KTABDANSH Telegram 4230
کتاب دانش
..... 📖 صندوقچه قسمت ششم داستان‌های کوتاه برای اینکه راحت می‌روی سراغ... برادر با ملایمت گفت: نه اصلا، وقتی پولم تمام بشود از تو خواهش می‌کنم یک‌کمی از پولت را به‌من بدهی.‌ همان‌طور که رسم خواهر برادری است. مطمئنم که تو با کمال‌میل به‌من قرض…
....

داستان‌های کوتاه

📖 صندوقچه قسمت هفتم

زن بیچاره، به‌نظرم،
چطور بگویم، به‌نظرم رسید که
مسحور وسایل شده، آره،
مسحور کلمهٔ درستی است.
او هیچ‌وقت آن همه وسیله را
یک‌جا ندیده بود.‌
می‌فهمی، آره، آره، وقتی داشتم
برمی‌گشتم به‌نظرم رسید که
آن‌ها را با تحسین و شیفتگی نگاه
می‌کند.
- با تحسین و شیفتگی، منظورت
چیست؟
- آره، فکرش را بکن، تجمل که
هیچ، زن بینوا هرگز کوچک‌ترین
وسیلهٔ رفاهی در زندگیش نداشته،
همیشه در فلاکت زندگی کرده و
حالا، ناگهان این همه وسیلهٔ
عجیب و غریب از آسمان برایش
پائین افتاده...

دخترک درست در آستانهٔ در،
متوجه‌ تغییرات شد. تغییرات کاملا
مشخص بود.
آن صورت پیر که دخترک چیزی
جز ترشرویی، لجاجت و موذیگری
در آن ندیده بود،
اینک می‌درخشید. حتی جوان‌تر
به‌نظر می‌رسید و چشم‌ها برق
شادی می‌زد. ‌پیرزن گفت:
- اوه، چه‌عجب آمدی. ‌از شهر
می‌آیی؟ بیا تو.
با لبخند و حرکتی برای خوشامدگویی،
دوباره گفت:
ببین ژاندارم‌ها برایم چه‌چیزهایی
آورده‌اند؟
او وسایلی را که دور تا دور اتاق
چیده شده بود با دست نشان داد،
اشیائی نو و لوکس و بی‌تناسب که
در سایه روشن اتاق می‌درخشیدند.
سپس با صدایی که از غروری
پنهان و فروخورده می‌لرزید،
تکرار کرد:
ببین چقدر قشنگ‌اند، کار هم می‌کنند.
رادیو را روشن کرد.
- برق‌کار به‌من یاد داد که چطور
به کارش بیاندازم.

در یخچال را باز کرد. در محفظهٔ باز
خالی یخچالی که از جنس نیکل و
لعاب بود، یک بشقاب چینی گلدار
با یک سوسیس دیده می‌شد.
پیرزن با حالتی جدی سری تکان داد
و افزود: گوشت را تازه نگه‌می‌دارد.
مخلوط‌کن را روشن کرد، صدای
غژ‌غژ دستگاه بلند شد.
گفت: برق‌کار همه‌جا پریز گذاشته،
پریز.‌
پیرزن کلمهٔ فرانسوی پریز " را تازه
یاد گرفته بود، دوباره تکرار کرد.
از رادیو صدای موسیقی بسیار
ملایمی به‌گوش می‌رسید.
پیرزن سرش را با لبخند به‌سمت
رادیو خم کرد و گفت:
قشنگ است. و افزود:
این مونس من است.
سپس بعد از چند لحظه مکث،
انگار که می‌خواست همه‌چیز را
در یک کلمه خلاصه کند،
به دخترک گفت:
می‌بینی؟ می‌بینی...
دخترک گفت بله می‌بینم.
دختر جوان مات و مبهوت مانده
بود. پیرزن در کشویی را باز کرد،
شییء را از آن بیرون اورد، که یک
دوربین عکاسی بود.
دوربین را مانند تحفه‌ای گرانبها بین
دو کف دستش گرفت و به دخترک
نزدیک شد، گفت:
این به‌درد من نمی‌خورد، برای زنِ
پیری مثل من جالب نیست. وقتی
مریض بودم تو آمدی و به من
کمک کردی. تو دختر کوچولوی
مهربانی هستی. این را به تو
می‌بخشم. بگیر.

نوشتهٔ؛ ژان_لویی_کورتی

ادامه دارد.

...📚🌟🖊
👍72



tgoop.com/ktabdansh/4230
Create:
Last Update:

....

داستان‌های کوتاه

📖 صندوقچه قسمت هفتم

زن بیچاره، به‌نظرم،
چطور بگویم، به‌نظرم رسید که
مسحور وسایل شده، آره،
مسحور کلمهٔ درستی است.
او هیچ‌وقت آن همه وسیله را
یک‌جا ندیده بود.‌
می‌فهمی، آره، آره، وقتی داشتم
برمی‌گشتم به‌نظرم رسید که
آن‌ها را با تحسین و شیفتگی نگاه
می‌کند.
- با تحسین و شیفتگی، منظورت
چیست؟
- آره، فکرش را بکن، تجمل که
هیچ، زن بینوا هرگز کوچک‌ترین
وسیلهٔ رفاهی در زندگیش نداشته،
همیشه در فلاکت زندگی کرده و
حالا، ناگهان این همه وسیلهٔ
عجیب و غریب از آسمان برایش
پائین افتاده...

دخترک درست در آستانهٔ در،
متوجه‌ تغییرات شد. تغییرات کاملا
مشخص بود.
آن صورت پیر که دخترک چیزی
جز ترشرویی، لجاجت و موذیگری
در آن ندیده بود،
اینک می‌درخشید. حتی جوان‌تر
به‌نظر می‌رسید و چشم‌ها برق
شادی می‌زد. ‌پیرزن گفت:
- اوه، چه‌عجب آمدی. ‌از شهر
می‌آیی؟ بیا تو.
با لبخند و حرکتی برای خوشامدگویی،
دوباره گفت:
ببین ژاندارم‌ها برایم چه‌چیزهایی
آورده‌اند؟
او وسایلی را که دور تا دور اتاق
چیده شده بود با دست نشان داد،
اشیائی نو و لوکس و بی‌تناسب که
در سایه روشن اتاق می‌درخشیدند.
سپس با صدایی که از غروری
پنهان و فروخورده می‌لرزید،
تکرار کرد:
ببین چقدر قشنگ‌اند، کار هم می‌کنند.
رادیو را روشن کرد.
- برق‌کار به‌من یاد داد که چطور
به کارش بیاندازم.

در یخچال را باز کرد. در محفظهٔ باز
خالی یخچالی که از جنس نیکل و
لعاب بود، یک بشقاب چینی گلدار
با یک سوسیس دیده می‌شد.
پیرزن با حالتی جدی سری تکان داد
و افزود: گوشت را تازه نگه‌می‌دارد.
مخلوط‌کن را روشن کرد، صدای
غژ‌غژ دستگاه بلند شد.
گفت: برق‌کار همه‌جا پریز گذاشته،
پریز.‌
پیرزن کلمهٔ فرانسوی پریز " را تازه
یاد گرفته بود، دوباره تکرار کرد.
از رادیو صدای موسیقی بسیار
ملایمی به‌گوش می‌رسید.
پیرزن سرش را با لبخند به‌سمت
رادیو خم کرد و گفت:
قشنگ است. و افزود:
این مونس من است.
سپس بعد از چند لحظه مکث،
انگار که می‌خواست همه‌چیز را
در یک کلمه خلاصه کند،
به دخترک گفت:
می‌بینی؟ می‌بینی...
دخترک گفت بله می‌بینم.
دختر جوان مات و مبهوت مانده
بود. پیرزن در کشویی را باز کرد،
شییء را از آن بیرون اورد، که یک
دوربین عکاسی بود.
دوربین را مانند تحفه‌ای گرانبها بین
دو کف دستش گرفت و به دخترک
نزدیک شد، گفت:
این به‌درد من نمی‌خورد، برای زنِ
پیری مثل من جالب نیست. وقتی
مریض بودم تو آمدی و به من
کمک کردی. تو دختر کوچولوی
مهربانی هستی. این را به تو
می‌بخشم. بگیر.

نوشتهٔ؛ ژان_لویی_کورتی

ادامه دارد.

...📚🌟🖊

BY کتاب دانش


Share with your friend now:
tgoop.com/ktabdansh/4230

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

Content is editable within two days of publishing As of Thursday, the SUCK Channel had 34,146 subscribers, with only one message dated August 28, 2020. It was an announcement stating that police had removed all posts on the channel because its content “contravenes the laws of Hong Kong.” With the administration mulling over limiting access to doxxing groups, a prominent Telegram doxxing group apparently went on a "revenge spree." 1What is Telegram Channels? How to Create a Private or Public Channel on Telegram?
from us


Telegram کتاب دانش
FROM American