KTABDANSH Telegram 3987
کتاب دانش
📖 مطالعه ص ۱۰۹ وقتی از باغ ملی عبور می‌کردم، مردی که شنل آبی به تن داشت را دوباره دیدم. صورتش هنوز هم سفید و مخوف بود و گوش‌های سرخش از دوطرف صورتش بیرون زده بودند. وارد کافه شدم ننشستم، با تمام حواس منتظر کوچک‌ترین صدا بودم. نفسم را حبس کردم. پرده‌های…
📖 مطالعه ص ۱۱۷

پیرمرد کتابش را تمام کرده بود.
دختر کتابش را در دست گرفته بود،
به‌نظر می‌رسید غرقش شده.
کتابش را بست اما ازجا بلند نشد.
نگهبان چراغ‌ها را خاموش کرد.
- من خودم را به بیرون پرت کردم.
باران می‌بارید، می‌خواستم فریاد
بزنم خطری در کار نیست.
صبح شنبه
از فکر این‌که آنی را دوباره می‌بینم
عميقا خوشحالم. در این ۶ سال چه
می‌کرده؟ هيچوقت دستپاچه و
معذب نمیشود. انگار همین دیروز مرا
ترک کرده.‌
- او برای بودن به‌من نیاز داشت و
من به او نیاز داشتم تا بودنم را
حس نکنم.

به موزه رفتم. آدم‌های گچی،
مجسمه‌های نیمه انسان و نیمه بزی.
مجسمه مرد عرب. نقاشی مردی که
برای خودش زندگی کرده،
هشدارهایی بود به من که
هنوز وقت داشتم،
می‌توانستم مسیری را که آمده بودم
برگردم. رنگ غالب پرتره‌ها قهوه‌ای
تیره بود.
هوا گرم بود‌. به دیوارهای اطراف
نگاه کردم.
دست‌ها و چشم‌هایی دیدم.
پاکوم تاجر ( مجسمه‌ای که در موزه
وجود دارد ) با لبخندی بر لب‌هایش
می‌رقصید. هرگز با خودش نگفت
که چقدر خوشحال است. بااین‌که
لذت برده.‌ او یک رهبر بود.
قضاوت او مثل شمشیر در وجود من
اثر می‌کرد.
حتی حق زیستن مرا هم زیر سؤال‌
می‌برد. این حقیقت داشت و من
هميشه متوجه‌اش بودم:
- این‌که من حق بودن نداشتم. اتفاقی
پیدا شده بودم. مثل یک تکه سنگ
وجود داشتم. یک گیاه یک میکروب.
- هیچ حقی برای وجود داشتن
نداشتم.
- نفرت، بیزاری از
وجود داشتن. این‌ها شیوه‌هایی
هستند تا خودم را وادار به وجود
داشتن کنم.

- شانسی به‌وجود آمده بودم.
حال همان چیزی بود که وجود داشت
و
هرانچه حال نبود وجود نداشت.
- من هستم چون
به این فکر می‌کنم که نمیخواهم باشم.
- گاهی چیزی حس نمی‌کردم جز
روزی بی‌آزار. من هستم چون به این فکر می‌کنم که نمی‌خواهم باشم.

تهوع – ژان پل سارتر

📚 تهوع -ژان_پل_سارتر



ادامه دارد
‌...📚
7



tgoop.com/ktabdansh/3987
Create:
Last Update:

📖 مطالعه ص ۱۱۷

پیرمرد کتابش را تمام کرده بود.
دختر کتابش را در دست گرفته بود،
به‌نظر می‌رسید غرقش شده.
کتابش را بست اما ازجا بلند نشد.
نگهبان چراغ‌ها را خاموش کرد.
- من خودم را به بیرون پرت کردم.
باران می‌بارید، می‌خواستم فریاد
بزنم خطری در کار نیست.
صبح شنبه
از فکر این‌که آنی را دوباره می‌بینم
عميقا خوشحالم. در این ۶ سال چه
می‌کرده؟ هيچوقت دستپاچه و
معذب نمیشود. انگار همین دیروز مرا
ترک کرده.‌
- او برای بودن به‌من نیاز داشت و
من به او نیاز داشتم تا بودنم را
حس نکنم.

به موزه رفتم. آدم‌های گچی،
مجسمه‌های نیمه انسان و نیمه بزی.
مجسمه مرد عرب. نقاشی مردی که
برای خودش زندگی کرده،
هشدارهایی بود به من که
هنوز وقت داشتم،
می‌توانستم مسیری را که آمده بودم
برگردم. رنگ غالب پرتره‌ها قهوه‌ای
تیره بود.
هوا گرم بود‌. به دیوارهای اطراف
نگاه کردم.
دست‌ها و چشم‌هایی دیدم.
پاکوم تاجر ( مجسمه‌ای که در موزه
وجود دارد ) با لبخندی بر لب‌هایش
می‌رقصید. هرگز با خودش نگفت
که چقدر خوشحال است. بااین‌که
لذت برده.‌ او یک رهبر بود.
قضاوت او مثل شمشیر در وجود من
اثر می‌کرد.
حتی حق زیستن مرا هم زیر سؤال‌
می‌برد. این حقیقت داشت و من
هميشه متوجه‌اش بودم:
- این‌که من حق بودن نداشتم. اتفاقی
پیدا شده بودم. مثل یک تکه سنگ
وجود داشتم. یک گیاه یک میکروب.
- هیچ حقی برای وجود داشتن
نداشتم.
- نفرت، بیزاری از
وجود داشتن. این‌ها شیوه‌هایی
هستند تا خودم را وادار به وجود
داشتن کنم.

- شانسی به‌وجود آمده بودم.
حال همان چیزی بود که وجود داشت
و
هرانچه حال نبود وجود نداشت.
- من هستم چون
به این فکر می‌کنم که نمیخواهم باشم.
- گاهی چیزی حس نمی‌کردم جز
روزی بی‌آزار. من هستم چون به این فکر می‌کنم که نمی‌خواهم باشم.

تهوع – ژان پل سارتر

📚 تهوع -ژان_پل_سارتر



ادامه دارد
‌...📚

BY کتاب دانش


Share with your friend now:
tgoop.com/ktabdansh/3987

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

To edit your name or bio, click the Menu icon and select “Manage Channel.” To upload a logo, click the Menu icon and select “Manage Channel.” In a new window, hit the Camera icon. 1What is Telegram Channels? Hui said the time period and nature of some offences “overlapped” and thus their prison terms could be served concurrently. The judge ordered Ng to be jailed for a total of six years and six months. SUCK Channel Telegram
from us


Telegram کتاب دانش
FROM American