tgoop.com/ktabdansh/4026
Last Update:
📖 مطالعه ص ۱۲۲
تحتتأثیر تابلوهای موزه قرار گرفتم.
از سایه دالان عبور کردم.
بیش از صد و پنجاه پرتره روی دیوار.
هنوز وقت داشتم که به عقب برگردم.
هيچکدام از این نقاشیها هنگام
مرگ عزب نبودند.
هیچکدام بدون وصیت و فرزند و
بدون استغفار از دنیا نرفته بودند.
در آرامش و با خدا و جهان ، اینها
به آرامی بهکام مرگ لغزیده بودند.
استحقاق همه چیز را داشتند.
نگهبانی نزدیک پنجره خوابیده بود.
در این اتاق مستطیلی بزرگ چیزی
زنده نبود. اما صد و پنجاه جفت
چشم را روی خودم حس میکردم.
خیلی گرم بود.
نوعی ستایش در من برانگیخته
شده بود.
در مرکز سالن بودم. - من نه
پدر بودم ، نه پدربزرگ و نه حتی
شوهر. مالیات پرداز نبودم ، رأی
دهنده هم نبودم. - حق ناچیزی
برای احترام نداشتم. - وجودم
جدی مرا به نگرانی وامیداشت.
- آیا خیالی بیش نبودم؟
تابلویی شبیه ارنست رنان "
( فیلسوف ، لغتشناس فرانسوی )
یکی از کسانیکه میگویند؛
سوسیالیستها؟ خب من هم
میتونم از اونها فراتر بروم."
اگر اونها رو تا انتهای جاده دنبال
میکردی، خیلی زود باید با ترس و
لرز هم که شده از خانواده ، وطن و..
دل میکندی.
به عقب برمیگشتی و میدیدی که
سوسیالیستها خیلی عقبترند.
من از طریق ویکفیلد " فهمیدم
که استادم علاقه داشت روح
آدمها را آزاد کند. ویکفیلد در
آغاز مهمانیها در خانه استاد
حضور داشت. استاد بهمدت طولانی
سخنرانی میکرد. خاطرات را زنده
میکرد. و نتیجهٔ اخلاقی تند و عمیق
میگرفت.
روزی مردی جوان به پاروتن ( استاد )
مراجعه کرد و خصوصیترین افکارش
را با او درمیان گذاشت. پاروتن هم
میگفت؛ از روز اول درکت میکردم.
درکت میکنم.
تغییری مساعد در وجود طغیانگر
جوان مشاهده میکرد.
- ای خدا ، چقدر برایشان مهم است
که مثل هم فکر کنند، کافی است
ببینید چه قیافهای میگیرند.
وقتی یکی با چشمان وق زده که
انگار فقط درون خودش را میبیند
و محال است با کسی کنار بیاید و
از بینشان میگذرد.
ویکفیلد در پایان میگفت:
او ارواح بیمار بیشتری را التیام
بخشیده است تا من تنهای بیمار را.
پاروتن سعی میکرد موقعیت مرا
بفهمد و مرا درون آغل سوق دهد.
اما من از او ترسی نداشتم. در
مقابل او بره نبودم.
ژان پاروتن، برادرش؛ نگاهی
خارقالعاده داشت. گرچه حواسپرت
بود اما از کوششی متعالی میدرخشید.
نگاه خیرهکنندهاش تمام صورتش را
میبلعید.گفتم عجب است! شبیه
رمی پاروتن است.
ژان پاروتن مردی یک رأی بود.
چیزی از او نمانده بود. ژان پاروتن
تمام زندگیاش را وقف انديشيدن
دربارهٔ حقوقش کرده بود و نه
چیزی دیگر.
اما باعث نمیشد زیاد فکر کند، یا
توجهش را به حقایق ناگواری مثل
مرگ احتمالیاش و رنج دیگران
جلب کند. از زمان سقراط شایسته
بود در بستر مرگ کلماتی مثل ؛
من از تو تشکر نخواهم کرد ، ترز ،
زیرا تو وظیفهات را انجام دادهای
به زنش گفته بود.
وقتی مردی به این حد برسد،
واقعا باید برایش کلاه از سر برداشت.
چشمهایش با حیرت بهمن خيره
شده بود. مصمم بودم که بیملاحظه
شوم.
در کتابخانه اسکوریال، بهمدت
طولانی پرترهای از فیلیپ دوم را
مورد مطالعه قرار دادم.
📚 تهوع - ژان_پل_سارتر
ادامه دارد
...📚
BY کتاب دانش
Share with your friend now:
tgoop.com/ktabdansh/4026