tgoop.com/ktabdansh/4012
Last Update:
قسمت دوم
دامن پارچهای بسیار سادهای بود.
و در حد تشخیص ماکس،
کاملا معمولی ، با حاشیه دوزیهای
بیتکلف و دالبرهای سفیدی بهشکل
نردههای دور چمن، خلاصه دامنی
شبیه به هزاران دامنی که احتمالا او
در طول عمرش دیده بود ، با این
همه ، آن دامن و اندام نرم و ظریف
صاحبش ، در آن بعدازظهر ماه مه،
مانند کشف و شهودی بهنظرش رسید.
ماکس هرگز خود را آنقدر هیجانزده
آنقدر جوان و سبکسر ، احساس
نکرده بود.
گناه از آن باغ بود و چمنهایی که
سبز و مرطوب در سایهٔ خنک از
شادابی میدرخشیدند.
اما بهخصوص گناه از آن دامن
خاکستری و آن بلوز سفید بود ،
که با ملاحت و زیبایی تمام ، زیر
سایهٔ درخت پر شاخ و برگ انجیر
عربی - که نوعی سپیدار است -
روی کتاب داستانی ارزان قیمت
خم شده بود.
ماکس هنوز بهیاد میآورد که در
درس گیاهشناسی شاگرد خوبی
بود. - مگر زیر فشار مقررات
بیرحمانه مادرش میتوانست در
درسی شاگرد ممتاز نباشد؟
اما امروز برای اولین بار بهنظرش
میرسید که تمام کوششهایش
اندکی بیحاصل بوده.
مگر نه آنکه امروز آنچه را که
مادرش هرگز به او نیاموخته بود ،
کشف میکرد :
لذت خیالپردازی ، در باغی سرسبز ،
زیر نور خورشید و در نزدیکی
دامنی خاکستری رنگ و فریبنده ؟
پسربچهای به دامن نزدیک شده بود
و با دست کوچک قهوهای رنگش
با خشونت دامن را میکشید :
- ماتمازل، اینا چییند که میچرخند
و میافتند؟
پسربچه لباسهای نسبتا فقیرانهای
به تن داشت ، ملوس و کمی
رنگپریده بود.
اما ماکس توجهی به او نکرد و نفس
راحتی کشید.
ماتمازل ! پس دختر جوان هنوز
ازدواج نکرده بود !
صدای گرم ، فراموش نشدنی ،
خوشآهنگ و شورانگیز دختر جوان
در فضا طنین انداخت و
سحر و افسون را کامل کرد.
- این یک میوه است ، امیل '
میوهٔ درخت سپیدار...
📚 آوای زنگولهها
نوشتهٔ؛ فرانسوا ماژوله
ادامه دارد.
...📚🌟🖊
BY کتاب دانش
Share with your friend now:
tgoop.com/ktabdansh/4012