Warning: Undefined array key 0 in /var/www/tgoop/function.php on line 65

Warning: Trying to access array offset on value of type null in /var/www/tgoop/function.php on line 65
189 - Telegram Web
Telegram Web
Javadafranotebook
Audio
فایل صوتی آخرین ترکیب بند
آخر نقش جهان تبه می گردد
آرایش این بساط، ته می گردد
عشق و هوسش تفی ست از گرمی خون
خون عاقبت کار، سیه می گردد

بیدل
مه بسته تمامِ راه بر سینه ی کوه
انگار نشسته آه بر سینه ی کوه
سگ های شکار، خسته در دامنِ دشت
خرگوشِ سفیدِ ماه بر سینه ی کوه

بیژن ارژن
توارد در لغت به معنای رسیدن دو نفر است با هم در یک جای و برداشتن آب از یک چشمه. و در اصطلاح ادبی اینه که دو شاعر بدون اطلاع از حال و شعر یکدیگر، مطلبی به ذهنشون برسه و اونو توی یک بیت یا مصراع عین هم بنویسن. این هم ممکنه که شاعر، مصراعی از شعری که یه جایی شنیده یا خونده در زوایای کور ذهنش پنهان مونده باشه و شاعر اونو بنویسه و خیال کنه که از خودشه. این مسأله به کرات اتفاق افتاده. روی صحبت من با خدابیامرز حافظه که خیلی هم دوستش دارم(اما نه به اندازه ی سعدی)، تهمت سرقت ادبی نمی زنم اما مگه میشه اینهمه توارد؟ مگه داریم اینهمه توارد؟
به گوشه ای از تواردهای همشهریمون اشاره میکنم:

من آن مورم که در پایم بمالند
نه زنبورم که از دستم بنالند
کجا خود شکر این نعمت گزارم
که زور مردم آزاری ندارم
(سعدی)


من از بازوی خود دارم بسی شکر
که زور مردم آزاری ندارم
(حافظ)


صبر بر جور رقیبت چه کنم گر نکنم؟
همه دانند که در صحبت گل خاری هست
(سعدی)


صبر بر جور رقیبت چه کنم گر نکنم؟
عاشقان را نبود چاره بجز مسکینی
(حافظ)


وصال او ز عمر جاودان به
خداوندا مرا آن ده که آن به
به شمشیرم زد و با کس نگفتم
که راز دوست از دشمن نهان به
(حافظ)


(خداوندا مرا آن ده که آن به) در مناجات های خواجه عبدالله انصاری است.
(که راز دوست از دشمن نهان به) در (ویس و رامین) از فخرالدین اسعد گرگانی است.


https://www.tgoop.com/joinchat-CFReXkCdL-5y_lJdnjWe0Q
طواف کعبه ی دل، آمد و رفت نفس دارد
اگر صد بار از اینجا رفته باشم، باز می آیم

بیدل
ایهام تضاد یکی از چهار گونه ی ایهامه و اینجوریه که کلمه ای که دوتا معنی داره طوری استفاده میشه که ظاهرا با یه کلمه ی دیگه از همون جمله تضاد داره اما باطنا تضاد نداره، بلکه ایهامه

مثال:
بکن معامله ای وین دل شکسته بخر
که با شکستگی ارزد به صد هزار درست

حافظ

واژه ی درست دو معنا دارد:
۱-درست=ضد شکسته
۲-درست=سکه ی طلا

این واژه در معنای اولش، متضاد کلمه ی شکسته است اما در این بیت معنای دومش مورد نظر گوینده است.

https://www.tgoop.com/joinchat-CFReXkCdL-5y_lJdnjWe0Q
بیدردی‌ام‌ کشید به دریوزهٔ عرق
مژگان نمی نداشت خجالت گریستم

بیدل دهلوی


دریوزه:گدایی
گفتگوی خسرو و فرهاد از نمونه های جذاب پرسش و پاسخه، خسرو ادعای حق به جانبی داره و با هدف تحقیر و سرزنش از فرهاد سوال میپرسه و پاسخ های زیرکانه ی فرهاد شیرینه:

نخستین بار گفتش کز کجایی؟
بگفت از دار ملک آشنایی
بگفت آنجا ز صنعت در چه کوشند؟
بگفت انده خرند و جان فروشند
بگفتا جان فروشی در ادب نیست
بگفت از عشق بازان این عجب نیست
بگفت از دل شدی عاشق بدین سان
بگفت از دل تو می گویی من از جان
بگفتا عشق شیرین بر تو چون است؟
بگفت از جان شیرینم فزون است
بگفتا هر شبش بینی چو مهتاب؟
بگفت آری، چو خواب آید، کجا خواب؟!
بگفتا دل ز مهرش کی کنی پاک؟
بگفت آنگه که باشم خفته در خاک
بگفتا گر بخواهد هر چه داری؟
بگفت این از خدا خواهم به زاری
بگفت آسوده شو کاین کار خام است
بگفت آسودگی بر من حرام است
بگفتا رو صبوری کن در این درد
بگفت از جان صبوری چون توان کرد؟
بگفت از صبر کردن کس خجل نیست
بگفت این دل تواند کرد، دل نیست
بگفتا در غمش می ترسی از کس؟
بگفت از محنت هجران او، بس

نظامی
ملاقات تنی پیراهنم را داده جان امشب

سزد کین پیرهن را تا قیامت واژگون پوشم

طالب آملی
به هیچ آهنگ، عرض مدعا صورت نمی بندد
چو مضمونِ بلند افتاده ام در خاطرِ لالی

بیدل
هیچکس قدر زندگی نشناخت
وصل ما مردنْ انتظار نبود

دلیلی نداشت که برای وصل، منتظر مرگ باشیم. در زندگی هم می شد بدان وصال رسید.
سلام صدای دیدنی من! دیشب با سپاهی از حروف به خوابم آمدی. باد در موی تو توقف کرده بود، داشتی از خوابِ گل ها بو می دزدیدی و من موازی با درخت ها پشت سر لاله ای که عمامه ی قرمز به سر داشت دو رکعت شعر خواندم قربةً إلي تو. دامن دشت پر از لکه های حیض شده بود. به سوره ی مریم سور دادم. از خواب بلند تر که شدم به چشمم ذهنک زدم، لبخند بر لبم ذبح شده بود. دلم یکهو هوای پیپ اوهام کرد. برخاستم و در وزن تو بیتی نوشتم و دیگر نفهمیدم لاشه ی آهم را کدام آیینه قبر کرده است؟ شمع رو به موتی بودم که مرا از سر گرفتی به حرف. من صدای سیمای تو بودم. یک بار هم که به خانه آمدی عید کهنه شب بود و هفت شب در سفره ی هفت شین آسمانم بود و روی پنجره پرده ای از پر پروانه. تو را مثل آتش که مترادف تو بود دوست داشتم و تو دوست داشتنت اندازه ی یک پتوی دو نفره بود. نشد لیموی بلوغت را بچشم. من زندگی نکردم. زندگی بکارتش را به گور برد. خورشید خروشید و جامی بودم شباشب از نور. با سنگک برای آیینه لقمه گرفتم و نهار، حسرتِ ته چین دامنت را خوردم و به همین سادگی روزی یک ساعت غریب تر شدم. این ادامه داستان دارد تو فقط کاغذ سفید بده!

جواد افرا


https://www.tgoop.com/joinchat-CFReXkCdL-5y_lJdnjWe0Q
دیگر اینکه می خواهم با پاکتی تردید از دودستان برگردم و به هر عکست آینه ای هدیه کنم و با تبی مرطوب در بستری خشک برای دریا، مدیترانه ای بنویسم. در استکان، اسکان بگیرم و با رگم برّاترین شمشیر را زخمی کنم. می خواهم بدانم بهشتْ قلّه ی تو در کدام جهنمْ دره و چه کسی از من بی سر و ساماندگار تر است؟ لبت مسافرخانه ی بوسه های کدام رهگذر و اشکت چشم به راه چه کسی است؟ می خواهم بدانم در منتهی الیه دیدار قیافه ی چکش خورده ی کدام میخک میخ تو است؟

جواد افرا

https://www.tgoop.com/joinchat-CFReXkCdL-5y_lJdnjWe0Q
همچو ماهی سر خویش از پی نان
بر سر سوزن طفلان چه کنم؟
از درون خانه کنم قوت چو نحل
چون جهان راست زمستان چه کنم؟
چون منم گرگ گزیده ز فراق
طلب چشمه ی حیوان چه کنم؟
دو سه ویرانه در این شهر مراست
چون نیم جغد به ویران چه کنم؟

خاقانی


قوت:غذا
نحل:زنبور عسل
برخاستن ز شرم‌ضعیفی چه‌ممکن است
بیدل غبار نم‌زده دارد زمین ما


بیدل دهلوی
شور این دریا فسون اضطراب ما نشد
از صفای دل چو گوهر پنبه در گوشیم ما

در این بیت، منظور از (گوهر) به واقع صدف است نه مروارید. شاعر نوعی مجاز به کار برده است. شباهت صدف به گوش هم که البته مبرهن است و حتی به همین واسطه، آن را (گوش ماهی) می گویند و گاه نیز می پندارند.

صدف بر بستر دریاست، در زیر آب و فارغ از گیر و دار موج. مروارید درونش، گویی پنبه ای است که در گوش نهاده است، البته پنبه ای صاف و درخشان. کسی که در چنین انزوایی خزیده است، لاجرم از افسون اضطراب دریا(که می تواند استعاره ای از دنیا باشد) فارغ خواهد بود.

کلید در باز
محمد کاظم کاظمی


https://www.tgoop.com/joinchat-CFReXkCdL-5y_lJdnjWe0Q
چون سیاهی رفت از مو، فکر خودرایی خطاست
جامه هر گه شسته گردد، باب احرام است و بس

بیدل

همانگونه که جامه ی سفید فقط به درد احرام می خورد، موی سفید هم نشانه ی ترک خودرایی است؛ چون در لباس احرام فقط باید تسلیم بود و بس. (ز سیر کسوت تسلیم چشم قربانی / هوس ز جامه ی احرام منفعل گردید)
مدح شبیه به ذَم

مدح به معنی ستایشه و ذم بر عکس اون معنی سرزنش کردن رو میده. مدح شبیه به ذم اینجوریه که شاعر طرف مقابلش رو جوری ستایش میکنه که مخاطب فکر میکنه شاعر میخواد عیب طرف مقابلش رو بگه در صورتیکه هدفش مبالغه در ستایشه. مثل اینکه بگیم سعدی شاعر خوبیه ولی غزلاش عالیه. وقتی از واژه ی ولی استفاده میکنیم شنونده منتظر شنیدن عیبی از سعدیه ولی بعد متوجه میشه که ما داریم همه ی عیب ها رو از سعدی سلب میکنیم و در خوبیش مبالغه میکنیم.

دانم که بگذرد ز سر جرم من که او
گرچه پریوش است، ولیکن فرشته خوست

حافظ
2025/07/05 19:59:12
Back to Top
HTML Embed Code: