tgoop.com/ktabdansh/3975
Last Update:
📝 دوره گرد 7
" کتاب دورهگرد که در سال ۱۹۸۲
که به شکل کتابی جداگانه به
چاپ رسید شعر منشوریست .
درونمایه اصلی
آن، ستایش از خواننده و خوانش
است و نیز آن جهان رؤیایی و
خیالانگیزی که انسان را مسحور و
مفتون خود میکند. "
آنها برای ستایش نخستین سپیدهدم
خطوط برجستهٔ دستشان،
دستی را که مینویسد ، به او
میسپارند تا دست ، فرمانبر سپیدهدم
باشد. همانگونه که برگ فرمانبر بادی
است که مسحورش میکند .
ای کاش که سپیدی برگهای کتاب ،
سپیدی سفرهای باشد که روزی
پذیرای تو خواهد شد .
خوانش، پیوند پرشور دوستی با
ناشناسی از راه رسیده است.
جیرجیرکی زیر سبزه، رنجرهای در
مرکبدان. نجوا، زمزمه، سکوت.
هدیه انسانی تنها به انسانی تنها.
دو رهگذر در سایهٔ درختان بلند بلوط
یکی با کتابی گشوده به ديگری گوش
میسپارد. باهم چه میگویند؟
بیشک نه آنچه نظمی نو در عالم
میاندازد و چرخش ستارگان را
تجدید میکند. بلکه این یگانه یقین
را که مونتنی" ( فیلسوف فرانسوی )
خوابگرد بیخیال، با تماشای خاک رس
درآمیخته با اندکی آسمان، زیر لب
زمزمه میکرد :
زندگی لطیف و شکننده است و
پریشان کردنش آسان.
سالهای سپیدی که خواندن
نمیدانستی و به زحمت گام
برمیداشتی، پرتو آن سالها، از
خلال آن پرتو پرنقش و نگار سکوت
بهسویت میآید. به گرفتاریت
رسیدگی میکند و کودک تنبیه شده
در گوشهای از آسمان را فرامیخواند؛
آنچه را که تو با زیر و رو کردن
خاکستر کتابها، با کمک ساقه باریک
فندق، به عبث جستجو میکنی،
آن کودک مردم گریز را از ازل يافته
بود.
در میان دندانهای شیریاش، گل
نسترن میدرخشید.
در اتاق چه بسیار کتابها، در کتابها،
چه بسیار اتاقها، برگهای کتاب را
ورق میزنی. از اتاقی به اتاق دیگر
میروی و هدف، تملک و یا حفظ و
پاسداری نیست. هدف تهیدستی
است. پیاپی تهیدستی. تا آن زمان که
انواری را در وجودت بازشناسی که
نیروهایت نمیتوانست بیابد و تنها
ناتوانی تو ، یارای پدید آوردنشان را
داشت. هرآنچه را که داری- و
بسیار بیش از نیاز توست. - باید
روزی به جوهرهٔ زندگی، این گدای
همیشگی، به زندگی که برگهای
سرنوشت را بیرون میکشد،
بازپس دهی. او همهٔ ساعات عمرت
را، بسان بادبزنی سادهدلانه رنگآمیزی
شده در برابرت میگشاید و در
عوض، آخرین کلامت را خواستار
میشود.
ای فرشتههای مقرب نیها، ای بالهای
رنگباخته زیرفون، ای ابرهای خسته
و رنجور، سایههای شما را بر کتابی
که در میان علفهای فراموششده
بود، بهخوبی بهیاد دارم:
طولانی در کنار آب، و هرلحظه
بسان زن عاشقی میگذشت که،
جاودان و خندان و رنگ زرین
ستارهای را پیشبندش فرو میریخت .
صداهای قلمتان را میشنوم .
سکوت صدایتان را .
این لطافت اطمینانبخش را که ؛
چرا بخوانیم؟
اینک که همهچیز اینجاست .
👤 #کریستین_بوبن
متولد ۱۹۵۱ فرانسه
چه زیبا میگوید؛
من خدا را در قمقمهٔ آب یافتهام،
در عطر یک گل .
در خلوص برخی کتابها و
حتی نزد بیدینان .
اما تقریبا هیچگاه وی را نزد آنانی که
کارشان سخنگفتن از اوست
نیافتهام..
ترجمهٔ؛ خانم مهوش قویمی
● پایان
...📚✨...🖊
BY کتاب دانش
Share with your friend now:
tgoop.com/ktabdansh/3975