tgoop.com/Minavash/1354
Last Update:
📘ترس و لرز
📝سورن کیرکگور
خدا به ابراهیم فرمان میدهد تا پسرش اسحاق را به کوه موریه ببرد و در آنجا قربانیاش کند. ابراهیم طی سفری سه روزه اسحاق را به کوه میبرد و همین که با چاقوی خویش قصد بریدن گلوی فرزندش را میکند، خدا به او میگوید که به جای اسحاق گوسفندی قربانی کن.
«ترس و لرز»، روایتگر داستان فوق از کتاب مقدّس است. کتابی که سورِن کیِرکِگارد (۱۸۱۳-۱۸۵۵) آن را بهترین اثر خود میدانست و بر آن اعتقاد بود که این کتاب برای جاودانه کردن نام او کافی است (کیرکگور، ۱۳۸۵: ۱۱).
کیرکگار ابراهیمی را به تصویر میکشد که قربانی کردن فرزندش اسحاق را با ترس و لرز و همراه با اضطراب انتخاب میکند؛ چراکه زندگی مؤمن همواره در مخاطره است (همان: ۱۴). اما ابراهیم میتوانست با این مسئله به اشکال دیگری برخورد کند. میتوانست آن را فراموش کند و یا حداقل در آن تردید نماید. چه میشود اگر صدای شنیده شده توسط ابراهیم صدایی الهی نبوده باشد و صرفاً وهم و پنداری تاریک باشد؟ ابراهیم سرانجام در پیری پسری یافت و حالا میخواهد او را قربانی کند. آیا او دیوانه نیست؟ ای کاش لااقل میتوانست دلیل عملش را بازگو کند، اما فقط تکرار میکند که این یک آزمون است. به راستی ابراهیم چیزی بیش از این نمیتواند بگوید (همان: ۱۰۵).
این ندای درونی و باطنی هیچ میزانی در دنیای بیرون ندارد و تنها خود فرد است که در درستی و نادرستی آن توان داوری دارد! پیام کیِرکگور در این کتاب فلسفی، که ابتدا با نامی مستعار به چاپ رسید، این است که عقل و ایمان دو مقولۀ جدا از یکدیگر است و این تصمیم ابراهیم هیچ توجیه اخلاقی و عقلی نداشته و اساساً نمیتوان آن را با عقل درک نمود. ایمان را که شرابی مرد افکن است نباید با آب عقلانیّت یکی دانست؛ چراکه ایمان والاترین چیزهاست و فلسفه نمیتواند و نباید ایمان بیافریند، بلکه باید خودش را درک کند و بداند چه چیزی را بایستی بیکم و کاست عرضه کند (همان: ۵۷). این فیلسوف دانمارکی و پدرِ اگزیستانسیالیسم، که در اینجا بیشتر در نقش یک متکلّم ظاهر شده است، خود را خدادوست و انسانی مذهبی معرّفی میکند بدون آنکه خویش را مؤمن بداند (همان: ۵۸). او بر آن اعتقاد است که توان درک ابراهیم را ندارد و فقط میتواند او را تحسین کند (همان: ۱۴۵) و حیرانی را از او بیاموزد (همان: ۶۲). لذا در ستایش ایمان و مؤمنان و همچنین در نقد مسخرهکنندگان ایمان و ابراهیم میآورد:
من هرگز از ستایش او خسته نمیشوم، چه ابراهیم باشد چه غلامی در خانۀ ابراهیم؛ خواه استاد فلسفه باشد خواه دخترکی خدمتکار (همان: ۶۳). گویا فهمیدن هگل دشوار است، اما فهمیدن ابراهیم چیز پیشِپا افتادهای است (همان: ۵۶-۵۷)! سرگذشت ابراهیم و اسحاق پارادوکسی است که میتواند از یک جنایت، عملی مقدّس و خداپسندانه بسازد، پارادوکسی که هیچ استدلالی آن را نمیگشاید، زیرا ایمان دقیقاً از همان جایی آغاز میشود که عقل پایان مییابد (همان: ۸۰-۸۱).
منبع:
_ کیرکگور، سورن، ۱۳۸۵، ترس و لرز، ترجمه عبدالکریم رشیدیان، تهران، نی.
https://www.tgoop.com/Minavash
BY میناوش

Share with your friend now:
tgoop.com/Minavash/1354