Warning: mkdir(): No space left on device in /var/www/tgoop/post.php on line 37

Warning: file_put_contents(aCache/aDaily/post/jannat_adn8/--): Failed to open stream: No such file or directory in /var/www/tgoop/post.php on line 50
جَنَّـٰتُ عَـــدْنٍ||🇵🇸@jannat_adn8 P.5087
JANNAT_ADN8 Telegram 5087
جَنَّـٰتُ عَـــدْنٍ||🇵🇸
#پارت_سی_و_پنجم [ وقتی قرآن قلبم را حفظ کرد] یسرا: آن روز که به خانه‌ی مادرم رفتیم، لحظات شیرینی را گذراندم. امید هم خبر خوشی به من داد: گفت خانه‌ای خوب در شهر پیدا کرده که هم به محل کارش نزدیک است و هم نیاز نیست از شهر دور شویم. الحمدلله، دلم از این همه…
#پارت_سی‌_و_ششم

[وقتی قرآن قلبم را حفظ کرد]

شش سال از ازدواجم با امید می‌گذشت. زندگی‌مون بد نبود، اما هنوزم اون زنجیر لعنتیِ مشروب رو از پاش باز نکرده بود. هر بار که می‌خورد، دلم تکه‌تکه می‌شد. امشب ساعت از دو گذشته بود و هنوز نیومده بود. دلم شور می‌زد. یه نگرانی قاطی عصبانیت، مثل طوفان داشت تو وجودم می‌پیچید.

ناگهان صدای باز شدن در، اضطرابمو چند برابر کرد. دویدم. درو که باز کردم، امید رو دیدم که با حالی خراب وسط حیاط افتاده بود. چشم‌هاش قرمز، لباساش بوی تعفن مشروب می‌داد. شروع کرد به عربده زدن و گریه کردن.

امید فریاد زد:
ـ من خستم یسرا... بخدا که خستم... از خودم، از این زندگی، از این مردابی که هر روز بیشتر توش فرو می‌رم. حس می‌کنم نجاست، تموم وجودمو گرفته...

با صدایی لرزان ادامه داد:
ـ امروز... با همون حال مستی رفتم تو مسجد. نماز خوندم... نماز! ولی بازم خوب نشدم... هیچی خوب نشد.
قهقهه‌ای تلخ سر داد:
ـ هه... می‌فهمی چی می‌گم؟ دارم می‌میرم، یسرا. شاید دیگه هیچ‌وقت خوب نشم. شاید خدا هیچ‌وقت منو نبخشه...

اشک، بی‌اجازه از چشم‌هام جاری شد. قلبم تیر کشید. زود دستشو گرفتم، کمکش کردم. صورتش رو شستم، لباس‌های آلوده‌اش رو عوض کردم. بردمش سمت تخت که بخوابه. اما دستم رو محکم گرفت.

امید با صدایی گرفته گفت:
ـ یسرا؟
برگشتم.
ـ جانم؟
ـ می‌خونی برام؟... چندتا سوره بخون... شاید دلم مثل دل تو آروم شه...

لبخند تلخی زدم.
ـ آره عزیزم، چرا که نه...

کنارش نشستم. دستم رو روی قلبش گذاشتم. سوره یاسین رو آروم‌آروم براش خوندم. صدای لرزونم با آیات خدا گره خورد. تپش‌های دلش کم‌کم آروم شد. چشم‌هاش بسته شد. مثل بچه‌ای که بالاخره به آغوش آرامش رسیده...

اما من؟
من دویدم وضو گرفتم. پاهام می‌لرزید. قلبم پُر از درد و دعا. ایستادم به نماز. تهجد خوندم. توی قنوت، زار زدم.

ـ یا الله...
ـ چرا امیدو هدایت نمی‌کنی؟ چرا هنوز تو تاریکی مونده؟ تو که نور آسمونی، تو که قادری، تو که هادی بندگاتی... چرا نمی‌کشیش سمت خودت؟ نکنه دیره؟ نه... تو گفتی: «قل یا عبادی الذین أسرفوا علی أنفسهم لا تقنطوا من رحمة الله»...

های‌ های گریه کردم. انگار تمام تاریکی‌های دنیا رو توی قلبم ریختن. ولی با همون دل شکسته، باز گفتم:
ـ خداجون... کمکم کن... کمک کن تا منم وسیله هدایت امید بشم... به حرمت قرآن، دلشو از این گل‌آلودی نجات بده...

@jannat_adn8 ♥️🦋



tgoop.com/jannat_adn8/5087
Create:
Last Update:

#پارت_سی‌_و_ششم

[وقتی قرآن قلبم را حفظ کرد]

شش سال از ازدواجم با امید می‌گذشت. زندگی‌مون بد نبود، اما هنوزم اون زنجیر لعنتیِ مشروب رو از پاش باز نکرده بود. هر بار که می‌خورد، دلم تکه‌تکه می‌شد. امشب ساعت از دو گذشته بود و هنوز نیومده بود. دلم شور می‌زد. یه نگرانی قاطی عصبانیت، مثل طوفان داشت تو وجودم می‌پیچید.

ناگهان صدای باز شدن در، اضطرابمو چند برابر کرد. دویدم. درو که باز کردم، امید رو دیدم که با حالی خراب وسط حیاط افتاده بود. چشم‌هاش قرمز، لباساش بوی تعفن مشروب می‌داد. شروع کرد به عربده زدن و گریه کردن.

امید فریاد زد:
ـ من خستم یسرا... بخدا که خستم... از خودم، از این زندگی، از این مردابی که هر روز بیشتر توش فرو می‌رم. حس می‌کنم نجاست، تموم وجودمو گرفته...

با صدایی لرزان ادامه داد:
ـ امروز... با همون حال مستی رفتم تو مسجد. نماز خوندم... نماز! ولی بازم خوب نشدم... هیچی خوب نشد.
قهقهه‌ای تلخ سر داد:
ـ هه... می‌فهمی چی می‌گم؟ دارم می‌میرم، یسرا. شاید دیگه هیچ‌وقت خوب نشم. شاید خدا هیچ‌وقت منو نبخشه...

اشک، بی‌اجازه از چشم‌هام جاری شد. قلبم تیر کشید. زود دستشو گرفتم، کمکش کردم. صورتش رو شستم، لباس‌های آلوده‌اش رو عوض کردم. بردمش سمت تخت که بخوابه. اما دستم رو محکم گرفت.

امید با صدایی گرفته گفت:
ـ یسرا؟
برگشتم.
ـ جانم؟
ـ می‌خونی برام؟... چندتا سوره بخون... شاید دلم مثل دل تو آروم شه...

لبخند تلخی زدم.
ـ آره عزیزم، چرا که نه...

کنارش نشستم. دستم رو روی قلبش گذاشتم. سوره یاسین رو آروم‌آروم براش خوندم. صدای لرزونم با آیات خدا گره خورد. تپش‌های دلش کم‌کم آروم شد. چشم‌هاش بسته شد. مثل بچه‌ای که بالاخره به آغوش آرامش رسیده...

اما من؟
من دویدم وضو گرفتم. پاهام می‌لرزید. قلبم پُر از درد و دعا. ایستادم به نماز. تهجد خوندم. توی قنوت، زار زدم.

ـ یا الله...
ـ چرا امیدو هدایت نمی‌کنی؟ چرا هنوز تو تاریکی مونده؟ تو که نور آسمونی، تو که قادری، تو که هادی بندگاتی... چرا نمی‌کشیش سمت خودت؟ نکنه دیره؟ نه... تو گفتی: «قل یا عبادی الذین أسرفوا علی أنفسهم لا تقنطوا من رحمة الله»...

های‌ های گریه کردم. انگار تمام تاریکی‌های دنیا رو توی قلبم ریختن. ولی با همون دل شکسته، باز گفتم:
ـ خداجون... کمکم کن... کمک کن تا منم وسیله هدایت امید بشم... به حرمت قرآن، دلشو از این گل‌آلودی نجات بده...

@jannat_adn8 ♥️🦋

BY جَنَّـٰتُ عَـــدْنٍ||🇵🇸


Share with your friend now:
tgoop.com/jannat_adn8/5087

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

The channel also called on people to turn out for illegal assemblies and listed the things that participants should bring along with them, showing prior planning was in the works for riots. The messages also incited people to hurl toxic gas bombs at police and MTR stations, he added. Ng, who had pleaded not guilty to all charges, had been detained for more than 20 months. His channel was said to have contained around 120 messages and photos that incited others to vandalise pro-government shops and commit criminal damage targeting police stations. The public channel had more than 109,000 subscribers, Judge Hui said. Ng had the power to remove or amend the messages in the channel, but he “allowed them to exist.” The administrator of a telegram group, "Suck Channel," was sentenced to six years and six months in prison for seven counts of incitement yesterday. Private channels are only accessible to subscribers and don’t appear in public searches. To join a private channel, you need to receive a link from the owner (administrator). A private channel is an excellent solution for companies and teams. You can also use this type of channel to write down personal notes, reflections, etc. By the way, you can make your private channel public at any moment.
from us


Telegram جَنَّـٰتُ عَـــدْنٍ||🇵🇸
FROM American