tgoop.com/FreeInternetMaster4/5771
Last Update:
آرزو : بلاخره همرای الطاف رفتیم و مه اولین بار بود سر اسب سوار شده بودم اول از بلند شدنش ترسیدم ولی الطاف کمکم کد یک چند دقه مره چکر داد که نفرش آمد چون وقت ما خلاص شده بود
الطاف : آرزو دگه هم میخوایی اسب سوار کنی؟
آرزو : نی بس است الطاف مره پایین کو
آرزو : از اسب پایین شدم که الطاف دوباره به بچه گک پیسه داد و ای دفه خودش شیشت
آرزو : الطاف اسب سواری ره یاد داری؟؟؟
الطاف : البته ای خو کاری نداره چند دفه دگه هم با رفیق هایم اینجه آمده بودیم همو وقت یاد گرفته بودم
آرزو : الطاف ریسمان گردن اسب ره کش کد که اسب به سرعت حرکت کد ولی مه ترسیده بودم که الطاف پایین نفته که حسام پهلویم آمد
حسام : ینگه شهزاده سوار بر اسپ ته میبینی که چقدر تیز میره هههههه
آرزو : ......
حسام : نترس ینگه جان الطاف یاد داره برش عادی شده
آرزو : نی نمیترسم ببین چقدر تیز میره اگر خدای نکرده پایین افتاده به زمین بخوره چی؟؟
افرا : نمیخوره ینگه دلت جم لالایم هر کاره است قربانش شوم از یگان نالایق و تنبل کده خوب است
حسام : ها قِیچ خو نیست که به زمین بخوره ههههه
افرا : توووووبه
آرزو : حسام و افرا بین خود گفتگو داشتن ولی مه به طرف الطاف میدیدم که چی قسم تیز میره نمیفهمم چرا دلم ناآرام بود تا از سر اسب به زمین نخوره یا افگار نشه تا که بلاخره وقتش خلاص شد و از اسب پایین شد و دلم مه هم جم شد
یک چند دقه دگه هم پیش دریا بودیم افرا و حسام هم اسب سواری کدن که الطاف گفت بریم که چاشت شد یگان چیز بخوریم رفتیم تمام ما بالا که کاکا شریف با خاله عایشه قصه داشتن
الطاف : او هو لیلی و مجنون خوب جای ره گیر کدن به گپ زدن
حسام : مادر چرا بیرون نامدین بعد از نان میبرم ات بیرون که یک ذره دلت دگه شوه چی میکنی که اینجه میشینی
عایشه : بچیم همی ساعت شما اولادا تیر شوه بر مه یک عالم است
شریف : چی میخورین اولادا ماهی صحی است؟
حسام : ها پدر جان ماهی اینجه نام داره مه که ماهی نخورم خو از اینجه نمیرم
شریف : بلند شو خی الطاف بچیم بریم ماهی فرمایش بتیم تا بر ما پخته کنه گرم گرم بخوریم
آرزو : الطاف شان رفتن که افرا قصه میکد
افرا : مادر مه اسب سواری هم کدم بسیاار مزه داد
اسب ره خودم به تنهایی کنترول میکدم
آرزو : با ای گپ افرا ، حسام چک چک کده گفت
حسام : واه واه آفرین شاهکار کدی بیارین مدال ره
افرا : به تو گفته بودم؟؟؟
حسام : حالی تشویقت نکنم که طیاره ره پرواز دادی هههههه
آرزو : هههههه
افرا : ماااادر بچیت ره یک چیز نمیگی بخدا خلق مره تنگ میکنه
عایشه : او بچه همینجه ماره راحت میمانین یانی حسام کلان بچه استی بچیم نتی خوار ته آزار بخدا هیچ به گپ نیستی چی کنم همرای تو
حسام : خو مزاق کدم شیشک حالی گریان نکو اشتکا واری
آرزو : به شوخی های اینا میدیدم که الطاف شان هم آمدن نان خورده شد یک چند دقه شیشته چای هم خوردیم....ای دفه کل ما بیرون شدیم که کاکا شریف گفت...
بازی های روزگار🍂
قسمت : چهل و سوم
شریف : عایشه به یاد جوانی یک اسب سواری نکنم؟
عایشه : او مردکه کلان آدم استی بد است
حسام : چرا بد باشه مادر هنوز پدرم جوان است سر هر دختر جوان دست بانه دو دسته تقدیمش میکنن
آرزو : خاله عایشه به شانه حسام آهسته زده گفت
عایشه : بلا گمشو حالی ایره اقدر تشویق نکو که سر مه زن نگیره از شما مردا بعید نیست
کلما خنده کدیم که کاکا شریف گفت
شریف : مره تیر از زن همرای یکیش چی دیدم که همرای دیگر هایش ببینم همی یک دانه که دارم همو بس است ههههه
عایشه : یعنی هنوز هم از مه خوش و منت دار نیستی؟ حیف حیف حیف
تمام ما خنده داشتیم واقعاً ای خانواده متفاوت است از لحاظ صمیمیت، دوستی، مهربانی از هر لحاظ حالی معنای واقعی خانواده ره درک کدم و فهمیدم که خانواده یعنی چی یک روز با پدرم شان ای قسم چکر نرفته و با هم نخندیده بودیم چون به غیر از قهر و اعصاب خرابی دگه هیچ چیز ره یاد نداشتن ولی امیر و عمر وقتی به طرف پدرم میدیدن اونا هم ایتو شده بودن چون هر جای باشی رنگ و بوی همونجه ره میگیری ، پدر خانه که مهربان باشه ده او خانه برکت و صمیمیت میباشه مثل کاکا شریف که هردو پسرش طرف خودش رفتن و چقدر خواهر خوده دوست دارن
تا دیگر همونجه بودیم و ساعت ما بی حد تیر شد
ای دفه افرا ره نماندم که به موتر حسام بره هردوی ما به موتر الطاف سیت پشت سر شیشتیم طرف های پنج بجه بود حرکت کدیم یک ساعت تیر شده بود موتر حسام پیش و از الطاف پشت سرش بود که حسام سرعت خوده کم کد و موتر ره نزدیک موتر ما کد
حسام : لالا الطاف از همی چاریکار یک شیرین نخوریم؟
الطاف : سیس میخوریم حسام موتر ره یک جای صحی گوشه کو
BY نت رایگان 𝑴𝒂𝒔𝒕𝒆𝒓⚡
Share with your friend now:
tgoop.com/FreeInternetMaster4/5771
