tgoop.com/ktabdansh/4047
Last Update:
.
مطالعه ص ۱۲۸
از اینرو تنها چیزیکه بهجای میماند
بقایای خاکستری پاروتن بود.
این بقایا مرا بهخود جلب میکرد.
پاروتن با من جنگید و ناگهان
خاموش شد. از او چهرهای رنگپریده
و دهان باریک و گونههایش تابلو را
پوشانده بود.
کارمندانش بهمانند دیواری وحشتناک
به او برمیخوردند.
چقدر طول کشیده بود زنش متوجه
شود؟ دوسال؟ پنج سال؟
شاید در روزی گرم گوشت تن او
بیدفاع شده و باد کرده بود.
با دقت و جزئیات نقاشی شده
بودند. اما قلممو ، ضعف رازآلود
چهرهٔ مردان را از سیمایشان
ربوده بود. درست زمانیکه
میخواستند به نیاکان بپيوندند،
خود را به دست نقاشی چیرهدست
سپرده بودند.
چیزیکه این تابلوهای تیره به من
میفهماند، بازنگری انسانی دربارهٔ
انسانی دیگر بود.
زن و مردی به تابلوهای رمی پاروتن،
استاد والا نگاه میکردند ؛ چقدر
خوشقیافه است، چقدر خردمند
بهنظر میآید. مرد داشت از گوشهٔ
چشمش مرا نگاه میکرد،
خندهٔ ملایمی سر داد. ( زن و مرد
درمورد تابلوهای دیگر صحبت
میکردند و نظر میدادند. مارشال "
قسم یاد کرد تا زندگیاش را وقف
برقراری مجدد نظم و قانون کند.
پاکوم " بیان کرد ؛
کشور ما از بیماری سختی رنج
میبرد ؛
طبقهٔ فرمانروا دیگر نمیخواهد
فرمانروایی کند. چه کسی باید
فرمانروایی کند،
اگر انسان بهواسطهٔ اصل و نسب،
آموزش و تجربهشان شایستهترین
مردم برای زمامداری قدرتاند، در
اثر بیزاری و کنارهگیری، از آن روی
برگردانند؟ - اغلب گفتهام ،
فرمانروایی حق نخبگان نیست،
بلکه مسؤلیت آنان است.
آقایان التماس میکنم بیایید اصل
تسلط و اختیار را بازیابیم.
حقیقت را میان صفحات مجلهٔ
ساتیریک بوویل، یافته بودم. بهطور
کل به بلوینی" اختصاص یافته بود.
عنوان مجله نوشته شده بود؛
شپش شیر . ( دربارهٔ الویه بلوینی
توضیحاتی میدهد نسبت به تابلوی
نقاشی ) از این آدم ۱۵۲ سانتی
چیزی برای آیندگان باقی نماند جز
چهرهای تهدیدآمیز.
بیصدا از تالار طولانی عبور کردم،
به چهرههای متمایز در سایهها
درود میگفتم.
برگشتم. به درود ای سوسنهای زیبا
که در پناهگاههای کوچک نقاشی
شدهتان باوقار نشستهآید.
به درود ، سوسنهای زیبا، مایه غرور
ما و دلیل ما برای بودن،
به درود ای عوضیها !
دوشنبه
دیگر کتابم را در مورد رولبون
نمینویسم. تمام شده است.
نمیتوانم بیشتر از این بنویسم.
- قرار است با زندگیام چه کنم؟
ساعت ۳ بود. پشت میزم پروندههایی
را که در مسکو دزديده بودم
کنار دستم گذاشتم، مشغول نوشتن
بودم.
برای پراکندن شریرانهترین شایعات
نهایت دقت و توجه را بهکار برده
بودند.
حتما مارکی رولبون خودش را اسیر
این حرکتها کرده بود. زیرا به
برادرزادهاش نامه داده و
وصیتنامهاش را تنظیم کرده بود.
- من زندگیام را به او وام داده بودم.
- او را مثل تابشی در قعر درونم
حس میکردم.
او با برادرزادهاش صادق نبوده.
میخواسته خودش را بیگناه جلوه
دهد.
- اینها کافی بود تا مرا در اندیشه
و خیالاتم فرو برد.
تهوع - ژان_پل_سارتر
ادامه دارد
...📚
BY کتاب دانش
Share with your friend now:
tgoop.com/ktabdansh/4047