Javadafranotebook
فریدون پوررضا
دو واره آسمانه دیل پورابو
دوباره دل آسمان پر شد
سیه ابرانه جیر مهتاب کورابو
مهتاب، پشت ابرهای سیاه کور شد
ستاره دانه دانه رو بیگیفته
ستاره ها، دانه به دانه، - از من - روی گرفتند
عجب ایمشب بساط غم جورا بو
امشب، بساط غم چه عجیب جور شده است
دوباره دل آسمان پر شد
سیه ابرانه جیر مهتاب کورابو
مهتاب، پشت ابرهای سیاه کور شد
ستاره دانه دانه رو بیگیفته
ستاره ها، دانه به دانه، - از من - روی گرفتند
عجب ایمشب بساط غم جورا بو
امشب، بساط غم چه عجیب جور شده است
تا دست به دامان ریا افتادند
بی وقفه به یاد شهدا افتادند
شوخی شوخی به شاخه ها سنگ زدند
جدی جدی پرنده ها افتادند
غلامرضا بروسان
بی وقفه به یاد شهدا افتادند
شوخی شوخی به شاخه ها سنگ زدند
جدی جدی پرنده ها افتادند
غلامرضا بروسان
کجا بیایم
با دلم که به لولای در گیر کرده است
با سرم که سنگین است، با برفی که می بارد
باران به تماشای خال گونه ام می آید.
سنگینم
انگار زنانی آبستن
در دلم زعفران پاک می کنند.
غلامرضا بروسان
با دلم که به لولای در گیر کرده است
با سرم که سنگین است، با برفی که می بارد
باران به تماشای خال گونه ام می آید.
سنگینم
انگار زنانی آبستن
در دلم زعفران پاک می کنند.
غلامرضا بروسان
انگار نمی آید و هم می آید
این دور و بر انگار که کم می آید
او عابر و من پیاده رو، آه چقدر
از حاشیه رفتنش خوشم می آید
غلامرضا بروسان
این دور و بر انگار که کم می آید
او عابر و من پیاده رو، آه چقدر
از حاشیه رفتنش خوشم می آید
غلامرضا بروسان
آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر، با آن پوستین سرد نمناکش
باغ بی برگی
روز و شب تنهاست
با سکوت پاک غمناکش
ساز او باران، سرودش باد
جامهاش شولای عریانی ست
ور جز اینش جامهای باید
بافته بس شعلهٔ زر تار ِ پودش باد
گو بروید، یا نروید، هر چه در هر جا که خواهد،
یا نمیخواهد
باغبان و رهگذاری نیست
باغ نومیدان،
چشم در راه بهاری نیست
گر ز چشمش پرتو ِ گرمی نمیتابد
ور به رویش برگ ِ لبخندی نمیروید
باغ بی برگی که میگوید که زیبا نیست؟
داستان از میوههای سر به گردونسای اینک خفته در تابوت ِپست ِ خاک میگوید
باغ بی برگی
خندهاش خونی ست اشک آمیز
جاودان بر اسب ِ یال افشان ِ زردش می چمد در آن
پادشاه فصلها، پاییز
مهدی اخوان ثالث
@javadafranotebook
ابر، با آن پوستین سرد نمناکش
باغ بی برگی
روز و شب تنهاست
با سکوت پاک غمناکش
ساز او باران، سرودش باد
جامهاش شولای عریانی ست
ور جز اینش جامهای باید
بافته بس شعلهٔ زر تار ِ پودش باد
گو بروید، یا نروید، هر چه در هر جا که خواهد،
یا نمیخواهد
باغبان و رهگذاری نیست
باغ نومیدان،
چشم در راه بهاری نیست
گر ز چشمش پرتو ِ گرمی نمیتابد
ور به رویش برگ ِ لبخندی نمیروید
باغ بی برگی که میگوید که زیبا نیست؟
داستان از میوههای سر به گردونسای اینک خفته در تابوت ِپست ِ خاک میگوید
باغ بی برگی
خندهاش خونی ست اشک آمیز
جاودان بر اسب ِ یال افشان ِ زردش می چمد در آن
پادشاه فصلها، پاییز
مهدی اخوان ثالث
@javadafranotebook
Javadafranotebook
Khalil Aali Nejad – Mojdeye milaad
حق خواسته جل علا اثبات خود را بر ملا
با ذوالفقاری شکل لا ، بر نفی کفار آمده
استاد صغیر
با ذوالفقاری شکل لا ، بر نفی کفار آمده
استاد صغیر
May_the_sun_shine_from_four_directions_book3panj.pdf
341.9 KB
ایکاش آفتاب از چهارسو بتابد
بهزاد زرین پور
بهزاد زرین پور
این نه آن آب است کآتش را کند خاموش
با تو گویم، لولی لول گریبان چاک
آبیاری میکنم اندوه زار خاطر خود را
زلال تلخ شور انگیز
تاکزاد پاک آتشناک
در سکوتش غرق
چون زنی عریان میان بستر تسلیم، اما مرده یا در خواب
بی گشاد و بست لبخندی و اخمی، تن رها کرده ست
پهنه ور مرداب
بی تپش و آرام
مرده یا در خواب مردابی ست
و آنچه در وی هیچ نتوان دید
قلهٔ پستان موجی، ناف گردابی ست
من نشستهام بر سریر ساحل این رود بی رفتار
وز لبم جاری خروشان شطی از دشنام
زی خدای و جمله پیغام آورانش، هر که وز هر جای
بسته گوناگون پل پیغام
هر نفس لختی ز عمر من، بسان قطرهای زرین
میچکد در کام این مرداب عمر اوبار
چینه دان شوم و سیری ناپذیرش هر دم از من طعمهای خواهد
بازمانده، جاودان، منقار وی چون غار
من ز عمر خویشتن هر لحظهای را لاشهای سازم
همچو ماهی سویش اندازم
سیر اما کی شود این پیر ماهیخوار؟
باز گوید: طعمهای دیگر
اینت وحشتناکتر منقار
همچو آن صیاد ناکامی که هر شب خسته و غمگین
تورش اندر دست
هیچش اندر تور
میسپارد راه خود را، دور
تا حصار کلبهٔ در حسرتش محصور
باز بینی باز گردد صبح دیگر نیز
تورش اندر دست و در آن هیچ
تا بیندازد دگر ره چنگ در دریا
و آزماید بخت بی بنیاد
همچو این صیاد
نیز من هر شب
ساقی دیر اعتنای فرقه ترسا را
باز گویم: ساغری دیگر
تا دهد آن: دیگری دیگر
ز آن زلال تلخ شورانگیز
پاکزاد تاک آتشخیز
هر به هنگام و بناهنگام
لولی لول گریبان چاک
آبیاری میکند اندوه زار خاطر خود را
ماهی لغزان و زرین پولک یک لحظه را شاید
چشم ماهیخوار را غافل کند، وز کام این مرداب برباید
مهدی اخوان ثالث
با تو گویم، لولی لول گریبان چاک
آبیاری میکنم اندوه زار خاطر خود را
زلال تلخ شور انگیز
تاکزاد پاک آتشناک
در سکوتش غرق
چون زنی عریان میان بستر تسلیم، اما مرده یا در خواب
بی گشاد و بست لبخندی و اخمی، تن رها کرده ست
پهنه ور مرداب
بی تپش و آرام
مرده یا در خواب مردابی ست
و آنچه در وی هیچ نتوان دید
قلهٔ پستان موجی، ناف گردابی ست
من نشستهام بر سریر ساحل این رود بی رفتار
وز لبم جاری خروشان شطی از دشنام
زی خدای و جمله پیغام آورانش، هر که وز هر جای
بسته گوناگون پل پیغام
هر نفس لختی ز عمر من، بسان قطرهای زرین
میچکد در کام این مرداب عمر اوبار
چینه دان شوم و سیری ناپذیرش هر دم از من طعمهای خواهد
بازمانده، جاودان، منقار وی چون غار
من ز عمر خویشتن هر لحظهای را لاشهای سازم
همچو ماهی سویش اندازم
سیر اما کی شود این پیر ماهیخوار؟
باز گوید: طعمهای دیگر
اینت وحشتناکتر منقار
همچو آن صیاد ناکامی که هر شب خسته و غمگین
تورش اندر دست
هیچش اندر تور
میسپارد راه خود را، دور
تا حصار کلبهٔ در حسرتش محصور
باز بینی باز گردد صبح دیگر نیز
تورش اندر دست و در آن هیچ
تا بیندازد دگر ره چنگ در دریا
و آزماید بخت بی بنیاد
همچو این صیاد
نیز من هر شب
ساقی دیر اعتنای فرقه ترسا را
باز گویم: ساغری دیگر
تا دهد آن: دیگری دیگر
ز آن زلال تلخ شورانگیز
پاکزاد تاک آتشخیز
هر به هنگام و بناهنگام
لولی لول گریبان چاک
آبیاری میکند اندوه زار خاطر خود را
ماهی لغزان و زرین پولک یک لحظه را شاید
چشم ماهیخوار را غافل کند، وز کام این مرداب برباید
مهدی اخوان ثالث