Warning: Undefined array key 0 in /var/www/tgoop/function.php on line 65

Warning: Trying to access array offset on value of type null in /var/www/tgoop/function.php on line 65
522 - Telegram Web
Telegram Web
از خروش‌آبادِ توفانِ جنون جو‌شیده‌ایم
بی‌صدا نقاش هم مشکل‌ کشد زنجیر ما

کشته‌ی خاصیتِ شمشیرِ بیدادِ توایم
رنگ‌ تا باقی‌ست خون می‌ریزد از تصویرِ ما

بیدل
حلال نیست محبت مگر کسانی را
که دوستی به قیامت برند سعدی‌وار

سعدی
بی منطق و بی عقل و زبان، خوشبختی
هرجا بروی در این جهان، خوشبختی
خر باش رفیق! خر که باشی حتا _
حتا بزنی به کاهدان، خوشبختی

(حمید زارعی مرودشت)
با چشمام می‌تونی غم دوریت‌و
به هر کی نفهمیده حالی کنی
تو اما سراب‌م نبودی برام
که یک گریه‌ی خشک و خالی کنی

مرتضی رستمی
پیشانی ام را بوسه زد در خواب هندویی
شاید از آن ساعت طلسمم کرده جادویی
شاید از آن پس بود که احساس می کردم
در سینه ام پر می زند شب ها پرستویی
شاید از آن پس بود که با حسرت از دستم
هر روز سیبی سرخ می افتاد در جویی
از کودکی دیوانه بودم ، مادرم می گفت :
از شانه ام هر روز می چیده ست شب بویی
نام تو را می کَند روی میزها هر وقت
در دست آن دیوانه می افتاد چاقویی
بیچاره آهویی که صید پنجه ی شیری
بیچاره تر شیری که صید چشم آهویی
اکنون ز تو با نا امیدی چشم می پوشم
اکنون ز من با بی وفایی دست می شویی
آیینه خیلی هم نباید راست گو باشد
من مایه رنج تو هستم ، راست می گویی

فاضل نظری
گفتم خود را بِکِش بر این بومِ سپید
غیر از رنگین‌کمانی از خود نکشید
وَ گفت که با هفت قلم آرایش
هرچند به خود رسید، به خود نرسید

جواد افرا
ندیدم مهربان دل‌های از انصاف، خالی را

بیدل
خیال‌باف‌ترین عنکبوت من هستم
که خانه ساخته‌ام در مسیرِ دائمِ باد

جواد افرا

Photo by me
آهای خبر دار!
خوابی يا بيدار؟
خاله يادگار!
توو شب سيا
توو شب تاريک
از چپ و از راست
از دور و نزديك
يه نفر داره
جار مي زنه، جار
آهای غمی كه
مثل يه بختک
رو سينه‌ی من
شده‌ای آوار
از گلوی من
دستاتو، ور دار
توی كوچه‌ها
يه نسيم رفته
پی ولگردی
توی باغچه‌ها
پاييز اومده
پی نامردی
توی آسمون
ماه و دق می‌ده
درد بي‌دردی
خاله يادگار!
نمی‌آی بريم
شهرو بگرديم
قدم به قدم؟
نمی‌آی بريم
چراغ ور داريم
پرسه بزنيم
دنبال آدم؟
كوچه‌های شهر
پر ولگرده
دل پر درده
شب پر مرد و
پر نامرده
همه پا دارن
همه دس دارن
اما بعضيا
دور خودشون
يه قفس دارن
بعضياشون‌م
توی دستشون
يه جرس دارن
آره خاله جون!
خاله خبر دار!
باغ داريم تا باغ
يكی غرق گل
يكی پر خار
مرد داريم تا مرد
يكی سر كار
يكی سر بار
يكی سر دار
آهای خبر دار
خاله يادگار!
تو ميخونه‌ها
ديگه كی مسته؟
ديگه كی هوشيار؟
تو ويرونه‌ها
ديگه كی مرده؟
كی شده مردار؟
تو افسونه‌ها
ديگه كی ديوه؟
ديگه كی ديوار؟
ديگه خبر دار
خاله يادگار!
می‌خوان بين ما
ديوار بزنن
ميله بكارن
خندق بكنن
تو رو ببرن
اون‌ور بازار
من و بيارن
اين‌ور بازار
از من و توها
بازار شلوغه
تا ما با هميم
ديوار دروغه
بارون نزنه
آبت نبره
من دارم می‌آم
خوابت نبره
خبر خبر دار
خاله يادگار!
من به ياد تو
بيدار می‌مونم
تو به ياد كی
می‌مونی بیدار؟

حسین منزوی
حالی داریم و دور از اذهان نیست
گفتیم از عشق و (عاشقی) چندان نیست
مانند خروسی که اذان می‌گوید
اما اهلِ نمازِ بعد از آن نیست

جواد افرا
بیا که بی تو شبی کوچک است هر سایه
بیا که بی تو جهانی است سر به سر سایه

و فصل کوچ سیاه پرنده هاست بیا
بیا و جمع کن از خاک، رفتگر! سایه

شناسنامه ی خورشید صادره بود از
شبی که از نوک پا بود تا به سر سایه

بگو بگو تو که دلگرمی ات به خورشید است
چرا نیفتد ماه نو از کمر سایه؟

نه بالشی که بگیرم در اوج خستگی ام
تو را شبیه نخستین بغل به بر سایه

مگر نه مرجع تقلید تو منم همه عمر
به هر کجا که پریدم تو هم بپر سایه

دو برگ دفتر هستیم دو به دو با هم
برای توست نبودم پر از خطر سایه

چنان به پای من انداختی خودت را که
جدا نمی شوی از خاک با تبر سایه

جدا شویم ولی با غروب این خورشید
به بند کفش ببندم تو را اگر سایه

گذشت از سر من آب و سرگذشت این بود
چرا نمی رسد این داستان به سر سایه؟

جواد افرا


@Javadafranotebook
من، خسته و تو پناهِ شاعر بودی
یک متروی مملو از مسافر بودی
جایی خالی شد بنشینم، امّا
نزدیکِ ایستگاهِ آخِر بودی

جواد افرا
جهان‌، کورانه دارد سعی نخجیری به تاریکی
به هر کس وارسی می‌افکند تیری به تاریکی

نفسها سوختم تا شد سواد پیش پا روشن
رسیدم همچو شمع اما پس از دیری به تاریکی

بیدل
عجبی نیست که از شوق نگنجد در پوست
روح، روزی که جدا می‌شود از پیکرِ من

مرتضی رستمی
همین‌که از دل من آه می‌رسد کم‌کم
پتوی ابر، روی ماه می‌رسد کم‌کم

تو غنچه‌ای من شمعم، تو زندگی من مرگ
به ما نسیمِ سحرگاه می‌رسد کم‌کم

اسیرِ قعرِ نگاهِ تو یک‌شبه نشدم
که چاه‌کن به تهِ چاه می‌رسد کم‌کم

تو ناخنی اگر از گوشتم جدا بشوی
کسی شبیه تو از راه می‌رسد کم‌کم

تو می‌روی، نگران نیستم که این شبِ محض
به صبح، بی یا با ماه می‌رسد کم‌کم


جواد افرا
ای که دستِ تو بالشِ پرِ قو!
صبحِ روزی که با تو بیدارم
حسّ ماری که سال‌ها روی_
_گنج، خوابیده است را دارم

هرچه کوچه سفید شد از برف
بخت، بختِ سیاه یارم بود
آن شبی که جدا شدی از من
اسمِ شب، روز و روزگارم بود

تا که از گفتگو فرار کند
توی هر جمع، گوشه‌ای می‌یافت
عنکبوتی که تا تو را می‌دید
آسمانْ‌ریسمان به هم می‌بافت

زخمم و زخم‌ها که می‌خندند
از میِ سرخِ خانگی مستند
زخم‌ها کوچه‌های عاشقی‌اَند
زخم‌ها از دو سمت بن‌بستند

گرچه دریایی و خیالت نیست
گرچه از جنسِ کاغذ است آبم
به تو یک روز می‌رسم من که
عکس یک رود داخل قابم

کوچه از برف نو کفن شده بود
مطمئنم که خوب یادت هست
رد پای تو گفت که رفتی
تو بیا و بگو که خالی بست


جواد افرا
تا کسی گریه‌ی منو نبینه
توی اون روزهای محنت‌بار
من به هر ابری که دیدم گفتم:
«اگه آب دستته بیا و ببار»

وقت رفتن چقد بهت گفتم:
«به زمین دل نبند، نامرده
یه دونه ماه داره و بازم
دور خورشید می‌ره می‌گرده»

وقت رفتن چقد بهت گفتم:
«نرو! با اینکه خیلی دلگیرم
هر کی تونس نگات کنه مث من
من خودم جمع می‌کنم میرم»

چه شبی بود شبِ عروسیِ تو
توو تابستونِ گرم، برف نشست
رو سرت تا که قند سابیدن
رو سرم نرم‌ نرم برف نشست

انگاری خواب بودم و هیشکی
حالی از جیغِ ممتدم نمی‌شد
بختک افتاده بود روی گلوم
هر چقد داد می‌زدم نمی‌شد

قصّه کوتاه، که به حبسِ ابد
آه‌و می‌شد توو سینه محکوم کرد
اگه بودی می‌شد با لبخندت
همه اقیانوسا رو آروم کرد


جواد افرا
.
هیچ یادم نیست چندِ آذر از هفتادِ تو
شمعِ روی کیک بودم در شبِ میلادِ تو
من گلِ داوودیِ در انتظارِ اشک‌هات
نجمه‌های شش‌پَرِ روی زمین افتاده تو
تو چرا وقتی که از غم‌ها پُری نخ می‌دهی؟
بادکنک جان! من چرا خوشحالم از غمبادِ تو؟
پابرهنه راهِ بی‌پایانِ پُرخاشاک را
می‌دوم باشی اگر در انتهای جاده تو
آخرش جا می‌گذارد با تمامِ تیزی‌اش
چاقوی دوریت را در گردن من، یاد تو

کیسه بوکسی بودم و عمری کتک از این و آن...
کاش بودم مثل گنجشکی که با تیر و کمان...

کاش تو می‌آمدی اما نمی‌آمد خزان
تا بماند در قنوت من پرستو همچنان
آسمان روزی قفس بود و ستاره دانه‌ام
نه ستاره بی تو می‌خواهم نه دیگر آسمان
آسمان دریای تو بود و تو هم دریانورد
بادبانت تکه ابری، قایقت رنگین‌کمان
دست می‌انداخت من را ساعتم، در انتظار
عقربه‌ها روز و شب دنبال هم تاتی‌کنان
عنکبوتی آمد و روز و شبم را تار کرد
پیش تو می‌بافت هر شب آسمان به ریسمان
یک نفر می‌گفت: «تا آخر، ادامه می‌دهم»
یک نفر می‌گفت: «دارد این ادامه، داستان»

سرو بودم کاش، نه افرا، که حتی در خزان
به پرستوها چراغ سبز می‌دادم نشان

من جوابِ پرسشم را داشتم اما دریغ
که جوابِ بادکنک‌ها بود سر‌بالا، دریغ
بادکنک‌ها باد می‌کردند روی دست من
جز یکی که رفت و شد آرام ناپیدا، دریغ
صد زمین فریاد بودم من، ولی می‌کاشتم
روز و شب در پنبه‌زارِ گوشِ تو نجوا، دریغ
عطرِ صبحِ بعدِ باران داشت گیسوی تو و
آهِ من هم بود آری ابرِ باران‌زا، دریغ
کاش می‌شد مرز را از نقشه‌ی دنیا گرفت
یا که بودم چون پرستوهای بی‌ویزا، دریغ
تو نبودی عقربه‌ها نیز نیشم می‌زدند
و زمان هم بود مثل کودکی نوپا، دریغ

باد بُرد عمر تو را، این قصه را کوتاه کن
آسمانا! این غمِ جانکوه را جانکاه کن

جواد افرا
غمگینم، بین مردمی شادم من
دلتنگ آن خرابْ‌آبادم من
اینجا چو جزیره‌ای که خشکش زده است
زندانی آبهای آزادم من

جواد افرا
این برف قشنگ که دلت را برده‌ست
مانند من است، باطناً افسرده‌ست
مانند من است چون سراسر زخم است
هر جایش که نمک بریزی مرده‌ست

جواد افرا
2025/06/28 20:50:47
Back to Top
HTML Embed Code: