Telegram Web
اول بدهی‌ات را بپرداز، بعد به زیارت برو!
خاطرم هست که من منزلی را تهیه کرده و بابتش بدهکار شده بودم. صاحب‌خانه به من اجازه داد که در مدتی طولانی بدهکاری‌ام را بپردازم.
من یک‌بار خدمت پدر- مرحوم آیت الله العظمی سید محمدعلی علوی گرگانی- آمدم و عرض کردم:
می‌خواهم برای زیارت به مشهد بروم. ایشان پرسیدند: پول فلانی را داده‌ای؟ گفتم: نه، هنوز بدهکارم. فرمودند:
از کجا معلوم که زیارت تو مورد قبول واقع شود؟ برو به او بگو، اگر راضی بود، برای زیارت برو! وقتی بدهکار هستی، در درجه اول باید بدهی‌ات را بپردازی... تا این اندازه، حقوق مردم را رعایت می‌کردند.
سیره فرزانگان، عبدالحسن بزرگمهرنیا، نشر سامان دانش، به نقل از:
موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، گفتگو با سید مهدی علوی گرگانی- فرزند مرحوم آیت الله العظمی سید محمدعلی علوی گرگانی-
http://www.tgoop.com/sireyefarzanegan

https://www.tgoop.com/ha_mim1377
جمعه ی آخرِ ماه مبارک

https://www.tgoop.com/ha_mim1377
از استبداد و ديكتاتوري مي ناليم و خودمان ديكتاتورهايي كوچك هستيم!
ما فرصت پيدا نكرده ايم وگرنه از هر ديكتاتوري مستبدتريم!
وقتي اصرار داريم ديگران عين خودمان باشند و همان طور كه ما مي خواهيم فكر كنند و همان طور لباس بپوشند وگرنه فحاشي و آنفالو و بلاك مي كنيم!
البته حق هر كسي است كه صفحه اي را دنبال كند يا خير، اما اين كه به ديگران حق ندهيم به هر دليل علاقه و سليقه خود را اظهار كنند بي شك ديكتاتوري است!
در بسياري از صفحه هايي كه خود من دنبال مي كنم مطالبي منتشر مي شود كه نمي پسندم، خوب! لايك نمي كنم و مي گذرم! آيا بايد به خودم حق بدهم كه ناسزا بگويم و ريپورت و حذف و بلاك و آنفالو كنم؟
كسي كه به اندازه انتشار يك عكس در يك صفحه در شبكه هاي اجتماعي به ديگران حق نمي دهد، اگر قدرت پيدا كند چه خواهد كرد؟
واقعيت تلخ اين است كه فعلا بيشتر از يك كليك در اختيار نداريم وگرنه اگر زورمان به مخالفان مان مي رسيد حتما گردن مي زديم و شكم پاره مي كرديم!
بياييد صادقانه اعتراف كنيم كه همه ما ديكتاتور هستيم و حتى گاه آنها كه ادعاي ليبراليسم و دموكراسي دارند در عمل فاشيست تر از همه اند. در فضاي هنري و محافل سينمايي چه قدر ادعاي روشنفكرانه دارند كه نبايد جلوي آزادي را گرفت! هركسي بايد خودش باشد! هنرمند را نبايد به حجاب مجبور كرد!
يادم هست خانم افسانه بايگان به صراحت گفت كه بعد از سفر كربلا برخي از دوستان نزديكش به تماس تلفني او هم جواب نداده اند! اين است معناي آزادي و روشنفكري؟

https://www.tgoop.com/morzaeri
نوشته ها و انتخابهاي محمدرضا زائرى
اگر قابل دانستيد نگاهي بيندازيد و به دوستانتان نيز معرفي فرماييد!

https://www.tgoop.com/ha_mim1377
#یک_پیشنهاد
روایت #حسین_دهباشی از شهادت‌طلبی #نادر_طالب_زاده

چند سال قبل، حسین دهباشی کارگردان مستند انتخاباتی حسن روحانی در انتخابات سال 92 نوشته بود:

امشب بالاخره حُکمِ «دادگاهِ جنایتکارانِ یوگسلاویِ سابق» در موردِ «قصّابِ بالکان» اعلام شُد.

انکار نمی‌کُنم که ترجیح می‌دادم تا «رادوان کارادزیچ» به بدترین و دردناک‌ترین روشِ مُمکن «زجرکُش» می‌شُد تا این‌جوری سوسولی و مسخره محکوم به چهل‌سال حبس! نه! زندان برای امثالِ او اصلا مجازاتِ عادلانه‌ای نیست موجوداتی بی‌نهایت پست و رذل و کثیف و به همان تعبیرِ «قرآن» از جنسِ «أُوْلَـئِکَ کَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ»
رییس‌جمهورِ سابقِ صربسکا گرچه برایِ خودش کُلّی*شاعرپیشه و روان‌پزشک و روشنفکر* بود و تحصیلکردهء دانشگاهِ مشهورِ کُلمبیا در منتهنِ نیویورک و شاید اگر جنگِ داخلی در «بوسنی‌وهرزگوین» رُخ نمی‌داد الان در صفحاتِ مجازی‌اش شونصدهزار فرندِ نادیده و دل‌خسته داشت که در پایِ نظراتِ «اولترافمینیستی»‌اش جان فدا می‌کردند.

و البته... تا قبل از دستورِ او برایِ تجاوزهایِ دست‌جمعی و کُشتارِهمهء همهء هشت‌هزار زن و کودکِ تنها و غیرِ مُسلح در «سربرنیتسا» شهری مُسلمان‌نشین که کلّیه مردانِ بالایِ چهارده سال‌اش با اعتماد به آتش‌بسِ پیشنهادیِ شورایِ امنیت و قولِ کُلاه‌آبی‌هایِ سازمانِ‌ملل از آن بیرون رفته بودند تا تنها چندساعتِ بعد خبرِ «بزرگ‌ترین و فجیع‌ترین نسل‌کشی تاریخِ مُعاصرِ اروپا» به گوش‌شان برسد.

آن‌روزها مثلِ همین الان نیروهایِ داوطلبِ بسیجی و سپاهیِ اعزامی از ایران و خیلی بی‌تجربه‌تر و کم‌امکانات‌تر از حالا جزء معدود یاری‌رسانان به مُسلمانان و کروات‌ها شُدند پیش از آنکه آمریکایی‌ها یک‌جورهایی مُتّحدِ دولتِ ما شوند در جنگِ با «چتنیک»هایِ صرب که از اوّل تا آخرش مستظهر به حمایتِ بی‌دریغِ ارتشِ روسیه بودند.


راستی! حالا شُما یادتان نمی‌آید همین آقایِ «احمدِجنّتی» که الان خیلی‌ها از ایشان دل‌خورند و از بابِ همین دل‌خوری به انبوهِ شوخی‌هایِ در مورد ایشان حسابی می‌خندند و دل خُنک می‌کُنند از جُمله نگارنده! (در انتخاباتِ اخیرِ مجلسِ شورایِ اسلامی، ردِ صلاحیّت‌ام فرمودند خُب!) آن‌موقع‌ها تا چه حدِ محبوبِ دلِ قحطی‌زده و محاصره‌شدهء بوسنیایی‌ها بود به جهتِ سفری که به آنجا داشت و کمک‌هایِ گرچه ناچیز امّا دل‌گرم‌کُننده‌ای که از جانبِ مردمِ مظلوم‌نوازِ ما برایشان بُرد.

و امّا بعد که اکنون شاید وقتِ افشاکردنِ «راز»ی باشد! که صاحبِ این قلم تا امشب در نهانی‌ترین زاویهء دلِ خود پنهان کرده بود و نه جایی گفته و نه نوشته!


می‌دانید؟ روزهایِ سختی بود روزهایی خیلی سخت سخت‌تر از آنکه فکرش را بکُنید صرب‌ها قدم به قدم جلو می‌آمدند و با اطمینان از سُکوت و همراهیِ پنهانِ همسایگانِ اروپایی در هر قدم جنایت‌هایی می‌کردند که زبان از گفتن و قلم از نوشتن‌اش شرم دارد در سفر و به همراهِ آقایِ جنّتی چندنفر خبرنگارِ ایرانی هم آمده و بعد از رفتنِ او هم مانده بودند از جُمله خانُمِ ثقفی، محمدصدری، رضا بُرجی، شهید سیّدابراهیمِ اصغرزاده و یکی دیگر که اسم‌اش را آخر می‌گویم!

در یکی از همان شب‌ها و روزهایِ سخت که به گمانم همان وقتی بود که دُخترکِ زیبارویِ شانزده‌سالهء تازه فرار کرده از اردوگاهِ اُسرا که به قولِ پزشکانِ بدون مرز بیش از هزاربار به او تجاوز شده بود خودش را پیشِ چشمِ همه و جلویِ قرارگاهِ نیروهایِ موسوم به پاسدارِ صُلح آتش زد آری همان شب تصمیم گرفته شُد که یکی از خبرنگارانِ ایرانی دست از جان بشوید و به بهانهء مُصاحبه خودش را به «رادوان کارادزیچ» برساند و در فُرصتی مناسب و با انفجارِ بُمبی که داخلِ دوربین‌اش بود او را به درک و هزارنفر انسانِ بی‌گناه و دستِ خالی را به آزادی و آرامش و خود را به شهادت رساند.

آب در دهانِ همه خُشک شُده بود! و هیچ کس دل‌اش را نداشت و تنها یکی بود که پا پیش گذاشت و برایِ اینکه دیگران شرمندهء ترس‌شان نشوند دلیل آورد که تنها کسی در میانِ جمع است که چهره‌ای با پوستِ سپید و چشمانِ آبی و مویِ بور و شبیهِ غربی‌ها دارد و انگلیسی به لهجه و اصطلاحاتِ فاخرِ شرقِ آمریکایی صحبت می‌کُند و تازه تحصیلکرده «کُلمبیا» و هم دانشگاهیِ «رادوان کارادزیچ» است.


آن طرحِ ماجراجویانه و مومنانه و بشردوستانه البته و شاید که چه بهتر هرگز اجرا نشد و همینکه خبرش به تهران رسیده و گویا شخصِ آقایِ خامنه‌ای اجازه نداد لغو و دیگر کسی از آن سُخنی نگفت تا امشب که یادِ همهء فداکاری‌هایِ بی‌دریغی و بی‌چشمداشتی که همه ما ایرانیان یکی کمتر و دیگری بیشتر برایِ هم‌کیشانِ خود داشته‌ایم . اُفتادم و تنها داوطلبِ آن عملیاتِ محرمانه: «نادرِ طالب‌زاده»!
از کانال «یک پیشنهاد» در پیام رسان بله

https://www.tgoop.com/ha_mim1377
Forwarded from حسن مجیدیان (حا.میم)
#یک_پیشنهاد
روایت #حسین_دهباشی از شهادت‌طلبی #نادر_طالب_زاده

چند سال قبل، حسین دهباشی کارگردان مستند انتخاباتی حسن روحانی در انتخابات سال 92 نوشته بود:

امشب بالاخره حُکمِ «دادگاهِ جنایتکارانِ یوگسلاویِ سابق» در موردِ «قصّابِ بالکان» اعلام شُد.

انکار نمی‌کُنم که ترجیح می‌دادم تا «رادوان کارادزیچ» به بدترین و دردناک‌ترین روشِ مُمکن «زجرکُش» می‌شُد تا این‌جوری سوسولی و مسخره محکوم به چهل‌سال حبس! نه! زندان برای امثالِ او اصلا مجازاتِ عادلانه‌ای نیست موجوداتی بی‌نهایت پست و رذل و کثیف و به همان تعبیرِ «قرآن» از جنسِ «أُوْلَـئِکَ کَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ»
رییس‌جمهورِ سابقِ صربسکا گرچه برایِ خودش کُلّی*شاعرپیشه و روان‌پزشک و روشنفکر* بود و تحصیلکردهء دانشگاهِ مشهورِ کُلمبیا در منتهنِ نیویورک و شاید اگر جنگِ داخلی در «بوسنی‌وهرزگوین» رُخ نمی‌داد الان در صفحاتِ مجازی‌اش شونصدهزار فرندِ نادیده و دل‌خسته داشت که در پایِ نظراتِ «اولترافمینیستی»‌اش جان فدا می‌کردند.

و البته... تا قبل از دستورِ او برایِ تجاوزهایِ دست‌جمعی و کُشتارِهمهء همهء هشت‌هزار زن و کودکِ تنها و غیرِ مُسلح در «سربرنیتسا» شهری مُسلمان‌نشین که کلّیه مردانِ بالایِ چهارده سال‌اش با اعتماد به آتش‌بسِ پیشنهادیِ شورایِ امنیت و قولِ کُلاه‌آبی‌هایِ سازمانِ‌ملل از آن بیرون رفته بودند تا تنها چندساعتِ بعد خبرِ «بزرگ‌ترین و فجیع‌ترین نسل‌کشی تاریخِ مُعاصرِ اروپا» به گوش‌شان برسد.

آن‌روزها مثلِ همین الان نیروهایِ داوطلبِ بسیجی و سپاهیِ اعزامی از ایران و خیلی بی‌تجربه‌تر و کم‌امکانات‌تر از حالا جزء معدود یاری‌رسانان به مُسلمانان و کروات‌ها شُدند پیش از آنکه آمریکایی‌ها یک‌جورهایی مُتّحدِ دولتِ ما شوند در جنگِ با «چتنیک»هایِ صرب که از اوّل تا آخرش مستظهر به حمایتِ بی‌دریغِ ارتشِ روسیه بودند.


راستی! حالا شُما یادتان نمی‌آید همین آقایِ «احمدِجنّتی» که الان خیلی‌ها از ایشان دل‌خورند و از بابِ همین دل‌خوری به انبوهِ شوخی‌هایِ در مورد ایشان حسابی می‌خندند و دل خُنک می‌کُنند از جُمله نگارنده! (در انتخاباتِ اخیرِ مجلسِ شورایِ اسلامی، ردِ صلاحیّت‌ام فرمودند خُب!) آن‌موقع‌ها تا چه حدِ محبوبِ دلِ قحطی‌زده و محاصره‌شدهء بوسنیایی‌ها بود به جهتِ سفری که به آنجا داشت و کمک‌هایِ گرچه ناچیز امّا دل‌گرم‌کُننده‌ای که از جانبِ مردمِ مظلوم‌نوازِ ما برایشان بُرد.

و امّا بعد که اکنون شاید وقتِ افشاکردنِ «راز»ی باشد! که صاحبِ این قلم تا امشب در نهانی‌ترین زاویهء دلِ خود پنهان کرده بود و نه جایی گفته و نه نوشته!


می‌دانید؟ روزهایِ سختی بود روزهایی خیلی سخت سخت‌تر از آنکه فکرش را بکُنید صرب‌ها قدم به قدم جلو می‌آمدند و با اطمینان از سُکوت و همراهیِ پنهانِ همسایگانِ اروپایی در هر قدم جنایت‌هایی می‌کردند که زبان از گفتن و قلم از نوشتن‌اش شرم دارد در سفر و به همراهِ آقایِ جنّتی چندنفر خبرنگارِ ایرانی هم آمده و بعد از رفتنِ او هم مانده بودند از جُمله خانُمِ ثقفی، محمدصدری، رضا بُرجی، شهید سیّدابراهیمِ اصغرزاده و یکی دیگر که اسم‌اش را آخر می‌گویم!

در یکی از همان شب‌ها و روزهایِ سخت که به گمانم همان وقتی بود که دُخترکِ زیبارویِ شانزده‌سالهء تازه فرار کرده از اردوگاهِ اُسرا که به قولِ پزشکانِ بدون مرز بیش از هزاربار به او تجاوز شده بود خودش را پیشِ چشمِ همه و جلویِ قرارگاهِ نیروهایِ موسوم به پاسدارِ صُلح آتش زد آری همان شب تصمیم گرفته شُد که یکی از خبرنگارانِ ایرانی دست از جان بشوید و به بهانهء مُصاحبه خودش را به «رادوان کارادزیچ» برساند و در فُرصتی مناسب و با انفجارِ بُمبی که داخلِ دوربین‌اش بود او را به درک و هزارنفر انسانِ بی‌گناه و دستِ خالی را به آزادی و آرامش و خود را به شهادت رساند.

آب در دهانِ همه خُشک شُده بود! و هیچ کس دل‌اش را نداشت و تنها یکی بود که پا پیش گذاشت و برایِ اینکه دیگران شرمندهء ترس‌شان نشوند دلیل آورد که تنها کسی در میانِ جمع است که چهره‌ای با پوستِ سپید و چشمانِ آبی و مویِ بور و شبیهِ غربی‌ها دارد و انگلیسی به لهجه و اصطلاحاتِ فاخرِ شرقِ آمریکایی صحبت می‌کُند و تازه تحصیلکرده «کُلمبیا» و هم دانشگاهیِ «رادوان کارادزیچ» است.


آن طرحِ ماجراجویانه و مومنانه و بشردوستانه البته و شاید که چه بهتر هرگز اجرا نشد و همینکه خبرش به تهران رسیده و گویا شخصِ آقایِ خامنه‌ای اجازه نداد لغو و دیگر کسی از آن سُخنی نگفت تا امشب که یادِ همهء فداکاری‌هایِ بی‌دریغی و بی‌چشمداشتی که همه ما ایرانیان یکی کمتر و دیگری بیشتر برایِ هم‌کیشانِ خود داشته‌ایم . اُفتادم و تنها داوطلبِ آن عملیاتِ محرمانه: «نادرِ طالب‌زاده»!
از کانال «یک پیشنهاد» در پیام رسان بله

https://www.tgoop.com/ha_mim1377
👍1
فکری به حال عزب ها کنید!
سیدحمید مشتاقی نیا

فیلم سینمایی زیر درخت هلو


پیش از آن که به جهاد فرزندآوری نیاز داشته باشیم به جهاد برای ازدواج نیاز داریم. خواهران ما سرمایه نجابت خویش را در بستر بی رحم و اغواگر مجازی به حراج پوزخند ترحّم دیگران نگذارند که جز تحقیر و حس شکست دوباره و له شدن شخصیت و تحریک دلهای بیمار و ذهنهای آلوده، دستاوردی برای خود و جامعه به همراه نخواهند داشت. به هر بهانه ای و با هر کسی ولو ظاهرالصلاح وارد آشنایی و چت و گفتگوی صمیمانه نشوند.

خدا نیامرزد کسانی که انقلاب اسلامی را منهای پیوست فرهنگی ملازم فطرت انسانی، به نظام مطوّل آموزش برخاسته از فرآیند تربیتی غرب سپرده و فرهنگ لذت جوی خودکامه خارج از دین را بر پیکره حیات جامعه دینی تزریق نمودند.

سن ازدواج به هر دلیل بالا رفت و نیازهای فطری و تکاملی بشر نادیده گرفته شد. این پدیده ناگوار، فشار روانی سنگینی را بر گرده بعضی جوانان به خصوص دختران و خانواده هایشان تحمیل کرده است. امروز حتی با لشکری از دختران دهه پنجاهی طرف هستیم که همچنان در عذاب دوره تجرد باقی مانده و آسیبهای فراوان روانی را متحمل می شوند؛ چرا که گاه دیگر امیدی به تحقق ازدواج در شرایط نزدیک به ایده آل را هم ندارند.

مواجهه بی پرده با خیل متنوع اشخاص از جنس مخالف در فضای رسانه و اجتماع، دایره سلایق و میل جوانان را تنگ تر و عبور از ممیزی های آنها را دشوارتر ساخت و...

بررسی علل ظهور چالش تأخیر در ازدواج و عوارض غیرقابل جبران آن در این مقال نمی گنجد؛ اما درک این واقعیت تلخ اجتماعی باید دلسوزان جامعه را به تکاپوی بیشتر برای نجات از این معضل آزار دهنده وا دارد.

در کمتر خانواده ای می توان با قطعیت مدعی شد که دختری پا به سن گذاشته و مجرد حضور ندارد. باز هم تأکید می کنم که شناخت علت بروز این انفاق در جای خود مهم و لازم به بررسی است. مثلا بعضی از خواهران مذهبی ما به صرف مطالعه آثار مرتبط با خاطرات یک شهید به روایت همسر، جوّگیر شده و منتظرند خواستگاری در قامت همت و باکری قدم رنجه نموده و زنگ خانه شان را به صدا در آورد و این انتظار بیهوده و ملال آور در نهایت جز اتلاف عمر و جوانی شان حاصلی ندارد. علت تأخیر در ازدواج ممکن است به فراخور افراد، متنوع و متفاوت باشد؛ اما عین بی غیرتی و بی عاری و بی خاصیتی است اگر در پیرامون خود قادر به معرفی و تشویق مجردها برای سر و سامان گرفتن و تشکیل خانواده باشیم و ساده از کنارش بگذریم.

وجود حکومت دینی یا شبه دینی از ما رفع تکلیف نمی کند که فقدان یک اتاق فکر متمرکز تسهیل گر امر ازدواج و مصلح قوانین غیرانسانی جاری در فرآیند سالهای تحصیل و سربازی را با فعالیت فرهنگی و اجتماعی خداپسندانه در مسیر تشویق جوانان و واسطه گری امر خیر به خصوص برای پسران و دختران مجرد پا به سن گذاشته جبران نکنیم. آن سامانه پرهیاهو و هزینه بر ازدواج که توسط سازمان تبلیغات راه اندازی شده هم که به درد عمه شان می خورد.

ashkeatash.blog.ir

https://www.tgoop.com/ha_mim1377
👍3
شود. 
روز معلم، کتاب هدیه بدهیم
📚 مجموعه کتب منتخب ویژه روز معلم

📖 #استاد
به ✍🏻 قلم #فاطمه_شایان_پویا
🍀نیم‌نگاهی به زندگی استاد شهید هسته‌ای، مجید شهریاری به روایت خانواده و دوستان

خریدآسان اینترنتی
https://b2n.ir/t84853

📖 #همیشه_مربی
به ✍🏻 قلم #حسن_مجیدیان
🍂مجموعه‌ گفتارهای مرتبط و به هم پیوسته‌ از فعالیت‌های فرهنگی و سیره‌ی تربیتی شهید محمد عبدی که حاصل گفت‌وگو با خانواده، دوستان و شاگردان شهید است.

خرید آسان اینترنتی
https://b2n.ir/n88127

📖#معلم_باید_در_خط_مقدم_باشد
به ✍🏻 قلم #سعید_ابو_القاضی
🍀گردآوری رهنمودهای رهبر معظم انقلاب اسلامی پیرامون معلمان و آموزش و پرورش را از سال ۱۳۶۶ تا ابتدای سال ۱۳۹۷.

خرید آسان اینترنتی
https://b2n.ir/r33058
📖 #همسایه_سدر_و_همسفر_رود
به✍🏻 قلم #حسین_قرایی
🍂روایت زندگی و زمانه دکتر محمدرضا سنگری، معلم شاعر و عاشقی است که با سخنرانی ها و کلام بدیع خود در جامعه، دانایی می افشاند.
خرید آسان اینترنتی
https://b2n.ir/j22382
جهت مشاهده این کتب و بقیه آثار انتشارات از طریق زیر اقدام نمایید.

پیامکی
۳۰۰۰۱۴۱۴۴۱
تلفنی
02533551818
اینترنتی
nashreshahidkazemi.ir
اگه دوست داری توی روز معلم یه کار ویژه برای معلمت انجام بدی و حسابی خوشحالش کنی وارد سامانه https://teacher.ir/ شو و ظرف چندثانیه یه عکس‌نوشته جذاب و سفارشی تحویل بگیر و بفرست برای معلمت.

می‌تونی با #معلم_خوب_من پست و استوریش هم بکنی.

مهم نیست دانش‌آموزی یا دانشجو یا این‌که دیگه سن و سالی ازت گذشته. حتما یه معلمی تو زندگیت داشتی که خیلی دوسش داری و می‌خوای خوشحالش کنی.

😉 پس زودتر دست به کار شو.

#معلم_قهرمان_قهرمانان
#تبریک_روز_معلم
#روزمعلم
#معلم

https://www.tgoop.com/ha_mim1377
👍1
🔶چند سطری از یادداشت «آیا معلمی مبتنی بر عشق است؟!»

🔴 سید مهدی ناظمی قره باغ

🔶«... جملات مشهوری در آستانه روز معلم گفته می شد با این مضمون که معلمی نیازمند عشق است یا معلم با عشق کار می کند و... . همچون سایر جملات و شعارهای کلیشه شده و نخ نما، از این تلقی هم جز شعاری بی معنا و بی اساس باقی نمانده است و معمولاً کسی را التفاتی به آن نمی تواند باشد. اما آیا شعارهایی که انسان با آن زندگی می کند یا کرده است، من عندی و به یکباره خلق می شوند و هیچ ربطی به زندگی واقعی انسان ندارند؟ ...»

🔶«...از نظر افلاطون، عشق، سرآغاز فلسفه است. اگر افلاطون این را هم به صراحت نمی گفت، می دانیم که فلسفه یعنی «حبِ»«علم». پس فلسفه که معمولاً آن را رقیب و جایگزین نظام دانش باستانی یونان، سفسطه، معرفی می کنند، آمیزش علم و عشق است. ...»

🔶«...به نظر می رسد محور مشترکی بین علم و عشق وجود دارد و آن فراروی از خود است. متعلم، از خود فرا می رود تا با آموختن، خود را ارتقاء دهد و عاشق از خود فرا می رود تا با وصال یا نزدیک شدن به معشوق، خود بهتری باشد. از آنجا که این رابطه دو طرفه است، فراروی با اندکی تفاوت نیز در آن سوی رابطه قابل تصور است. معلم، با فراروی از خود، رو به سوی دیگری دارد تا او را وارد عالم علم و واجد مواجید جدید سازد و معشوق با فراروی از خود، عاشق را دعوت به تجربه ای متفاوت از زندگی روزمره و فراتر از مواجید عرفی می سازد. ...»

متن کامل در فایل پی دی اف بعدی همین کانال 👇
@sayyedmahdinazemi


https://www.tgoop.com/ha_mim1377
Forwarded from مغزتو🧠
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💔دردِ دل ما دانش آموزا!

🧑‍🏫دست به دست کن برسه به مدیرا و معلم هات

🔗اینستاگرام:
https://www.instagram.com/tv/CdDqFWII4A-/?igshid=YmMyMTA2M2Y=

🧠 مغز تو دریاب!⁣
🚨 @maghze_to
🔹 انشا بخوانید ولی دروغ نگویید!

🔻 در خبرها آمده بود که آقای عبدالمالکی، وزیر محترم کار گفته است تا پایان سال می‌توانیم فقر را از بین ببریم.
کلاس پنجم ابتدایی، آقای سعیدی، مدیر مدرسه‌مان چند هفته‌ای به جای خانم مهرآرا می‌آمد کلاس. گویا برای خانم معلم مشکلی پیش آمده بود. در این بین یک روز در زنگ انشا آقای مدیر با آن صدای پر ابهت‌ش گفت: " یک صفحه انشا در توصیف آخرین مسافرتی که با خانواده رفته‌اید بنویسید." این را گفت و خودش هم نشست پشت میز و مجله‌ی دنیای ورزش را باز کرد که بخواند. بچه‌ها هم شروع کردند به نوشتن. اما من دستم به قلم نمی‌رفت. هر چه زور می‌زدم یادم نمی‌آمد کِی با پدر و مادرم به سفر رفته‌ام. راستش را بخواهید تا آن زمان، من تجربه‌ی مسافرت، چه به تنهایی و چه با خانواده را نداشتم. دورترین سفری که رفته بودم ده پانزده کیلومتر آن طرف‌تر یعنی شوش دانیال بود آن هم با مادرم. وقتی می‌دیدم بچه‌ها دارند تند‌تند انشا می‌نویسند، ته دلم غصه خوردم که چرا همه‌ی آن‌ها مسافرت خانوادگی را تجربه کرده‌اند جز من! بعد از روی نیمکت بلند شدم و یواش رفتم کنار آقای سعیدی و گفتم "آقا میشه من در باره‌ی یه موضوع دیگه انشا بنویسم؟" آقای سعیدی نگاهش را از مجله برداشت و گفت "چرا؟ چه مشکلی با این موضوع داری؟" قدری مِن‌مِن کردم و گفتم: "من تا حالا با خانواده‌ام و یا تنها، هیچ مسافرتی نداشته‌ام؛ به همین دلیل نمی‌توانم چیزی بنویسم." آقای سعیدی دنیای ورزش را بست و گذاشت روی میز زهوار در رفته‌ی جلوی‌ش و نگاه تندتری به من کرد و گفت: "یعنی شما تا الان هیچ جا مسافرت نرفته‌اید؟!" من گفتم "نه". آب دهانش را قورت داد. دستی به سبیل‌ پرپشت‌ش کشید و گفت: "ببین پسرم، انشا یعنی دروغ. انشا نوشتن هم یعنی دروغ نوشتن. درسته تو سفر نرفتی تا حالا؛ ولی برو و به دروغ بنویس که تعطیلات نوروز با خانواده رفته‌اید اصفهان. بعدش توضیح بده که این سفر چطور بوده و چقدر به شما خوش گذشته." این را گفت و بعد یواش دستی به شانه‌ام زد و گفت: "زود برو بنویس!" دست از پا درازتر برگشتم سر جايم و شروع کردم به نوشتن خاطره‌ی سفری که نرفته‌ام. انشا که تمام شد، هر کسی اصفهان و شوش را دیده بود و خاطره‌ی سفرم را می‌شنید، می‌فهمید که آن‌چه من نوشته‌ام، بیش‌تر توصیف مبهمی است از مقبره‌ی دانیال نبی تا عالی‌قاپوی اصفهان. ..
کاش آقای سعیدی و آقای سعیدی‌های دیگر کمی به این فکر کنند که بچه‌هایی که حالا در دبستان و دبیرستان درس می‌خوانند، یک زمانی بزرگ می‌شوند و ممکن است بشوند وزیر یا بشوند نماینده‌ی مجلس و یا سفیر و ... . بچه‌ای که یاد می‌گیرد انشا یعنی دروغ گفتن، وقتی بزرگ شد و شد وزیر، آن‌جا هم ممکن است انشا بنویسد و بخواند؛ دقیقا به همان معنایی که آقای سعیدی می‌گفت.

مهراب صادق‌نیا
۱۴۰۱/۲/۱۳
@sadeghniamehrab
https://www.tgoop.com/sadeghniamehrab

https://www.tgoop.com/ha_mim1377
👍4
* #نفس #شوال #رمضان

💠 مراقبات بعد از ماه مبارک رمضان

🔻بعد از ماه مبارک طبیعتا یک رجوع به نفسی اتفاق می افتد؛ منتهی رجوع به نفس هم سخت است؛ دانایی و پختگی مي‌خواهد.
گذشت، انزوا و اشتغال به اعمال صالح مي‌خواهد.
🔸نباید انسان خودش را از همه حيث رها كند. طرف در طول ماه مبارک، روزه‌ مي‌گرفته، قرآن زياد مي‌خوانده، خوابش كم بوده، خوراكش همان افطار و سحر هم كم بوده و خيلي خوب پیش می رفته
🔹یک مرتبه حالا مثلا فرض كنيد كه اربعين (چهله) تمام شد یا ماه رمضان تمام شد؛ ديگر روزه نمي‌گيرد. قرآن هم نمي‌خواند. خوراكش هم زياد مي‌شود. آن ساعات تنهايي و فراغت که داشته را هم ديگر مشغول به امور غیر عبادی می شود و ...
لذا يك مرتبه دچار مشكلات مي‌شود؛ این طور رجوع کردن به نفس خيلي‌ها را به خطر نزدیک می‌کند.

(منبع: نرم‌افزار الهادی← مراقبات ماه‌رمضان)
📲طرح: www.tgoop.com/nasery_story/1197
‌ ‌
┄┅═✧ا﷽ا✧═┅┄
🔺 کانال رسمی حجت‌الاسلام والمسلمین حاج شیخ جعفر ناصری:
🔹 تلگرام و ایتا: @nasery_ir
🔸 واتساپ: wa.me/989338010649
‌ ‌
https://www.tgoop.com/ha_mim1377‌
👍2
ایران‌ به‌ چه‌ نیاز دارد؟

به‌ پول‌ فراوان‌؟ به‌ ارز؟ به‌ آب‌ و باران‌؟ به‌ ذخائر معدنی‌ پایان‌ناپذیر؟ به‌ نیروی‌ نظامی‌ قوی‌؟ به‌ تکنولوژی‌ پیشرفته‌؟ به‌ حمایت‌ بین‌المللی‌؟ به‌ اتم‌؟

خوب‌، هر یک‌ ازاینها می‌توانند از جهتی‌ کارساز باشند، ولی‌ هیچ‌ یک‌ به‌ تنهائی‌ مشکل‌ او را حلّ نمی‌کنند. او به‌ یک‌ چیز احتیاج‌ دارد و آن‌ انسان‌ است‌.
همین‌ و بس‌. اگر آن‌ را داشت‌ همه‌ چیز دارد، اگر نداشت‌ به‌ جایی‌ نخواهد رسید.

📕 سخن‌ها را بشنویم |
🌱 محمدعلی اسلامی ندوشن

کمپین مبارزه با بی‌شعوری

https://www.tgoop.com/ha_mim1377
کاغذِ مستراح در کنار دسته گل!

"در نظر اول عجیب است که گناهان خود ما خیلی کمتر شریرانه به نظر می آید تا گناهان دیگران. تصور می کنم دلیلش این است که ما تمام شرایطی را که سبب وقوع گناهان ما گشته است می دانیم و بنابراین موفق می شویم که همان گناهی را که نمی توانیم بر سایرین ببخشاییم، بر خود ببخشیم.
بین مردم تفاوت زیاد نیست. همه مردم آش درهم جوشی از بزرگی و کوچکی، از تقوی و گناه، از نجابت و پستی هستند. من به سهم خود تصور نمی کنم که از اغلب مردم بهتر یا بدتر باشم، ولی می دانم که اگر همه اعمال دوره عمرم و تمام افکاری که از مغزم گذشته می نوشتم، جهانیان مرا همچون غول هرزگی و فساد به نظر می آوردند.
در شگفتم که چگونه کسی چون در افکارش تأمل کند، روی محکوم کردن دیگران را دارد. وقتی می شنوم قضات از فراز کرسی هاشان به زبانی فصیح از اخلاق سخن می رانند، از خود می پرسم که چگونه برای اینها امکان داشته است که انسان بودن خویش را، چنان که از سخنان شان بر می آید به کلی فراموش کنند. آرزو می کنم جناب قاضی در اُلد بِیلی در کنار دسته گلش، دسته ای کاغذ مخصوص مستراح نیز می گذاشت. این کاغذها به خاطرش می آورد که او نیز مثل هر کس دیگری یک انسان است."

▪️حاصل عمر: سامرست موآم، ترجمه عبدالله آزادیان، سازمان کتابهای جیبی، 1343، ص 53.
@irajrezaie

https://www.tgoop.com/ha_mim1377
👍1
2025/08/28 09:01:37
Back to Top
HTML Embed Code: