دوش سیلاب غمم تا به سر زانو بود
امشب ای دوست چه تدبیر که بگذشت ز دوش
لا ادری
امشب ای دوست چه تدبیر که بگذشت ز دوش
لا ادری
تا بر لبم نام تو می آید
اشکم درون چاه می افتد
وقتی قطار خاطرات من
از چشم هایم راه می افتد
آن شب، قطاری که تو را گم کرد
شرمش گرفت و سوخت از کارش
انگار راه آهن تو را کم داشت
پیداست این از دود سیگارش
تا این که پیدایت کند سوزن
یک کاهدان را زیر و رو میکرد
با کوک های ریل، سوزن بان
رد تو را دائم رفو می کرد
توی دلم چیزی اگر می سوخت
روی زبانم آه می انداخت
مانند کوره که زغال سنگ
آتش درونش راه می انداخت
هر واگنش در چشم این مردم
یادآوری می کرد یادی را
سیخ کبابی شد که می سوزاند
هر بار دلهای زیادی را
آن شب قطاری که نیاوردت
بی حوصله، بی میل می آمد
تابوت های خاطرات ما
بر شانه های ریل می آمد
هر واگنش مانند ساکی بود
در دل تحمل کرد باری را
بار سفر را بسته می فهمد
مفهوم تلخ بردباری را
جسمی که از جانش جدا شد را
بر روی دستان تو جا کردم
من آن قطارم که تمام عمر
خود را اسیر ریل ها کردم
محمد شیرازی
اشکم درون چاه می افتد
وقتی قطار خاطرات من
از چشم هایم راه می افتد
آن شب، قطاری که تو را گم کرد
شرمش گرفت و سوخت از کارش
انگار راه آهن تو را کم داشت
پیداست این از دود سیگارش
تا این که پیدایت کند سوزن
یک کاهدان را زیر و رو میکرد
با کوک های ریل، سوزن بان
رد تو را دائم رفو می کرد
توی دلم چیزی اگر می سوخت
روی زبانم آه می انداخت
مانند کوره که زغال سنگ
آتش درونش راه می انداخت
هر واگنش در چشم این مردم
یادآوری می کرد یادی را
سیخ کبابی شد که می سوزاند
هر بار دلهای زیادی را
آن شب قطاری که نیاوردت
بی حوصله، بی میل می آمد
تابوت های خاطرات ما
بر شانه های ریل می آمد
هر واگنش مانند ساکی بود
در دل تحمل کرد باری را
بار سفر را بسته می فهمد
مفهوم تلخ بردباری را
جسمی که از جانش جدا شد را
بر روی دستان تو جا کردم
من آن قطارم که تمام عمر
خود را اسیر ریل ها کردم
محمد شیرازی
بعدِ تو خوبِ خوب فهمیدم
زندگی یک تقارنِ سخته
یکی یک عمر بی تو دلتنگه
یکی یک عمر با تو خوشبخته
چه میدونی چه حالیه وقتی
اسمِ روزای هفته یادت نیس
درد یعنی از آدما هیشکی
غیر از اونی که رفته یادت نیس
از تو گفتن شبیهِ یک بمبِ↓
ساعتی، کوکه روی همّیشه
دستمو هرکجای خاطرهها↓
میکشم، بغض منفجر میشه
آخرش ای عروسکِ ویترین!
بچه لوسی نُنُر خریدت و رفت
گلِ سرخی قشنگ بودی که
بَرهای بیهوا چریدت و رفت
حیفِ اون گونههای آرومِت
وقتی که روی شونهی من نیست
حیفِ اون شونههای تو وقتی
شوهرت اهلِ گریه کردن نیست
این که جز من، شبیهِ من هیشکی
تو رو نشناخته، چهقد سخته!
خنده داره که شوهرت بیکه↓
علتش رو بفهمه خوشبخته
وای از این روزهای من بی تو
این طرفها هوا پر از آهه
کآش میشد ببینمت بازم
وقتی موهات خیلی کوتاهه
حمید زارعی مرودشت
@javadafranotebook
بعدِ تو خوبِ خوب فهمیدم
زندگی یک تقارنِ سخته
یکی یک عمر بی تو دلتنگه
یکی یک عمر با تو خوشبخته
چه میدونی چه حالیه وقتی
اسمِ روزای هفته یادت نیس
درد یعنی از آدما هیشکی
غیر از اونی که رفته یادت نیس
از تو گفتن شبیهِ یک بمبِ↓
ساعتی، کوکه روی همّیشه
دستمو هرکجای خاطرهها↓
میکشم، بغض منفجر میشه
آخرش ای عروسکِ ویترین!
بچه لوسی نُنُر خریدت و رفت
گلِ سرخی قشنگ بودی که
بَرهای بیهوا چریدت و رفت
حیفِ اون گونههای آرومِت
وقتی که روی شونهی من نیست
حیفِ اون شونههای تو وقتی
شوهرت اهلِ گریه کردن نیست
این که جز من، شبیهِ من هیشکی
تو رو نشناخته، چهقد سخته!
خنده داره که شوهرت بیکه↓
علتش رو بفهمه خوشبخته
وای از این روزهای من بی تو
این طرفها هوا پر از آهه
کآش میشد ببینمت بازم
وقتی موهات خیلی کوتاهه
حمید زارعی مرودشت
@javadafranotebook
ای دستهات دشت به دشت آهو!
ناخن به ناخن از همه گلها سر!
سر برده تویِ لاکِ خودش انگشت
انگشتبردهان شده انگشتر
ده قاچِ سیب، ده دهنِ خندان
داری به شاخهشاخهیِ انگشتان
ده ماهِ نو بر آمده از دستت
از دست بر نیاید از این بهتر
از هیچ سمت، راه به جایی نیست
اصلا به جز تو هیچ خدایی نیست
از دستِ تو امیدِ رهایی نیست
انگشت از چه پا شده سرتاسر؟!
دستِ مرا گرفتی و... یادت هست؟
گفتم که خسته میشوی از این دست
رفتی و دستهایِ مرا بردی
دستی نماند تا بزنم بر سر
پاییز از چنار چه میخواهد
جز اینقَدَر که دست بیندازد؟
پاییز! از چنار بکش بیرون
دستی نمانده رو بکند دیگر!
گیرم که همقبیله و همپشتیم
گیرم که هر دو داخلِ یک مشتیم
گیرم که بندهایِ یک انگشتیم
هرگز نمیرسیم به همدیگر
از من خبر نگیر؛ مصیبتها
از من گرفتهاند غنیمتها
گفتند زنده است؟! چه تهمتها!
من مردهام به پیر به پیغمبر
محمد رهام
@Javadafranotebook
ناخن به ناخن از همه گلها سر!
سر برده تویِ لاکِ خودش انگشت
انگشتبردهان شده انگشتر
ده قاچِ سیب، ده دهنِ خندان
داری به شاخهشاخهیِ انگشتان
ده ماهِ نو بر آمده از دستت
از دست بر نیاید از این بهتر
از هیچ سمت، راه به جایی نیست
اصلا به جز تو هیچ خدایی نیست
از دستِ تو امیدِ رهایی نیست
انگشت از چه پا شده سرتاسر؟!
دستِ مرا گرفتی و... یادت هست؟
گفتم که خسته میشوی از این دست
رفتی و دستهایِ مرا بردی
دستی نماند تا بزنم بر سر
پاییز از چنار چه میخواهد
جز اینقَدَر که دست بیندازد؟
پاییز! از چنار بکش بیرون
دستی نمانده رو بکند دیگر!
گیرم که همقبیله و همپشتیم
گیرم که هر دو داخلِ یک مشتیم
گیرم که بندهایِ یک انگشتیم
هرگز نمیرسیم به همدیگر
از من خبر نگیر؛ مصیبتها
از من گرفتهاند غنیمتها
گفتند زنده است؟! چه تهمتها!
من مردهام به پیر به پیغمبر
محمد رهام
@Javadafranotebook
اسبِ تنهای قهوهای، در باد
میدود؛ میشود پران یالش
میدود با دویدنی با دو
میدود بادِ سرد دنبالش
اسبِ تنهای قهوهای هرگز
سیر از سفرهی سفر نشده
شیهه، اسبانه میکشد در دشت
زیرِ بارِ درشکه خر نشده
میرود راهِ سُمشناسش را
فارغ از بارِ تن شکن شده است
زیرِ خورشید، رنگِ یال و دمش
سرخِ مایل به پر زدن شده است
پشتِ او جای زین نشد هرگز
زین و زآن در عبورِ تا ابد است
سامعِ این سخن نشد گوشَت
که نجابت برای اسب بد است
اسبیاما نه قهوهای نه رها!
یونجهای رنگِ دلبخواهِ تو است
یونجَویدن درشکه رُشکیدن
ماندن از راه، ختمِ راهِ تو است
صاحبانِ درشکههای درشت
بر تنت داغ، از «نجیب» زدند
با همین یک صفت خرت کردند
سکههای طلا به جیب زدند
اسبِ عصارِ دورِ باطلها!
مثلِ قاطر به آخورت بستند
آنچنان ننگِ نان به تنگت بود
تا که آخِر به آخورت بستند
اسبِ عصارِ گردنش افسار
افسری را چگونه درک کند
تا که مقصودِ آخرش یونجهست
آخورش را چگونه ترک کند؟
تو که عمریست سر به آخوری و
میخوری، از چه سر در آوردی؟
ما که رفتیم، پر در آوردیم
تو نشستی و خر در آوردی
بی که راهت به مقصدی برسد
همهی عمر سر به راه شدی
خر شدی با طنابِ آدمها
گرمِ تبلیغِ راه و چاه شدی
قاطرِ سر به راه کی فهمید
که سفید و سیاه یعنی چه؟
اسبِ بیراهه رفته میداند
معنیِ راه و چاه یعنی چه
عمرِ تو جز حرامِ کاه نشد
هیچ چیزی چنین تباه نشد
روی قبرت نوشته خواهد شد
«سر به راهی که رو به راه نشد»
حمید زارعی مرودشت
@javadafranotebook
اسبِ تنهای قهوهای، در باد
میدود؛ میشود پران یالش
میدود با دویدنی با دو
میدود بادِ سرد دنبالش
اسبِ تنهای قهوهای هرگز
سیر از سفرهی سفر نشده
شیهه، اسبانه میکشد در دشت
زیرِ بارِ درشکه خر نشده
میرود راهِ سُمشناسش را
فارغ از بارِ تن شکن شده است
زیرِ خورشید، رنگِ یال و دمش
سرخِ مایل به پر زدن شده است
پشتِ او جای زین نشد هرگز
زین و زآن در عبورِ تا ابد است
سامعِ این سخن نشد گوشَت
که نجابت برای اسب بد است
اسبیاما نه قهوهای نه رها!
یونجهای رنگِ دلبخواهِ تو است
یونجَویدن درشکه رُشکیدن
ماندن از راه، ختمِ راهِ تو است
صاحبانِ درشکههای درشت
بر تنت داغ، از «نجیب» زدند
با همین یک صفت خرت کردند
سکههای طلا به جیب زدند
اسبِ عصارِ دورِ باطلها!
مثلِ قاطر به آخورت بستند
آنچنان ننگِ نان به تنگت بود
تا که آخِر به آخورت بستند
اسبِ عصارِ گردنش افسار
افسری را چگونه درک کند
تا که مقصودِ آخرش یونجهست
آخورش را چگونه ترک کند؟
تو که عمریست سر به آخوری و
میخوری، از چه سر در آوردی؟
ما که رفتیم، پر در آوردیم
تو نشستی و خر در آوردی
بی که راهت به مقصدی برسد
همهی عمر سر به راه شدی
خر شدی با طنابِ آدمها
گرمِ تبلیغِ راه و چاه شدی
قاطرِ سر به راه کی فهمید
که سفید و سیاه یعنی چه؟
اسبِ بیراهه رفته میداند
معنیِ راه و چاه یعنی چه
عمرِ تو جز حرامِ کاه نشد
هیچ چیزی چنین تباه نشد
روی قبرت نوشته خواهد شد
«سر به راهی که رو به راه نشد»
حمید زارعی مرودشت
@javadafranotebook
با اینکه به حالِ بیخیالی برگشت
اشکی نچکاند آن حوالی، برگشت
از جمعیتی که بغض دارد لبِ گور
تابوت فقط با دلِ خالی برگشت
مرتضی رستمی
اشکی نچکاند آن حوالی، برگشت
از جمعیتی که بغض دارد لبِ گور
تابوت فقط با دلِ خالی برگشت
مرتضی رستمی
Forwarded from برکهی کهن (حمید زارعی مرودشت)
«انیشتن یا انشتن یا...؟»
تلفظ اسامیِ خارجی در زبانِ فارسی.
چندی پیش، دوست عزیز، امیرمحمدِ شیرازیان، مطلبی در رابطه با تلفظ نام «انشتین» که بنده در کانالم به صورتِ «انشتین» نوشته بودم، مطلبی از آقای «هومن عباسپور» فرستاند که به خاطر تلفظ آلمانی، گفته بودند که تلفظ این نام باید «آینشتاین» باشد. برای خواندنِ مطلب آقای عباسپور، در کانالی به لینکِ زیر ↓ کلمهی « انشتن » را سرچ کنید.
ـ @anjomanvirastaran
بنده به آقای شیرازیان عرض کردم که با این مسئله مخالفم و تصمیم گرفتم مطلبی بنویسم و علت مخالفتم را بیان کنم.
🔺دلیل بنده:
خیلی از افراد معتقدند که زبان، یک موجودِ زنده است، در همین راستا، بنده لهجه را هم موجودی زنده و تصمیم گیرنده میدانم.
همانطور که یک اسم فارسی، در جنوبِ ایران به شکلی و در اصفهان به شکلی دیگر تلفظ میشود، اسامی خارجی هم در لهجهی هر زبانی به شکلی خاص تلفظ میشوند.
مثلا من یک دوستِ جنوبی داشتم که اسمِ «جَلیل» را «جیلیل» تلفظ میکرد و این به علتِ واجگاهِ آواییِ حروف در ژنتیک یک منطقه است که خودِ سیستمِ لهجه، برای راحتی در تلفظ، تصمیم میگیرد که یک واژه را چگونه تلفظ کند.
آیا کسی به یک اصفهانی میگوید که کلمهی «لاغَر» را نباید به صورتِ لاغِر تلفظ کند؟ در لهجهی اصفهانی، این کلمه خواه ناخواه با کسره در زیرِ غین تلفظ میشود.
حال ممکن است دوستان بفرمایند که صحبتِ آقای عباسپور، در رابطه با زبانِ معیار است، نه لهجه و محاوره.
در این مورد هم عرض میکنم که زبانِ معیار و نوشتار، برگرفته از محاورهی یک ملت است و در تمامِ مباحثِ زبانشناسی، همواره اولویت با محاورهی مردم است، نه با قواعدی که با توجه به محاوره وضع شدهاند.
اصالت در نوشتار، با محاوره است و باید دید که مصرف کنندگانِ یک زبان (عامهی مردم) لهجه و دستور زبان را چگونه پیش میبرند و بر آن مبنا زبان را آسیبشناسی و نیازسنجی کرد.
برای این ادعا، یک مثالِ محکم ارائه خواهم داد.
کتابِ مقدس (انجیل) و عهدِ عتیق (تورات) در اصل به زبانِ «عِبری» نوشته شده است و بعد به لاتین ترجمه شده و بعد به انگلیسی.
اگر به نامهای کتابِ مقدس توجه کنیم، متوجه میشویم که این اسامی نه تنها به علتِ اشتباه در خوانشِ رسمالخط تغییر کردهاند، که حتا به علتِ لهجه هم متفاوت شدهاند و چنان درهر زبانی جا افتادهاند که تغییر دادنشان به تلفظِ اصلی، نه تنها غیر ممکن، که ابلهانه به نظر میرسد.
مثالهایی از این اسامی:
یکی از نامهای موجود در کتابِ مقدس، «یوحنا» است که در لاتین به صورتِ↓
ـ Johan
نوشته شده است. و در انگلیسی «جان» خوانده میشود.
چون حرف j در ایتالیایی «ی» و در انگلیسی «ج» خوانده میشود.
به همین علت، تمامِ نامهایی که در آنها حرف «ی» بوده است و از کتاب مقدس به ایتالیایی نوشته شدهاند، در انگلیسی، حرف «ی» به حرفِ «ج» تبدیل شده است. مثلا:
جوزف = یوسف
جیکوب = یعقوب
و این اشتباهِ رسمالخطی جدای از اسمهاییست که به خاطر لهجه تغییر یافتهاند.
برخی اسامی که به علت راحتی تلفظ در لهجه عوض شدهاند عبارتند از:
مایکل = میکائیل
میریام = مریم
آبراهام = ابراهیم
الیزابت = الیصابات
سوزان = سوسن
و...
خلاصه که تغییر نامهای خاص در زبان، به علتِ نیازِ لهجه، یک امرِ قدیمی و همیشگیِ زبان است که خودِ مردم با توجه به راحتی و روانیِ لهجه، این تغییرات را اعمال میکنند و ایراد دانستنِ این تغییرات و غلط شمردنشان، دور از بینش و از سرِ علمزدگیئی کورکورانه به نظر میرسد.
چون لهجه برای زبان، امری حیاتی و مهم است و دست بردن در لهجه، آسیبهایی جدی به قامتِ طبیعیِ زبان میزند.
جناب عباسپور و دیگر ویراستاران، در مباحثِ ویرایشی و علمیِ زبان تخصصهایی علمی دارند، اما زبان مقولهای نیست که بتوان به راحتی در علمی دو دوتا گونه محبوسش کرد.
از نظر من، یک شاعر یا نویسنده، صلاحیتش برای نظر دادن در رابطه با کلماتِ زبان، بسیار بسیار بیشتر از ویراستاران است.
البته منظور از شاعر و نویسنده هر ننهقمری که چرند مینویسد نیست، منظور از «شاعر و نویسنده» کسیست که در رابطه با زبان، دغدغه و مطالعاتی عمیق دارد.
چرا که شاعر و نویسنده، با زبان ارتباطی زنده و پویا دارند، حال آنکه ویراستاران، صرفا با نگرشی خشک و علمی به این مباحث میپردازند و فقط باعث ایجاد دستاندازهایی عظیم در زبان میشوند.
بنده به عنوانِ یک نوآموزِ شعر، از دوستانِ دانشگاهی خواهش میکنم که قبل از ایرادِ اینگونه مطالب، به این مسئله فکر کنند که زبان یک مادهی شیمیایی و خشک نیست که با علمِ آکادمیک بتوان آن را شکل داد و از پویاییاش انداخت.
این روزها به اندازهی کافی، در عشق به لهجهی تهرانی، لهجههای بومی در خطر استند. لطفا با دیدِ تکبعدی، پویاییِ زبان را بیش از این به خطر نیاندازید.
(حمید زارعیِ مرودشت)
ـ @berkeye_kohan ـ
«انیشتن یا انشتن یا...؟»
تلفظ اسامیِ خارجی در زبانِ فارسی.
چندی پیش، دوست عزیز، امیرمحمدِ شیرازیان، مطلبی در رابطه با تلفظ نام «انشتین» که بنده در کانالم به صورتِ «انشتین» نوشته بودم، مطلبی از آقای «هومن عباسپور» فرستاند که به خاطر تلفظ آلمانی، گفته بودند که تلفظ این نام باید «آینشتاین» باشد. برای خواندنِ مطلب آقای عباسپور، در کانالی به لینکِ زیر ↓ کلمهی « انشتن » را سرچ کنید.
ـ @anjomanvirastaran
بنده به آقای شیرازیان عرض کردم که با این مسئله مخالفم و تصمیم گرفتم مطلبی بنویسم و علت مخالفتم را بیان کنم.
🔺دلیل بنده:
خیلی از افراد معتقدند که زبان، یک موجودِ زنده است، در همین راستا، بنده لهجه را هم موجودی زنده و تصمیم گیرنده میدانم.
همانطور که یک اسم فارسی، در جنوبِ ایران به شکلی و در اصفهان به شکلی دیگر تلفظ میشود، اسامی خارجی هم در لهجهی هر زبانی به شکلی خاص تلفظ میشوند.
مثلا من یک دوستِ جنوبی داشتم که اسمِ «جَلیل» را «جیلیل» تلفظ میکرد و این به علتِ واجگاهِ آواییِ حروف در ژنتیک یک منطقه است که خودِ سیستمِ لهجه، برای راحتی در تلفظ، تصمیم میگیرد که یک واژه را چگونه تلفظ کند.
آیا کسی به یک اصفهانی میگوید که کلمهی «لاغَر» را نباید به صورتِ لاغِر تلفظ کند؟ در لهجهی اصفهانی، این کلمه خواه ناخواه با کسره در زیرِ غین تلفظ میشود.
حال ممکن است دوستان بفرمایند که صحبتِ آقای عباسپور، در رابطه با زبانِ معیار است، نه لهجه و محاوره.
در این مورد هم عرض میکنم که زبانِ معیار و نوشتار، برگرفته از محاورهی یک ملت است و در تمامِ مباحثِ زبانشناسی، همواره اولویت با محاورهی مردم است، نه با قواعدی که با توجه به محاوره وضع شدهاند.
اصالت در نوشتار، با محاوره است و باید دید که مصرف کنندگانِ یک زبان (عامهی مردم) لهجه و دستور زبان را چگونه پیش میبرند و بر آن مبنا زبان را آسیبشناسی و نیازسنجی کرد.
برای این ادعا، یک مثالِ محکم ارائه خواهم داد.
کتابِ مقدس (انجیل) و عهدِ عتیق (تورات) در اصل به زبانِ «عِبری» نوشته شده است و بعد به لاتین ترجمه شده و بعد به انگلیسی.
اگر به نامهای کتابِ مقدس توجه کنیم، متوجه میشویم که این اسامی نه تنها به علتِ اشتباه در خوانشِ رسمالخط تغییر کردهاند، که حتا به علتِ لهجه هم متفاوت شدهاند و چنان درهر زبانی جا افتادهاند که تغییر دادنشان به تلفظِ اصلی، نه تنها غیر ممکن، که ابلهانه به نظر میرسد.
مثالهایی از این اسامی:
یکی از نامهای موجود در کتابِ مقدس، «یوحنا» است که در لاتین به صورتِ↓
ـ Johan
نوشته شده است. و در انگلیسی «جان» خوانده میشود.
چون حرف j در ایتالیایی «ی» و در انگلیسی «ج» خوانده میشود.
به همین علت، تمامِ نامهایی که در آنها حرف «ی» بوده است و از کتاب مقدس به ایتالیایی نوشته شدهاند، در انگلیسی، حرف «ی» به حرفِ «ج» تبدیل شده است. مثلا:
جوزف = یوسف
جیکوب = یعقوب
و این اشتباهِ رسمالخطی جدای از اسمهاییست که به خاطر لهجه تغییر یافتهاند.
برخی اسامی که به علت راحتی تلفظ در لهجه عوض شدهاند عبارتند از:
مایکل = میکائیل
میریام = مریم
آبراهام = ابراهیم
الیزابت = الیصابات
سوزان = سوسن
و...
خلاصه که تغییر نامهای خاص در زبان، به علتِ نیازِ لهجه، یک امرِ قدیمی و همیشگیِ زبان است که خودِ مردم با توجه به راحتی و روانیِ لهجه، این تغییرات را اعمال میکنند و ایراد دانستنِ این تغییرات و غلط شمردنشان، دور از بینش و از سرِ علمزدگیئی کورکورانه به نظر میرسد.
چون لهجه برای زبان، امری حیاتی و مهم است و دست بردن در لهجه، آسیبهایی جدی به قامتِ طبیعیِ زبان میزند.
جناب عباسپور و دیگر ویراستاران، در مباحثِ ویرایشی و علمیِ زبان تخصصهایی علمی دارند، اما زبان مقولهای نیست که بتوان به راحتی در علمی دو دوتا گونه محبوسش کرد.
از نظر من، یک شاعر یا نویسنده، صلاحیتش برای نظر دادن در رابطه با کلماتِ زبان، بسیار بسیار بیشتر از ویراستاران است.
البته منظور از شاعر و نویسنده هر ننهقمری که چرند مینویسد نیست، منظور از «شاعر و نویسنده» کسیست که در رابطه با زبان، دغدغه و مطالعاتی عمیق دارد.
چرا که شاعر و نویسنده، با زبان ارتباطی زنده و پویا دارند، حال آنکه ویراستاران، صرفا با نگرشی خشک و علمی به این مباحث میپردازند و فقط باعث ایجاد دستاندازهایی عظیم در زبان میشوند.
بنده به عنوانِ یک نوآموزِ شعر، از دوستانِ دانشگاهی خواهش میکنم که قبل از ایرادِ اینگونه مطالب، به این مسئله فکر کنند که زبان یک مادهی شیمیایی و خشک نیست که با علمِ آکادمیک بتوان آن را شکل داد و از پویاییاش انداخت.
این روزها به اندازهی کافی، در عشق به لهجهی تهرانی، لهجههای بومی در خطر استند. لطفا با دیدِ تکبعدی، پویاییِ زبان را بیش از این به خطر نیاندازید.
(حمید زارعیِ مرودشت)
ـ @berkeye_kohan ـ
کسانی که ترجمه ناپذیری را قبول ندارند و می گویند هر چیزی را میتوان به هر زبانی برگرداند بهتر است به جناس ها بیندیشند. نمونه: جیمز مگنولد، کارگردان این روزها(2009) مشغول ساختن فیلمی است با شرکت تام کروز که قرار است در تابستان 2010 اکران شود. عنوان این فیلم knight & day است. معنی این عنوان در شنیدن و دیدن بسیار متفاوت است. اگر آن را بشنویم (نایت اند دی) قاعدتا (شب و روز) به ذهن می آید.اما اگر آن را ببینیم به معنی (شوالیه و روز) است. کدام مترجم می تواند این ظرفیت دو گانه ی غریب را به فارسی برگرداند؟ به طور کلی زبان دارای دو نقش اصلی است: نقش ارتباطی و زیبا شناختی. هر قدر از ظرفیت زیبا شناختی زبان بیشتر استفاده شده باشد. ترجمه ی آن دشوار تر است. بازی های زبانی یکی از این موارد است که نمونه ی زیر، یکی از آن هاست.monster-in-law نام فیلمی است که در سال2005 ساخته شده است. ماجرای این فیلم آشنا شدن یک زن با مردی است که خودش از نظر زن مرد بسیار خوبی است اما مادرش روزگار زن را سیاه کرده است. این عنوان با دستکاری در اصطلاح mother-in-law به معنی مادر شوهر ساخته شده که در آن کلمه ی mother(مادر) با اندکی تغییر به monster (هیولا، دیو) تبدیل شده است. درآوردن این ترکیب در ترجمه نا ممکن است. معادل هایی چون مادرشوهر هیولایی، دیومادر شوهر و حتی ترکیب مار شوهر تاثیرگذاری عنوان اصلی را ندارند.
علی صلح جو-از گوشه و کنار ترجمه
@javadafranotebook
علی صلح جو-از گوشه و کنار ترجمه
@javadafranotebook