📘ملاصدرا و عشق به پسرکان زیبا
📝ملاصدرا – حسنزاده آملی
حکیم الهی، ملاصدرای شیرازی، در مهمترین کتاب خود که اسفار اربعه نام دارد، انسانها را به عشقبازی با پسرکانِ زیبارو تشویق کرده و در فصلی با عنوان «فی ذکر عشقالظرفا و الفتیان لاوجه الحسان» مینویسد:
فرقی نمیکند مراد از خَلقاً آخَر در آیۀ «ثُمَّ اَنشَأناهُ خَلقاً آخَر فَتَبارَکَ اللهُ أَحسَنُ الخالِقین» صورتِ ظاهره یا نفس ناطقه باشد؛ چراکه مجاز پلی است به سوی حقیقت: المَجازُ قَنطَرَةُ الحَقیقَة... بدان نظرات فیلسوفان در صحت و ناپسند بودن عشق به پسران زیبارو متفاوت است. برخی آن را امری باطل، عدّهای آن را نوعی مرض و گروهی نیز آن را جنون میشمارند. اما بنابر نظر دقیق باید گفت کسانی که چنین عشق نفسانی را باطل میدانند از کوشش به دور بوده و از امور مخفی و اسرار لطیف الهی بیخبر هستند. چراکه تنها در بند حواس و امور ظاهری میباشند و حال آنکه چنین عشقی به طور طبیعی در فطرت اکثر مردم کشورها نهفته است...
بیشتر ملّتهایی چون فارس، شام، روم و... که دارای علوم دقیق، صنایع لطیف، آداب نیکو و ریاضیات هستند خالی از این عشق نمیباشند و ما احدی را نیافتهایم که دارای قلبی لطیف، ذهنی سلیم و نفسی مهربان باشد و در زمان عمر خود خالی از این محبت به سَر بُرده باشد. اما از جانبی دیگر میبینیم که سایر مردمانِ سنگدل و طبعخشک از کردها و اعراب و ترک و سیاهان از این محبّت خالی هستند و فقط بیشتر آنان به محبّت مردان به زنان و زنان نسبت به مردان به سبب نکاح و جماع چنانکه در طبیعت سایر حیوانات نیز نهفته و غرض از آن بقای نسل بوده اکتفا کردهاند...
زمانی نهایت آرزوی عاشق این است که به معشوق خود نزدیک شود و با او صحبت کند. با حصول این حاجت آرزو میکند که با او همآغوش گشته و او را بوسه باران کند تا میرسد به جایی که آرزو میکند که ای کاش با معشوق در یک رختخواب قرار گیرد و تمام اعضای خود را تا جایی که راه دارد به او بچسباند تا شاید روح او با معشوق یکی شود (ملاصدرا، ۱۹۸۱: ۷/ ۱۷۱ الی۱۷۹؛ ملاصدرا، ۱۳۸۳: ۷/ ۱۹۱ الی۱۹۹).
فیلسوف و عارفی چون آیتالله حسن حسنزاده آملی نیز در کتاب «ممدالهمم در شرح فصوصالحکم»، در سخنانی عجیبتر اذعان میکند:
آنچه ملاصدرا گفته است حق است، هرچند بهتر بود آشکارا نمیگفت (حسنزاده آملی، ۱۳۷۸: ۶۰۷).
منابع:
_ ملاصدرا، محمد، ۱۹۸۱، الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعة، بیروت، دار احیاء التراث العربی.
_ ملاصدرا، محمد، ۱۳۸۳، ترجمه اسفار اربعه، ترجمه محمد خواجوی، تهران، مولی.
_ حسنزاده آملی، حسن، ۱۳۷۸، ممدالهمم در شرح فصوصالحکم، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.
https://www.tgoop.com/Minavash
📝ملاصدرا – حسنزاده آملی
حکیم الهی، ملاصدرای شیرازی، در مهمترین کتاب خود که اسفار اربعه نام دارد، انسانها را به عشقبازی با پسرکانِ زیبارو تشویق کرده و در فصلی با عنوان «فی ذکر عشقالظرفا و الفتیان لاوجه الحسان» مینویسد:
فرقی نمیکند مراد از خَلقاً آخَر در آیۀ «ثُمَّ اَنشَأناهُ خَلقاً آخَر فَتَبارَکَ اللهُ أَحسَنُ الخالِقین» صورتِ ظاهره یا نفس ناطقه باشد؛ چراکه مجاز پلی است به سوی حقیقت: المَجازُ قَنطَرَةُ الحَقیقَة... بدان نظرات فیلسوفان در صحت و ناپسند بودن عشق به پسران زیبارو متفاوت است. برخی آن را امری باطل، عدّهای آن را نوعی مرض و گروهی نیز آن را جنون میشمارند. اما بنابر نظر دقیق باید گفت کسانی که چنین عشق نفسانی را باطل میدانند از کوشش به دور بوده و از امور مخفی و اسرار لطیف الهی بیخبر هستند. چراکه تنها در بند حواس و امور ظاهری میباشند و حال آنکه چنین عشقی به طور طبیعی در فطرت اکثر مردم کشورها نهفته است...
بیشتر ملّتهایی چون فارس، شام، روم و... که دارای علوم دقیق، صنایع لطیف، آداب نیکو و ریاضیات هستند خالی از این عشق نمیباشند و ما احدی را نیافتهایم که دارای قلبی لطیف، ذهنی سلیم و نفسی مهربان باشد و در زمان عمر خود خالی از این محبت به سَر بُرده باشد. اما از جانبی دیگر میبینیم که سایر مردمانِ سنگدل و طبعخشک از کردها و اعراب و ترک و سیاهان از این محبّت خالی هستند و فقط بیشتر آنان به محبّت مردان به زنان و زنان نسبت به مردان به سبب نکاح و جماع چنانکه در طبیعت سایر حیوانات نیز نهفته و غرض از آن بقای نسل بوده اکتفا کردهاند...
زمانی نهایت آرزوی عاشق این است که به معشوق خود نزدیک شود و با او صحبت کند. با حصول این حاجت آرزو میکند که با او همآغوش گشته و او را بوسه باران کند تا میرسد به جایی که آرزو میکند که ای کاش با معشوق در یک رختخواب قرار گیرد و تمام اعضای خود را تا جایی که راه دارد به او بچسباند تا شاید روح او با معشوق یکی شود (ملاصدرا، ۱۹۸۱: ۷/ ۱۷۱ الی۱۷۹؛ ملاصدرا، ۱۳۸۳: ۷/ ۱۹۱ الی۱۹۹).
فیلسوف و عارفی چون آیتالله حسن حسنزاده آملی نیز در کتاب «ممدالهمم در شرح فصوصالحکم»، در سخنانی عجیبتر اذعان میکند:
آنچه ملاصدرا گفته است حق است، هرچند بهتر بود آشکارا نمیگفت (حسنزاده آملی، ۱۳۷۸: ۶۰۷).
منابع:
_ ملاصدرا، محمد، ۱۹۸۱، الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعة، بیروت، دار احیاء التراث العربی.
_ ملاصدرا، محمد، ۱۳۸۳، ترجمه اسفار اربعه، ترجمه محمد خواجوی، تهران، مولی.
_ حسنزاده آملی، حسن، ۱۳۷۸، ممدالهمم در شرح فصوصالحکم، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.
https://www.tgoop.com/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
😁8🤔1👌1
📘هورلا
📝گی دو موپاسان
گی دو موپاسان (۱۸۵۰-۱۸۹۳) با نگاشتن شش رمان و انتشار بیش از سیصد داستان کوتاه، در کنار چخوف، بهعنوان یکی از سردمداران داستان کوتاه جهان شناخته میشود. نویسندهای پُرکار، ضدّ جنگ و متنفّر از سیاست که بسیاری از نوشتههای او را تند و رکیک شمردهاند. چنانکه گفتهاند ترس او از مرگ و جنون سبب شد تا در هجده ماه پایانی زندگیاش بهمانند شخصیّت اصلی داستان هورلا، که ظاهراً بر مسخِ فرانتس کافکا و بوف کورِ صادق هدایت تأثیر گذاشته است، گرفتار روانپریشی شود و در سنّ چهلوسه سالگی وفات کند.
یکی از داستانهای شگرف و فلسفی دو موپاسان، که با مؤخرهای ارزشمند دربارۀ نویسندۀ آن به فارسی انتشار یافته است، داستان کوتاه «هورلا» است. داستانی که در آن مردی گمان میکند توسّط موجودی بیگانه و نامرئی - آنچه در نزد عامۀ مردم جن یا بختک نامیده میشود - به نام هورلا تسخیر شده است؛ لذا همواره در رنج و اندوه بهسر میبرد و ترس و وحشت از دیوانگی او را رها نمیسازد بهشکلیکه تصور میکند جبراً کاری جز خودکشی نمیتواند بکند.
این نویسندۀ نامدار فرانسوی و دوست و شاگرد گوستاو فلوبر، که به زنستیزی متهم شده است و در یکی از داستانهای کوتاهش زن را مرغی تخمگذار و ماشین بچهساز معرّفی میکند (موپاسان، ۱۳۷۳: ۱۰۳)، در پارهای از داستان هورلا متعرّض تقلید مردم و توهّم رهبران آنان شده و مینویسد:
مردم گلهای ناداناند. گاه به گونهای ابلهانه صبور و گاه به شدّت انقلابی. به آنها میگویند شادی کنید! شادی میکنند. میگویند بروید با همسایهتان دعوا کنید، میروند دعوا میکنند. میگویند به سلطنت رأی بدهید. رأی میدهند. سپس به آنها میگویند به جمهوری رأی بدهید. به جمهوری رأی میدهند... رهبران مردم نیز ابلهاند؛ آنان در این دنیا که به هیچ امرش اطمینانی نیست و حتی نور هم وهم است و صدا نیز توهّمی بیش نیست، با همین اصول، یعنی افکار برگزیده، حتمی و تغییرناپذیر بر دیگران حکومت میکنند (همان: ۱۹-۲۰).
منبع:
_ موپاسان، گی دو، ۱۳۷۳، هورلا: داستانهای کوتاه، ترجمه شیریندخت دقیقیان، تهران، چشمه.
https://www.tgoop.com/Minavash
📝گی دو موپاسان
گی دو موپاسان (۱۸۵۰-۱۸۹۳) با نگاشتن شش رمان و انتشار بیش از سیصد داستان کوتاه، در کنار چخوف، بهعنوان یکی از سردمداران داستان کوتاه جهان شناخته میشود. نویسندهای پُرکار، ضدّ جنگ و متنفّر از سیاست که بسیاری از نوشتههای او را تند و رکیک شمردهاند. چنانکه گفتهاند ترس او از مرگ و جنون سبب شد تا در هجده ماه پایانی زندگیاش بهمانند شخصیّت اصلی داستان هورلا، که ظاهراً بر مسخِ فرانتس کافکا و بوف کورِ صادق هدایت تأثیر گذاشته است، گرفتار روانپریشی شود و در سنّ چهلوسه سالگی وفات کند.
یکی از داستانهای شگرف و فلسفی دو موپاسان، که با مؤخرهای ارزشمند دربارۀ نویسندۀ آن به فارسی انتشار یافته است، داستان کوتاه «هورلا» است. داستانی که در آن مردی گمان میکند توسّط موجودی بیگانه و نامرئی - آنچه در نزد عامۀ مردم جن یا بختک نامیده میشود - به نام هورلا تسخیر شده است؛ لذا همواره در رنج و اندوه بهسر میبرد و ترس و وحشت از دیوانگی او را رها نمیسازد بهشکلیکه تصور میکند جبراً کاری جز خودکشی نمیتواند بکند.
این نویسندۀ نامدار فرانسوی و دوست و شاگرد گوستاو فلوبر، که به زنستیزی متهم شده است و در یکی از داستانهای کوتاهش زن را مرغی تخمگذار و ماشین بچهساز معرّفی میکند (موپاسان، ۱۳۷۳: ۱۰۳)، در پارهای از داستان هورلا متعرّض تقلید مردم و توهّم رهبران آنان شده و مینویسد:
مردم گلهای ناداناند. گاه به گونهای ابلهانه صبور و گاه به شدّت انقلابی. به آنها میگویند شادی کنید! شادی میکنند. میگویند بروید با همسایهتان دعوا کنید، میروند دعوا میکنند. میگویند به سلطنت رأی بدهید. رأی میدهند. سپس به آنها میگویند به جمهوری رأی بدهید. به جمهوری رأی میدهند... رهبران مردم نیز ابلهاند؛ آنان در این دنیا که به هیچ امرش اطمینانی نیست و حتی نور هم وهم است و صدا نیز توهّمی بیش نیست، با همین اصول، یعنی افکار برگزیده، حتمی و تغییرناپذیر بر دیگران حکومت میکنند (همان: ۱۹-۲۰).
منبع:
_ موپاسان، گی دو، ۱۳۷۳، هورلا: داستانهای کوتاه، ترجمه شیریندخت دقیقیان، تهران، چشمه.
https://www.tgoop.com/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍3👎1👌1
📘اولین برف و داستانهای دیگر
📝گی دو موپاسان
آقا مواظب عشق باشید! از زکام و سینهپهلو و ذاتالریه خطرناکتر است... فکر میکنی با زن گرفتن زندگیات بهتر میشود و زن میگیری! آنوقت از صبح تا شب سرکوفت میزند، هیچچیز سرش نمیشود، هیچچیز نمیداند، مدام در حال ورّاجی، کلهاش پُر است از مهملات عجیب و اعتقادات احمقانه (موپاسان، ۱۳۹۱: ۱۴۵-۱۵۰).
یأس و بدبینی در آثار گی دو موپاسان چنان رخنه کرده است که گویی امیدی به بهبودی کرۀ خاکی ندارد. و شاید این بدبینی تا حدودی متأثر از اندیشههای آرتور شوپنهاور باشد؛ چراکه در داستان کوتاه «کنار مرده» از کتاب «اولین برف و داستانهای دیگر» مینویسد:
باید بپذیریم که اندیشۀ جاودانی شوپنهاور، بزرگترین تخریبگر رؤیاها که دنیا به خود دیده، مُهر تحقیر و یأس را تا ابد بر بشریّت زده است. توهّم این کامجوی توهّمباخته باورها و امیدها و شعر و آرزو را زیرورو کرده، آرمان را نابود کرده، اعتماد جانها را ویران کرده، عشق را کشته، پرستش جوهرۀ زن را سرنگون کرده، امید دلها را درهم شکسته، غولآساترین کاری را که در شکاکیت شدنی بوده به انجام رسانده. تمسخرش را در همهچیز دوانده و همهچیز را از درون خالی کرده. همین امروز هم کسانی که از او متنفّرند بهنظر میآید در ذهنشان، برغم خودشان، بخشهایی از اندیشۀ او را حفظ کرده باشند (همان: ۱۱۴-۱۱۵).
منبع:
_ موپاسان، گی دو، ۱۳۹۱، اولین برف و داستانهای دیگر، ترجمه مهدی سحابی، تهران، مرکز.
https://www.tgoop.com/Minavash
📝گی دو موپاسان
آقا مواظب عشق باشید! از زکام و سینهپهلو و ذاتالریه خطرناکتر است... فکر میکنی با زن گرفتن زندگیات بهتر میشود و زن میگیری! آنوقت از صبح تا شب سرکوفت میزند، هیچچیز سرش نمیشود، هیچچیز نمیداند، مدام در حال ورّاجی، کلهاش پُر است از مهملات عجیب و اعتقادات احمقانه (موپاسان، ۱۳۹۱: ۱۴۵-۱۵۰).
یأس و بدبینی در آثار گی دو موپاسان چنان رخنه کرده است که گویی امیدی به بهبودی کرۀ خاکی ندارد. و شاید این بدبینی تا حدودی متأثر از اندیشههای آرتور شوپنهاور باشد؛ چراکه در داستان کوتاه «کنار مرده» از کتاب «اولین برف و داستانهای دیگر» مینویسد:
باید بپذیریم که اندیشۀ جاودانی شوپنهاور، بزرگترین تخریبگر رؤیاها که دنیا به خود دیده، مُهر تحقیر و یأس را تا ابد بر بشریّت زده است. توهّم این کامجوی توهّمباخته باورها و امیدها و شعر و آرزو را زیرورو کرده، آرمان را نابود کرده، اعتماد جانها را ویران کرده، عشق را کشته، پرستش جوهرۀ زن را سرنگون کرده، امید دلها را درهم شکسته، غولآساترین کاری را که در شکاکیت شدنی بوده به انجام رسانده. تمسخرش را در همهچیز دوانده و همهچیز را از درون خالی کرده. همین امروز هم کسانی که از او متنفّرند بهنظر میآید در ذهنشان، برغم خودشان، بخشهایی از اندیشۀ او را حفظ کرده باشند (همان: ۱۱۴-۱۱۵).
منبع:
_ موپاسان، گی دو، ۱۳۹۱، اولین برف و داستانهای دیگر، ترجمه مهدی سحابی، تهران، مرکز.
https://www.tgoop.com/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍3
📘جامع عباسی
📝شیخ بهایی
از کسبهای حرام یکی خریدن و فروختن آلات قمار و لهو چون نرد و شطرنج و دف و نی و عود... و دیگری خریدن و فروختن سرگین و بول حیوانات است، سوای بول شتر به جهت شفا (شیخ بهایی، ۱۳۸۶: ۴۷۰).
شیخ بهاءالدین محمد عاملی، معروف به شیخ بهایی (۹۵۳-۱۰۳۱)، از اهالی منطقۀ جَبَلعاملِ لبنان و آرمیده در کنار آرمگاه علی بن موسیالرضا در مشهد است که آثار او را قریب به نودوپنج کتاب و رساله در علوم مختلفی ازجمله ریاضی، فلسفه، عرفان، فقه، حدیث، سیاست، ادبیات و هنر شمردهاند. از نوشتههای این شیخالاسلامِ صفویه در دربار شاه عباس اول میتوان به «پند اهل دانش و هوش به زبان گربه و موش»، «مثنوی نان و حلوا»، «صمدیه»، «کشکول» و «جامع عباسی» اشاره کرد که از جامع عباسیِ او بهعنوان نخستین رسالۀ عملیه به زبان فارسی نام بردهاند.
شیخ بهایی در قسمت دیگری از جامع عباسی دربارۀ افراد غیرمسلمانی که به اسارت درآمدهاند، نوشته است:
اسیرانی که در جنگ گاه به دست افتند اطفال و زنان ایشان به مجرّد اسیر گشتن ملک آنانی میشوند که ایشان را گرفته باشند و کشتن ایشان جایز نیست. اما مردان بالغ ایشان اگر در وقت جنگ به دست افتند، امام مخیّر است میان کشتن ایشان یا بریدن دست و پای ایشان و گذاشتن که خون از آن برود و بمیرند (شیخ بهایی، ۱۳۸۶: ۴۰۶-۴۰۷).
منبع:
_ شیخ بهایی عاملی، بهاءالدین محمد، ۱۳۸۶، جامع عباسی، قم، دفتر انتشارات اسلامی.
https://www.tgoop.com/Minavash
📝شیخ بهایی
از کسبهای حرام یکی خریدن و فروختن آلات قمار و لهو چون نرد و شطرنج و دف و نی و عود... و دیگری خریدن و فروختن سرگین و بول حیوانات است، سوای بول شتر به جهت شفا (شیخ بهایی، ۱۳۸۶: ۴۷۰).
شیخ بهاءالدین محمد عاملی، معروف به شیخ بهایی (۹۵۳-۱۰۳۱)، از اهالی منطقۀ جَبَلعاملِ لبنان و آرمیده در کنار آرمگاه علی بن موسیالرضا در مشهد است که آثار او را قریب به نودوپنج کتاب و رساله در علوم مختلفی ازجمله ریاضی، فلسفه، عرفان، فقه، حدیث، سیاست، ادبیات و هنر شمردهاند. از نوشتههای این شیخالاسلامِ صفویه در دربار شاه عباس اول میتوان به «پند اهل دانش و هوش به زبان گربه و موش»، «مثنوی نان و حلوا»، «صمدیه»، «کشکول» و «جامع عباسی» اشاره کرد که از جامع عباسیِ او بهعنوان نخستین رسالۀ عملیه به زبان فارسی نام بردهاند.
شیخ بهایی در قسمت دیگری از جامع عباسی دربارۀ افراد غیرمسلمانی که به اسارت درآمدهاند، نوشته است:
اسیرانی که در جنگ گاه به دست افتند اطفال و زنان ایشان به مجرّد اسیر گشتن ملک آنانی میشوند که ایشان را گرفته باشند و کشتن ایشان جایز نیست. اما مردان بالغ ایشان اگر در وقت جنگ به دست افتند، امام مخیّر است میان کشتن ایشان یا بریدن دست و پای ایشان و گذاشتن که خون از آن برود و بمیرند (شیخ بهایی، ۱۳۸۶: ۴۰۶-۴۰۷).
منبع:
_ شیخ بهایی عاملی، بهاءالدین محمد، ۱۳۸۶، جامع عباسی، قم، دفتر انتشارات اسلامی.
https://www.tgoop.com/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
😁3👍1😢1
📘کلام محمد، رویای محمد
📝عبدالکریم سروش
یکی از آخرین نوشتههای دکتر عبدالکریم سروش، که در دهۀ نود شمسی جنجال بسیاری برانگیخت، انتشار هفت مقاله با عنوان «محمد راوی رؤیاهای رسولانه» بود. مقالههایی که در سال ۱۳۹۷ همراه با شش نقدِ جعفر سبحانی، محسن کدیور، حسین واله، حسن انصاری و عبدالبشیر فکرت ذیل کتابی با نام «کلام محمد، رویای محمد» توسط نشر صقراط - این کلمه که در فرهنگ لغت بهمعنی ماستِ ترش است، اینجا گویی مرکّب از دو واژۀ صراط و سقراط است - به چاپ رسید.
عبدالکریم سروش در این کتاب محمد را آفرینندۀ قرآن و قرآن را کلام محمد و محصول ذهن و خیال او معرّفی میکند و در ادامه وحی را الهام و همان تجربۀ شاعران و عارفان میخواند که میتوان آن را بالاترین درجۀ شعر نامید (سروش، ۱۳۹۷: ۱۰-۱۵). لذا قرآن به خوابنامهای رازآلود میمانَد که هنرمندانه روایت شده است (همان: ۱۴۴) و محمد روایتگری است که راستگویانه رویاهای رسولانه و رمزآلود خود را، که همان قرآن یا خوابنامۀ اوست، برای ما باز میگوید (همان: ۱۰۳).
سروش بر آن باور است که جبرئیل همان عقلِ محمد و شیطان نفسِ آدمی است (همان: ۱۱۹-۱۲۰) و قصۀ آدم، ابلیس، فرشتگان، معراج و اتفاقات بهشت و جهنم که در قرآن آمده است، همه از جنس خیال و رویاهای پیامبرانه است و نه پارهای از تاریخ و واقعیّتهای کیهانی (همان: ۲۴۱)؛ از اینرو قرآن بهجای تفسیر و تأویل نیازمند تعبیر و خوابگزاران است (همان: ۱۰۳-۱۰۴) و پذیرفتن این مطلب بسیاری از ابهامات و شبهات را حل میکند (همان: ۱۰).
اگر قرآن را بخوانید با جنبههای کاملاً بشری آن آشنا میشوید و میبینید که پیامبر گاهی اوقات شاد و بسیارفصیح و گاهی در بیان سخنان خویش بسیارمعمولی و پرملال است. و بشری بودن قرآن سبب میشود تا بپذیریم که وحی صرفاً در حیطۀ مسائل دینی خطاناپذیر است و آنچه دربارۀ تاریخ و امور علمی و زمینی میگوید عاری از اشتباه نیست؛ چراکه دانش پیامبر بهمانند مردم زمانهاش محدود بود (همان: ۱۷).
عبدالکریم سروش، که فارغالتحصیل دانشکدۀ داروسازی دانشگاه تهران و استاد فلسفۀ علم در دانشگاههای آمریکا است، اذعان میکند که بسیاری از دیدگاههای او ریشه در اندیشۀ سدههای میانی اسلام دارد. هرچند آن عارفان و فیلسوفان اینگونه نظرات را روشن بیان نمیکردند و ترجیح میدادند که آن مباحث را در خلال سخنانی پراکنده یا در لفّافه بیان کنند. بهعنوان مثال مولوی جایی میگوید که قرآن آیینههای ذهن پیامبر است. و پسر او حتی از اینهم فراتر میرود و میگوید که چندهمسری به این دلیل در قرآن مجاز دانسته شده است که پیامبر زنان را دوست میداشت (همان: ۱۸).
این سخنان عبدالکریم سروش بااینکه نقدها و اعتراضات بسیاری را به دنبال داشت، اما باید دانست که سالها قبل علامه محمدحسین طباطبایی ضمن نپذیرفتن آن، تکفیر اینگونه فرضیهها و نظریهها را نفی کرده و آن را موحّدانه و منصفانه شمرده است.
غالب نویسندگان امروز که در ادیان و مذاهب به کنجکاوی میپردازند نظرشان در توجیه و تقریر وحی و نبوت و قرآن این است که پیغمبر اکرم افکار پاک خود را سخن خداوند و وحی الهی فرض میکرد که خدای متعال از راه نهاد پاکش با وی به گفتگو پرداخته است و روان پاک و خیرخواه خود را که این افکار از آن تراوش کرده در قلب آرامش مستقر میشد، روحالامین و جبرئیل و فرشتۀ وحی نامید. البته این توجیه از آن کسانی است که برای جهان هستی خدایی اثبات میکنند و از روی انصاف برای نظام دینی اسلام ارزشی قائلاند (طباطبایی، ۱۳۵۳: ۱۰۶ الی۱۰۸).
منابع:
_ سروش، عبدالکریم، ۱۳۹۷، کلام محمد رویای محمد، آمریکا، صقراط.
_ طباطبایی، محمدحسین، ۱۳۵۳، قرآن در اسلام، تهران، دارالکتب الاسلامیه.
https://www.tgoop.com/Minavash
📝عبدالکریم سروش
یکی از آخرین نوشتههای دکتر عبدالکریم سروش، که در دهۀ نود شمسی جنجال بسیاری برانگیخت، انتشار هفت مقاله با عنوان «محمد راوی رؤیاهای رسولانه» بود. مقالههایی که در سال ۱۳۹۷ همراه با شش نقدِ جعفر سبحانی، محسن کدیور، حسین واله، حسن انصاری و عبدالبشیر فکرت ذیل کتابی با نام «کلام محمد، رویای محمد» توسط نشر صقراط - این کلمه که در فرهنگ لغت بهمعنی ماستِ ترش است، اینجا گویی مرکّب از دو واژۀ صراط و سقراط است - به چاپ رسید.
عبدالکریم سروش در این کتاب محمد را آفرینندۀ قرآن و قرآن را کلام محمد و محصول ذهن و خیال او معرّفی میکند و در ادامه وحی را الهام و همان تجربۀ شاعران و عارفان میخواند که میتوان آن را بالاترین درجۀ شعر نامید (سروش، ۱۳۹۷: ۱۰-۱۵). لذا قرآن به خوابنامهای رازآلود میمانَد که هنرمندانه روایت شده است (همان: ۱۴۴) و محمد روایتگری است که راستگویانه رویاهای رسولانه و رمزآلود خود را، که همان قرآن یا خوابنامۀ اوست، برای ما باز میگوید (همان: ۱۰۳).
سروش بر آن باور است که جبرئیل همان عقلِ محمد و شیطان نفسِ آدمی است (همان: ۱۱۹-۱۲۰) و قصۀ آدم، ابلیس، فرشتگان، معراج و اتفاقات بهشت و جهنم که در قرآن آمده است، همه از جنس خیال و رویاهای پیامبرانه است و نه پارهای از تاریخ و واقعیّتهای کیهانی (همان: ۲۴۱)؛ از اینرو قرآن بهجای تفسیر و تأویل نیازمند تعبیر و خوابگزاران است (همان: ۱۰۳-۱۰۴) و پذیرفتن این مطلب بسیاری از ابهامات و شبهات را حل میکند (همان: ۱۰).
اگر قرآن را بخوانید با جنبههای کاملاً بشری آن آشنا میشوید و میبینید که پیامبر گاهی اوقات شاد و بسیارفصیح و گاهی در بیان سخنان خویش بسیارمعمولی و پرملال است. و بشری بودن قرآن سبب میشود تا بپذیریم که وحی صرفاً در حیطۀ مسائل دینی خطاناپذیر است و آنچه دربارۀ تاریخ و امور علمی و زمینی میگوید عاری از اشتباه نیست؛ چراکه دانش پیامبر بهمانند مردم زمانهاش محدود بود (همان: ۱۷).
عبدالکریم سروش، که فارغالتحصیل دانشکدۀ داروسازی دانشگاه تهران و استاد فلسفۀ علم در دانشگاههای آمریکا است، اذعان میکند که بسیاری از دیدگاههای او ریشه در اندیشۀ سدههای میانی اسلام دارد. هرچند آن عارفان و فیلسوفان اینگونه نظرات را روشن بیان نمیکردند و ترجیح میدادند که آن مباحث را در خلال سخنانی پراکنده یا در لفّافه بیان کنند. بهعنوان مثال مولوی جایی میگوید که قرآن آیینههای ذهن پیامبر است. و پسر او حتی از اینهم فراتر میرود و میگوید که چندهمسری به این دلیل در قرآن مجاز دانسته شده است که پیامبر زنان را دوست میداشت (همان: ۱۸).
این سخنان عبدالکریم سروش بااینکه نقدها و اعتراضات بسیاری را به دنبال داشت، اما باید دانست که سالها قبل علامه محمدحسین طباطبایی ضمن نپذیرفتن آن، تکفیر اینگونه فرضیهها و نظریهها را نفی کرده و آن را موحّدانه و منصفانه شمرده است.
غالب نویسندگان امروز که در ادیان و مذاهب به کنجکاوی میپردازند نظرشان در توجیه و تقریر وحی و نبوت و قرآن این است که پیغمبر اکرم افکار پاک خود را سخن خداوند و وحی الهی فرض میکرد که خدای متعال از راه نهاد پاکش با وی به گفتگو پرداخته است و روان پاک و خیرخواه خود را که این افکار از آن تراوش کرده در قلب آرامش مستقر میشد، روحالامین و جبرئیل و فرشتۀ وحی نامید. البته این توجیه از آن کسانی است که برای جهان هستی خدایی اثبات میکنند و از روی انصاف برای نظام دینی اسلام ارزشی قائلاند (طباطبایی، ۱۳۵۳: ۱۰۶ الی۱۰۸).
منابع:
_ سروش، عبدالکریم، ۱۳۹۷، کلام محمد رویای محمد، آمریکا، صقراط.
_ طباطبایی، محمدحسین، ۱۳۵۳، قرآن در اسلام، تهران، دارالکتب الاسلامیه.
https://www.tgoop.com/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍1😁1👌1
📘عیش و نیستی
📝تیری مونیه
این روزها نویسندهها خیلیکم شبیه نوشتههاشان هستند! دخترهای کوچک پانزده ساله کتابهایی پر از روابط جنسی دربارۀ زندگی خودشان مینویسند، نویسندگان کمونیست سوار اتومبیل کادیلاک میشوند و نویسندگان رمانهای اخلاقی در دادگاهها به جرم فساد اخلاق محکوم میشوند (مونیه، ۱۳۷۹: ۴۶).
نمایشنامۀ «عیش و نیستی»، نوشتۀ تیری مونیه (۱۹۰۹-۱۹۸۸)، کتابی زیبا و طنزآمیز است که در آن افراد و گروههای متعدّدی ازجمله نویسندگان، خوانندگان و ناشران هجو شدهاند. اثری که دنیا را فاقد معنا دانسته و ادبیات را بیانگر این بیمعنایی تصوّر میکند و معتقد است که حقیقت وجود ندارد و نویسندگان نیز مطلقاً چیزی برای گفتن ندارند (همان: ۴۷-۵۰).
این نویسنده و پژوهشگر فرانسوی امید را امری مهمل میداند که تنها کسانی را وسوسه میکند که هنوز نفهمیدهاند که بیشتر مساوی است با کمتر، آری مساوی است با نه و فردا نمیتواند با امروز متفاوت باشد (همان: ۵۱)!
آنیبال، شخصیت اصلی نمایشنامۀ «عیش و نیستی»، نویسنده و فیلسوفی نیهیلیست است که هیچکس به او اعتنا نمیکند و او خسته از جامعه و خانواده تصمیم میگیرد که خودکشی کند. تصمیمی که حین اقدام از آن منصرف میگردد. هرچند خبر اشتباه خودکشی او سبب شهرت وی شده و کتاب تأیید نشدهاش بهعنوان یکی از پرفروشترین آثار به چاپ میرسد.
روزی دختری دانشجو به خانۀ آنیبال میآید و پس از تمجید از کتاب و اندیشههای استاد، به او پیشنهاد سکس میدهد. آنیبال به محض شنیدن این درخواست سؤال میکند که آیا دختر از لحاظ فیزیکی متمایل به او شده است؟ و دختر در پاسخ میگوید: نه، ابداً. ای بابا! شما که حقیقتاً متفکر قرن ما هستید آیا در زندگی خصوصیتان از پشت کوه آمدهاید؟ سابقاً برای عشقبازی خیال میکردند که باید همدیگر را دوست بدارند...
حالا عشقبازی میکنند چون بالاخره نمیتوانند از صبح تا شب فلیپر [نوعی بازی] بازی کنند (همان: ۵۳).
ظاهراً نام اصلی این نمایشنامه بهمانند عنوان ثانویۀ کتاب آنیبال، کتاب «سکس و نیستی» بوده است (همان: ۸۶ الی۸۸) و ابوالحسن نجفی بهسبب شرایط نشر و سانسور موجود در ایران آن را به عیش و نیستی ترجمه کرده است و حال آنکه اگر نام این کتاب سکس و نیستی بود، شاید در چاپهای متعدّدی انتشار مییافت و تا این اندازه مهجور باقی نمیماند!
منبع:
_ مونیه، تیری، ۱۳۷۹، عیش و نیستی، ترجمه ابوالحسن نجفی، تهران، نیلوفر.
https://www.tgoop.com/Minavash
📝تیری مونیه
این روزها نویسندهها خیلیکم شبیه نوشتههاشان هستند! دخترهای کوچک پانزده ساله کتابهایی پر از روابط جنسی دربارۀ زندگی خودشان مینویسند، نویسندگان کمونیست سوار اتومبیل کادیلاک میشوند و نویسندگان رمانهای اخلاقی در دادگاهها به جرم فساد اخلاق محکوم میشوند (مونیه، ۱۳۷۹: ۴۶).
نمایشنامۀ «عیش و نیستی»، نوشتۀ تیری مونیه (۱۹۰۹-۱۹۸۸)، کتابی زیبا و طنزآمیز است که در آن افراد و گروههای متعدّدی ازجمله نویسندگان، خوانندگان و ناشران هجو شدهاند. اثری که دنیا را فاقد معنا دانسته و ادبیات را بیانگر این بیمعنایی تصوّر میکند و معتقد است که حقیقت وجود ندارد و نویسندگان نیز مطلقاً چیزی برای گفتن ندارند (همان: ۴۷-۵۰).
این نویسنده و پژوهشگر فرانسوی امید را امری مهمل میداند که تنها کسانی را وسوسه میکند که هنوز نفهمیدهاند که بیشتر مساوی است با کمتر، آری مساوی است با نه و فردا نمیتواند با امروز متفاوت باشد (همان: ۵۱)!
آنیبال، شخصیت اصلی نمایشنامۀ «عیش و نیستی»، نویسنده و فیلسوفی نیهیلیست است که هیچکس به او اعتنا نمیکند و او خسته از جامعه و خانواده تصمیم میگیرد که خودکشی کند. تصمیمی که حین اقدام از آن منصرف میگردد. هرچند خبر اشتباه خودکشی او سبب شهرت وی شده و کتاب تأیید نشدهاش بهعنوان یکی از پرفروشترین آثار به چاپ میرسد.
روزی دختری دانشجو به خانۀ آنیبال میآید و پس از تمجید از کتاب و اندیشههای استاد، به او پیشنهاد سکس میدهد. آنیبال به محض شنیدن این درخواست سؤال میکند که آیا دختر از لحاظ فیزیکی متمایل به او شده است؟ و دختر در پاسخ میگوید: نه، ابداً. ای بابا! شما که حقیقتاً متفکر قرن ما هستید آیا در زندگی خصوصیتان از پشت کوه آمدهاید؟ سابقاً برای عشقبازی خیال میکردند که باید همدیگر را دوست بدارند...
حالا عشقبازی میکنند چون بالاخره نمیتوانند از صبح تا شب فلیپر [نوعی بازی] بازی کنند (همان: ۵۳).
ظاهراً نام اصلی این نمایشنامه بهمانند عنوان ثانویۀ کتاب آنیبال، کتاب «سکس و نیستی» بوده است (همان: ۸۶ الی۸۸) و ابوالحسن نجفی بهسبب شرایط نشر و سانسور موجود در ایران آن را به عیش و نیستی ترجمه کرده است و حال آنکه اگر نام این کتاب سکس و نیستی بود، شاید در چاپهای متعدّدی انتشار مییافت و تا این اندازه مهجور باقی نمیماند!
منبع:
_ مونیه، تیری، ۱۳۷۹، عیش و نیستی، ترجمه ابوالحسن نجفی، تهران، نیلوفر.
https://www.tgoop.com/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍3👌1🐳1
📘سووشون
📝سیمین دانشور
رمان «سووشون»، که ظاهراً نخستینبار در سال ۱۳۴۸ انتشار یافت، یکی از پُرتیراژترین و پُرخوانندهترین آثار ایرانی است که به زبان انگلیسی نیز ترجمه شده است. سووشون داستان اشغال ایران توسّط نظامیان انگلیسی در جنگ جهانی دوم، کشتار و استعمار بیگانگان در شیراز، غارت و بیداد حاکم آن خطّه و داستان زن و شوهری انقلابی و آشنا به علوم غربی است که هرچند با برخی از احکام مذهب ازجمله حرمت شراب و عورت خواندن زنان مخالف است، اما سخت در نبرد با غرب و غربزدگی است.
گذشته از شهرت دکتر سیمین دانشور و عظمت ادبی رمان سووشون، شاید بتوان مشکل اساسی این کتاب را بیگانهستیزی افراطیِ آن دانست. خانم دانشور که اذعان کرده بود: من حضرت خمینی را کلمۀ الحق میدانم که با آگاهی خود کارشکنیهای دشمنان انقلاب را خنثی کرد و حق زن را در اسلام حتی برتر از مرد شمرد (دانشور، ۱۳۵۷: ۶)، در قسمتی از کتاب «سووشون»، از زبان یکی از شخصیّتهای داستان به نام فاطمه، غربیان را کون نشسته خوانده است (دانشور، ۱۳۴۹: ۲۴).
واژۀ سووشون، که به معنای زاری کردن بر سوگ سیاوش است، هم به فتح سین و هم به ضمّ سین خوانده میشود. چنانکه دانشور در کتاب «شناخت و تحسین هنر»، که شامل برخی از مقالات و مصاحبههای انجام شده با اوست، متذکّر شده است:
چون شیرازیها سیاوش را به فتح واو تلفّظ میکنند، عزاداری سیاوش را هم سَووشون به فتح سین میگویند و غرض من هم همین تلفّظ است. هرچند سُووَشون به ضمّ سین و فتح واو دوم هم غلط نیست؛ چراکه در تهران سیاوش را به ضمّ واو میگویند (دانشور، ۱۳۷۵: ۵۲۶-۵۲۷).
منابع:
_ دانشور، سیمین، ۱۳۴۹، سووشون، تهران، خوارزمی.
_ دانشور، سیمین، ۱۳۵۷، «بیائید ایران ویران را آباد کنیم»، کیهان، نوزدهم اسفند.
_ دانشور، سیمین، ۱۳۷۵، شناخت و تحسین هنر، تهران، کتاب سیامک.
https://www.tgoop.com/Minavash
📝سیمین دانشور
رمان «سووشون»، که ظاهراً نخستینبار در سال ۱۳۴۸ انتشار یافت، یکی از پُرتیراژترین و پُرخوانندهترین آثار ایرانی است که به زبان انگلیسی نیز ترجمه شده است. سووشون داستان اشغال ایران توسّط نظامیان انگلیسی در جنگ جهانی دوم، کشتار و استعمار بیگانگان در شیراز، غارت و بیداد حاکم آن خطّه و داستان زن و شوهری انقلابی و آشنا به علوم غربی است که هرچند با برخی از احکام مذهب ازجمله حرمت شراب و عورت خواندن زنان مخالف است، اما سخت در نبرد با غرب و غربزدگی است.
گذشته از شهرت دکتر سیمین دانشور و عظمت ادبی رمان سووشون، شاید بتوان مشکل اساسی این کتاب را بیگانهستیزی افراطیِ آن دانست. خانم دانشور که اذعان کرده بود: من حضرت خمینی را کلمۀ الحق میدانم که با آگاهی خود کارشکنیهای دشمنان انقلاب را خنثی کرد و حق زن را در اسلام حتی برتر از مرد شمرد (دانشور، ۱۳۵۷: ۶)، در قسمتی از کتاب «سووشون»، از زبان یکی از شخصیّتهای داستان به نام فاطمه، غربیان را کون نشسته خوانده است (دانشور، ۱۳۴۹: ۲۴).
واژۀ سووشون، که به معنای زاری کردن بر سوگ سیاوش است، هم به فتح سین و هم به ضمّ سین خوانده میشود. چنانکه دانشور در کتاب «شناخت و تحسین هنر»، که شامل برخی از مقالات و مصاحبههای انجام شده با اوست، متذکّر شده است:
چون شیرازیها سیاوش را به فتح واو تلفّظ میکنند، عزاداری سیاوش را هم سَووشون به فتح سین میگویند و غرض من هم همین تلفّظ است. هرچند سُووَشون به ضمّ سین و فتح واو دوم هم غلط نیست؛ چراکه در تهران سیاوش را به ضمّ واو میگویند (دانشور، ۱۳۷۵: ۵۲۶-۵۲۷).
منابع:
_ دانشور، سیمین، ۱۳۴۹، سووشون، تهران، خوارزمی.
_ دانشور، سیمین، ۱۳۵۷، «بیائید ایران ویران را آباد کنیم»، کیهان، نوزدهم اسفند.
_ دانشور، سیمین، ۱۳۷۵، شناخت و تحسین هنر، تهران، کتاب سیامک.
https://www.tgoop.com/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍4👎1
📘لالهای از ملکوت
📝حمید سفیدآبیان
یکی از عارفان مشهور ایرانی که بهمانند بسیاری از عرفاء لاطائلات عجیب و غریبی به او نسبت دادهاند، جعفر مجتهدی تبریزی (۱۳۰۳-۱۳۷۴) است. فردی که برای آشنایی با او میتوان به کتاب «در محضر لاهوتیان» و «لالهای از ملکوت» مراجعه کرد.
جعفر مجتهدی بنابر آنچه در «لالهای از ملکوت» آمده است، ضمن احاطه به تمام علوم (سفیدآبیان، ۱۳۸۱: ۱۳۴)، آشنایی با زبانهای خارجی (همان: ۲۶۳)، مشاهدۀ همۀ عالم (همان: ۱۵۴)، پیشگویی (همان: ۲۸۵-۴۱۱)، دیدار با امام زمان (همان: ۳۱۳-۳۷۷)، طیالارض کردن به نقاط مختلف جهان (همان: ۲۶۳)، شفای بیماران (همان: ۱۶۲-۳۷۱-۴۰۲)، دوستی و همکلام شدن با حیوانات وحشی (همان: ۱۷۸) و علاقۀ شدید به قلیان (همان: ۲۹۶)، سبب قتل رئیسجمهور اسبق آمریکا، جان اف کندی، شده است!
حضرت آیتالله آقای سید عبدالکریم کشمیری میفرمودند: شخصی از اهل علم که مورد وثوق بودند نقل کردند، روزی در مدرسۀ فیضیۀ قم با عدهای از علماء و دوستان نشسته بودیم که ناگهان آقای مجتهدی با یک هیبت و وقار خاصی وارد شدند و در کنار ما نشستند، هنوز چند دقیقهای بیشتر نگذشته بود که ناگهان رنگ رخسارشان برافروخته شده و به زبان ترکی پیدرپی فرمودند: وُور (بزن) و در مرتبۀ سوم فرمودند: «دِنَن یاعلی وُور» آنگاه سکوت نمودند. چند لحظه بعد که به حالت عادی بازگشتند، از ایشان پرسیدم چه اتفاقی افتاد و با چه کسی صحبت میکردید؟!
فرمودند: دیدم در آمریکا شخصی میخواهد رئیسجمهور آمریکا جان اف کندی را ترور کند، ولی میترسد و دستش میلرزد، دو مرتبه به او گفتم بزن ولی باز میترسید، در مرتبۀ سوم به او گفتم بگو یاعلی و بزن، او هم گفت: یاعلی و کندی را ترور نمود.
همۀ رفقا گفتند: آقا این چه حرفی است! فیضیه کجا آمریکا کجا؟! آقای مجتهدی فرمودند: بله آقاجان شما رادیو را روشن کنید تا خبر کشته شدن کندی را بشنوید. پس از حدود نیمساعت که رادیو را روشن کردیم، در کمال تعجب شنیدیم که جان اف کندی به طور مرموزی ترور شد.
حضرت آیتالله کشمیری میفرمودند: بنده این ماجرا را از آقای مجتهدی سؤال کردم و ایشان تأئید نمودند. همچنین آقای مجتهدی این قضیه را برای عدهای ازجمله حجتالاسلام والمسلمین آقای حاج شیخ علیرضا گلمحمدی و آقایان چایچی و قریشی و جمعی دیگر از دوستان نقل کردهاند (همان: ۲۵۸-۲۵۹).
از دیگر ترهات ذکر شده در این کتاب میتوان به تمجید و دفاع سرسخت جعفر مجتهدی از قمه زدن اشاره کرد. چنانکه حجتالاسلام علیرضا گلمحمدی و علی مهدوی اذعان کردهاند:
یک روز عاشورا که منزل آقای مجتهدی بودیم و مراسم عزاداری و قمهزنی در آنجا برقرار بود آقای مجتهدی گفتند: حضرت فرمودهاند: امروز سری به مراسم قمهزنی میزنم و در مراسم عزاداری شما شرکت میکنم... هنگامی که مراسم قمهزنی خاتمه یافت و افراد قمهزن روی زمین نشسته و در حال نوحهسرایی و گریه بودند، آقای دکتر تهرانی متخصص و جراح قلب به آنجا آمده و سر قمهزنها را مشاهده کرد و گفت این چند نفر نباید سر خود را بشویند، زیرا زخمهای آنها خیلی عمیق است. سپس نزد آقای مجتهدی آمده و گفت: اینها دیوانه هستند و نمیفهمند چرا اینگونه با شمشیر بر سر خود میزنند.
آقای مجتهدی که مستغرق در حضرت اباعبدالله علیهالسلام بودند و به شدت گریه میکردند یکمرتبه نگاهی عمیق و پرمعنی به آقای دکتر کردند. آقای دکتر که تا آن موقع حرف از دیوانگی قمهزنها میزد ناگهان از جا برخاست و مجنونوار به طرف حیاط دویده و قمهای برداشت آنگاه شروع کرد به شدت بر سر خود بزند!
جناب حجتالاسلام والمسلمین آقای گلمحمدی میگفتند: من که از دیدن ایـن صحنه بـسیار تعجب کرده بودم از آقا پرسیدم: چطور شد آقای دکتر که به قمهزنها اعتراض میکرد اینچنین دیوانهوار شروع به قمه زدن نمود؟!
ایشان فرمودند: دیدم آقای دکتر هر روز صبح زیارت عاشورا میخواند، حیفم آمد کسی که هر روز مخلصانه با زیارت عاشورا متوسل به حضرت سیدالشهدا علیهالسلام است عقیدهاش نسبت به عزاداری اباعبدالله علیهالسلام سُست باشد. لذا تصرفی در او کرده و او را دگرگون ساختم و عقیدهاش را کامل نمودم (همان: ۲۱۶ الی۲۱۸).
منبع:
_ سفیدآبیان، حمید، ۱۳۸۱، لالهای از ملکوت: سیری در زندگی عارف بالله و عاشق دلسوخته اهلبیت آقای حاج شیخ جعفر مجتهدی، قم، کمالالملک.
https://www.tgoop.com/Minavash
📝حمید سفیدآبیان
یکی از عارفان مشهور ایرانی که بهمانند بسیاری از عرفاء لاطائلات عجیب و غریبی به او نسبت دادهاند، جعفر مجتهدی تبریزی (۱۳۰۳-۱۳۷۴) است. فردی که برای آشنایی با او میتوان به کتاب «در محضر لاهوتیان» و «لالهای از ملکوت» مراجعه کرد.
جعفر مجتهدی بنابر آنچه در «لالهای از ملکوت» آمده است، ضمن احاطه به تمام علوم (سفیدآبیان، ۱۳۸۱: ۱۳۴)، آشنایی با زبانهای خارجی (همان: ۲۶۳)، مشاهدۀ همۀ عالم (همان: ۱۵۴)، پیشگویی (همان: ۲۸۵-۴۱۱)، دیدار با امام زمان (همان: ۳۱۳-۳۷۷)، طیالارض کردن به نقاط مختلف جهان (همان: ۲۶۳)، شفای بیماران (همان: ۱۶۲-۳۷۱-۴۰۲)، دوستی و همکلام شدن با حیوانات وحشی (همان: ۱۷۸) و علاقۀ شدید به قلیان (همان: ۲۹۶)، سبب قتل رئیسجمهور اسبق آمریکا، جان اف کندی، شده است!
حضرت آیتالله آقای سید عبدالکریم کشمیری میفرمودند: شخصی از اهل علم که مورد وثوق بودند نقل کردند، روزی در مدرسۀ فیضیۀ قم با عدهای از علماء و دوستان نشسته بودیم که ناگهان آقای مجتهدی با یک هیبت و وقار خاصی وارد شدند و در کنار ما نشستند، هنوز چند دقیقهای بیشتر نگذشته بود که ناگهان رنگ رخسارشان برافروخته شده و به زبان ترکی پیدرپی فرمودند: وُور (بزن) و در مرتبۀ سوم فرمودند: «دِنَن یاعلی وُور» آنگاه سکوت نمودند. چند لحظه بعد که به حالت عادی بازگشتند، از ایشان پرسیدم چه اتفاقی افتاد و با چه کسی صحبت میکردید؟!
فرمودند: دیدم در آمریکا شخصی میخواهد رئیسجمهور آمریکا جان اف کندی را ترور کند، ولی میترسد و دستش میلرزد، دو مرتبه به او گفتم بزن ولی باز میترسید، در مرتبۀ سوم به او گفتم بگو یاعلی و بزن، او هم گفت: یاعلی و کندی را ترور نمود.
همۀ رفقا گفتند: آقا این چه حرفی است! فیضیه کجا آمریکا کجا؟! آقای مجتهدی فرمودند: بله آقاجان شما رادیو را روشن کنید تا خبر کشته شدن کندی را بشنوید. پس از حدود نیمساعت که رادیو را روشن کردیم، در کمال تعجب شنیدیم که جان اف کندی به طور مرموزی ترور شد.
حضرت آیتالله کشمیری میفرمودند: بنده این ماجرا را از آقای مجتهدی سؤال کردم و ایشان تأئید نمودند. همچنین آقای مجتهدی این قضیه را برای عدهای ازجمله حجتالاسلام والمسلمین آقای حاج شیخ علیرضا گلمحمدی و آقایان چایچی و قریشی و جمعی دیگر از دوستان نقل کردهاند (همان: ۲۵۸-۲۵۹).
از دیگر ترهات ذکر شده در این کتاب میتوان به تمجید و دفاع سرسخت جعفر مجتهدی از قمه زدن اشاره کرد. چنانکه حجتالاسلام علیرضا گلمحمدی و علی مهدوی اذعان کردهاند:
یک روز عاشورا که منزل آقای مجتهدی بودیم و مراسم عزاداری و قمهزنی در آنجا برقرار بود آقای مجتهدی گفتند: حضرت فرمودهاند: امروز سری به مراسم قمهزنی میزنم و در مراسم عزاداری شما شرکت میکنم... هنگامی که مراسم قمهزنی خاتمه یافت و افراد قمهزن روی زمین نشسته و در حال نوحهسرایی و گریه بودند، آقای دکتر تهرانی متخصص و جراح قلب به آنجا آمده و سر قمهزنها را مشاهده کرد و گفت این چند نفر نباید سر خود را بشویند، زیرا زخمهای آنها خیلی عمیق است. سپس نزد آقای مجتهدی آمده و گفت: اینها دیوانه هستند و نمیفهمند چرا اینگونه با شمشیر بر سر خود میزنند.
آقای مجتهدی که مستغرق در حضرت اباعبدالله علیهالسلام بودند و به شدت گریه میکردند یکمرتبه نگاهی عمیق و پرمعنی به آقای دکتر کردند. آقای دکتر که تا آن موقع حرف از دیوانگی قمهزنها میزد ناگهان از جا برخاست و مجنونوار به طرف حیاط دویده و قمهای برداشت آنگاه شروع کرد به شدت بر سر خود بزند!
جناب حجتالاسلام والمسلمین آقای گلمحمدی میگفتند: من که از دیدن ایـن صحنه بـسیار تعجب کرده بودم از آقا پرسیدم: چطور شد آقای دکتر که به قمهزنها اعتراض میکرد اینچنین دیوانهوار شروع به قمه زدن نمود؟!
ایشان فرمودند: دیدم آقای دکتر هر روز صبح زیارت عاشورا میخواند، حیفم آمد کسی که هر روز مخلصانه با زیارت عاشورا متوسل به حضرت سیدالشهدا علیهالسلام است عقیدهاش نسبت به عزاداری اباعبدالله علیهالسلام سُست باشد. لذا تصرفی در او کرده و او را دگرگون ساختم و عقیدهاش را کامل نمودم (همان: ۲۱۶ الی۲۱۸).
منبع:
_ سفیدآبیان، حمید، ۱۳۸۱، لالهای از ملکوت: سیری در زندگی عارف بالله و عاشق دلسوخته اهلبیت آقای حاج شیخ جعفر مجتهدی، قم، کمالالملک.
https://www.tgoop.com/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
😁3
📘شاعران بیدیوان
📝محمود مدبری
کتاب خواندنی و ارزشمند «شاعران بیدیوان»، دربردارندۀ اشعار ۲۱۵ تن از شاعران فارسی است که متعلق به سه قرن نخستینِ سوم، چهارم و پنجم هجری هستند. اشعاری قریب به ۵۰۰۰ هزار بیت از شاعرانی که دیوان آنها درحال حاضر بهدست ما نرسیده است.
در این کتاب، که به اهتمام و تصحیح دکتر محمود مدبّری انتشار یافته است، اگر یک بیت شعر از شاعری به یادگار مانده باشد ذکر گردیده است و حتی اشعار منسوب به شاعران این دوره نیز گردآوری شده است. بهعنوان مثال ۷۲ بیت شعر منسوب به ابنسینا در کتاب آمده است باآنکه بهزعم مدبّری اکثر آن ابیات مسلّماً از بوعلی نیستند (مدبری، ۱۳۷۰: ۴۶۹).
*خر باش که این جماعت از فرط خری
هر کو نَه خـر است کافـرش میخوانند
*کـفـر چـو مـنـی گـزاف و آسان نـبـود
محکمتر از ایـمـان مـن ایـمـان نـبـود
در دهـر چـو مـن یـکـی و او هم کـافـر
پـس در همه دهـر یـک مسلمان نـبـود
*می از جهالت جهال شد به شرع حرام
چو مه که از سبب منکران دین شد شق
حلال گـشـتـه به فـتـوای عـقـل بر دانا
حرام گـشـتـه به احکام شـرع بر احمق
(همان: ذیل «اشعار منسوب به ابنسینا»، ۴۷۰-۴۷۱)
از دیگر اشعار ذکر شده در کتاب شاعران بیدیوان میتوان به دو بیت ابوالحسن شهید بن حسن بلخی و تک بیت ابوشکور بلخی، دو شاعر بزرگ قرن چهارم هجری، اشاره کرد:
*اگر غم را چو آتش دود بودی
جهان تاریک بودی جاودانه
در این گیتی سراسر گر بگردی
خـردمـنـدی نیابی شادمانه
(همان: ۳۶)
*تا بدانجا رسید دانش من
که بدانم همی که نادانم
(همان: ۸۸)
منبع:
_ مدبری، محمود، ۱۳۷۰، شاعران بیدیوان، تهران، پانوس.
https://www.tgoop.com/Minavash
📝محمود مدبری
کتاب خواندنی و ارزشمند «شاعران بیدیوان»، دربردارندۀ اشعار ۲۱۵ تن از شاعران فارسی است که متعلق به سه قرن نخستینِ سوم، چهارم و پنجم هجری هستند. اشعاری قریب به ۵۰۰۰ هزار بیت از شاعرانی که دیوان آنها درحال حاضر بهدست ما نرسیده است.
در این کتاب، که به اهتمام و تصحیح دکتر محمود مدبّری انتشار یافته است، اگر یک بیت شعر از شاعری به یادگار مانده باشد ذکر گردیده است و حتی اشعار منسوب به شاعران این دوره نیز گردآوری شده است. بهعنوان مثال ۷۲ بیت شعر منسوب به ابنسینا در کتاب آمده است باآنکه بهزعم مدبّری اکثر آن ابیات مسلّماً از بوعلی نیستند (مدبری، ۱۳۷۰: ۴۶۹).
*خر باش که این جماعت از فرط خری
هر کو نَه خـر است کافـرش میخوانند
*کـفـر چـو مـنـی گـزاف و آسان نـبـود
محکمتر از ایـمـان مـن ایـمـان نـبـود
در دهـر چـو مـن یـکـی و او هم کـافـر
پـس در همه دهـر یـک مسلمان نـبـود
*می از جهالت جهال شد به شرع حرام
چو مه که از سبب منکران دین شد شق
حلال گـشـتـه به فـتـوای عـقـل بر دانا
حرام گـشـتـه به احکام شـرع بر احمق
(همان: ذیل «اشعار منسوب به ابنسینا»، ۴۷۰-۴۷۱)
از دیگر اشعار ذکر شده در کتاب شاعران بیدیوان میتوان به دو بیت ابوالحسن شهید بن حسن بلخی و تک بیت ابوشکور بلخی، دو شاعر بزرگ قرن چهارم هجری، اشاره کرد:
*اگر غم را چو آتش دود بودی
جهان تاریک بودی جاودانه
در این گیتی سراسر گر بگردی
خـردمـنـدی نیابی شادمانه
(همان: ۳۶)
*تا بدانجا رسید دانش من
که بدانم همی که نادانم
(همان: ۸۸)
منبع:
_ مدبری، محمود، ۱۳۷۰، شاعران بیدیوان، تهران، پانوس.
https://www.tgoop.com/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
❤1👍1
📘یک گوشهٔ پاک و پُرنور
📝ارنست همینگوی
داستان کوتاه «یک گوشۀ پاک و پُرنور»، یکی از داستانهای زیبای ارنست همینگوی است که چندین سطر آن شگفتانگیز است. داستان پیرمردِ هشتاد سالۀ پولداری که چندیپیش خودکشی ناموفّقی داشته و مدّتی است در کافهای تمیز و پُرنور، هر شب و تا نیمههای شب، درحال خوردن مشروب است.
تنها هیچی بود که خوب میشناخت. همهاش هیچی بود و مردی که هیچ بود. تنها همین بود و فقط به روشنایی بود که نیاز داشت و اندکی پاکی و نظم... اما میدانست که همهاش هیچ بود و باز هیچ و هیچ و باز هیچ. ای هیچِ ما که در هیچی، نام تو هیچ باد. قلمرو تو هیچ باد، ارادۀ تو هیچ در هیچ باد، همانگونه که در هیچ است. در این هیچ، هیچِ روزانۀ ما را به ما عطا کن و هیچِ ما را هیچ مکن، همانگونه که ما هیچهای خود را هیچ میکنیم... درود بر هیچِ سراپا هیچ، هیچ با توست (همینگوی، ۱۳۹۲: ۳۱۰).
منبع:
_ همینگوی، ارنست، ۱۳۹۲، بهترین داستانهای کوتاه، گزیده و ترجمه احمد گلشیری، تهران، نگاه.
https://www.tgoop.com/Minavash
📝ارنست همینگوی
داستان کوتاه «یک گوشۀ پاک و پُرنور»، یکی از داستانهای زیبای ارنست همینگوی است که چندین سطر آن شگفتانگیز است. داستان پیرمردِ هشتاد سالۀ پولداری که چندیپیش خودکشی ناموفّقی داشته و مدّتی است در کافهای تمیز و پُرنور، هر شب و تا نیمههای شب، درحال خوردن مشروب است.
تنها هیچی بود که خوب میشناخت. همهاش هیچی بود و مردی که هیچ بود. تنها همین بود و فقط به روشنایی بود که نیاز داشت و اندکی پاکی و نظم... اما میدانست که همهاش هیچ بود و باز هیچ و هیچ و باز هیچ. ای هیچِ ما که در هیچی، نام تو هیچ باد. قلمرو تو هیچ باد، ارادۀ تو هیچ در هیچ باد، همانگونه که در هیچ است. در این هیچ، هیچِ روزانۀ ما را به ما عطا کن و هیچِ ما را هیچ مکن، همانگونه که ما هیچهای خود را هیچ میکنیم... درود بر هیچِ سراپا هیچ، هیچ با توست (همینگوی، ۱۳۹۲: ۳۱۰).
منبع:
_ همینگوی، ارنست، ۱۳۹۲، بهترین داستانهای کوتاه، گزیده و ترجمه احمد گلشیری، تهران، نگاه.
https://www.tgoop.com/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
❤4
📘پیرمرد و دریا
📝ارنست همینگوی
اِرنست هِمینگوِی (۱۸۹۹-۱۹۶۱)، نویسندۀ مشهور آمریکایی، که با خودکشی به زندگی خود پایان داد، بیشتر به سبب نوشتن رمان کوتاه «پیرمرد و دریا» شناخته شده است. پیرمرد و دریا اثری رئالیستی است چنانکه همینگوی نیز گفته است: من کوشیدهام یک پیرمرد واقعی، یک پسربچۀ واقعی، یک دریای واقعی، یک ماهی واقعی و کوسههای واقعی بسازم.
ویلیام فاکنر، دیگرنویسندۀ هموطن ارنست همینگوی، که بنابر گفتۀ نجف دریابندری هرگز به اظهار نظر دربارۀ آثار دیگران عادت نداشت، برخلاف رسم خود، نقد کوتاهی بر این رمان مشهور نوشت و اذعان کرد:
زمان ممکن است نشان دهد که پیرمرد و دریا بهترین نوشتۀ همۀ ما است (همینگوی، ۱۳۸۵: ذیل «ارنست همینگوی یک دور تمام»، ۸۶).
سانتیاگو قهرمانِ پیر داستان پس از آنکه هشتادوهفت روز موفق به گرفتن ماهی نشده است، هنوز امیدوار است و به تنهایی به دریا میزند. او باوجود بیخوابیهای چندروزه و زخمی شدن دستش موفق به شکار بَمبَک بزرگی نزدیک به سیصد کیلو میشود. هرچند در مسیر بازگشت، کوسههای متعددی به صید او حمله میکنند و چیزی از کوسهماهی برای او باقی نمیگذارند. ولی او همچنان امید خود را از دست نداده است و با مشکلات و کوسههای مهاجم درحال مبارزه است.
پیرمرد با خود گفت نومیدی احمقانه است. از اینگذشته به عقیدۀ من گناه هم هست. من از گناه سَر درنمیآورم و گمان نکنم اعتقادی هم به گناه داشته باشم. شاید کشتن ماهی گناه بود. اگر این گناه است، پس همۀ کارها گناه است. آدمهایی هستند که مزد میگیرند و گناه میکنند. بگذار آنها فکرش را بکنند. تو ماهیگیر به دنیا آمدی، چنانچه این هم ماهی به دنیا آمد (همان: ۱۹۶).
منبع:
_ همینگوی، ارنست، ۱۳۸۵، پیرمرد و دریا، ترجمه نجف دریابندری، تهران، خوارزمی.
https://www.tgoop.com/Minavash
📝ارنست همینگوی
اِرنست هِمینگوِی (۱۸۹۹-۱۹۶۱)، نویسندۀ مشهور آمریکایی، که با خودکشی به زندگی خود پایان داد، بیشتر به سبب نوشتن رمان کوتاه «پیرمرد و دریا» شناخته شده است. پیرمرد و دریا اثری رئالیستی است چنانکه همینگوی نیز گفته است: من کوشیدهام یک پیرمرد واقعی، یک پسربچۀ واقعی، یک دریای واقعی، یک ماهی واقعی و کوسههای واقعی بسازم.
ویلیام فاکنر، دیگرنویسندۀ هموطن ارنست همینگوی، که بنابر گفتۀ نجف دریابندری هرگز به اظهار نظر دربارۀ آثار دیگران عادت نداشت، برخلاف رسم خود، نقد کوتاهی بر این رمان مشهور نوشت و اذعان کرد:
زمان ممکن است نشان دهد که پیرمرد و دریا بهترین نوشتۀ همۀ ما است (همینگوی، ۱۳۸۵: ذیل «ارنست همینگوی یک دور تمام»، ۸۶).
سانتیاگو قهرمانِ پیر داستان پس از آنکه هشتادوهفت روز موفق به گرفتن ماهی نشده است، هنوز امیدوار است و به تنهایی به دریا میزند. او باوجود بیخوابیهای چندروزه و زخمی شدن دستش موفق به شکار بَمبَک بزرگی نزدیک به سیصد کیلو میشود. هرچند در مسیر بازگشت، کوسههای متعددی به صید او حمله میکنند و چیزی از کوسهماهی برای او باقی نمیگذارند. ولی او همچنان امید خود را از دست نداده است و با مشکلات و کوسههای مهاجم درحال مبارزه است.
پیرمرد با خود گفت نومیدی احمقانه است. از اینگذشته به عقیدۀ من گناه هم هست. من از گناه سَر درنمیآورم و گمان نکنم اعتقادی هم به گناه داشته باشم. شاید کشتن ماهی گناه بود. اگر این گناه است، پس همۀ کارها گناه است. آدمهایی هستند که مزد میگیرند و گناه میکنند. بگذار آنها فکرش را بکنند. تو ماهیگیر به دنیا آمدی، چنانچه این هم ماهی به دنیا آمد (همان: ۱۹۶).
منبع:
_ همینگوی، ارنست، ۱۳۸۵، پیرمرد و دریا، ترجمه نجف دریابندری، تهران، خوارزمی.
https://www.tgoop.com/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍3
📘همینگوی، شکار و خودکشی
📝ارنست همینگوی
اِرنِست میلر هِمینگوِی عاشق خواندن، نوشتن، شراب و شکار بود. به شکار حیواناتی چون شیر و گوزن و کرگدن میپرداخت تا جایی که خاطرات شکارهای خود در آفریقا را در کتابی با عنوان «تپههای سبز آفریقا» منتشر کرد و در پاسخ به این پرسش که چرا آدمی شاعر و فهمیده مانند او باید حیوانات را بکشد، نوشت: چون خوشم میآید (همینگوی، ۱۳۶۴: ۱۵).
ارنست همینگوی ظاهراً از زندگی راضی بود و از آن لذّت میبرد. چندین مرتبه در میدانهای جنگ حضور پیدا کرد و مجروح شد. مدّتی به ورزش حرفهای اشتغال داشت. چهارمرتبه ازدواج نمود و با زنان مختلفی لحظات خوب و شیرینی را تجربه کرد، اما در داستانهای خود و ازجمله «برفهای کلیمانجارو»، که به نوعی گوشهای از زندگینامۀ اوست، زنان را نادان خطاب کرد و از تمایلات خود به خودکشی پرده برداشت (همینگوی، ۱۳۹۰: ۹۰-۱۰۴) و سرانجام با اسلحه به زندگیاش پایان داد.
منابع:
_ همینگوی، ارنست، ۱۳۶۴، تپههای سبز آفریقا، ترجمه رضا قیصریه، تهران، اول.
_ همینگوی، ارنست، ۱۳۹۰، برفهای کلیمانجارو و داستانهای دیگر، ترجمه شجاعالدین شفا، تهران، جامی.
https://www.tgoop.com/Minavash
📝ارنست همینگوی
اِرنِست میلر هِمینگوِی عاشق خواندن، نوشتن، شراب و شکار بود. به شکار حیواناتی چون شیر و گوزن و کرگدن میپرداخت تا جایی که خاطرات شکارهای خود در آفریقا را در کتابی با عنوان «تپههای سبز آفریقا» منتشر کرد و در پاسخ به این پرسش که چرا آدمی شاعر و فهمیده مانند او باید حیوانات را بکشد، نوشت: چون خوشم میآید (همینگوی، ۱۳۶۴: ۱۵).
ارنست همینگوی ظاهراً از زندگی راضی بود و از آن لذّت میبرد. چندین مرتبه در میدانهای جنگ حضور پیدا کرد و مجروح شد. مدّتی به ورزش حرفهای اشتغال داشت. چهارمرتبه ازدواج نمود و با زنان مختلفی لحظات خوب و شیرینی را تجربه کرد، اما در داستانهای خود و ازجمله «برفهای کلیمانجارو»، که به نوعی گوشهای از زندگینامۀ اوست، زنان را نادان خطاب کرد و از تمایلات خود به خودکشی پرده برداشت (همینگوی، ۱۳۹۰: ۹۰-۱۰۴) و سرانجام با اسلحه به زندگیاش پایان داد.
منابع:
_ همینگوی، ارنست، ۱۳۶۴، تپههای سبز آفریقا، ترجمه رضا قیصریه، تهران، اول.
_ همینگوی، ارنست، ۱۳۹۰، برفهای کلیمانجارو و داستانهای دیگر، ترجمه شجاعالدین شفا، تهران، جامی.
https://www.tgoop.com/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍6
📘نیم قرن با بورخس
📝ماریو بارگاس یوسا
سبک بورخس موجز و مجمل است، واضح و دقیق، استوار بر هوشی فروزان و شکاکانه؛ سبکی که با همهچیز – فلسفه، الهیات، جغرافیا، تاریخ و بهویژه ادبیات – بازی میکند تا جهانی از مفاهیم و سرابهای فکری بسازد (بارگاس یوسا، ۱۴۰۰: ۸۳). هر یک از داستانهای این نویسندۀ نابغه (همان: ۳۰) و ستایشگر شوپنهاور (همان: ۳۲-۶۰)، گوهری هنری است و برخیشان – مانند تِلون، اوکبَر، اُوربیس تِرتیوس، ویرانههای مدور، الهیدانان و الف – از شاهکارهای گونۀ خود بهشمار میروند (همان: ۵۸).
کتاب «نیم قرن با بورخس»، اثری مختصر و خواندنی است که در نقد و تمجید از خورخه لوئیس بورخس نگاشته شده است. ماریو بارگاس یوسا در این کتاب، که شامل یادداشتها، سخنرانیها و مصاحبههایش با بورخس و نیم قرن خوانش آثار اوست، این نویسندۀ نامدار آرژانتینی را انسانی شکاک و ندانمگرا معرفی میکند که آرامش او در مرگ و نیستی است (همان: ۲۹-۷۵).
بورخس که انسانی جهانوطنی بهشمار میرود، در یکی از گفتوگوهای خود با یوسا، ملّیگرایی را یکی از بزرگترین پتیارههای عصر معرفی کرده (همان: ۳۶) و در ادامه متذکر شده است سیاست مسئلهای است که برای من کسالتآور است (همان: ۱۷-۱۸). واژۀ کسالت زیادی ملایم است. بهتر است بگوییم ملال... نمیدانم اصلاً آدم میتواند سیاستمدارها را ستایش کند یا نه؛ آدمهایی را که خودشان را وقف توافقکردن، رشوهدادن، لبخندزدن، قیافهگرفتن برای عکاسها و عذر میخواهم، وقف مردمیبودن میکنند (همان: ۳۹).
بارگاس یوسا هم که معتقد است سیاست اغلب نکوهیدنی است (همان: ۸۲) و نیشوکنایههای بورخس دربارۀ ملّیگرایی را شایستۀ ستایش و احترام میداند (همان: ۳۶)، در قسمتی دیگر از این کتاب اذعان میکند لوئیس بورخس رمانهای کمی خوانده و قدر مسلّم این است که نویسندگان محبویش شاعر، مقالهنویس یا داستاننویساند (همان: ۳۰). من هم که رمان مینویسم همیشه بابت یکی از جملههای زیبای بورخس، که البته برای رماننویسها خیلی توهینآمیز است، احساس رنجیدگی کردهام؛ جملهای که کموبیش این است:
پریشانگویی تباهکنندهای است اینکه کسی بخواهد رمان بنویسد، اینکه بخواهد چیزی را که میشود در تنها یک جمله بیان کرد، در پانصد صفحه شاخوبرگ دهد (همان: ۳۳-۳۴).
منبع:
_ بارگاس یوسا، ماریو، ۱۴۰۰، نیم قرن با بورخس، ترجمه سعید متین، تهران، نشر برج.
https://www.tgoop.com/Minavash
📝ماریو بارگاس یوسا
سبک بورخس موجز و مجمل است، واضح و دقیق، استوار بر هوشی فروزان و شکاکانه؛ سبکی که با همهچیز – فلسفه، الهیات، جغرافیا، تاریخ و بهویژه ادبیات – بازی میکند تا جهانی از مفاهیم و سرابهای فکری بسازد (بارگاس یوسا، ۱۴۰۰: ۸۳). هر یک از داستانهای این نویسندۀ نابغه (همان: ۳۰) و ستایشگر شوپنهاور (همان: ۳۲-۶۰)، گوهری هنری است و برخیشان – مانند تِلون، اوکبَر، اُوربیس تِرتیوس، ویرانههای مدور، الهیدانان و الف – از شاهکارهای گونۀ خود بهشمار میروند (همان: ۵۸).
کتاب «نیم قرن با بورخس»، اثری مختصر و خواندنی است که در نقد و تمجید از خورخه لوئیس بورخس نگاشته شده است. ماریو بارگاس یوسا در این کتاب، که شامل یادداشتها، سخنرانیها و مصاحبههایش با بورخس و نیم قرن خوانش آثار اوست، این نویسندۀ نامدار آرژانتینی را انسانی شکاک و ندانمگرا معرفی میکند که آرامش او در مرگ و نیستی است (همان: ۲۹-۷۵).
بورخس که انسانی جهانوطنی بهشمار میرود، در یکی از گفتوگوهای خود با یوسا، ملّیگرایی را یکی از بزرگترین پتیارههای عصر معرفی کرده (همان: ۳۶) و در ادامه متذکر شده است سیاست مسئلهای است که برای من کسالتآور است (همان: ۱۷-۱۸). واژۀ کسالت زیادی ملایم است. بهتر است بگوییم ملال... نمیدانم اصلاً آدم میتواند سیاستمدارها را ستایش کند یا نه؛ آدمهایی را که خودشان را وقف توافقکردن، رشوهدادن، لبخندزدن، قیافهگرفتن برای عکاسها و عذر میخواهم، وقف مردمیبودن میکنند (همان: ۳۹).
بارگاس یوسا هم که معتقد است سیاست اغلب نکوهیدنی است (همان: ۸۲) و نیشوکنایههای بورخس دربارۀ ملّیگرایی را شایستۀ ستایش و احترام میداند (همان: ۳۶)، در قسمتی دیگر از این کتاب اذعان میکند لوئیس بورخس رمانهای کمی خوانده و قدر مسلّم این است که نویسندگان محبویش شاعر، مقالهنویس یا داستاننویساند (همان: ۳۰). من هم که رمان مینویسم همیشه بابت یکی از جملههای زیبای بورخس، که البته برای رماننویسها خیلی توهینآمیز است، احساس رنجیدگی کردهام؛ جملهای که کموبیش این است:
پریشانگویی تباهکنندهای است اینکه کسی بخواهد رمان بنویسد، اینکه بخواهد چیزی را که میشود در تنها یک جمله بیان کرد، در پانصد صفحه شاخوبرگ دهد (همان: ۳۳-۳۴).
منبع:
_ بارگاس یوسا، ماریو، ۱۴۰۰، نیم قرن با بورخس، ترجمه سعید متین، تهران، نشر برج.
https://www.tgoop.com/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍4
📘بردار اینها را بنویس آقا!
📝محمود کیانوش
در جامعۀ من فقط مردمِ عادیِ کتابخوان نیستند که ستایشگر شهرتاند، بلکه در میان اهل فکر و قلم هم معدودند کسانی که در سنجش آثار، خِرَد و دریافت مبتنی بر اصولِ هنر را معیار و میزان قرار میدهند (کیانوش، بیتا: ذیل «بردار اینها را بنویس آقا! بگذار ما اینها را چاپ کنیم آقا!»، ۵۸۵).
یکی از مجموعه آثار خواندنیِ شاعر، نویسنده، مترجم و منتقد ادبی نامدار مشهدی، محمود کیانوش (۱۳۱۳-۱۳۹۹)، کتاب مفصّل و دو قسمتی «بردار اینها را بنویس آقا! بگذار ما اینها را چاپ کنیم آقا!» است. کتابی از خاطرات محمود کیانوش دربارۀ شاعران و نویسندگان مطرح دهۀ چهل شمسی که در سال ۲۰۱۸ در لندن انتشار یافت. کتابی که نشان دهندۀ تسلّط کیانوش به ادبیات فارسی است و حاکی از دقّت، تیزبینی، آزاداندیشی و گویی عدمِارادت کامل او به هیچکس و هیچ گروهی است:
من هرگز نه مرید کسی بودهام و نه خواستهام که مرشد کسی باشم (همان: ۵۷).
مخالفت محمود کیانوش با هرگونه مریدپروری و تأکید وی بر مبرّا نبودن هیچ فردی از خطا و لغزش، سبب شده است که او در کمال شجاعت و صراحت به نقد برخی از شخصیّتهای مشهور و محبوب ادبی کشور بپردازد و تا آنجا پیش برود که حتی شائبۀ حسادت و خودبزرگبینی را به جان بخرد. محمود کیانوش علاوه بر خاطرات خود، در کتاب «زن و عشق در دنیای صادق هدایت و نقد تحلیلی و تطبیقی بر بوف کور» و همچنین کتاب «نیما یوشیج و شعر کلاسیک فارسی» به صراحت سخن گفته است و به نقد صادق هدایت و نیما یوشیج پرداخته است. دو اثری که اوّلین از آنها در آمریکا منتشر شد و بهزعم کیانوش هدایتپرستان (و نه هدایتدوستان) از آن سخت رنجیده شدند. دوّمی هم که در ایران به چاپ رسید، از ضعفهای فنّی و زبانی نیما یوشیج و تنگیِ افق فکری در جهانبینی شعری او آشکارا سخن گفت و بسیاری را به دشمنی با خود کشاند (همان: ۵-6).
محمود کیانوش ضمن تمجید و بزرگداشت صادق هدایت، ساختمان داستانهای او را مملوّ از ضعفهای ریز و درشتِ بسیار دانسته (همان: ۷) و در خاطرهای بهنقل از کیخسرو بهروزی در مصاحبه با دفتر هنر مینویسد:
هدایت از یک طرف آدمی بود تمیز و وسواسی و از طرف دیگر به پستترین و کثیفترین و آلودهترین مکانها رفت و آمد میکرد. حدود سالهای ۱۳۲۳ یک مرتبه مرا به خرابهای برد، در آنجا توی یک غار بیغولۀ کثیفی یک عدّه معتاد نشسته بودند و تریاک میکشیدند، این آدم تمیز و وسواسی نشست و همان وافور همگانی آنها را به دهان گذاشت! از یک طرف آدمی بود بسیار خجول و محجوب و ضمناً ترسو، و از طرف دیگر جسارتهایی میکرد که به دعوا و کتک کاری و کلانتری میکشید! یکبار هم با هم به شمیران رفتیم در بازگشت جلو کاخ شاه ایستاد و به دیوار قصر سعدآباد شاشید! هرچه گفتم آقای هدایت این کار خطرناک است توجّهی نکرد! مأمور نگهبان هم از چنین جسارتی مات مانده بود (کیانوش، بیتا: ذیل «زن و عشق در دنیای صادق هدایت و نقد تحلیلی و تطبیقی بر بوف کور»، ۲۵۱-۲۵۲)!
محمود کیانوش باآنکه خود از شاعرانِ شعرِ نو محسوب شده و انقلاب نیما یوشیج را سبب افتادن شعر فارسی در مسیر شعر جهانی تصوّر میکند و نیمای سنّتشکن را شایستۀ آن میداند که پیشگام شعر جدید فارسی شناخته شود، اما او را شخصیتی مقدّس و عاری از عیب و خطا نپنداشته و مینویسد:
من در جلد اول از کتاب «رمزها و رازهای نیما یوشیج» با عنوان «نیما یوشیج و شعر کلاسیک فارسی»، که در سال ۱۳۸۹ - دو سال پیشتر از انتشار کتاب با چراغ و آینه - در ایران منتشر شد، گفته بودم امروز ستایش و پرستش نیما یوشیج نوعی مذهب شده است و مؤمن به نوعی مذهب را نمیتوان به آسانی به شنیدن سخنانی که مبنای ایمانِ بیشناخت را متزلزل میکند، دعوت کرد (کیانوش، بیتا: ذیل «بردار اینها را بنویس آقا! بگذار ما اینها را چاپ کنیم آقا!»، ۵۷۸ الی۵۸۰).
کتاب ارزش احساسات اثر کوچکی است که نیما یوشیج در آن به ترجمهای ناهموار و نارسا دست زده و گاهی خود نیز به مناسبت و بیمناسبت، دربارۀ هنر و ادبیات فارسی و شاعران و نویسندگان ایرانی چیزهایی گفته است. بهعنوان مثال در جایی از کتاب، ورتر را شاعری آلمانی و تالستوی را نویسندۀ داستان تاریخیِ سربریانی خوانده است. و حال آنکه ورتر شاعر آلمانی نبود، که داستانی از گوته است. مگر آنکه مقصود زاخاریاس ورنر باشد. و آلکسئی تالستوی هم دارای مجموعه آثاری چند جلدی میباشد که در لغت روسی بهمعنای سوبرانی است. پس سربریانی نمیتواند عنوان یکی از آثار تالستوی و یک داستان تاریخی باشد (همان: ۵۸۲-۵۸۳). موارد اینگونه بیدقّتیها و ولنگاریها در کتاب ارزش احساسات بسیار است، و ای کاش عیبهای آن به همین بیدقّتیها و ولنگاریها محدود میشد.
https://www.tgoop.com/Minavash
📝محمود کیانوش
در جامعۀ من فقط مردمِ عادیِ کتابخوان نیستند که ستایشگر شهرتاند، بلکه در میان اهل فکر و قلم هم معدودند کسانی که در سنجش آثار، خِرَد و دریافت مبتنی بر اصولِ هنر را معیار و میزان قرار میدهند (کیانوش، بیتا: ذیل «بردار اینها را بنویس آقا! بگذار ما اینها را چاپ کنیم آقا!»، ۵۸۵).
یکی از مجموعه آثار خواندنیِ شاعر، نویسنده، مترجم و منتقد ادبی نامدار مشهدی، محمود کیانوش (۱۳۱۳-۱۳۹۹)، کتاب مفصّل و دو قسمتی «بردار اینها را بنویس آقا! بگذار ما اینها را چاپ کنیم آقا!» است. کتابی از خاطرات محمود کیانوش دربارۀ شاعران و نویسندگان مطرح دهۀ چهل شمسی که در سال ۲۰۱۸ در لندن انتشار یافت. کتابی که نشان دهندۀ تسلّط کیانوش به ادبیات فارسی است و حاکی از دقّت، تیزبینی، آزاداندیشی و گویی عدمِارادت کامل او به هیچکس و هیچ گروهی است:
من هرگز نه مرید کسی بودهام و نه خواستهام که مرشد کسی باشم (همان: ۵۷).
مخالفت محمود کیانوش با هرگونه مریدپروری و تأکید وی بر مبرّا نبودن هیچ فردی از خطا و لغزش، سبب شده است که او در کمال شجاعت و صراحت به نقد برخی از شخصیّتهای مشهور و محبوب ادبی کشور بپردازد و تا آنجا پیش برود که حتی شائبۀ حسادت و خودبزرگبینی را به جان بخرد. محمود کیانوش علاوه بر خاطرات خود، در کتاب «زن و عشق در دنیای صادق هدایت و نقد تحلیلی و تطبیقی بر بوف کور» و همچنین کتاب «نیما یوشیج و شعر کلاسیک فارسی» به صراحت سخن گفته است و به نقد صادق هدایت و نیما یوشیج پرداخته است. دو اثری که اوّلین از آنها در آمریکا منتشر شد و بهزعم کیانوش هدایتپرستان (و نه هدایتدوستان) از آن سخت رنجیده شدند. دوّمی هم که در ایران به چاپ رسید، از ضعفهای فنّی و زبانی نیما یوشیج و تنگیِ افق فکری در جهانبینی شعری او آشکارا سخن گفت و بسیاری را به دشمنی با خود کشاند (همان: ۵-6).
محمود کیانوش ضمن تمجید و بزرگداشت صادق هدایت، ساختمان داستانهای او را مملوّ از ضعفهای ریز و درشتِ بسیار دانسته (همان: ۷) و در خاطرهای بهنقل از کیخسرو بهروزی در مصاحبه با دفتر هنر مینویسد:
هدایت از یک طرف آدمی بود تمیز و وسواسی و از طرف دیگر به پستترین و کثیفترین و آلودهترین مکانها رفت و آمد میکرد. حدود سالهای ۱۳۲۳ یک مرتبه مرا به خرابهای برد، در آنجا توی یک غار بیغولۀ کثیفی یک عدّه معتاد نشسته بودند و تریاک میکشیدند، این آدم تمیز و وسواسی نشست و همان وافور همگانی آنها را به دهان گذاشت! از یک طرف آدمی بود بسیار خجول و محجوب و ضمناً ترسو، و از طرف دیگر جسارتهایی میکرد که به دعوا و کتک کاری و کلانتری میکشید! یکبار هم با هم به شمیران رفتیم در بازگشت جلو کاخ شاه ایستاد و به دیوار قصر سعدآباد شاشید! هرچه گفتم آقای هدایت این کار خطرناک است توجّهی نکرد! مأمور نگهبان هم از چنین جسارتی مات مانده بود (کیانوش، بیتا: ذیل «زن و عشق در دنیای صادق هدایت و نقد تحلیلی و تطبیقی بر بوف کور»، ۲۵۱-۲۵۲)!
محمود کیانوش باآنکه خود از شاعرانِ شعرِ نو محسوب شده و انقلاب نیما یوشیج را سبب افتادن شعر فارسی در مسیر شعر جهانی تصوّر میکند و نیمای سنّتشکن را شایستۀ آن میداند که پیشگام شعر جدید فارسی شناخته شود، اما او را شخصیتی مقدّس و عاری از عیب و خطا نپنداشته و مینویسد:
من در جلد اول از کتاب «رمزها و رازهای نیما یوشیج» با عنوان «نیما یوشیج و شعر کلاسیک فارسی»، که در سال ۱۳۸۹ - دو سال پیشتر از انتشار کتاب با چراغ و آینه - در ایران منتشر شد، گفته بودم امروز ستایش و پرستش نیما یوشیج نوعی مذهب شده است و مؤمن به نوعی مذهب را نمیتوان به آسانی به شنیدن سخنانی که مبنای ایمانِ بیشناخت را متزلزل میکند، دعوت کرد (کیانوش، بیتا: ذیل «بردار اینها را بنویس آقا! بگذار ما اینها را چاپ کنیم آقا!»، ۵۷۸ الی۵۸۰).
کتاب ارزش احساسات اثر کوچکی است که نیما یوشیج در آن به ترجمهای ناهموار و نارسا دست زده و گاهی خود نیز به مناسبت و بیمناسبت، دربارۀ هنر و ادبیات فارسی و شاعران و نویسندگان ایرانی چیزهایی گفته است. بهعنوان مثال در جایی از کتاب، ورتر را شاعری آلمانی و تالستوی را نویسندۀ داستان تاریخیِ سربریانی خوانده است. و حال آنکه ورتر شاعر آلمانی نبود، که داستانی از گوته است. مگر آنکه مقصود زاخاریاس ورنر باشد. و آلکسئی تالستوی هم دارای مجموعه آثاری چند جلدی میباشد که در لغت روسی بهمعنای سوبرانی است. پس سربریانی نمیتواند عنوان یکی از آثار تالستوی و یک داستان تاریخی باشد (همان: ۵۸۲-۵۸۳). موارد اینگونه بیدقّتیها و ولنگاریها در کتاب ارزش احساسات بسیار است، و ای کاش عیبهای آن به همین بیدقّتیها و ولنگاریها محدود میشد.
https://www.tgoop.com/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ادامهٔ صفحهٔ قبل:
بدی ترجمه و نامفهوم بودن جملهها و بیگانگی آنها با زبان فارسی و آشفتگی و ناپیوستگی مطالبِ کتاب به اندازهای است که شما را از خواندن آن باز میدارد (همان: ۵۸۵).
از ۵۸۷ صفحه مجموعه کامل اشعار فارسی نیما یوشیج، ۲۶۰ صفحه را شعرهایی در قالبهای مختلف کلاسیک تشکیل میدهد که از حیث ضعفهای حیرتانگیز و خجالتآور در تاریخ شعر کلاسیک فارسی نظیر ندارد (همان: ۵۹۲). و برای ملاحظه کردن واقعیّتِ ناتوانیِ نیما یوشیج در شناخت و ساخت شعر کلاسیک فارسی کافی است که دور از تعصّبِ ستایشی یا نکوهشی به منظومۀ قلعۀ سِقریم او نگاهی محقّقانه بکنیم (همان: ۴۹۸).
محمود کیانوش در خاطرات خود آنچه را در کتاب با چراغ و آینه اثر محمدرضا شفیعی کدکنی آمده است نه تحوّلات فکری نویسنده که اثری مملوّ از نقص، اشتباه، ناسنجیدگی، کمتجربگی، سهلانگاری، تناقض و نارواتر از اینها میخواند (همان: ۵۷۲) و در ادامه - ذیل نامهای در ۲۰۱۳/۳/۹ به احمد کریمی حکاک - کتاب با چراغ و آینه را اثری نامحقّقانه معرفی میکند و بر آن اعتقاد است که عقل سلیم در این کتاب بر مذبح مهملات قربانی شده است (همان: ۶۲۴)!
محمود کیانوش همچنین در نقد مطلبِ ششونیم صفحهایِ معجزۀ پروین به تألیف کتابی سیصدواندی صفحهای با نام «پروین اعتصامی دخترِ ناصرخسرو و عالمتاج قائم مقامی مادربزرگ فروغ فرخ زاد» پرداخت و در قسمتی از آن نوشت:
متأسّفانه مؤلّف کتاب با چراغ و آینه در بند دوّم مقالۀ معجزۀ پروین، کار معجزهگری پروین و ستایش خود از او را از حدّ مدّاحهای حرفهای امروز بسیار بیرونتر میبرد و بهجایی میکشاند که در حیطۀ شناخت ادبیّات و نقد ادبی در زبان فارسی به هذیان نزدیکتر است تا به بیان برداشتی ناسنجیده از شعر پروین اعتصامی. در بند دوّم کتاب با چراغ و آینه میخوانیم:
«از همان روزی که نخستین شعرهای پروین در مجلۀ بهار انتشار یافت و او دختری نوجوان بود تا این لحظه شخصیّت هنری و شعر پروین سال به سال و حتّی ماه به ماه و روز به روز در تصاعد هندسی بوده است و خواهد بود. این چنین توفیقی در تاریخ شعر فارسی فقط نصیب چهارپنج تن از بزرگان ازقبیل فردوسی و مولوی و خیام و حافظ و سعدی و نظامی شده است و دیگر هیچ.»
اگر بنابر گفتۀ پرتاب در هوایی نویسندۀ مقاله، شخصیّت هنری و شعر پروین از شانزده سالگی او تا این لحظه که نودویک سال از شانزده سالگی او میگذرد، ۹۱ سال ضرب در ۳۶۵ روز میشود ۳۳۴۱۵ روز. اگر نه ۳۳۴۱۵ بار، بلکه فقط ۱۰ بار شخصیّت هنری و شعر پروین را به دست تصاعد هندسی بسپاریم میشود ۲ ، ۴ ، ۸ ، ۱۶ ، ۳۲ ، ۶۴ ، ۱۲۸ ، ۲۵۶ ، ۵۱۲ ، ۱۰۲۴، یعنی در طول ۱۰ روز اوّل از ۳۳۴۱۵ روز، شخصیّت هنری و شعر پروین ۱۰۲۴ برابر شده بود!
آیا این احتساب مبتنی بر تصاعد هندسی در درجات مدّاحی شهر هرتی، متّه به خشخاش گذاشتن است یا تعبیری دودوتا چهارتایی از اظهار نظرِ پرتاب در هواییِ شاعر و استاد ادبیّات و منتقدی که در چند دهۀ اخیر در پرتوِ هرج و مرج فرهنگی و فقدان بینش علمی در نقد ادبی، بسیاری از همنسلانِ همراه و همنفس او و بیشمار جوانهایی که معصومانه دانش و هنر و ادبیّات را از منظر سیاست لعابی میبینند، او را نادرۀ دوران، نابغۀ زمان، اقیانوس، حضرت علّامه و مانند اینها میخوانند؟
و یا عبارت «چهارپنج تن» شمارۀ گروهی را تعیین میکند که از سه تن بیشتر است و به شش تن نمیرسد، حال آنکه همین شاعرانی که محمدرضا شفیعی کدکنی در حیطۀ عبارت «چهارپنج تن» نام برده است، شش تناند... پس متّه به خشخاش نیست اگر بگوییم جملۀ مذکور در مقالۀ شفیعی کدکنی گفتهای است نادرست و بیمنطق و پرتاب در هوایی (کیانوش، بیتا: ذیل «پروین اعتصامی دخترِ ناصرخسرو و عالمتاج قائم مقامی مادربزرگ فروغ فرخزاد»، ۳۸ الی۴۱)!
کیانوش به اعتیاد ادیبان و نویسندگانی چون محمود مشرّف آزاد تهرانی، نصرت رحمانی، تقی مدرّسی، احمد شاملو، بهرام صادقی و حسن هنرمندی اشاره کرده (کیانوش، بیتا: ذیل «بردار اینها را بنویس آقا! بگذار ما اینها را چاپ کنیم آقا!»، ۴۲۶) و از خودکشی حسن هنرمندی در هفتادوچهار سالگی سخن میگوید (همان: ۴۳۸). او ضمن تمجید از دکتر پرویز ناتل خانلری و اذعان به چهار سال خدمت در مجلّۀ سخن، خانلری را ارباب و سلطانِ مطلق و بیچونوچرای این مجلّه میخواند (همان: ۲۶۹-۶۲۵-۶۲۸-۶۳۸) و در ادامه ضمن ابراز علاقه به اشعارِ شاملو، در نقد وی، مینویسد:
شاملو غزل غزلهای سلیمان را از روی ترجمههای موجود فارسی به نثری که درخور آن نیست بازنویسی کرد و احیاناً نگاهی هم به ترجمۀ فرانسوی آن کرد تا قسمش بهعنوان مترجم راستنما باشد (همان: ۱۲۷).
https://www.tgoop.com/Minavash
بدی ترجمه و نامفهوم بودن جملهها و بیگانگی آنها با زبان فارسی و آشفتگی و ناپیوستگی مطالبِ کتاب به اندازهای است که شما را از خواندن آن باز میدارد (همان: ۵۸۵).
از ۵۸۷ صفحه مجموعه کامل اشعار فارسی نیما یوشیج، ۲۶۰ صفحه را شعرهایی در قالبهای مختلف کلاسیک تشکیل میدهد که از حیث ضعفهای حیرتانگیز و خجالتآور در تاریخ شعر کلاسیک فارسی نظیر ندارد (همان: ۵۹۲). و برای ملاحظه کردن واقعیّتِ ناتوانیِ نیما یوشیج در شناخت و ساخت شعر کلاسیک فارسی کافی است که دور از تعصّبِ ستایشی یا نکوهشی به منظومۀ قلعۀ سِقریم او نگاهی محقّقانه بکنیم (همان: ۴۹۸).
محمود کیانوش در خاطرات خود آنچه را در کتاب با چراغ و آینه اثر محمدرضا شفیعی کدکنی آمده است نه تحوّلات فکری نویسنده که اثری مملوّ از نقص، اشتباه، ناسنجیدگی، کمتجربگی، سهلانگاری، تناقض و نارواتر از اینها میخواند (همان: ۵۷۲) و در ادامه - ذیل نامهای در ۲۰۱۳/۳/۹ به احمد کریمی حکاک - کتاب با چراغ و آینه را اثری نامحقّقانه معرفی میکند و بر آن اعتقاد است که عقل سلیم در این کتاب بر مذبح مهملات قربانی شده است (همان: ۶۲۴)!
محمود کیانوش همچنین در نقد مطلبِ ششونیم صفحهایِ معجزۀ پروین به تألیف کتابی سیصدواندی صفحهای با نام «پروین اعتصامی دخترِ ناصرخسرو و عالمتاج قائم مقامی مادربزرگ فروغ فرخ زاد» پرداخت و در قسمتی از آن نوشت:
متأسّفانه مؤلّف کتاب با چراغ و آینه در بند دوّم مقالۀ معجزۀ پروین، کار معجزهگری پروین و ستایش خود از او را از حدّ مدّاحهای حرفهای امروز بسیار بیرونتر میبرد و بهجایی میکشاند که در حیطۀ شناخت ادبیّات و نقد ادبی در زبان فارسی به هذیان نزدیکتر است تا به بیان برداشتی ناسنجیده از شعر پروین اعتصامی. در بند دوّم کتاب با چراغ و آینه میخوانیم:
«از همان روزی که نخستین شعرهای پروین در مجلۀ بهار انتشار یافت و او دختری نوجوان بود تا این لحظه شخصیّت هنری و شعر پروین سال به سال و حتّی ماه به ماه و روز به روز در تصاعد هندسی بوده است و خواهد بود. این چنین توفیقی در تاریخ شعر فارسی فقط نصیب چهارپنج تن از بزرگان ازقبیل فردوسی و مولوی و خیام و حافظ و سعدی و نظامی شده است و دیگر هیچ.»
اگر بنابر گفتۀ پرتاب در هوایی نویسندۀ مقاله، شخصیّت هنری و شعر پروین از شانزده سالگی او تا این لحظه که نودویک سال از شانزده سالگی او میگذرد، ۹۱ سال ضرب در ۳۶۵ روز میشود ۳۳۴۱۵ روز. اگر نه ۳۳۴۱۵ بار، بلکه فقط ۱۰ بار شخصیّت هنری و شعر پروین را به دست تصاعد هندسی بسپاریم میشود ۲ ، ۴ ، ۸ ، ۱۶ ، ۳۲ ، ۶۴ ، ۱۲۸ ، ۲۵۶ ، ۵۱۲ ، ۱۰۲۴، یعنی در طول ۱۰ روز اوّل از ۳۳۴۱۵ روز، شخصیّت هنری و شعر پروین ۱۰۲۴ برابر شده بود!
آیا این احتساب مبتنی بر تصاعد هندسی در درجات مدّاحی شهر هرتی، متّه به خشخاش گذاشتن است یا تعبیری دودوتا چهارتایی از اظهار نظرِ پرتاب در هواییِ شاعر و استاد ادبیّات و منتقدی که در چند دهۀ اخیر در پرتوِ هرج و مرج فرهنگی و فقدان بینش علمی در نقد ادبی، بسیاری از همنسلانِ همراه و همنفس او و بیشمار جوانهایی که معصومانه دانش و هنر و ادبیّات را از منظر سیاست لعابی میبینند، او را نادرۀ دوران، نابغۀ زمان، اقیانوس، حضرت علّامه و مانند اینها میخوانند؟
و یا عبارت «چهارپنج تن» شمارۀ گروهی را تعیین میکند که از سه تن بیشتر است و به شش تن نمیرسد، حال آنکه همین شاعرانی که محمدرضا شفیعی کدکنی در حیطۀ عبارت «چهارپنج تن» نام برده است، شش تناند... پس متّه به خشخاش نیست اگر بگوییم جملۀ مذکور در مقالۀ شفیعی کدکنی گفتهای است نادرست و بیمنطق و پرتاب در هوایی (کیانوش، بیتا: ذیل «پروین اعتصامی دخترِ ناصرخسرو و عالمتاج قائم مقامی مادربزرگ فروغ فرخزاد»، ۳۸ الی۴۱)!
کیانوش به اعتیاد ادیبان و نویسندگانی چون محمود مشرّف آزاد تهرانی، نصرت رحمانی، تقی مدرّسی، احمد شاملو، بهرام صادقی و حسن هنرمندی اشاره کرده (کیانوش، بیتا: ذیل «بردار اینها را بنویس آقا! بگذار ما اینها را چاپ کنیم آقا!»، ۴۲۶) و از خودکشی حسن هنرمندی در هفتادوچهار سالگی سخن میگوید (همان: ۴۳۸). او ضمن تمجید از دکتر پرویز ناتل خانلری و اذعان به چهار سال خدمت در مجلّۀ سخن، خانلری را ارباب و سلطانِ مطلق و بیچونوچرای این مجلّه میخواند (همان: ۲۶۹-۶۲۵-۶۲۸-۶۳۸) و در ادامه ضمن ابراز علاقه به اشعارِ شاملو، در نقد وی، مینویسد:
شاملو غزل غزلهای سلیمان را از روی ترجمههای موجود فارسی به نثری که درخور آن نیست بازنویسی کرد و احیاناً نگاهی هم به ترجمۀ فرانسوی آن کرد تا قسمش بهعنوان مترجم راستنما باشد (همان: ۱۲۷).
https://www.tgoop.com/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ادامهٔ صفحهٔ قبل:
کیانوش در چندین قسمت از کتاب خود بر شهرتطلبی و کارشکنیهای سیروس طاهباز تأکید کرده (همان: ۹۰) و ضمن اشاره به تـوطئههای او و دوستِ سابقِ کینهتوزش، میم آزاد (همان: ۷۴-۱۰۶-۱۰۷)، متعرّض نجف دریابندری شده است و با تمسخر و ترسیم چهرهای زشت از او، به نقد و هجو این نویسنده و مترجم نامدار کشور پرداخته است (همان: ۱۱۲ الی۱۱۴).
کیانوش در ادامه از هرج و مرج و دزدی و حقّهبازیهای مؤسّسات فرهنگی و مؤسسۀ فرانکلین و انتشارات سازمان کتابهای جیبی و مسئولین آن ازجمله همایون صنعتیزاده و نجف دریابندری شکوه و شکایت کرده است (همان: ۱۱۲-۱۲۱) و میآورد:
میم آزاد خیلی دلش میخواست انگلیسی یاد بگیرد، ولی یاد نگرفت، وگرنه با ربودن ترجمۀ من از کتاب «صد شعرِ کارل سندبرگ» در دورۀ هرج و مرج و ورشکستگی انتشارات فرانکلین، از میان همۀ شاعران انگلیسیزبان، مترجم اشعار کارل سندبرگ نمیشد (همان: ۴۱۹).
محمود کیانوش در این کتاب، علیاکبر سعیدی سیرجانی را نیز بینصیب نمیگذارد و با کاسب خواندن (همان: ۱۸۸)، مارنگار خطاب کردن (همان: ۱۵۲) و تحقیر و ضعیف شمردن «سیمای دو زن» مینویسد:
من نمیدانم و در حیرتم که سعیدی سیرجانی با چه حساب و از چه دریچهای شیرین، شاهدخت ارمنی و فرمانروای ارمنستان را که با دیدن تصویر خسرو عاشق او شده بود، نمونۀ والای زن ایرانی یا نمونۀ والای زن تصوّر کرده بود و نمیدانم و در حیرتم که با چه حساب و از چه دریچهای خسرو پرویز، شاهنشاه عیّاش مملکت بر باد دهندۀ ساسانی را نمونۀ والای مرد ایرانی یا نمونۀ والای مرد دیده بود و آنها را با لیلی و مجنون مقایسه کرده بود (همان: ۱۵۳ الی۱۵۵)!
منابع:
_ کیانوش، محمود، بیتا، بردار اینها را بنویس آقا! بگذار ما اینها را چاپ کنیم آقا!، بیجا، بینا.
_ کیانوش، محمود، بیتا، زن و عشق در دنیای صادق هدایت و نقد تحلیلی و تطبیقی بر بوف کور، بیجا، بینا.
_ کیانوش، محمود، بیتا، پروین اعتصامی دختر ناصرخسرو و عالمتاج قائم مقامی مادربزرگ فروغ فرخزاد، بیجا، بینا.
https://www.tgoop.com/Minavash
کیانوش در چندین قسمت از کتاب خود بر شهرتطلبی و کارشکنیهای سیروس طاهباز تأکید کرده (همان: ۹۰) و ضمن اشاره به تـوطئههای او و دوستِ سابقِ کینهتوزش، میم آزاد (همان: ۷۴-۱۰۶-۱۰۷)، متعرّض نجف دریابندری شده است و با تمسخر و ترسیم چهرهای زشت از او، به نقد و هجو این نویسنده و مترجم نامدار کشور پرداخته است (همان: ۱۱۲ الی۱۱۴).
کیانوش در ادامه از هرج و مرج و دزدی و حقّهبازیهای مؤسّسات فرهنگی و مؤسسۀ فرانکلین و انتشارات سازمان کتابهای جیبی و مسئولین آن ازجمله همایون صنعتیزاده و نجف دریابندری شکوه و شکایت کرده است (همان: ۱۱۲-۱۲۱) و میآورد:
میم آزاد خیلی دلش میخواست انگلیسی یاد بگیرد، ولی یاد نگرفت، وگرنه با ربودن ترجمۀ من از کتاب «صد شعرِ کارل سندبرگ» در دورۀ هرج و مرج و ورشکستگی انتشارات فرانکلین، از میان همۀ شاعران انگلیسیزبان، مترجم اشعار کارل سندبرگ نمیشد (همان: ۴۱۹).
محمود کیانوش در این کتاب، علیاکبر سعیدی سیرجانی را نیز بینصیب نمیگذارد و با کاسب خواندن (همان: ۱۸۸)، مارنگار خطاب کردن (همان: ۱۵۲) و تحقیر و ضعیف شمردن «سیمای دو زن» مینویسد:
من نمیدانم و در حیرتم که سعیدی سیرجانی با چه حساب و از چه دریچهای شیرین، شاهدخت ارمنی و فرمانروای ارمنستان را که با دیدن تصویر خسرو عاشق او شده بود، نمونۀ والای زن ایرانی یا نمونۀ والای زن تصوّر کرده بود و نمیدانم و در حیرتم که با چه حساب و از چه دریچهای خسرو پرویز، شاهنشاه عیّاش مملکت بر باد دهندۀ ساسانی را نمونۀ والای مرد ایرانی یا نمونۀ والای مرد دیده بود و آنها را با لیلی و مجنون مقایسه کرده بود (همان: ۱۵۳ الی۱۵۵)!
منابع:
_ کیانوش، محمود، بیتا، بردار اینها را بنویس آقا! بگذار ما اینها را چاپ کنیم آقا!، بیجا، بینا.
_ کیانوش، محمود، بیتا، زن و عشق در دنیای صادق هدایت و نقد تحلیلی و تطبیقی بر بوف کور، بیجا، بینا.
_ کیانوش، محمود، بیتا، پروین اعتصامی دختر ناصرخسرو و عالمتاج قائم مقامی مادربزرگ فروغ فرخزاد، بیجا، بینا.
https://www.tgoop.com/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍1
📘در آفاق نفس
📝محمود کیانوش
این فیلسوفها که من ترجیح میدهم نابغههاشان را فلسفهساز و بینبوغهاشان را فلسفهباف بخوانم، شاعرند، اما نه شاعرهای بیادّعا و آزاده، بلکه شاعرهایی که برداشتهای شاعرانه از هستی را پردهبرداری از رازهای هستی و زندگی تصوّر میکنند و از این برداشتها دستگاههایی میسازند و به خیال خودشان در این دستگاهها حقیقتها را به صورت الگوهای فکری عرضه میدارند. برای همین است که من فلسفه را فرزند حرامزادۀ شعر میدانم (کیانوش، ۱۳۸۲: ۷۸-۷۹).
کتاب «در آفاق نفس»، یک داستان بلند فلسفی در نقد اندیشههای فیلسوفان است که در آن با یک استاد فلسفه و دو دوست قدیمی آشنا میشویم. دو دوستی که یکی دانشجوی دکترای فلسفه و مدافع یأس و بدبینی است و دیگری دانشجوی دکترای حقوق و نمایندۀ انسانهای خوشبین و دوستدار ادبیات است.
منبع:
_ کیانوش، محمود، ۱۳۸۲، در آفاق نفس: یک داستان بلند فلسفی، تهران، سروش.
https://www.tgoop.com/Minavash
📝محمود کیانوش
این فیلسوفها که من ترجیح میدهم نابغههاشان را فلسفهساز و بینبوغهاشان را فلسفهباف بخوانم، شاعرند، اما نه شاعرهای بیادّعا و آزاده، بلکه شاعرهایی که برداشتهای شاعرانه از هستی را پردهبرداری از رازهای هستی و زندگی تصوّر میکنند و از این برداشتها دستگاههایی میسازند و به خیال خودشان در این دستگاهها حقیقتها را به صورت الگوهای فکری عرضه میدارند. برای همین است که من فلسفه را فرزند حرامزادۀ شعر میدانم (کیانوش، ۱۳۸۲: ۷۸-۷۹).
کتاب «در آفاق نفس»، یک داستان بلند فلسفی در نقد اندیشههای فیلسوفان است که در آن با یک استاد فلسفه و دو دوست قدیمی آشنا میشویم. دو دوستی که یکی دانشجوی دکترای فلسفه و مدافع یأس و بدبینی است و دیگری دانشجوی دکترای حقوق و نمایندۀ انسانهای خوشبین و دوستدار ادبیات است.
منبع:
_ کیانوش، محمود، ۱۳۸۲، در آفاق نفس: یک داستان بلند فلسفی، تهران، سروش.
https://www.tgoop.com/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
📘دیوان غربیشرقی
📝یوهان گوته
آدمیزادگان سالم و شاداب نه تنها تعادل ناپایدارشان میان حیوان و فرشته را هرگز دلیلی برای نفی زندگی نینگاشتهاند که باریکبین و روشنبینترینشان همچون گوته و حافظ آن را انگیختاری دیگر برای زندگی یافتهاند (نیچه، ۱۳۷۷: ۱۲۷).
در سال ۱۸۱۴ متن کامل دیوان حافظ به ترجمۀ ژزف هامر فون، دیپلمات و سفیر اتریش در استامبول، به دست یوهان گوته (۱۷۴۹-۱۸۳۲) رسید و سبب آشنایی او با حافظ شد تا آنجا که در سال ۱۸۱۹ به انتشار کتاب «دیوان غربی شرقی» پرداخت (گوته، ۱۳۹۲: ذیل «یادداشت مترجم»، ۲۰-۲۱). دیوان غربیشرقی، کتاب شعری است مملوّ از عشق و ستایش از شرق و شاعران ایرانی ازجمله فردوسی، عطار، مولوی، نظامی، سعدی، جامی و خصوصاً حافظ. این دیوان که شامل دفترهای دوازدهگانۀ مغنینامه، حافظنامه، عشقنامه، تفکرنامه، رنجنامه، حکمتنامه، تیمورنامه، زلیخانامه، ساقینامه، مَثَلنامه، فارسینامه و خُلدنامه است، بار اول توسط نشر نخستین با ترجمۀ آزاد و اقتباسگونۀ شجاعالدین شفا انتشار یافت و پس از آن محمود حدادی ترجمهای دیگر را از روی متن اصلی (آلمانی) توسط انتشارات کتاب پارسه روانۀ بازار کرد.
شگفتانگیزترین کتابِ کتابهاست، کتاب عشق. قصۀ شادیش چند برگ اندک است، و شرح رنجش دفترها (همان: ۶۰). شمال و غرب و جنوب فرو میپاشند. تختها میشکنند و کشورها به لرزه در میآیند. پس بهدیار پاک مشرق بگریز، تا در شمیم هوای پدر شاهی، به فیض عشق و باده و غزل، چشمۀ خضر جوانت کند (همان: ۲۷). بپذیرید! شاعران شرقی از ما غربیان بزرگترند (همان: ۱۰۲).
ای محمد شمسالدین از چه رو ملت والای تو، تو را حافظ میخواند؟ از آنکه با حافظهیی سعادتمند، میراث مقدس قرآن را بیکم و کاستی از بَر کرد [ی] و در پناه آن پرهیزگاری در پیش گرفت [ی]... خود را با تو برابر گرفتن حافظا راستی که دیوانگی است (همان: ۴۷-۲۰۷)!
در هر نفسی دو نعمت است: دم فرو بردن، و از بار آن رهیدن. آن تنگنا میآورد، این تازگی. چنین زندگی ترکیبی است سِحرآمیز. دمی که در تنگنایت میگیرد بر خدا سپاس بگذار. و سپاس بر خدا آن دم نیز که رهاییت میبخشد (همان: ۳۱). اگر معنی اسلام تسلیم به ارادۀ خداست، همه در دامان اسلام دم میزنیم (همان: ۱۰۶).
منابع:
_ گوته، یوهان، ۱۳۹۲، دیوان غربیشرقی، ترجمه محمود حدادی، تهران، کتاب پارسه.
_ نیچه، فریدریش، ۱۳۷۷، تبارشناسی اخلاق، ترجمه داریوش آشوری، تهران، آگه.
https://www.tgoop.com/Minavash
📝یوهان گوته
آدمیزادگان سالم و شاداب نه تنها تعادل ناپایدارشان میان حیوان و فرشته را هرگز دلیلی برای نفی زندگی نینگاشتهاند که باریکبین و روشنبینترینشان همچون گوته و حافظ آن را انگیختاری دیگر برای زندگی یافتهاند (نیچه، ۱۳۷۷: ۱۲۷).
در سال ۱۸۱۴ متن کامل دیوان حافظ به ترجمۀ ژزف هامر فون، دیپلمات و سفیر اتریش در استامبول، به دست یوهان گوته (۱۷۴۹-۱۸۳۲) رسید و سبب آشنایی او با حافظ شد تا آنجا که در سال ۱۸۱۹ به انتشار کتاب «دیوان غربی شرقی» پرداخت (گوته، ۱۳۹۲: ذیل «یادداشت مترجم»، ۲۰-۲۱). دیوان غربیشرقی، کتاب شعری است مملوّ از عشق و ستایش از شرق و شاعران ایرانی ازجمله فردوسی، عطار، مولوی، نظامی، سعدی، جامی و خصوصاً حافظ. این دیوان که شامل دفترهای دوازدهگانۀ مغنینامه، حافظنامه، عشقنامه، تفکرنامه، رنجنامه، حکمتنامه، تیمورنامه، زلیخانامه، ساقینامه، مَثَلنامه، فارسینامه و خُلدنامه است، بار اول توسط نشر نخستین با ترجمۀ آزاد و اقتباسگونۀ شجاعالدین شفا انتشار یافت و پس از آن محمود حدادی ترجمهای دیگر را از روی متن اصلی (آلمانی) توسط انتشارات کتاب پارسه روانۀ بازار کرد.
شگفتانگیزترین کتابِ کتابهاست، کتاب عشق. قصۀ شادیش چند برگ اندک است، و شرح رنجش دفترها (همان: ۶۰). شمال و غرب و جنوب فرو میپاشند. تختها میشکنند و کشورها به لرزه در میآیند. پس بهدیار پاک مشرق بگریز، تا در شمیم هوای پدر شاهی، به فیض عشق و باده و غزل، چشمۀ خضر جوانت کند (همان: ۲۷). بپذیرید! شاعران شرقی از ما غربیان بزرگترند (همان: ۱۰۲).
ای محمد شمسالدین از چه رو ملت والای تو، تو را حافظ میخواند؟ از آنکه با حافظهیی سعادتمند، میراث مقدس قرآن را بیکم و کاستی از بَر کرد [ی] و در پناه آن پرهیزگاری در پیش گرفت [ی]... خود را با تو برابر گرفتن حافظا راستی که دیوانگی است (همان: ۴۷-۲۰۷)!
در هر نفسی دو نعمت است: دم فرو بردن، و از بار آن رهیدن. آن تنگنا میآورد، این تازگی. چنین زندگی ترکیبی است سِحرآمیز. دمی که در تنگنایت میگیرد بر خدا سپاس بگذار. و سپاس بر خدا آن دم نیز که رهاییت میبخشد (همان: ۳۱). اگر معنی اسلام تسلیم به ارادۀ خداست، همه در دامان اسلام دم میزنیم (همان: ۱۰۶).
منابع:
_ گوته، یوهان، ۱۳۹۲، دیوان غربیشرقی، ترجمه محمود حدادی، تهران، کتاب پارسه.
_ نیچه، فریدریش، ۱۳۷۷، تبارشناسی اخلاق، ترجمه داریوش آشوری، تهران، آگه.
https://www.tgoop.com/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
❤3👍1
📘ماه در مرداب
📝پرویز ناتل خانلری
دکتر پرویز ناتِل خانلری (۱۲۹۲-۱۳۶۹) باآنکه بیشتر بهعنوان یک استاد، محقق، منتقد و شعرشناس زبده شناخته میشود، شاعری است که در مقدّمۀ کتاب «ماه در مرداب» آورده است:
دربارۀ شعر خود چیزی نمیتوانم بگویم جز اینکه بگویم شعر و شاعری را بسیاردوست میداشتم و آرزویم آن بود که شعرم بهتر از این باشد (ناتل خانلری، ۱۳۹۲: ۱۸).
از پرویز ناتل خانلری یک دفتر شعر کوچک با نام «ماه در مُرداب» به یادگار مانده است که حاوی اکثر شعرهای اوست. محمدرضا شفیعی کدکنی در کتاب با چراغ و آینه متذکر شده است که بیشتر اشعار این کتاب و فعالیتهای شعری خانلری بین سالهای ۱۳۱۰ تا ۱۳۲۵ بود و باآنکه در سالهای بعد نیز نمونههای اندکی از اشعار او دیده میشود، ولی از ۱۳۳۰ به بعد کمتر شعر را بهجِد گرفت و بیشتر سرگرم کارهای تحقیقی شد (شفیعی کدکنی، ۱۳۹۲: ۴۸۹-۴۹۰).
دکتر شفیعی کدکنی در ادامه به شعر عُقاب، که دکترخانلری بیشتر با آن شناخته میشود، اشاره کرده و این شعر تقدیمشده به صادق هدایت را شاهکار بیهمتای شعر فارسی و یکی از ده شعر برجستۀ عصر ما معرّفی میکند (همان: ۲۱۴-۴۸۹) و در ادامه مینویسد:
دکتر حمیدی شیرازی چنان مسحور شعر عقاب شده بود که همهچیز را از یاد بُرده و تا به خانه برسد تمام شعر را حفظ کرده بود. چنانکه دکتر پرویز ناتل خانلری میگفت: وقتی این شعر را سرودم برای نخستین کسی که خواندم صادق هدایت بود. هدایت سخت تحت تأثیر این شعر قرار گرفت و گفت برخیز برویم به دفتر مجلّۀ مهر و این شعر را همین الآن بدهیم در آنجا چاپ کنند (همان: ۲۱۵).
مثنویِ عقاب، که دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن نیز آن را کمنظیر خوانده است (فیضی، ۱۳۸۹: ۳۷۶)، ظاهراً تحت تأثیر داستان دختر سروان اثر پوشکین سروده شده است. داستان عقاب و زاغی که یکی نمایندۀ افراد با عزّتِنفس و دیگری وکیل اشخاص حقیری است که برای زنده بودن بیشتر و داشتن عمر طولانی تَن به هر خواری و مردابی میدهند!
بااینکه در بالای شعر عقاب به نقل از کتاب خواصالحیوان اثر کمالالدین دمیری آمده است: «گویند زاغ سیصد سال بزیَد و گاه سال عمرش ازین نیز درگذرد. عقاب را سال عمر سی بیش نباشد» اما گویی چنین مطلبی در خواصالحیوان نیامده است و عمر طولانی کلاغ هم – که میانگین آن کمتر از بیست سال است – مبنای علمی ندارد. البته این نکته نیز کاملاً روشن است که بهره بردن از چنین مبنایی در شعر به هیچ عنوان اشتباه شمرده نمیشود.
زار و افسرده چنین گفت عقاب
که مرا عمر حبابیست بر آب...
من و این شهپر و این شوکت و جاه
عمرم از چیست بدین حد کوتاه
تو بدین قامت و بال ناساز
به چه فن یافتهای عمر دراز...
زاغ گفت ار تو درین تدبیری
عهد کن تا سخنم بپذیری...
ما از آن سال بسی یافتهایم
کز بلندی رخ برتافتهایم
زاغ را میل کند دل به نشیب
عمر بسیارش از آن گشته نصیب
دیگر این خاصیت مردارست
عمر مردارخوران بسیارست...
آنچه زان زاغ چنین داد سراغ
گندزاری بود اندر پس باغ...
آنچه بود از همهسو خواری بود
وحشت و نفرت و بیزاری بود
بال برهم زد و برجست از جا
گفت کای یار ببخشای مرا
سالها باش و بدین عیش بناز
تو و مردار تو و عمر دراز
من نیم در خور این مهمانی
گند و مردار تو را ارزانی (ناتل خانلری، ۱۳۹۲: ۹۰ الی۹۹)
و اما در صفحات پایانی ماه در مرداب، دکتر پرویز ناتل خانلری یکی از نامههای خود به نیما یوشیج را، که در سال ۱۳۱۰ در قالب قصیدهای به سبک مسعود سعد سلمان نوشته است، میآورد و سپس به پاسخ نیما یوشیج پرداخته و نشان میدهد که نیما او را به سبب پیروی از قدما و سرودن شعر به شیوۀ کهن سخت ملامت کرده است. چنانکه نیما یوشیج در ادامه ضمن تمجید از خود، همۀ شاعرانِ امروز و استادان شعر قدیم از عنصری و فردوسی تا سعدی و حافظ را به باد دشنام گرفته و مدّعی شده است که صد عنصری و هزار فردوسی را به جوی نمیخرد و همه را دزد و بیشرف میخواند (همان: ۱۸۱ الی۱۸۹).
پرویز ناتل خانلری:
ای یـار عـــزیــز بــرتـر از جـانـم
اسـتاد سـخنور سـخندانم
دیری است که دورم از تو و زاین غم
پیوسته ز بخت شوم نالانم
https://www.tgoop.com/Minavash
📝پرویز ناتل خانلری
دکتر پرویز ناتِل خانلری (۱۲۹۲-۱۳۶۹) باآنکه بیشتر بهعنوان یک استاد، محقق، منتقد و شعرشناس زبده شناخته میشود، شاعری است که در مقدّمۀ کتاب «ماه در مرداب» آورده است:
دربارۀ شعر خود چیزی نمیتوانم بگویم جز اینکه بگویم شعر و شاعری را بسیاردوست میداشتم و آرزویم آن بود که شعرم بهتر از این باشد (ناتل خانلری، ۱۳۹۲: ۱۸).
از پرویز ناتل خانلری یک دفتر شعر کوچک با نام «ماه در مُرداب» به یادگار مانده است که حاوی اکثر شعرهای اوست. محمدرضا شفیعی کدکنی در کتاب با چراغ و آینه متذکر شده است که بیشتر اشعار این کتاب و فعالیتهای شعری خانلری بین سالهای ۱۳۱۰ تا ۱۳۲۵ بود و باآنکه در سالهای بعد نیز نمونههای اندکی از اشعار او دیده میشود، ولی از ۱۳۳۰ به بعد کمتر شعر را بهجِد گرفت و بیشتر سرگرم کارهای تحقیقی شد (شفیعی کدکنی، ۱۳۹۲: ۴۸۹-۴۹۰).
دکتر شفیعی کدکنی در ادامه به شعر عُقاب، که دکترخانلری بیشتر با آن شناخته میشود، اشاره کرده و این شعر تقدیمشده به صادق هدایت را شاهکار بیهمتای شعر فارسی و یکی از ده شعر برجستۀ عصر ما معرّفی میکند (همان: ۲۱۴-۴۸۹) و در ادامه مینویسد:
دکتر حمیدی شیرازی چنان مسحور شعر عقاب شده بود که همهچیز را از یاد بُرده و تا به خانه برسد تمام شعر را حفظ کرده بود. چنانکه دکتر پرویز ناتل خانلری میگفت: وقتی این شعر را سرودم برای نخستین کسی که خواندم صادق هدایت بود. هدایت سخت تحت تأثیر این شعر قرار گرفت و گفت برخیز برویم به دفتر مجلّۀ مهر و این شعر را همین الآن بدهیم در آنجا چاپ کنند (همان: ۲۱۵).
مثنویِ عقاب، که دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن نیز آن را کمنظیر خوانده است (فیضی، ۱۳۸۹: ۳۷۶)، ظاهراً تحت تأثیر داستان دختر سروان اثر پوشکین سروده شده است. داستان عقاب و زاغی که یکی نمایندۀ افراد با عزّتِنفس و دیگری وکیل اشخاص حقیری است که برای زنده بودن بیشتر و داشتن عمر طولانی تَن به هر خواری و مردابی میدهند!
بااینکه در بالای شعر عقاب به نقل از کتاب خواصالحیوان اثر کمالالدین دمیری آمده است: «گویند زاغ سیصد سال بزیَد و گاه سال عمرش ازین نیز درگذرد. عقاب را سال عمر سی بیش نباشد» اما گویی چنین مطلبی در خواصالحیوان نیامده است و عمر طولانی کلاغ هم – که میانگین آن کمتر از بیست سال است – مبنای علمی ندارد. البته این نکته نیز کاملاً روشن است که بهره بردن از چنین مبنایی در شعر به هیچ عنوان اشتباه شمرده نمیشود.
زار و افسرده چنین گفت عقاب
که مرا عمر حبابیست بر آب...
من و این شهپر و این شوکت و جاه
عمرم از چیست بدین حد کوتاه
تو بدین قامت و بال ناساز
به چه فن یافتهای عمر دراز...
زاغ گفت ار تو درین تدبیری
عهد کن تا سخنم بپذیری...
ما از آن سال بسی یافتهایم
کز بلندی رخ برتافتهایم
زاغ را میل کند دل به نشیب
عمر بسیارش از آن گشته نصیب
دیگر این خاصیت مردارست
عمر مردارخوران بسیارست...
آنچه زان زاغ چنین داد سراغ
گندزاری بود اندر پس باغ...
آنچه بود از همهسو خواری بود
وحشت و نفرت و بیزاری بود
بال برهم زد و برجست از جا
گفت کای یار ببخشای مرا
سالها باش و بدین عیش بناز
تو و مردار تو و عمر دراز
من نیم در خور این مهمانی
گند و مردار تو را ارزانی (ناتل خانلری، ۱۳۹۲: ۹۰ الی۹۹)
و اما در صفحات پایانی ماه در مرداب، دکتر پرویز ناتل خانلری یکی از نامههای خود به نیما یوشیج را، که در سال ۱۳۱۰ در قالب قصیدهای به سبک مسعود سعد سلمان نوشته است، میآورد و سپس به پاسخ نیما یوشیج پرداخته و نشان میدهد که نیما او را به سبب پیروی از قدما و سرودن شعر به شیوۀ کهن سخت ملامت کرده است. چنانکه نیما یوشیج در ادامه ضمن تمجید از خود، همۀ شاعرانِ امروز و استادان شعر قدیم از عنصری و فردوسی تا سعدی و حافظ را به باد دشنام گرفته و مدّعی شده است که صد عنصری و هزار فردوسی را به جوی نمیخرد و همه را دزد و بیشرف میخواند (همان: ۱۸۱ الی۱۸۹).
پرویز ناتل خانلری:
ای یـار عـــزیــز بــرتـر از جـانـم
اسـتاد سـخنور سـخندانم
دیری است که دورم از تو و زاین غم
پیوسته ز بخت شوم نالانم
https://www.tgoop.com/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
❤2👍1