tgoop.com/ktabdansh/4029
Last Update:
.
داستانهای کوتاه
ماکس از روی نیمکت برخاسته بود
و لبخندی شرمآلود اما جذاب روی
لبهایش نقش میبست.
نزدیک بود جلو برود و حرف
اشتباه دختر جوان را تصحیح کند:
مادمازل، این درخت سپیدار نیست
بلکه شبه سپیدار یا به کلام دیگر
انجیر عربی است.
البته دختر از معلومات او
شگفتزده میشد و بحث جالبی
دربارهٔ گیاهشناسی سر میگرفت.
دختر چشمهای زیبایش را به او
میدوخت .
( راستی چشمهایش چه رنگی
بود؟ ماکس هنوز نتوانسته بود
رنگ آنها را تشخیص دهد )
و ناگهان ماکس دستهای او را
میگرفت و میگفت... میگفت...
چشمها تا آن لحظه دوبار
با کمی تعجب به او نگریسته بود.
ماکس دوبار برخاسته و دوباره
نشسته بود. برخاسته بود زیرا
بهار بازیگوش اما مهربان او را
به جلو میراند،
نشسته بود زیرا اندیشهای شوم و
تقریبا به همان اندازه نیرومند به
که رایحهٔ درختها و
عطر گلها، هربار او
را از حرکت بازداشته بود؛
میس آرابلا گراهام، در سالن
منزل خانم پاژ " منتظر او بود
تا آوازش را شروع کند.
به عقیدهٔ خانم پرالب، مادر
ماکس، میس آرابلا گراهام
بهترین نامزد، همسر و از همه مهمتر
عروسی بود که آنها میتوانستند
پیدا کنند.
ماکس با این عقیده موافق بود:
عقاید او بهندرت با عقاید مادرش
تفاوت داشت.
میس آرابلا گراهام میتوانست
تکیهگاه وکیل جوان باشد، ثروتی
در اختیارش بگذارد و در عین حال
موقعیت اجتماعی مناسبی برایش
فراهم آورد و نام او را مشهور
خاص و عام کند. ماکس به وضوح
در عالم خیال میدید که در اتومبیلی
لمیده، موکلینش را در دفتر مجللی
میپذیرد و هرجا میرود با
زمزمههای تحسینآمیز به او خیرمقدم
میگویند :
این پرالب است، همان وکیل مشهوره.
یا لااقل، وقتی او برای آيندهاش نقشه
میکشید، معمولا چنین تصاویری را
در ذهن میپروراند.
اما اکنون افسونی شگرف مانع از
شکلگیری تصاویری میشد که
ماکس برای مقابله با بهار به کمک
میطلبید....
ادامه دارد.
📚 آوای زنگولهها
نوشتهٔ؛ فرانسوا ماژوله
ترجمهٔ ؛ خانم مهوش قویمی
...📚🌟🖊
BY کتاب دانش
Share with your friend now:
tgoop.com/ktabdansh/4029