tgoop.com/ktabdansh/4052
Last Update:
.
📚 آوای زنگولهها
نوشتهٔ؛ فرانسوا ماژوله
برعکس آنچه بهآسانی پیش چشمش
شکل میگرفت هیکل درشت و
تنومند میس آرابلا بود که یک
سروگردن از او بلندتر بهنظر میرسید
و سرخی پوست صورتش ( که به
قول خانم پرالب نشانهٔ سلامتی
کامل او بود ) و آن صدای هولناک
تیز، زیر و گوشخراشی که با ناز و
عشوه از آن هیکل چاق و پر زور
خارج میشد.
صدایی که میس آرابلا در هر موقعیت
کم و بیش مناسب، همراه با موسیقی
" آوای زنگولههای اپرا لاکمه "
با لجاجت به گوش خلق میرساند.
ماکس برای نخستین بار ، نه با
تسلیم و رضای همیشگی یا بهعنوان
آن روی سکهٔ محسنات آرابلا،
بلکه با نوعی سرکشی و انزجار به آن
صدا میاندیشید ؛
از آوای زنگولهها متنفرم "
برای سومین بار از جا بلند شد اما
هنگامی که دختر ناشناس دست در
دست پسربچه، از روی صندلی
برخاست و با لطف و ملاحتی
خدادادی قدمزنان دور شد ،
ماکس دوباره نشست. فرشتهٔ نگهبان
مخصوص او ( فرشتهٔ نگهبانی با
یقهی آهار زده ، عینک و زنجیر
ساعت طلا ، شاید با خطوط
چهرهٔ آمرانه خانم پرالب، سبیل
نازک و بینی قلمی او ) در گوشش
نجوا کرد :
' دنبالش نرو ! پرستاری بیش نیست ،
کسی چه میداند شاید هم
ماشیننویس یا حتی کارگر ساده
باشد.... اصلا از آن نوع زنهایی
نیست که میبایست مورد توجه
وکیل پرالب مشهور قرار بگیرند.
اما وکیل پرالب، سرمست از رایحه
بهار پاسخ داد.
او واقعا بیست ساله است در
حالیکه میس آرابلا از هفت سال
پیش بیست ساله مانده است.
چشمهای او بنفش و به نادرترین
رنگ است. آیا چشمهای میس
آرابلا رنگ هم دارد؟
هیچوقت متوجه نشدهام !
وقتی آرابلا راه میرود انگار رژه
سربازان را دنبال میکند و من
نمیدانستم زنهایی وجود دارند
که گویی پرواز میکنند. "
و ماکس در پی دامن خاکستری که
دالبرهای سادهٔ گلدوزی شده داشت،
به راه افتاد.
دامن خاکستری جلوی چرخ و فلک
اسبهای چوبی ایستاد.
پسربچه بهطرف چرخ و فلک دوید
و ماکس در فاصلهی ده متری با
تألم و دلسوزی به آنها نگریست.
ادامه دارد
📚
BY کتاب دانش
Share with your friend now:
tgoop.com/ktabdansh/4052