Warning: Undefined array key 0 in /var/www/tgoop/function.php on line 65

Warning: Trying to access array offset on value of type null in /var/www/tgoop/function.php on line 65
- Telegram Web
Telegram Web
📘تو نباید بکُشی

📝یورگن تودنهوفر

آمریکا که در بسیاری از موارد مورد تحسین من است و غرب در زمینه‌های علوم طبیعی، هنر، موسیقی، ادبیات، ورزش، اقتصاد، صلح و آزادی بسیار مدیون آن است، چندین برابر خشونت‌طلب‌تر از جهان اسلام است و تمام آمارهای جرم و جنایت، این کشور را به‌عنوان خشونت‌طلب‌ترین جامعۀ دموکرات غرب نشان می‌دهد (تودنهوفر، ۱۳۹۵: ۶۴-۱۱۹-۱۲۰).

آمریکا بعد از حادثۀ یازده سپتامبر به کشور افغانستان حمله کرد و با رفتارهایی ناباورانه مانند تجاوز توسط سگ‌ها به شکنجۀ افغان‌ها پرداخت! درحالی‌‌که هیچ‌کدام از نوزده نفری که در یازده سپتامبر عملیات انتحاری انجام دادند افغانستانی نبودند. پانزده نفر آن‌ها تبعۀ عربستان بودند و سه نفر از سرکردگانشان هم در هامبورگ اقامت داشتند. طالبان و القاعده نیز محصول مشترک سازمان‌های اطلاعاتی عربستان و پاکستان و خود آمریکا بودند (همان: ۶۶-۱۳۲-۱۳۳).

دکتر یورگن تودِنهوفِر، خبرنگار و سیاست‌مدار آلمانی، بارها به خاورمیانه سفر کرده و مشاهدات خود از این منطقه را در کتابی قابل توجه با عنوان «تو نباید بکُشی: صلح، رؤیای من» به تصویر کشیده است و ضمن مخالفت با هرگونه خشونت، جنگ، کشتار و تهدیداتی مانند پاک کردن اسرائیل از روی نقشۀ جغرافیایی (همان: ۳۳۹-۳۴۲)، به نقد صریح سیاست‌های دروغین و خصمانۀ غرب پرداخته و جنایات کشورهایی چون آمریکا، روسیه، انگلیس، فرانسه و آلمان را محکوم کرده است.

تودنهوفر چند مرتبه به سوریه می‌رود و با بشار اسد به گفت‌وگو می‌پردازد. بارها به ایران سفر می‌کند و در یکی از این سفرها به قم دعوت می‌شود تا گفت‌وگویی با آیت‌الله جوادی آملی داشته باشد. هرچند به سبب انتقاد از سیاست‌های تحریک‌آمیز احمدی‌نژاد، آیت‌الله با عصبانیت از او جدا شده و گفت‌وگوی کمتر از دو دقیقه‌ای آنان ناقص می‌ماند (همان: ۳۴۴-۳۴۵).

بااین‌که در قسمت‌هایی از این کتاب، ازجمله تمجید از حکومت ایران، اشتباهات متعدد و گوناگونی دیده می‌شود و گویی ترجمۀ فارسی آن نیز در بخش‌هایی مورد سانسور قرار گرفته است، اما بنیاد تو نباید بکشی ارزشمند و خواندنی است. تودنهوفر ضمن این‌که محمود احمدی‌نژاد را نامحبوب‌ترین فرد در غرب می‌داند (همان: ۲۰۸) و بشار اسد را دیکتاتوری می‌شمرد که دستانش به خون آلوده است، معتقد است دست‌های باراک اوباما، که برندۀ جایزۀ صلح نوبل شده، نیز آلوده به خون مردم بی‌گناه افغانستان، پاکستان، سومالی، یمن و سوریه است (همان: ۳۲۷-۳۲۸).

یورگن تودنهوفر بر آن باور است که غرب در خاورمیانه اصلاً دنبال برقراری دموکراسی نبوده است و قصۀ حمایت از یک قیام دموکراسی‌‌خواهانه علیه یک دیکتاتور افسانه‌ای بیش نیست؛ چراکه هیچ‌وقت از قطر و عربستان سعودی، که دو کشور دیکتاتوری و غیردموکراتیک‌ هستند، خواستار برگزاری انتخابات نشده است (همان: ۲۰۶-۲۲۹-۳۲۵). استعمارگران فرانسوی صدوسی سال رفتاری وحشیانه با مردم الجزایر داشتند. چنان‌که آزمایش بمب‌های اتمی در صحرای الجزایر و سر بریدن انسان‌ها جزئی از گذران وقت فرانسویان بود. تنها در شش سال آخر استعمار فرانسه، دومیلیون الجزایری کشته شدند و در هشت سال خونین پایانی، هشت‌هزار روستا با خاک یکسان شد (همان: ۴۱).

سیاست‌مداران برای این‌که کارهایشان با اصول شرافتمندانه در تضاد نباشد، با بی‌شرمی تمام به زبان تجاوز می‌کنند و با به کار بردن واژگانی زیبا به توجیه جنگ و اعمال جنایت‌کارانۀ خود می‌پردازند (همان: ۱۱۷). جیمی کارتر در سال ۲۰۰۵ در کتابی می‌نویسد: «در دنیا تقریباً سی‌هزار سلاح اتمی وجود دارد؛ آمریکا دارای دوازده‌هزار از این نوع سلاح‌ها است. روسیه دارای شانزده‌هزار، چین چهارصد، فرانسه سیصدوپنجاه، اسرائیل دویست، بریتانیای کبیر صدوهشتادوپنج و هند و پاکستان هر کدام چهل». و منِ تودنهوفر بر آن باورم که تمام سلاح‌های اتمی کاملاً غیرمتعارف و غیرانسانی هستند که به هیچ درد نمی‌خورند، به جز کشتن انسان‌ها و به خطر انداختن تمدن بشری. پس هیچ کشوری حق داشتن سلاح‌های اتمی را ندارد و بی‌شرمانه است که آمریکا و اسرائیل، که خودشان دارای هزاران بمب اتمی هستند، ایران را اگر بخواهد احتمالاً یک یا دو و یا سه بمب اتمی بسازد به حملۀ نظامی تهدید کنند (همان: ۳۴۵-۳۴۶).

منبع:

_ تودنهوفر، یورگن، ۱۳۹۵، تو نباید بکشی: صلح رؤیای من، ترجمه حسین تهرانی، تهران، کتاب کوله‌پشتی.
https://www.tgoop.com/Minavash
1👎1
📘نقد و هجو رهبران آمریکا

📝کورت ونه‌گات - هنری میلر

نویسندۀ مشهور آمریکایی، کُورت وُنِه‌گات، در کتاب «مرد بی‌وطن» و «خدا حفظتان کند دکتر که‌وارکیان» به نقد و هجو حاکمان آمریکایی پرداخته است و رهبران آمریکا را سیاستمدارانی جنگ‌طلب و شامپانزه‌هایی سرمست از قدرت‌ می‌خواند که در سراسر جهان منفور‌ هستند. رهبران نامنتخبی که میلیون‌ها انسان را داخل آدم به‌حساب نمی‌آورند و مثل آب خوردن آن‌ها را مجروح می‌کنند و می‌کشند (ونه‌گوت، ۱۳۸۶: ۷۲-۸۵). چنان‌که بمب‌های اتم را بر سرِ مردان و زنان و بچه‌های غیرمسلّح هیروشیما و ناکازاکی ‌انداختند و با خود عهد بستند تا دوباره چنین کاری را انجام بدهند (ونه‌گات، بی‌تا: ۶۶).

هِنری میلر، دیگر نویسندۀ نامدار آمریکایی، نیز متذکّر شده است آمریکایی‌ها و کسانی که خود را مصلح دنیا می‌دانند، مزخرف می‌گویند؛ چراکه آمریکاییان برای نابودی خانه و کاشانۀ مردم هزاران هواپیما می‌سازند و مشغول کشتار مردم جهان می‌شوند (میلر، ۱۳۷۹: ۵۳-۸۸).

منابع:
_ ونه‌گوت، کورت، ۱۳۸۶، مرد بی‌وطن، ترجمه زیبا گنجی و پریسا سلیمان‌زاده، تهران، مروارید.

_ ونه‌گات، کورت، بی‌تا، خدا حفظتان کند دکتر که‌وارکیان، ترجمه مصطفی رضیئی، بی‌جا، بی‌نا.

_ میلر، هنری، ۱۳۷۹، ادبیات مرده است، ترجمه داوود قَلاجُوری، تهران، آتیه.
https://www.tgoop.com/Minavash
👍3👎31
📘سیدارتا

📝هرمان هسه

یکی از کتاب‌های مشهور هرمان هسه (۱۸۷۷-۱۹۶۲)، داستان «سیدارتا» است. داستانی که در آن سیدارتای برهمن‌زاده درمی‌یابد که آموزه‌های سنّتی و مناسک برهمنان سیرابش نمی‌کند. از این‌رو خانۀ پدر را ترک کرده و به شمن‌ها و مرتاضان می‌پیوندد تا شاید بتواند با تحمّل درد و اندوه و عبور از خود، از رنجِ جهان برهد. هرچند آزمون‌های او در این مسیر به شک می‌انجامد و پس از سه سال متوجه می‌شود که با پذیرش رنج و مشقت نمی‌تواند راه به‌جایی ببرد.

آهسته گفت: مراقبت چیست؟ ترک تن چیست؟ روزه‌داری چیست؟ این‌همه گریز از خود است، فراغت کوتاهی است از رنجِ من بودن، کرختی کوتاهی در برابر درد و پوچی زندگی. مرد گاوچران هم در میخانه با نوشیدن یکی دو پیاله شرابِ برنج یا شهد نارگیلِ تخمیرشده، از این کرختی، از این گریز نصیب می‌برد (هسه، ۱۳۹۶: ۱۱۳).
سیدارتا در ادامۀ راه به دیدار بودا می‌رود اما به‌رغم ستایش از او و پذیرش این‌که بودا به‌مقصد رسیده است، از بودا نیز می‌گذرد و راه خود را پیش می‌گیرد؛ چراکه نسبت به سخنان آموزگاران بی‌اعتقاد شده (همان: ۱۱۸) و معتقد است که از راه آموزش نمی‌توان به رهایی رسید (همان: ۱۲۵)؛ پس به زندگی رو می‌آورد و تقریباً بیست سال به ثروت‌اندوزی و خوش‌گذرانی سرگرم می‌شود. هرچند در ادامه از این راه هم مأیوس می‌گردد و به دامان طبیعت پناه می‌برد. او در کنار یک رود و یک مرد بی‌سواد تولّدی دوباره را تجربه می‌کند و کم‌کم درمی‌یابد که آنچه می‌جسته است چیزی جز شناخت خود و رسیدن به وحدتِ وجود و نفی زمان نبوده است (همان: ۱۹۸-۱۹۹).
سیدارتا از خود پرسید: راستی آن چیست که می‌خواستی از درس و آموزگاران بیاموزی؟ آن چیست که آنانی که این‌همه به تو آموختند، نتوانستند به تو بیاموزند؟ و با خود گفت: آن چیز «من» بود که می‌خواستم معنا و مفهومش را بیاموزم... راستی که در این جهان شناختم از خود، از سیدارتا، کمتر از هر پدیدۀ دیگریست (همان: ۱۲۸). آن‌کس که به راستی می‌خواهد بیابد، هیچ آیینی را نمی‌تواند بپذیرد. اما آن‌کس که یافته است می‌تواند هر آیینی را، آری، هر آیینی را، هر راهی را، هر مقصدی را تأیید کند (همان: ۱۷۶-۱۷۷).
کتاب سیدارتا بارها با نام سیذارتا توسط مترجمان مختلفی به فارسی برگردانده شده و گویی تلفظ صحیح آن در آلمانی سیدارتا است و در لغت به معنای کسی است که به هدف خود رسیده است. ترجمۀ این داستان مشهور را می‌توان از زبان اصلی آن به همراه دو مجموعۀ دیگر با عناوین کلاین و واگنر» و گشت‌وگذار به‌قلم علی‌اصغر حداد مطالعه کرد.

منبع:

_ هسه، هرمان، ۱۳۹۶، سیدارتا، ترجمه علی‌اصغر حداد، تهران، ماهی.
https://www.tgoop.com/Minavash
3👌1
📘تفسیر بیان‌السعادة

📝سلطان محمد گنابادی

سلطان محمد گنابادی، مشهور به سلطانعلی شاه نعمت‌اللهی (۱۲۵۱-۱۳۲۷)، در تفسیر «بیان‌السعادة»، پس از اقرار به تحریف معنوی و لفظی قرآن می‌نویسد:

بدان که اخبار بسیاری از ائمه اطهار درباره واقع شدن زیاده و کم و تحریف در قرآن به ما رسیده است به‌طوری‌که درباره صدور بعضی از آنها از ائمه شک باقی نمی‌ماند... [با این‌حال] مأموریم که به همین قرآن اعتماد کنیم و بایدها و نبایدهایش را فرمان بریم... [چراکه] مهم‌ترین هدف از کتاب الهی، راهنمایی به‌سوی عترت و توسّل به آنان می‌باشد و در این قرآن کنونی برهان و حجّت بر اهل‌بیت موجود است (گنابادی، ۱۳۷۳: ۱/ ۲۱۳ الی۲۱۵).

در بخشی از این تفسیر شیعی، که به تأیید آیت‌الله سید روح‌الله خمینی (خمینی، ۱۳۷۸: ۹۳-۹۴) و آیت‌الله حسن‌زاده آملی (حسن‌زاده آملی، ۱۳۸۱: ذیل «سخنرانی در دانشگاه صنعتی نفت محمودآباد») رسیده است، می‌خوانیم:

چون تمام اجزای عالَم مظاهر اسماء خداوند است، پس هر معبودی را که انسان پرستش کند درحقیقت خدا را پرستش کرده است. پس انسان‌ها در پرستش، همچون شیطان‌پرستان که شیطان را پرستش می‌کنند، و کاهنان که جن را پرستش می‌کنند، و برخی زرتشتیه که عناصر را پرستش می‌کنند، و سامری‌ها که سنگ و درختان و گیاهان را پرستش می‌کنند، و مثل فرعونیان و جمشیدیه که انسان را پرستش می‌کنند، و بعضی هندوها که حیوانات را پرستش می‌کنند، و مثل صابئین که ستارگان را پرستش می‌کنند، و باز مثل برخی هندوها که آلت تناسلی انسان را پرستش می‌کنند، همه و همه به پرستش خدا مشغول هستند؛ چون همگی مظاهر اسماء خدا را پرستش می‌کنند، پس همه خداپرست هستند ولی نمی‌دانند (گنابادی، ۱۳۸۱: ۸/ ۲۵۱-۲۵۲).
اگر مؤمن بدانستی که بت چیست
یقین کردی که دین در بت پرستیست

منابع:

_ گنابادی، سلطان محمد، ۱۳۷۳ و ۱۳۸۱، تفسیر بیان‌السعادة فی مقامات‌العبادة، ترجمه حشمت‌الله ریاضی و محمد رضاخانی، بی‌جا، بی‌نا - تهران، سرّالاسرار.
_ خمینی، سید روح‌الله، ۱۳۷۸، تفسیر سوره حمد، تهران، مؤسسۀ تنظیم و نشر آثار امام خمینی.

_ حسن‌زاده آملی، حسن، ۱۳۸۱، دانشگاه صنعتی نفت محمودآباد، بیست‌ویکم آذرماه.
https://www.tgoop.com/Minavash
📘عهد قدیم و عهد جدید

📝کتاب مقدس یهودیان و مسیحیان

کتاب مقدّس، در سنّت کلیسای کاتولیک، از هفتادوسه کتاب تشکیل شده است که چهل‌وشش کتاب از آن به یهودیان و بیست‌وهفت کتاب از آن به مسیحیان اختصاص دارد. کتب مقدّس یهودیان، عهد عتیق، و بخش بنیادین آن، تورات، نام دارد که حاوی پنج کتاب است: سِفر پیدایش، سِفر خروج، سِفر اعداد، سِفر تثنیه و سِفر لاویان (عهد عتیق، ۱۳۹۳: ۱/ ۱۷-۳۰). چنان‌که کتب مقدّس مسیحیان، عهد جدید، و بخش اصلی‌ آن، انجیل، نام دارد که متشکّل از چهار کتاب است: انجیل مَرقُس، انجیل مَتّی، انجیل لوقا و انجیل یوحنّا (عهد جدید، ۱۳۹۷: ۳/ ۲۵-۲۶).

زبان اصلی عهد عتیق، عبری و اندکی آرامی است که خاستگاه آن کنعان یا همان فلسطین در ده یا یازده قرن قبل از میلاد است (عهد عتیق، ۱۳۹۳: ۱/ ۲۴-۲۸). عهد جدید نیز به زبان یونانی و چهار قرن پس از میلاد مسیح به دست ما رسیده است (عهد جدید، ۱۳۹۷: ۳/ ۳۳-۶۴).

و اما از ترجمه‌های فارسی عهدین می‌توان به ترجمۀ مشترک ویلیام گِلِن و هِنری مارتین با همکاری فاضل‌خان همدانی در سال ۱۸۴۶ و ترجمۀ جدید و ارزشمند پیروز سیار در دهۀ ۹۰ اشاره کرد که مأخذ آن، روایت فرانسوی کتاب مقدّس اورشلیم است. نقل و روایتی که از دیدگاه بسیاری از صاحب‌نظران معتبرترین ترجمۀ کتاب مقدّس، به زبان فرانسه، به‌شمار می‌آید که به اکثر زبان‌های اروپایی هم برگردانده شده است (همان: ۳/ ۳۵-۳۶).

در باب چهارم از رسالۀ اول یوحنّا خدا محبت خوانده شده است (همان: ۱۱۰۵/۳) و در آیه‌های نخستین انجیلِ یوحنّا آمده است:
در آغاز کلمه بود و کلمه نزد خدا بود و کلمه خدا بود (همان: ۳/ ۴۶۹).

در باب بیستم از سِفر پیدایش آمده است:

ابراهیم در باب زن خویش ساره گفت: این خواهر من است و اَبیمَلِک، پادشاه جَرار، ساره را گرفت. لیک خدا در طول شب اَبیمَلِک را دیدار کرد و او را گفت: به سبب زنی که گرفته‌ای خواهی مُرد، چراکه وی زنی شوهردار است. اَبیمَلِک، که به او نزدیک نشده بود، گفت: خداوند من، بیگناه را نیز خواهی میراند؟ مگر او مرا نگفت: این خواهر من است؟... پس آنگاه اَبیمَلِک ابراهیم را بخواند و او را گفت: با ما چه کردی؟... ابراهیم پاسخ گفت: به خویشتن گفتم: به یقین در این مکان هیچ ترسی از خدا نیست، و مرا به سبب زنم خواهند میراند. وانگهی، او به راستی خواهر من است، دختر پدرم و نه دختر مادرم، و زن من شده است (عهد عتیق، ۱۳۹۳: ۱/ ۱۹۵-۱۹۶).
در باب هیجدهم از سِفر لاویان و باب بیست‌وهفتم از سِفر تثنیه آمده است:

شرمگاه خواهر خویش را آشکار مساز، خواه دخترِ پدرت باشد یا دخترِ مادرت (همان: ۱/ ۴۷۳). و نفرین بر آن کس که با خـواهر خـویش، که دخـترِ پدر او یا دخـترِ مادرش است، همخوابه گردد (همان: ۱/ ۶۸۲).
در باب سی‌ودوم از سِفر پیدایش آمده است:

و کسی تا بر دمیدن سپیده با او کُشتی گرفت. چون بدید بر او چیره نمی‌شود، مفصل رانش را بکوفت و ران یعقوب در همان حال‌که با او کُشتی می‌گرفت، از جای برون گشت. گفت: رهایم کن، چه سپیده بر دمیده است، لیک یعقوب پاسخ گفت: تا مرا برکت ندهی، رهایت نخواهم کرد. از او پرسید: نام تو چیست؟ پاسخ گفت: یعقوب. ادامه داد: دیگر ترا نه یعقوب، بلکه اسرائیل خواهند نامید، چه برابر خدا و برابر آدمیان نیرومند بودی و بر او فائق آمدی (همان: ۱/ ۲۴۳-۲۴۴).

در باب دوازدهم از سِفر تثنیه اذعان شده است:

اگر پیامبر یا خواب‌بینی در میان تو برخیزد، اگر آیت یا معجزتی بر تو عرضه دارد و سپس آن آیت یا معجزتی که اعلام کرده به وقوع بپیوندد، اگر آنگاه ترا گوید در پی خدایان دگر رویم و آن‌ها را پرستش کنیم، بر سخنان آن پیامبر یا خواب‌های آن خواب‌بین گوش مسپار. یَهُوَه خدایتان شما را می‌آزماید تا بداند به راستی یَهُوَه خدایتان را به تمامی دل و تمامی جان خویش دوست می‌دارید؟ از یَهُوَه خدایتان پیروی کنید و از او ترسان باشید... آن پیامبر یا آن خواب‌بین باید میرانده شود، چراکه برابر یَهُوَه خدایت ترویج ارتداد کرده و ترا از راهی که یَهُوَه خدایت فرمان داده است، که در آن گام نهی، بسی منحرف سازد... اگر برادرت یا پسرت یا دخترت یا همسری که در آغوش تو می‌آرمد یا رفیقی که چون جان تو است، در نهان در پی فریفتن تو برآید و ترا گوید: برویم و خدایان دگر را پرستش کنیم، بدو گوش مسپار و از وی در مگذر. آری، باید او را بمیرانی. او را سنگسار کن تا مرگ وی دررسد (همان: ۱/ ۶۵۱).
https://www.tgoop.com/Minavash
2🙏2
ادامهٔ صفحهٔ قبل:

و در باب چهاردهم از سِفر تثنیه می‌خوانیم:

از میان نشخوارگران وحیواناتی که سُم شکافته دارند، این‌ها را تناول نتوانید کرد: شتر و خرگوش و وَنَک [جانوری بی‌دُم شبیه گربه] که نشخوار کنند لیک سُم شکافته ندارند؛ آن‌ها را ناپاک شمارید. و خوک که سُم شکافته دارد لیک نشخوار نکند؛ آن را ناپاک شمارید. گوشتشان را تناول و لاشه‌شان را لمس مکنید. از میان هر آنچه در آب می‌زید آنچه را باله و فلس ندارد، تناول نتوانید کرد: آن‌ها را ناپاک شمارید (همان: ۱/ ۶۵۳).

طبق روایات عهد جدید، یوسُف، فرزند یعقوب، نامزد مریم بود اما پیش از آن‌که آن دو به یکدیگر بپیوندند، مریم، عیسی را از روح‌القدس آبستن شد (عهد جدید، ۱۳۹۷: ۳/ ۱۱۹-۱۲۰). عیسی نیز در ادامه به نبوّت رسید و پس از انجام معجزات متعدّدی ازجمله شفای جذامیان و نابینایان و مفلوجان و زنده کردن مردگان، سرانجام به صلیب کشیده شد و وفات یافت (همان: ۳/ ۲۵۴).

در باب دوازدهم از انجیل لوقا آمده است که عیسی ختنه شده است (همان: ۳/ ۳۳۵). هرچند در باب هفتم از رسالۀ اوّل به گُرَنتیان می‌خوانیم:

اگر کسی به‌هنگام دعوت خویش مختون بوده است، قَلَفه بر خود ننهد. اگر به هنگام دعوت، نامختون بوده است، خود را مختون نسازد. ختنه هیچ است و نامختون بودن هیچ؛ آنچه مهم است نگاه داشتن احکام خدا است (همان: ۳/ ۸۳۷).

و در باب پانزدهم از انجیل مَتّی شاهد مطلبی هستیم که در آن عیسی یهودیان را در حکم فرزندان خدا و مشرکان را به منزلۀ سگ تصوّر می‌کند:

زنی کنعانی بیرون آمد و گفت: بر من رحم کن ای خداوند و پسر داود: دخترم سخت گرفتار دیو است... عیسی او را پاسخ گفت: سزاوار نباشد که نان کودکان را برگیریم و برای توله‌سگان افکنیم (همان: ۳/ ۱۹۱-۱۹۲).

در باب یازدهم از رسالۀ اوّل به کُرَنتیان از مردان خواسته شده که گیسوان خود را بلند نگذارند که گیسوان بلند بهر مرد شرم‌آور است. و به زنان گفته شده که که سر خود را بپوشانند وگرنه گیسوان خود را بتراشند (همان: ۳/ ۸۴۷-۸۴۸). و در باب نوزدهم از انجیل مَتّی و باب دهم از انجیل مَرقُس ضمن تأکید بر ناگسستنی بودن پیوند زناشویی، مشاهده می‌کنیم که هرکس زن خویش را – جز به سبب فحشا - طلاق دهد و زن دیگری را به همسری گیرد، مرتکب زنا شده است (همان: ۳/ ۲۰۷-۲۰۸-۲۹۲).

در باب دوّم از رسالۀ اوّل به تیموتِئوس هم آمده است: زن را اجازت نمی‌دهم که تعلیم دهد یا بر مرد امر و نهی کند. باید سکوت را حفظ کند. زیرا نخست آدم سرشته شد و سپس حَوّا. و آدم نبود که فریب خورد، بلکه زنِ فریب‌خورده بود که مرتکب معصیت گشت. با این‌همه زن با مادر شدن نجات خواهد یافت اگر با فروتنی در ایمان و محبّت و قداست پایدار مانَد (همان: ۳/ ۹۷۴).

و در باب یازدهم از کتاب اول پادشاهان می‌خوانیم که سلیمان افزون بر دختر فرعون، زنان بسیاری را دوست داشت و باآن‌که یَهُوَه بنی‌اسرائیل را از همنشینی با آنان منع کرده بود، لیک سلیمان با محبّت به آنان دل بست. او را هفتصد زن با مرتبت شاهدخت و سیصد سُریّه بود. و چون سالخورده گشت، زنان او دلش را به سوی خدایانِ دگر گرداندند و دل او دیگر به تمامی از آنِ یَهُوَه خدایش نبود، آنچنان که دل پدرش داود بود. یَهُوَه بر سلیمان خشم گرفت، چون دل او از یَهُوَه گشته بود (عهد عتیق، ۱۳۹۷: ۲/ ۴۲۸-۴۲۹).

منابع:

_ عهد عتیق بر اساس کتاب مقدّس اورشلیم: کتاب‌های شریعت یا تورات، ۱۳۹۳ و ۱۳۹۷ و ۱۳۹۹، ترجمه پیروز سیار، تهران، هرمس.

_ عهد جدید بر اساس کتاب مقدّس اورشلیم، ۱۳۹۷، ترجمه پیروز سیار، تهران، نی.
https://www.tgoop.com/Minavash
2👍1👎1
📘انجیل برنابا

📝برنابا

ناگاه زنی از کنعان با دو فرزندش از بلاد خود آمد تا یَسوع را ببیند. دید او را که با شاگردانش می‌آید. فریاد برآورد: ای یَسوع، پسرِ داوود! رحم کن بر دختر من که شیطان رنجه‌اش می‌دارد. یَسوع هیچ جواب نداد؛ زیرا که ایشان از اهل ختنه نبودند. شاگردان ترحم کردند و گفتند: ای معلم! ترحم کن بر ایشان و نظر کن که چه سخت داد و فریاد دارند... یسوع جواب داد: خوش نیست که نان از دست کودکان گرفته و برای سگان انداخته شود. و این را محض نجاست ایشان بـفرمود؛ زیراکه ایشان اهل ختنه نبودند (انجیل برنابا، ۱۳۹۷: ۳۶۸).

یوسُف اهل قبرس را رسولان، بَرنابا، که واژه‌ای‌ یونانی به معنای پسر تشویق و ترغیب است، لقب داده‌اند (عهد جدید، ۱۳۹۷: ۶۳۳/۳). و انجیل برنابا را، که با اناجیل دیگر در چهار اصلِ پسر خدا نبودن عیسی، بشارت به نبوت پیامبر اسلام، وجوب ختان و زنده بودن مسیح تفاوت دارد، اثری جعلی و غیراصیل خوانده‌اند (اسفندیاری، ۱۳۹۴: ۱۳). منابع:

_ انجیل برنابا، ۱۳۹۷، ترجمه حیدرقلی سردارکابلی، ویراستار جمشید غلامی‌نهاد، تهران، نیایش.

_ عهد جدید بر اساس کتاب مقدّس اورشلیم، ۱۳۹۷، ترجمه پیروز سیار، تهران، نی.

_ اسفندیاری، محمد، ۱۳۹۴، «نقد مشهورات»، آینه پژوهش، شماره ۵.
https://www.tgoop.com/Minavash
👍2
📘شازده کوچولو

📝آنتوان دوسنت اگزوپری

آنتوان دوسنت اگزوپری (۱۹۰۰-۱۹۷۷)، در لیون فرانسه چشم به جهان گشود. چون از کودکی علاقه به شاعری و نویسندگی داشت، پس از استخدام در نیروی هوایی ارتش به انتشار داستان‌هایی ازجمله مانون، قلعه، پیک جنوب، خلبان جنگی، زمین انسان‌ها، نامه به یک گروگان، پرواز شبانه و شازده کوچولو پرداخت.
شاهکار اگزوپری، کتاب «شازده کوچولو» است. اثری خیال‌انگیز، زیبا و حکمت‌آمیز که دوست داشتن و عواطف انسانی در خلال سطرهای آن به ساده‌ترین شکل ممکن ذکر شده است و نویسنده در سرتاسر این کتاب کسانی را که با غوطه‌ور شدن و دل بستن به مادیات و پای‌بند بودن به تعصب‌ها و اندیشه‌های خرافی از راستی و خوی انسانی به دور افتاده‌اند، زیر نام آدم‌بزرگ‌ها، به تمسخر می‌گیرد.

کتاب شازده کوچولو، که در ظاهر برای کودکان نوشته شده است، به بیش از صد زبان ترجمه شده و گویی بالغ بر دویست ترجمه به زبان فارسی دارد که از مهم‌ترین آن ترجمه‌ها‌ می‌توان به ترجمۀ محمد قاضی، احمد شاملو و ابوالحسن نجفی اشاره کرد.

در پاره‌ای از این کتاب می‌خوانیم:
اگر شما به آدم‌بزرگ‌ها بگویید: من یک خانۀ قشنگ از آجر گُلی‌رنگ دیدم با گلدان‌های شمعدانی لب پنجره‌هایش و کبوترهایی روی پشتبامش... آن‌ها نمی‌توانند این خانه را در نظر مجسّم کنند. باید به آن‌ها بگویید: من یک خانۀ صدهزار فرانکی دیدم تا آن‌ها با صدای بلند بگویند: چه قشنگ! آدم‌بزرگ‌ها این جورند دیگر. نباید ازشان دلخور بشوید. بچه‌ها باید نسبت به آدم‌بزرگ‌ها خیلی گذشت داشته باشند. ولی ما که معنی زندگی را می‌فهمیم البته به شماره‌ها می‌خندیم (اگزوپری، ۱۳۸۲: ۱۹)!
منبع:

_ اگزوپری، آنتوان دوسنت، ۱۳۸۲، شازده کوچولو، ترجمه ابوالحسن نجفی، تهران، مروارید.
https://www.tgoop.com/Minavash
5
📘بر قله‌های ناامیدی

📝امیل چوران

تجربه‌هایی هست که کسی نمی‌تواند از آن‌ها جان به در بَرد. تجربه‌هایی که در پی آن‌ها حس می‌کنی همه چیز از معنا تهی می‌شود. همین که به کرانه‌های زندگی دست یافته باشی و تمام آنچه را که در آن مرزهای پُرخطر فراهم است به ‌غایت زیسته باشی، تمام رفتارهای روزمره و اشتیاق‌های معمول، افسون اغواگرانه‌شان را از دست می‌دهند (چوران، ۱۳۹۷: ۲۲).

کتاب «بر قلّه‌های ناامیدی»، اثر اِمیل چُوران (۱۹۱۱-۱۹۹۵)، یادداشت‌هایی فلسفی، گزین گویه‌هایی تغزّلی و جستارهایی دربارۀ رنج و پوچی و ناامیدی و مرگ است. کتابی عمیق، تکان دهنده و البته آمیخته از تناقضات که نویسندۀ آن، برخلاف اکثر قریب به‌اتفاقِ فیلسوفان، ابایی از تصریح کردن به آن ندارد و ضمن تناقضِ کامل خواندن خود (همان: ۱۴۰)، اذعان می‌کند تنها کسی است که در نهایت جنون و در قلۀ تناقض، بی‌امید زندگی می‌کند (همان: ۸۷)!

امیل چوران خود را متخصص در مسئلۀ مرگ می‌داند (همان: ۳۳) و مرگ را پرتابی به درون نیستی می‌انگارد که پیش‌فرضی برای افسردگی و پوچی زندگی است (همان: ۵۱). لذا او غمی بزرگ‌تر و ناگوارتر از مرگ نمی‌شناسد (همان: ۱۶۲) و مرگ را یکی از بزرگ‌ترین ترس‌های آدمی خوانده و معتقد است علّت ایمان کودکانه و باورِ افراد به ابدیّت و جاودانگی را باید وحشت از مرگ دانست (همان: ۵۱-۵۲). چوران موضع سایر مکاتب و فلسفه‌ها را هم تقریباً چیزی جز سکوت محض یا فریادی از سَر ناامیدی ندانسته (همان: ۵۲) و معتقد است که فیلسوفان مغرورتر از آن‌اند که به وحشتشان از مرگ اقرار کنند و تأمّلات آنان در باب مرگ، نمایشی ریاکارانه است (همان: ۵۳).

این نویسنده و فیلسوف رومانیایی، خودکشی را فاقد تصمیم منطقی خوانده و تنها دلایل ذاتی و تمایلات پنهانی برخی از افراد به مرگ را سبب خودکشی دانسته است (همان: ۹۲) و در پاسخ به این پرسش که چرا خودکشی نمی‌کند، متذکر شده است چون همان اندازه که از زندگی بیزارم، از مرگ نیز بیزارم (همان: ۹۳). و من چیزی مشمئز کننده‌تر، جدّی‌تر و شوم‌تر از مرگ نمی‌شناسم (همان: ۷۳)!

چوران زندگی را رنج‌آور خوانده و در عین‌حال بدون هیچ منطق و استدلالی خواهان ادامه داشتن آن است (همان: ۶۲-۶۳). او دنیا را فاقد معنا دانسته و معتقد است اگر دنیا معنایی داشت تا امروز برای ما آشکار شده بود و ما آن را می‌شناختیم؛ لذا از آن‌جایی که دنیا معنایی ندارد بیایید زندگی کنیم! بیایید بدون اهداف مشخّص خود را در خروش گردباد بی‌نهایت بیندازیم، راه پُرپیچ و خم آن را در فضا دنبال کنیم، در شعله‌های آن بسوزیم و به جنون کیهانی و هرج‌ومرج مطلق آن عشق بورزیم (همان: ۱۵۷-۱۵۸)!

امیل چوران در ادامه با تأکید بر پوچ بودن زندگی و اصرار بر پذیرفتن آن اذعان می‌کند که نمی‌فهمم چرا باید در این جهان کاری کنیم و چرا باید دوستان، آرمان‌ها، امیدها و رویاهایی داشته باشیم؟ بهتر نبود به گوشه‌ای دورافتاده از دنیا پناه می‌بردیم، جایی که در آن صدای هیاهو و آشفتگی‌های جهان به گوشمان نرسد؟ آن‌وقت می‌توانستیم از فرهنگ و جاه‌طلبی چشم بپوشیم؛ همه‌چیز را ببازیم بی‌آن‌که چیزی به کف آریم؛ مگر دنیا چه حاصلی برای ما دارد (همان: ۲۰)؟ هیچ استدلالی در کار نیست. وقتی تمام دلایل متداول اخلاقی، زیباشناسی، مذهبی، اجتماعی و از این دست، دیگر زندگی را راهبر نباشد، تنها می‌توان با پیوند با پوچی و عشق به بیهودگی مطلق به زندگی ادامه داد (همان: ۲۵).

چوران باآن‌که بر آن عقیده است که زندگی تنها موهبتی برای میان‌مایگان بوده و فقط یک انسان بیمار می‌تواند از زندگی لذّت برَد و آن را به شکلی ستایش کند که گویی فرو نخواهد ریخت (همان: ۲۴-۲۵)، اما این دانش و آگاهی را عاملی مجاز برای خراب کردن لذّت و خوشی دیگران نمی‌داند (همان: ۱۳۱-۱۳۲)؛ از این‌رو او با صراحت اعلان می‌کند که از مسیح به‌خاطر موعظه‌ها، اخلاقیات، عقاید و ایمانش بیزار است (همان: ۱۵۵). چنان‌که همۀ پیامبران را افرادی دیوانه، متعصّب، جزم‌اندیش و فاقد درک و شعور معرّفی می‌کند
که دین و آیینشان کینه‌توزی و دشمنی است (همان: ۱۳۲-۱۵۲).

امیل چوران، که این اثر خود را در بیست‌وسه سالگی منتشر کرده است، پاسخی برای پرسش‌های انسان و چگونگی تشخیص امور صحیح از اشتباه ندارد (همان: ۱۰۴)؛ چراکه معتقد است زندگی معنایی نداشته و نخواهد داشت و صرفاً یک علامت سئوال همیشگی است (همان: ۱۶۸). هرچند ما ذهنمان را با توهّمات و تناقضات توخالیِ اخلاقی مسموم کرده و زندگی را به سلسله‌ای طولانی از فرصت‌های سوخته تبدیل می‌کنیم (همان: ۱۰۴ الی۱۰۶) و من در شگفتم که چگونه هنوز انسان‌هایی در جست‌وجوی حقیقت‌اند. آیا انسان‌های عاقل هنوز درنیافته‌اند که حقیقتی نمی‌تواند در کار باشد (همان: ۱۴۲)؟!
https://www.tgoop.com/Minavash
👌21
ادامهٔ صفحهٔ قبل:

چوران معتقد است هیچ توجیه معتبری برای درد و رنج وجود ندارد؛ لذا بیشترین رنج قسمت بی‌گناهان می‌شود و کسانی که دلیل رنج کشیدن انسان‌ها را آزمایش خدا یا تاوان بی‌ایمانی آنان می‌دانند، سخن گزاف بی‌اساسی گفته‌اند (همان: ۹۰). چنان‌که درد و رنج افراد امری ذهنی و درونی بوده و فاقد معیارهای عینی است و مقایسۀ رنج افراد با یکدیگر مقایسه‌ای بی‌ربط و بی‌فایده است؛ چراکه هر فردی رنج خود را مطلق و نامحدود می‌داند (همان: ۲۶-۲۷).
امیل چوران شاعری را نیز عجین با رنج و تغزّل دانسته و بر آن باور است که شاعر شدن تنها پس از یک پریشانی کامل حاصل می‌شود و هیچ شاعرانگی اصیلی بدون اندکی جنون و دیوانگی درونی ممکن نیست (همان: ۱۸-۱۹). چنان‌که اذعان کرده است متافیزیک و موسیقی از تجربۀ بی‌نهایت سرچشمه می‌گیرند؛ هردو در اوج می‌بالند و سرگیجه می‌آورند و عجیب است که همۀ نوابغ موسیقی و متافیزیک دیوانه نشده‌اند. موسیقی بیش از هر هنر دیگری نیاز به چنان تمرکزی دارد که در پی لحظات آفرینش، انسان می‌تواند به سادگی عقل از کف بدهد. همۀ موسیقیدانان بزرگ در اوجِ توانِ آفرینش خود، یا باید خودکشی کنند یا مجنون شوند (همان: ۱۵۹).

منبع:

_ چوران، امیل، ۱۳۹۷، بر قله‌های ناامیدی، ترجمه سپیده کوتی، تهران، پیدایش.
https://www.tgoop.com/Minavash
👍41
📘قطعات تفکر

📝امیل سیوران

باید هر روز برای خودمان تکرار کنیم: من یکی از آدم‌هایی هستم که مثل میلیاردها موجود زنده بر روی کرۀ زمین خودشان را می‌کِشند. یکی از آن‌ها و نه چیزی بیشتر. این واقعیت مبتذل، هر نوع تصمیم، هر نوع رفتار و عملی را توجیه می‌کند: عیاشی، پرهیزکاری، خودکشی، کار، تبهکاری، کاهلی یا شورش و تمرد را... نتیجه می‌شود گرفت که هر کسی در هر آنچه می‌کند محق است (سیوران، ۱۴۰۱: ۸۲).

کتاب «قطعات تفکر»، گزیده‌ای از گزین‌گویه‌ها و کلمات قصار امیل سیوران (چوران) است که مترجم این اثر آن را از شش کتاب سیوران، که همه به شکل افوریسم و مجموعه‌قطعات نوشته شده‌اند، انتخاب کرده و همراه با مقدمه‌ای مفصل و خواندنی منتشر نموده است.
امیل سیوران هنوز هفده سالش تمام نشده بود که اکثر آثار دیدرو، تاگور، لیشتن برگ، داستایوسکی، فلوبر و به خصوص شوپنهاور و نیچه را بارها خوانده بود. در ۱۹۲۸ برای تحصیل فلسفه عازم بخارست شد و در سال ۱۹۳۲ از آن دانشکده فارغ‌التحصیل گردید. همان سال‌ها به شهرش بازگشت و تا هفت سال از بی‌خوابی مزمن رنج ‌برد، اما این بی‌خوابی‌های شبانه‌ سبب شد تا اولین کتاب خود، «بر قله‌های ناامیدی» را بنویسد (همان: ۱۶ الی۱۸).

اگر می‌خواهید بیماران روانی بیشتر شوند، اختلالات ذهنی تشدید گردد و در هر گوشۀ شهر تیمارستانی ساخته شود دشنام را ممنوع کنید. آن‌‌وقت به‌خواص رهایی‌بخش، کارکرد روان‌درمانی آن و برتری‌اش بر تمام روش‌های دیگر از قبیل روان‌کاوی، یوگا و کلیسا پی خواهید برد. به‌خصوص در‌ خواهید یافت که اگر اکثر ما دیوانه یا جنایتکار نشده‌ایم، فقط به‌دلیل اثرات شگفت‌آور و امداد لحظه‌ای آن بوده است (همان: ۴۳-۴۴).

چوران سال‌ها در پاریس زندگی کرد و روزی تصمیم گرفت که زبان نوشتنش را برای همیشه تغییر دهد؛ لذا مهم‌ترین آثارش را به فرانسه نگاشت تا جایی که او را یکی از بزرگ‌ترین و بهترین نثرنویس‌های فرانسوی خوانده‌اند و حاصل این دگرگونی، کتاب «چکیدۀ فروپاشی یا تاریخ کوتاه زوال» است. کتابی که شک‌گرایی در هیچ‌یک از دیگر آثار وی چنین بی‌رحمانه اعمال نشده است (همان: ۲۳-۲۷).

شک‌اندیشی‌ای که در از بین بردن سلامتمان نقشی نداشته باشد، ورزشی فکری بیش نیست (همان: ۴۳). بیماری وقتی آغاز می‌شود که شروع به فکر کردن می‌کنیم (همان: ۴۱). و فکر کردن تیشه به ریشۀ خود زدن است (همان: ۸۰).

از دیگر آثار این فیلسوفِ شاعر، که او را متفکر پوچ‌گرا و فیلسوفِ ناامیدی خوانده‌اند‌ و شیوۀ بیان و نگاه او به زندگی یادآور خیام است (همان: ۱۳)، می‌توان به عواقب به دنیا آمدن، تاریخ و اتوپیا و وسوسۀ بودن اشاره کرد. کتاب «عواقب به دنیا آمدن»، یکی از محبوب‌ترین آثار چوران است و «تاریخ و اتوپیا» هم تأویلی از کتاب مقدّس و بازخوانی اسطوره‌های قدیمی پیدایش جهان است. چنان‌که «وسوسۀ بودن»، مجموعه‌ای از مقالات اوست که ازجمله مشهورترین مقاله‌های آن عبارتند از: قوم تنهایان (تأملی در سرنوشت قوم یهود)، فکر کردن بر ضدّ خویش (بسط اصل و روش تفکر خود)، آن سوی رمان (اشاره به دوری خود از رمان)، تمدن از نفس افتاده (منسجم‌ترین نقد تمدن غرب) و وسوسۀ بودن (همان: ۳۰ الی۳۳).

می‌دانم که تولدم یک اتفاق، یک حادثۀ مسخره است... و این خاک، آخرین امید و چارۀ درماندگی‌های ماست (همان: ۵۲-۵۳). تنها به این دلیل زندگی می‌کنم که هر وقت به نظرم مناسب برسد می‌توانم بمیرم: اگر فکر خودکشی وجود نداشت همان روز اول خودم را کشته بودم (همان: ۴۹). آنچه در شصت سالگی می‌دانم، در بیست سالگی نیز به همین خوبی می‌دانستم. چهل سال کار طولانی و زائد برای تحقیق دربارۀ درستی آن (همان: ۵۳).

این نویسنده و فیلسوف نامدار رومانیایی، که ساموئل بکت دربارۀ او نوشته است در ویرانه‌های تو من خود را در پناه احساس می‌کنم (همان: ۹)، در جوانی تحت تأثیر محیط و زمانه مدتی از فاشیسم طرفداری کرد. هرچند به هیچ گروهی نپیوست و بعدها بارها مستقیم و غیرِمستقیم از آنچه در این دوره از زندگی‌اش اتفاق افتاده بود اظهار تأسف و پشیمانی کرد. هرچند گذشته هرگز تمام نمی‌شود و پس از مرگ او جنجال دربارۀ گذشته‌اش همچنان ادامه دارد تا جایی که به شهادت میلان کوندرا گویی تمام مطبوعات فرانسه فراموش کردند که فرد از دست رفته نویسنده و متفکری مهم بوده است (همان: ۲۱ الی۲۳).

نخستین متفکر، به یقین، اولین مبتلا به جنونِ چرا گفتن بوده است. بیماری‌ای غیرِمعمول که به‌هیچ‌روی مسری نیست. درحقیقت معدودند کسانی که به آن مبتلا هستند و سئوال فرسوده‌شان کرده ولی نمی‌توانند داده‌ها را بپذیرند؛ چراکه در بهت‌زدگی به دنیا آمده‌اند... اگر از من می‌خواستند نگرشم از چیزها را به مختصرترین شکل و موجزترین نحو بیان کنم، به جای هر کلمه یک علامت تعجب می‌گذاشتم (همان: ۵۷-۱۱۰).

منبع:

_ سیوران، امیل، ۱۴۰۱، قطعات تفکر، ترجمه بهمن خلیقی، تهران، نشر مرکز.
https://www.tgoop.com/Minavash
👌31🙏1
کتاب حاضر مجموعه‌ای متشکل از ده مقالۀ ادبی است که عبارتند از: حلاج ستایشگر شیطان، فردوسی گبری مسلمان، خیام فرزانه‌ای سرگردان، عطار عارفی عاشق، شمس و حسرت دیدار، سعدی نابغه‌ای سطحی‌نگر، حافظ آفریدگار معانی، نیما شاعری الکن، شاملو شاعری نافرمان و شفیعی کدکنی مجموعه‌ای از تضاد.
https://www.tgoop.com/Minavash
👌3👎1
فردوسی گبری مسلمان.pdf
2.8 MB
📕فردوسی گبری مسلمان

📝میثم موسوی
https://www.tgoop.com/Minavash
2👍1👎1
📘در باب حکمت زندگی

📝آرتور شوپنهاور

یکی از کتاب‌های ساده و خوش‌خوان آرتور شوپنهاور، کتاب «در باب حکمت زندگی» است. اثری که قسمتی از کتاب «متعلقات و ملحقات» است و می‌توان آن را خلاصۀ معروف‌ترین و مشهورترین اثر او، یعنی «جهان همچون اراده و تصوّر» درنظر گرفت.
شوپنهاور، نویسنده و فیلسوفی است که لئو تولستوی دربارۀ او می‌نویسد:

ممکن است روزی نظرم در این‌باره تغییر کند، اما به هرحال اکنون یقین دارم که شوپنهاور نابغه‌ترین انسان‌هاست. وقتی آثارش را می‌خوانم نمی‌فهمم که چرا تا به‌حال ناشناس مانده است. شاید توضیح این امر همان باشد که او خود بارها تکرار کرده است، به این معنا که اکثریّت آدمیزادگان را ابلهان تشکیل می‌دهند (شوپنهاور، ۱۳۸۸: ذیل «مقدمه مترجم»، ۷-۸).

شوپنهاور در این کتاب ضمن پرداختن به آموزه‌های زندگی، امکان سعادت انسان را به صراحت نفی کرده (همان: ۹) و اعتقادات بدبینانۀ خود را به هیچ‌وجه پنهان نمی‌کند (همان: ۱۱)؛ چراکه از دیدگاه او جهان محنت‌کده‌ای است که در آن همۀ انسان‌های برجسته و بلندمرتبه افسرده‌اند (همان: ۳۶). لذا او سعی بر آن دارد تا با تکیه بر اندیشه‌های بودایی خویش از سختی‌های بسیار زندگی بکاهد و انسان‌ها را نه به لذّت بردن از زندگی، که به‌زعم وی عملی بی‌ارزش است، که به دفع شَر دعوت کند. این فیلسوف معروف آلمانی بر آن اعتقاد است که هرکس به همان اندازه که معاشرتی است، از نظر فکری فقیر و به‌طور کلّی عامی است؛ زیرا آدمی در این جهان انتخاب چندانی ندارد، جز این‌که میان تنهایی و فرومایگی یکی را برگزیند (همان: ۴۲). تنهایی سرنوشت هر انسان برجسته است (همان: ۱۷۹).
از دیگر مطالب ذکر شده در این کتاب، نقد و نفی فروتنی و غرور ملّی است. شوپنهاور اطمینان دارد که فروتنی، به‌عنوان فضیلت، اختراع مفیدی برای اشخاص بی‌سروپاست؛ زیرا درنتیجۀ فروتنی هرکس ناچار می‌شود دربارۀ خود طوری سخن بگوید که گویی در شمار آنان است. لذا فروتنی یکسان کردن آدمیان است و سبب می‌شود تا گمان کنیم جز افراد بی‌سروپا کسی در جهان نیست (همان: ۸۳).
و اما مبتذل‌ترین نوع غرور، غرور ملّی است؛ زیرا کسی که به ملّیت خود افتخار می‌کند در خود کیفیّت با ارزشی برای افتخار ندارد، وگرنه به چیزی متوسّل نمی‌شد که با هزاران‌هزار نفر در آن مشترک است... هر نادانِ فرومایه که هیچ افتخاری در جهان ندارد، به‌ مثابۀ آخرین دستاویز به ملّتی متوسّل می‌شود که خود جزیی از آن است. چنین کسی آماده و خوشحال است که از هر خطا و حماقتی که ملّتش دارد، با چنگ و دندان دفاع کند (همان: ۸۳).

منبع:

_ شوپنهاور، آرتور، ۱۳۸۸، در باب حکمت زندگی، ترجمه محمد مبشّری، تهران، نیلوفر.
https://www.tgoop.com/Minavash
👍32👎2
📘هنر همیشه بر حق بودن

📝آرتور شوپنهاور

فقط با کسانی بحث کنید که می دانید آن‌قدر عقل و عزّت نفس دارند که حرف‌های بی‌معنی نمی‌زنند؛ کسانی که به دلیل توسّل می‌جویند، حقیقت را گرامی می‌دارند و آن‌قدر منصف هستند که اگر حق با طرف مقابلشان باشد، اشتباه بودن خود را قبول می‌کنند؛ پس نتیجه می‌گیریم که به ندرت در هر صد نفر یک نفر ارزش آن را دارد که با او بحث کنی. بگذار دیگران هرچه دوست دارند بگویند، زیرا هر کسی آزاد است که احمق باشد (شوپنهاور، ۱۳۹۱: ۱۲۰).

کتاب «هنر همیشه بر حق بودن»، معرّف سی‌وهشت راه مجادله و توصیه‌های عملی درجهت غلبه بر حریف و چگونگی چشم‌پوشی بر حقیقت است. کتابی که هرچند ظاهر مطالب ذکر شده در آن جدلی بوده و برخی آن را بی‌هیچ عذر و بهانه‌ای ماکیاولی می‌دانند، می‌توان در آن با برخی آفات بحث و استدلال نیز آشنا شد و هنر همیشه بر حق بودن را سندی کنایه‌آمیز و طنزآلود شمرد.
از مهم‌ترین موارد فنّ جدل، که در این کتاب مختصر ذکر شده است، می‌توان به استفاده از مقدّمات کاذب، مطرح کردن پرسش‌های انحرافی، استفاده از مشترک‌های لفظی، اقرار گرفتن توسط پرسش‌های متعدّد، محدود کردن دایرۀ قضیۀ خود و گسترش دادن موضوع حریف، غیرقابل پیش‌بینی بودن، مدّعی پیروز شدن، منحرف کردن بحث، سوءاستفاده کردن از دلیل نادرست حریف، تمسخر حریف با تعریف کردن از او، عصبانی کردن حریف، متقاعد کردن حضّار بر شکست حریف و توهین و عصبانی کردن خصم اشاره نمود.

منبع:

_ شوپنهاور، آرتور، ۱۳۹۱، هنر همیشه بر حق بودن، ترجمه عرفان ثابتی، تهران، ققنوس.
https://www.tgoop.com/Minavash
👍21👎1
📘هگل از منظر شوپنهاور

📝آرتور شوپنهاور

از آرتور شوپنهاور به‌عنوان دشمن هگل یاد می‌کنند که همواره به نقد و هجو هگل می‌پرداخت و او را از دشنام‌ها و ناسزاهای متعدّدش بی‌نصیب نمی‌گذاشت. شوپنهاور در کتاب «هنر رنجاندن»، که گزیده‌ای مختصر و گردآوری شده از آثار اوست، ویلهِلم فریدریش هگل را فردی الوات، خبیث، تباه کنندۀ مغزها، دروغین، ناباب و اوباش خوانده و متذکّر شده است:

نامِ شارلاتانِ بی‌روح بی‌فرهنگ و یاوه‌گویی بی‌بدیل مانند هگل را می‌توان در آلمان به‌عنوان بزرگ‌ترین فیلسوف تمام اعصار فریاد زد و هزاران کس بیست سال است که این را با قطعیّت و محکم باور کرده‌اند، حتی خارج از آلمان نهادی چون فرهنگستان دانمارک می‌خواهد او را در حکم صدرالفلاسفه جا بیندازد و او را در حکم بزرگ‌ترین فیلسوف زمانه در کنف حمایت خود گیرد (شوپنهاور، ۱۳۹۷: ۳۰-۵۴).

سرتاسر تاریخ ادب و کتابت نمونه‌ای همانند فلسفۀ هگل برای اثبات شهرت دروغین سراغ ندارد. هرگز و هیچگاه تمام بدی، نادرستی آشکار حتی چنین آشکارا مهمل و تا حدّ زیادی متنافر و اشمئزازی با چنان گستاخی عصبی‌کننده مانند این فلسفۀ مقعدی بی‌ارزش، در حکم والاترین حکمت و باشکوه‌ترین چیزی که جهان به خود دیده قلمداد نشده است... بالاخره یک زمانی در تاریخ فکر و ادب، از این دوره در حکم لکّۀ ننگی نازدودنی یاد خواهند کرد و به حق، این برهه اسباب مضحکۀ قرن‌ها خواهد شد (همان: ۵۸). چگونه ممکن است مغزهایی که در عنفوان جوانی با ترّهات هگلی معیوب و کج و کوله و تباه شده‌اند، قادر باشند تتبعات عمیق کانت را دنبال کنند؟ اینان عادت کرده‌اند که عبارات قلمبه‌سلمبۀ میان‌تهی را تفکّرات فلسفی، حقیرمایه‌ترین سـفسطه‌بازی‌ها را تیزبینی و خرافات مضحک کودکانه را دیالکتیک تلقّی کنند (همان: ۶۳).

آرتور شوپنهاور معتقد است فیلسوفی که گزاره‌های بنیادینش «هستی، عدم است» باشد، حقا که جایش در دیوانه‌خانه است. این فیلسوف کذایی، یعنی جناب هگل، یک عرفان‌گرای قهّار است که جمیع توانایی‌های روحی را فلج می‌کند و خفه‌کنندۀ هرنوع تفکّر راستین است و به مدد سوءاستفادۀ خائنانه از زبان، بی‌مفهوم‌ترین و بی‌تفکّرترین و تهی‌ترین و احمقانه‌ترین چرت و پرت‌های کلامی دگرفلسفه‌ای را می‌بافد که هسته‌اش باد هوا و تصوّر پوچ است. چنان‌که محال است کسی بتواند ستوده‌ترین اثرش، پدیدارشناسی روح کذایی، را بخواند بی‌آن‌که فکر نکند در دیوانه‌خانه به‌سر می‌برده است (همان: ۵۶-۵۷).

منبع:

_ شوپنهاور، آرتور، ۱۳۹۷، هنر رنجاندن، گردآورنده فرانکو وولپی، ترجمه علی عبداللهی، تهران، نشر مرکز.
https://www.tgoop.com/Minavash
👍43
📘درمان شوپنهاور

📝اروین یالوم

اروین دیوید یالوم، روانپزشک و نویسندۀ مشهور آمریکایی، در رمان «درمان شوپنهاور» نوشتن یک رمان خوب را یکی از بهترین کارهایی می‌داند که یک انسان می‌تواند در عمرش انجام دهد (یالوم، ۱۳۹۳: ۵۴۱). او در این کتاب نیز مانند رمان وقتی نیچه گریست، با زبانی سحرانگیز به معرفی اندیشه‌های پیچیدۀ فلسفی و روان‌درمانی می‌پردازد.
دیوید یالوم در درمان شوپنهاور، فیلسوف معاصری به نام فیلیپ را، که فردی منزوی و به نوعی رونوشت آرتور شوپنهاور است، به تصویر می‌کشد که آرزو دارد با به کارگیری اندیشه‌های شوپنهاور به یک مشاور فلسفی بدل شود. او برای این منظور وارد گروه روانشناس مشهوری می‌شود که می‌خواهد به کمک اعضای گروه به فیلیپ بقبولاند آنچه حقیقتاً در روان‌درمانی اهمیت دارد اندیشه‌ها و بینش‌های فلسفی نیست، بلکه این ارتباط انسانی است که به زندگی معنا می‌بخشد (همان: ۱۰۸).
شوپنهاورِ خشن، عبوس، خوددار، انعطاف‌ناپذیر، متکبر (همان: ۷۶) و بدبین آلمانی-لهستانی هیچ دوست صمیمی نداشت و همۀ عمر تنها زیست (همان: ۳۹۱-۵۴۸). او هفده‌ ساله بود که پدرِ بازرگانش را به سبب خودکشی از دست داد (همان: ۹۹-۱۰۰) و از او میراثی کافی برایش به یادگار ماند (همان: ۲۰۰-۲۰۱). مادر هنرمندِ او نیز رمان‌نویسی توانا و مشهور بود (همان: ۱۷۸-۱۷۹). هرچند اختلافات جدّی بین آن دو سبب شد تا آخر عمر مادرش، یعنی بیست‌وپنج سال، هرگز دیداری با یکدیگر نداشته باشند (همان: ۲۰۳).
استعداد زبان‌شناختی‌اش شگفت‌انگیز بود؛ آرتورِ پانزده ساله بر زبان‌های آلمانی، فرانسوی و انگلیسی به خوبی مسلّط بود و ایتالیایی و اسپانیایی را هم در حدّ کاربردی می‌دانست. درنهایت هم بر تعداد زیادی از زبان‌های باستانی و مدرن تسلّط یافت (همان: ۱۴۷-۱۴۸). او خود را نخبه‌ای می‌پنداشت (همان: ۳۲۵) که در بین بیچارگانی مفلوک و حقیر زندگی می‌کند (همان: ۳۲۸). اشتهای فوق‌العاده‌ای داشت و اغلب غذای دو نفر را می‌خورد (همان: ۳۹۵). هرچند پس از ناهار به یک پیاده‌روی طولانی می‌رفت (همان: ۳۹۷).
شوپنهاور از اهمیت بنیادین سکس در زندگی و نقش حیاتی آن در رفتار انسانی سخن گفته است و بارها تأکید می‌کند که نیروی جنسی مقاومت‌ناپذیر است (همان: ۲۹۵-۲۹۷). او هرگز ازدواج نکرد و همۀ فیلسوفان برجسته مانند افلاطون، دکارات، کانت، اسپینوزا و لایب‌نیتس را مجرّد می‌دانست، ولی از پاکدامنی و پرهیزکاری هم به‌دور بود و در نیمۀ نخست زندگی‌اش از لحاظ جنسی بسیار فعّال بود (همان: ۲۹۳-۲۹۵).

او سخنان تندی دربارۀ زنان و پزشکان دارد: اغلب زنان و سنّت زناشویی را خوار می‌شمرد (همان: ۲۹۴). و یک‌بار هم گفته بود پزشکان دو دست‌خط دارند: به زحمت خوانا برای نوشتن نسخه‌ها و روشن و خوانا برای نوشتن صورت حساب‌ها (همان: ۳۹۷). شوپنهاور دوستدارِ بودا بود (همان: ۵۲۴) و نخستین فیلسوفی است که افکارش را بر بنیادی ملحدانه بنا کرد. او آشکارا و پرشور ماوراءالطبیعه را انکار کرد و موجودات غیرمادی را دروغین شمرد (همان: ۳۶۱).
نیچه بسیار از شوپنهاور آموخت و ابتدا با تحسین از او یاد کرد (همان: ۵۴۶) و او را نابغه‌ای پویا و غم‌زده خواند (همان: ۹۱)، ولی بعدها با شور فراوان به او تاخت. نیچه و شوپنهاور شباهت‌های فراوانی داشتند... با این‌حال به دو نگرش کاملاً متضاد نسبت به زندگی رسیدند: نیچه زندگی را با آغوش باز پذیرفت و آن را جشن گرفت؛ شوپنهاورِ عبوس، بدبین شد و به نفی زندگی پرداخت (همان: ۵۴۶-۵۴۷).

شوپنهاور بر فروید نیز تأثیر بسزایی گذاشت (همان: ۱۱۷-۴۴۱) و تولستوی او را نابغه‌ای به تمام معنی خواند (همان: ۹۱). هرچند در مقابل هگل هیچ شهرتی نداشت و در زمان حیاتش هیچ استقبالی از آثار وی نشد (همان: ۴۹۴). از این‌رو او هگل را مبتذل، تهی، منزجرکننده، نفرت‌آور و شیّادی جاهل معرّفی نمود که با وقاحتی بی‌همتا منظومه‌ای از چرندیات احمقانه را تدوین کرده که پیروان مزدورش با عنوان خرَدِ جاودان به دنیا عرضه کرده‌اند (همان: ۴۲۹).
https://www.tgoop.com/Minavash
👌2👍1
ادامهٔ صفحهٔ قبل:

شوپنهاور زندگی را رنج و شر (همان: ۵۲۰) و مرگ را نعمت می‌شمرد (همان: ۵۲۱). او همواره نگاهی منفی‌بافانه به شادی داشت و شادی را نبود رنج می‌دید؛ لذا بر آن اعتقاد بود که ما محکوم به زندگی هستیم پس باید بکوشیم با کمترین میزان درد زندگی کنیم (همان: ۴۹۶). و هرکس باید برای رهایی از مشکلات از زندگی کناره گرفته و از آن بگریزد. از این‌رو بعضی از راه هنر این کار را می‌کنند، بعضی از راه ریاضت مذهبی و من از راه پرهیز از دنیای آرزوها (همان: ۴۴۴).
ناگفته نماند که آرتور شوپنهاور می‌دانست چیرگی بر اشتیاقِ شهرت آسان نیست و عطش شهرت، آخرین چیزی‌ست که خردمندان کنار می‌گذارند. چنان‌که خود او نیز هرگز نتوانست عطش شهرت را فراموش کند (همان: ۴۹۵). بااین‌حال برخی معتقدند که فلسفۀ شوپنهاور مبتنی بر بدیبنی نبوده و تصویر درست و واقع‌بینانه‌ای از جهان است که هیچ‌کس پیش از او جرئت نکرده است چهرۀ حقیقت را چنین بی‌پرده ببیند (همان: ۲۶۷).

منبع:
_ یالوم، اروین، ۱۳۹۴، درمان شوپنهاور، ترجمه سپیده حبیب، تهران، قطره.
https://www.tgoop.com/Minavash
2👌1
📘ابن‌تیمیه

📝شفیعی کدکنی - ابراهیمی دینانی

ابن‌تَیمیّه (۶۶۱-۷۲۸)، یکی از بزرگ‌ترین نویسندگان سلفی است که به فلسفه و عرفان و منطق تاخته است. فقیه حنبلی و متکلّم جزم‌اندیشی که دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی او را یکی از نوادر تاریخ اسلام و از اثرگذارترین مردان اعصار می‌شمرد (شفیعی کدکنی، ۱۳۹۲: ۴۱۵) و دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی نیز او را فردی اندیشمند و تیزهوش خطاب می‌کند (ابراهیمی دینانی، ۱۳۹۸: ۱/ ۲۵-۲۹-۳۹-۶۲-۱۳۸).

منابع:

_ شفیعی کدکنی، محمدرضا، ۱۳۹۲، زبان شعر در نثر صوفیّه، تهران، سخن.

_ ابراهیمی دینانی، غلامحسین، ۱۳۹۸، ماجرای فکر فلسفی در جهان اسلام، تهران، طرح نو.
https://www.tgoop.com/Minavash
2
📘زمین سوخته

📝احمد محمود

کتاب «زمین سوخته» که در سال ۱۳۶۱ منتشر شد و گویی اولین رمان در حوزۀ ادبیات جنگ به‌شمار می‌رود، حاصل تجربۀ شخصی احمد محمود (۱۳۱۰-۱۳۸۱) از روزهای ابتدایی جنگ در اهواز است. روایتی که به‌زعم احمد محمود حاکی از عدمِ‌اقدام به موقع حکومت در قبال تجاوز عراق به خاک ایران و دروغ‌های متعدّد رسانه در این زمینه است. داستانی که سید علی خامنه‌ای نویسندۀ آن را فردی ناباب و ضدّ جنگ معرفی کرده است (خامنه‌ای، ۱۳۷۷: ذیل «دیدار با نویسندگان حوزه هنری»).

احمد اعطا (محمود) در این اثر خود باآن‌که از دلاوری، دلسوزی، مهربانی، همکاری و دستگیری مردم در زمان جنگ سخن می‌گوید، اما روی دیگر سکّه را نیز فراموشی نکرده و از مشکلات آن دوران ازجمله دزدی، احتکار، گران‌فروشی، نبود پزشک، پیدا نشدن دارو، اعدام‌های فلّه‌ای، کشتن اسراء، عدمِ‌امنیت جانی و سوءاستفادۀ برخی سودجویان از اوضاع موجود پرده برمی‌دارد.

این نویسندۀ دزفولی‌ در درستی اصل انقلاب و شرکت مردم در راهپیمایی‌ها تردید کرده است و ضمن اشاره به تئوری توهّم توطئه و شعارهای مرگ بر آمریکا و کمونیست خواندن مخالفان، سیری ضدّ جنگ در این رمان می‌پیماید. چنان‌که از پیامدها و مشکلات متعدّد پس از جنگ نیز سخن می‌گوید و خوانندگان خود را ناگزیر به تأمّل و تفکّر بیشتر در رابطه با جنگ می‌کند.

جوان‌ها از عراق می گویند و از بمباران فرودگاه و از رادیو که انگار نه انگار اتفاقی افتاده است. آدم خیال می‌کنه که دارن به این مملکت خیانت می‌کنن وگرنه اینهمه سکوت معنی نداره! هر خراب‌شدۀ دیگه بود نه فقط مردم را در جریان میذاشتن بلکه با برنامه‌های رادیویی و تلویزیونی به مردم آموزش هم می‌دادن که چه بکنن (محمود، ۱۳۷۸: ۲۰).

منابع:

_ محمود، احمد، ۱۳۷۸، زمین سوخته، تهران، معین.

_ خامنه‌ای، سید علی، ۱۳۷۷، «دیدار با نویسندگان حوزه هنری»، دوم خردادماه.
https://www.tgoop.com/Minavash
👍6
2025/07/08 18:30:04
Back to Top
HTML Embed Code: