tgoop.com/ktabdansh/3806
Last Update:
📖 ۵۶
فکر هنوز هم آنجاست، بینام.
با آرامش در انتظار است؛ بهجز خودت
هیچکس رو نداری. يادته با کلمات چطور
خودتو گول میزدی؟
- آدمها در رفت و آمدند، هیچ آغازی
نیست.
روزها ضمیمهی هم میشوند.
- نمیتوان بهیک باره زنی، رفیقی،
شهری را ترک کرد.
زندگی همین است. اما وقتی از زندگی
میگوییم، همهچیز تغییر میکند.
( مردم دربارهٔ داستانهای واقعی حرف
میزنند ) مرد غمگین قصهٔ ما در
غرق در افکارش بود.
یکشنبه
پارک خالی و متروک بود! چیزی بهمن
علامت میدهد. اما چطور میتوانم
توضیح دهم؟
خیابانها از مردم پر میشود. هر
یکشنبه فروشندهها به عشای ربانی
گوش میدهند. اعانه جمع کردند برای
ساخت کلیسا. سرمایهداران قدرت
نمایی میکردند بیش از چهارده
میلیون فرانک صرف ساخت کلیسا شد.
خیابان پرادوی تبدیل شد به محل
ملاقات افراد برجسته.
مغازهای در میدان سنت سیل " با
فروش حشرهکش جانوران موذی
دوقدم آنطرف کلیسای فرانسه.
اهالی خیابان کوتوور کلاهشان را
هنگام دیدن هم از سر برمیدارند و
میتوان آنها را از روی ظاهر مندرس
و محزونشان شناخت.
- بر چهرههای خستهشان ردی از
تکبر دیده میشود.
- نوعی جاذبه، لبخندهایشان را چند
ثانیه بیشتر روی صورتشان نگه میدارد.
بهسمت دیگر خیابان میروم؛
بهاندازهی کافی جمجمه صورتی و
قیافههای کمجان، لاغر و متمایز دیدهام.
- بانوان واقعی از قیمت چیزی خبر
ندارند، از نمایشهای موسیقی دلپذیر
لذت میبرند و چشمانشان مانند
گلهای زیبای گلخانه میماند.
ساعت ۱ به آبجوفروشی میرسم.
پیرمردها مثل جوان بیستساله
مینوشند و ساورکروات ( نوعی
ترشی کلم آلمانی ) میخورند.
ماریت " پیشخدمت و دلالان و
کاسبان خردهپا.
میخواهم کتاب اوژنی گرانده را بخوانم..
( نگاه دقیق و موشکافانه به افراد
و اشیاء ، با خواندن این کتاب،
ممکن هست نوع نگاه ما رو هم
تغییر بده )
📚 تهوع - ادامه دارد
( فردا خلاصه نویسی قسمت
اول کتابِ چنین گفت زرتشت. )
...📚
BY کتاب دانش
Share with your friend now:
tgoop.com/ktabdansh/3806