tgoop.com/z_s_shaparak/3751
Last Update:
"تندباد"
در من تندبادی می وزد
با پیچکی سرشار از تلخند
حکم رانی می کند
بر تازیِ کرانه ی نازیبای تمایل
قدرت از درخت پرسید:
انکار شب پره را تحلیل کرده ای؟
اهمالِ عادت است گویا
در بابِ ناچاری و نباید ها
هرچه عرض اندام کرد هجایِ عدل در من
پنجه های خشم بیشتر تاخت
بر پوست نعره ای خفته
انگار کفتاری کمین نشسته
زوزه ی وحشت می کشد
از لاشخوریِ شغالانِ طمع
"رفته رفته بی کس و بیمار شد"
پلنگِ وفا
آنقدر دریده بود جناقِ غزل ها را
که کیش و ماتِ سرخیِ واژه ها گشت
خستگی و بیزاریِ انتظار
در سبدِ آرزو
تماشاگرِ رویشِ مرگ شدم
و سایه دمی بر دیوار لمید
وقتِ بوسه ی پوزه ی گلایه بر لب های گله
به چَرایِ پروانگی رفت
آن هنگام که گندید قَوام
در پیاله ی ستبر و بی سوادی
موریانه ها بیداد می کنند
از حافظه ی خاموشِ بیدها
وقتی نیمه ی تاریکِ بلوط ها
"پسری زایید"
مقبولِ پنداری درگیر و دارِ گفتار
الفبای زندگی را آموختم
در بی قراریِ کلاسِ نسل های سوخته
آهای کُرنشِ سال هایِ بلا در من...
سرزمینم مردانه می پراکند
عطرِ نرگس و محمدی
واپسِ آستینِ عرفانیِ ترقی
"زال های پیرشده در کودکی"
رودابه ها را دلبسته کرده اند
به آغوشِ سراب
و آویخته ی شاه نشینِ تسخیر
مصوبه ی نورجهان را
تندیسِ حزنِ اتاقم می کنم
برای اختیارِ سالخورده ای
که سالیانِ سال می خیزد معکوس
به دامان شمع ها
"پاره ی دلِ من است"
که بی رحمانه زرد دارد می رود
فراسویِ افلیجِ یائسگی
آه!
پنجره ای که طعمِ تلخِ ابتذال را چشیده است
گویا لم یزرع کرده مزرعه ی ادویه ها را
که رگ هایم همه وزشِ مرگامرگی نام گرفته اند
وقتی با صدای تو علفزار می گریست
در خلوتِ دردهای مشترک
چیزی رازِ های و هویِ چشم های مرا می خواند
که تنگ در پستویِ وطن پنهان کرده بودم
کمی سمتِ تبعیدگاهِ سینه
تندبادی خون خواه
راوی بوته های خون بها گشته
و بادبادک هایِ حسرت
که ولگردِ کوچه ای در آسمانِ تنهایی اند
بادبانِ اصرار را می کشند،
دلشوره دارد می ترسد
حس می کنم حرف های تلخِ دیدار
رنجِ دقیقه های فراموشی است در پیراهنِ دنیا
دکمه هایش را یکی درمیان می بندم
سرتقِ خوش خط و خالِ تحمل
دیگر شهامت نداشت و صداقت
رسوایِ نازاهدِ تازیانه را کشت
وشلاق زد هرچند باژگون
بر مغز و استخوانِ روایتی منقلب
انقلابِ کبیر
سه قطره خون ریخت
از انگشتِ اریکه ی قدرت
بر خطّ فقرِ بنده نواز
روحِ منی به ظاهر مخترع
که از آزادی می نوشت
به جرمِ رنگین پوستیِ شعرها
محبوس می شود
در رحمِ متلاطمِ تعلق
در خورِ تعلیق می شوند
منتخبِ رقاصکان شاپرکِ هلاک
در فضایِ سقوط
ابرها بهانه می گیرند
تنِ خمیده ی سیاه چاله ها را
کلمات از چگالیِ یادداشت ها می گوید
که تنها هفته ای یک بار آدم می شد
در گیجگاهِ فصلی رو به آوارشدن ام
بس است دیگر
این پیله را سیلی از مه برده
"روز با گرد و غبارِ تار"
هنگامه ی بی قوّتیِ شیران
#س_شاپرک
#زینب_ساعدی
۱۴۰۳/۰۸/۲۹
#قدرت
https://www.tgoop.com/z_s_shaparak
BY 🦋احساس شاپرک🦋

Share with your friend now:
tgoop.com/z_s_shaparak/3751