tgoop.com/Minavash/1337
Last Update:
ادامهٔ صفحهٔ قبل:
من تردید دارم که امروز در کشوری دیگر حتی اگر آن کشور آلمان هیتلری باشد، فکر و روح انسان تا به این حد سرکوب شده باشد، تهدید و تحت فشار قرار گرفته باشد، در ترس و وحشت به سر برده و مرعوب و به یوغ کشیده شده باشد (همان: ۱۸۴-۱۸۵).
پس از امضای پیمان هیتلر – استالین، افرادی مانند آرتور کوستلر، والتر بنیامین و هزاران روشنفکر دیگر، که تا آن زمان به حزب و انقلاب وفادار مانده بودند، دقیقاً در لحظۀ تاریخی ۲۳ اوت سال ۱۹۳۹ چشمشان بر واقعیتها گشوده شد (همان: ۹۲). هرچند برخی نیز ازجمله جورج برنارد شاو و برتولت برشت تا آخر از استالین و سیاستهای سرکوبگرانۀ او حمایت کردند و بیچونوچرا دلبسته و وفادار روسیۀ شوروی بودند (همان: ۱۰۵-۱۹۳-۲۲۵-۲۲۶). هنگامی که از نویسندۀ نامدار ایرلندی، برنارد شاو، دربارۀ سرکوب دهقانان در شوروی میپرسند، میگوید:
ما امروز نمیتوانیم به خود اجازه دهیم که با همسایۀ با شهامت خود برخوردی فرااخلاقی داشته باشیم؛ همسایهای که به گونهای منصفانه و انسانی یک مشت آدم استثمارگر و سودجو را پاکسازی میکند تا جهان را به جایی امن برای انسانهای شرافتمند تبدیل کند (همان: ۱۰۷).
برتولت برشت، شاعر و نویسندۀ سرشناس آلمانی، نیز تمام جنایات حزب کمونیست را خار و خسهایی بیاهمیت شمرد و در رثای استالین نوشت:
تپش قلب سرکوبشدگان پنج قاره، چه آنان که به رهایی دستیافتهاند و چه آنانی که برای صلح جهانی مبارزه میکنند باید برای لحظاتی از کار افتاده باشد وقتی خبر مرگ استالین را شنیدند. او تجسم امید آنان بود. اما ابزارهای معنوی و مادی که او پدید آورد پابرجاست و همچنان است تداوم تعالیم او (همان: ۲۲۷-۲۴۳).
بسیاری از منتقدان برتولت برشت را با گالیلۀ نمایشنامۀ او مقایسه میکنند؛ با این تفاوت که گالیله بعد از شکنجههای عُمال دادگاههای تفتیش عقاید از نظریههای خود دست کشید و گوشهنشینی اختیار کرد، درحالیکه برشت بدون تحمل شکنجه و بوقلمونصفتانه موضع خود را با رژیم حاکم در سرکوب قیام مردمی تطبیق داد تا بتواند به کارش ادامه دهد و کماکان از امتیازات طرفداری از حاکمیت برخوردار شود (همان: ۲۴۰).
زمانی هم که آلبر کامو وجود اردوگاههای کار اجباری در روسیۀ شوروی را بیپرده و آشکارا محکوم کرد، نزاعی میان او و ژان پل سارتر بهوجود آمد و کار به قطع رابطۀ این دو کشید. سارتر مانند برتولت برشت معتقد بود که باتوجه به نظام بورژوازی، که نمونهای بدتر از سوسیالیسم موجود در جهان کنونی است، روشنفکران غربی حق ندارند روسیۀ شوروی را محکوم کنند (همان: ۹۴).
خسرو ناقد، نویسندۀ شیرازی کتاب خِرَدکُشی، بر آن اعتقاد است که در نهایت کمونیسم و رهبران آن به دین و پیامبران جدیدی تبدیل شدند و به مانند ادیان و انبیاء در چنان هالهای از تنزّه و تقدّس قرار گرفتند که نویسندهٔ مشهوری چون نیکوس کازانتزاکیس در کتاب گزارش به خاک یونان، از حضورش در مرقد مطهّر لنین و از شور و از خودبیخودشدنش در مراسم سالگرد انقلاب اکتبر در میدان سرخ مسکو سخن میگوید. چنانکه مسکو را قلب احتمالی دنیای امروز و بیتالمقدس کارگران میخواند و لنین را به عیسی و قدیسی تشبیه میکند که چهرهای سرشار از نور دارد (همان: ۶۹-۷۰-۲۴۵-۲۴۶).
برتراند راسل هم معتقد است وقتی از بلشویسم بهعنوان پدیدهای اجتماعی سخن میگوییم، باید آن را دینی جدید و نوعی مذهب در قرن بیستم تلقی کنیم و نه یک جنبش سیاسی عادی. آنکه بلشویسم را میپذیرد و بر آن صحه میگذارد، آمادگی پذیرش دلایل علمی را ندارد و از اینرو استدلالهای علمی بر او تأثیر نمیگذارد. لذا او از این طریق به خودکشی فکری و خِرَدکُشی دست میزند (همان: ۱۱۱-۱۱۶-۱۱۷).
بااینکه لنین خواسته بود در کنار مزار مادرش دفن شود، حزب کمونیست و سازمان امنیت روسیهٔ شوروی تصمیم گرفتند که جسد رهبر خداناباور خود را به همان شکل زمان حیات او حفظ کنند و از او زندهای جاوید بسازند. لذا آرامگاه لنین از آن زمان تا کنون برای کمونیستها و طرفداران انقلاب اکتبر، به زیارتگاه و کانون کیشی جدید تبدیل شده است. و صرف وجود چنین آرامگاهی گواه این واقعیت است که نفی خداباوری ناگزیر به معنای از میان رفتن باور مذهبی نیست، و اینکه بدون باور به خدا نیز امکان پدید آمدن دینی جدید وجود دارد (همان: ۲۵۸ الی۲۶۰).
منبع:
_ ناقد، خسرو، ۱۳۹۶، خردکشی: روشنفکران و انقلاب اکتبر، تهران، نشر نی.
https://www.tgoop.com/Minavash
BY میناوش

Share with your friend now:
tgoop.com/Minavash/1337