
اون‌طوری دلواپس نگاهم نکن.
با مردی سن و سال دار هستم.
چای می‌خوری؟
حالا باید درمورد خودت باهام
حرف بزنی...
در بوویل زندگی می‌کنم. دارم یک
کتاب درمورد مارکی دو رولبون
می‌نویسم.
اگر یک سؤال دیگر بپرسد، همه‌چیز
را به او خواهم گفت. تهوع. وجود.
قلبم خیلی سریع می‌تپد.
ناگهان می‌گوید:
من عوض شدم.
حالا ساکت است. داخل فنجان‌ها،
چای می‌ریزد. خسته بهن می‌رسد.

" خندهات مثل سابقه، اشتیاقت
برای حرف‌زدن با خودت.‌ تاریخ
میشله رو می‌خونی.
می‌گوید:
آره، من عوض شدم. از همه لحاظ.
اون آدم سابق نیستم.
روبرویم می‌ایستد.
درنگ می‌کنم. آزرده شده.
روی لبه صندلی نشستم،
مراقبم تا در دام نیفتم‌ .
بحث می‌کنند. "
این اتاق خالیه... تو هیچ‌وقت در
رو برام باز نمی‌کردی، کافی بود
یک کلمه حرف بزنم... اخم می‌کردی..
دیگه لحظات بی‌نقصی وجود نداره؟
نه.!
... همه‌چیز تموم شده... اون نمایش‌های
تراژدی...
آره خب، تموم شد.
با لبخند مبهمی که صورتش را
جوان می‌کند، نگاه می‌کند.
" وجود تو برام ضروریه. من عوض
می‌شم ولی تو بی حرکتی.
من رشد کردم...
می‌گوید: اوه، تغییرهای ذهنی!
چه‌چیزی در صدایش هست که
وحشت‌زده‌ام می‌کند؟
از جا می‌پرم...
من یه‌جور قطعیت جسمی دارم.
احساس می‌کنم دیگه لحظه
بی‌نقصی وجود نداره.
وقتی دارم راه می‌رم، توی پاهام
حسش می‌کنم.
چیزی شبیه الهام برايم اتفاق
نيفتاده؛ زندگیم شروع به تغییر کرده‌.
مبهوتم.
معذبم.
نمی‌تونم بهش عادت کنم.

📚 تهوع - ژان_پل_سارتر


ادامه دارد

...📚
👍5



tgoop.com/ktabdansh/4303
Create:
Last Update:

.
( چیزی که امکان تغییر و تبدیل ندارد )
دیگران نقش آدمی را محدود می‌کنند
خودفریبی درواقع راهی برای گریز
از اضطراب است.
سارتر می‌گوید از مواجه آنچه هست
دچار تهوع می‌شوم و از منظر او
غایت خودفریبی است او غایت را
نفی می‌کند چراكه غایت وقتی
مطرح می‌شود که شما طرح و
نقشه‌ای برای انسان درنظر بگيريد
( روش پدیدارشناسی در سارتر
وجود انسان و توصیف است )
روکانتن با مشاهده و بررسی
زندگی خود،به فهمی دقیق از جهان
خارج و نیز موقعیت خود دست
می‌یابد و رابطه‌اش را با جهان،
رابطه‌ای پریشان می‌‌بیند، تأثیر
این آگاهی است که اغلب موجب
احساس تهوع می‌گردد.
این توضیح ادامه داره ...

📖 مطالعه ص ۱۹۸

شنبه
آنی با لباس بلند سیاهی، در را به
رویم باز می‌کند.
واقعا خودش است. چهرهٔ عبوسی
به خودش گرفته، چاق شده.
راه رفتنش مانند قبل نیست؛
کمی وقار. واقعا آنی اس.
یالا اونجا نایست. کتت رو دربیار و
بشین.
این اتاق سرد با در نیمه‌باز حمامش،
چیزی منحوس درباره‌اش دارد.
شبیه اتاق من در بوویل است،
البته دلگیرتر و مجلل‌تر.

موهایش را کوتاه نکرده.
چیزی ندارد به‌من بگوید؟
چرا مجبورم کرد بیایم اینجا؟
این سکوت، غیرقابل تحمل است.
" از دیدنت خوشحالم "
آخرین کلمه در گلویم گیر می‌کند.
دوباره نگاهم را بالا آوردم.
آنی یک‌جور مهربان نگاهم می‌کند.
" اصلا عوض نشدی؟ هنوز همون
اندازه احمقی؟ تو یه علامتی،
علامت کنار جاده‌. با خونسردی
توضیح میدی. به‌خاطر همین
بهت نیاز دارم.
بهم نیاز داری؟ توی این چهارسال
چیزی نگفتی.
" لازم نیست که ببینمت، می‌دونی
که قشنگ هم نیستی. نیاز دارم
وجود داشته باشی و عوض نشی.
به سردی میگویم: که این‌طور؟
برگشتیم سر بحث‌های قبلی.
درحالی‌که آرزوهای پیش‌پا‌افتاده‌ای
داشتم. سکوت.
دستهایش نمی‌لرزند.
اشک در چشمانم حلقه می‌زند.
" اگه تو خیابون منو می‌دیدی،
میشناختی؟ رنگ موهام یادت بود؟
و تو رنگ موهات قرمزه.
کلاهت کجاست؟
دیگه کلاه نمی‌ذارم سرم.
" تبریک میگم، موهای تو با هیچی
جور در نمياد. اصلا بهت نمی‌اومد.
این دانسته‌های گذشته‌ام پریشانم
می‌کند. عقاید؛ لجاجت‌ها و تنفرهای
گذشته‌اش کاملا زنده است..
" تو لندن، رفته بودم تئاتر. "
با کندلر؟
" نه. با اون نبودم. "
آثار زندگی از صورتش محو می‌شود.
" دیگه بازی نمی‌کنم. سفر می‌کنم.
اون‌طوری دلواپس نگاهم نکن.
با مردی سن و سال دار هستم.
چای می‌خوری؟
حالا باید درمورد خودت باهام
حرف بزنی...
در بوویل زندگی می‌کنم. دارم یک
کتاب درمورد مارکی دو رولبون
می‌نویسم.
اگر یک سؤال دیگر بپرسد، همه‌چیز
را به او خواهم گفت. تهوع. وجود.
قلبم خیلی سریع می‌تپد.
ناگهان می‌گوید:
من عوض شدم.
حالا ساکت است. داخل فنجان‌ها،
چای می‌ریزد. خسته بهن می‌رسد.

" خندهات مثل سابقه، اشتیاقت
برای حرف‌زدن با خودت.‌ تاریخ
میشله رو می‌خونی.
می‌گوید:
آره، من عوض شدم. از همه لحاظ.
اون آدم سابق نیستم.
روبرویم می‌ایستد.
درنگ می‌کنم. آزرده شده.
روی لبه صندلی نشستم،
مراقبم تا در دام نیفتم‌ .
بحث می‌کنند. "
این اتاق خالیه... تو هیچ‌وقت در
رو برام باز نمی‌کردی، کافی بود
یک کلمه حرف بزنم... اخم می‌کردی..
دیگه لحظات بی‌نقصی وجود نداره؟
نه.!
... همه‌چیز تموم شده... اون نمایش‌های
تراژدی...
آره خب، تموم شد.
با لبخند مبهمی که صورتش را
جوان می‌کند، نگاه می‌کند.
" وجود تو برام ضروریه. من عوض
می‌شم ولی تو بی حرکتی.
من رشد کردم...
می‌گوید: اوه، تغییرهای ذهنی!
چه‌چیزی در صدایش هست که
وحشت‌زده‌ام می‌کند؟
از جا می‌پرم...
من یه‌جور قطعیت جسمی دارم.
احساس می‌کنم دیگه لحظه
بی‌نقصی وجود نداره.
وقتی دارم راه می‌رم، توی پاهام
حسش می‌کنم.
چیزی شبیه الهام برايم اتفاق
نيفتاده؛ زندگیم شروع به تغییر کرده‌.
مبهوتم.
معذبم.
نمی‌تونم بهش عادت کنم.

📚 تهوع - ژان_پل_سارتر


ادامه دارد

...📚

BY کتاب دانش


Share with your friend now:
tgoop.com/ktabdansh/4303

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

Your posting frequency depends on the topic of your channel. If you have a news channel, it’s OK to publish new content every day (or even every hour). For other industries, stick with 2-3 large posts a week. Just as the Bitcoin turmoil continues, crypto traders have taken to Telegram to voice their feelings. Crypto investors can reduce their anxiety about losses by joining the “Bear Market Screaming Therapy Group” on Telegram. With Bitcoin down 30% in the past week, some crypto traders have taken to Telegram to “voice” their feelings. Read now
from us


Telegram کتاب دانش
FROM American