Warning: Undefined array key 0 in /var/www/tgoop/function.php on line 65

Warning: Trying to access array offset on null in /var/www/tgoop/function.php on line 65
- Telegram Web
Telegram Web
بیست‌وششم نوامبر

در چنین روزی از سال ۲۰۱۱ میلادی، «آندرس برینگ بریویک» به جرم قتل ده‌ها نفر، محکوم به حبس شد.

«وی عامل حملات نروژ در سال ۲۰۱۱ میلادی است. بریویک در ۲۲ ژوئیۀ ۲۰۱۱ ابتدا یک خودروی بمب‌گذاری شده در نزدیکی ادارات اسلو منفجر کرد که منجر به کشته شدن ۸ نفر شد و سپس به جزیرۀ اوتایا محل برگزاری اردوی هواداران حزب کارگر نروژ رفت و در یک تیراندازی گسترده ۶۹ تن از شرکت‌کنندگان را که اکثرا نوجوان بودند، به قتل رساند.» [ویکیپیدیا]

وی هنگامی که به زندان افتاد، با اعتراض به سلول انفرادی‌اش، دست به اعتصاب غذا زد؛ زیرا سلولی که برای وی در نظر گرفته شده بود، به نظرش جالب نرسیده بود.

این وقیح‌ترین چیزی بود که تاکنون خوانده بودم.
عده‌ای از مردم به میزانی از وقاحت و گستاخی رسیده‌اند که مایۀ تعجب انسان می‌گردند؛ گستاخی این دشمنِ بشریت به جایی رسیده است در عوض این‌که سرش را فرو اندازد و لب از سخن فرو بندد، با خیرگی تمام دست به اعتصاب غذا می‌زند و خواهان سلول پنج ستاره می‌شود.

متاسفانه انسان‌های وقیح و گستاخ به حدی زیاد هستند که همه‌روزه در همه‌جا با آنان بر می‌خوریم؛ از محیط زندگی گرفته تا محل کار و هنگام حضور در بس‌های شهری و مدارس و دانشگاه‌ها و بیمارستان‌ها و ادارات و حتی مساجد. گویا بسان هوا، همه‌جا هستند.
یکی را می‌بینی که با وجود برخورد نادرستی که با تو داشته است، می‌آید و شکایت دارد که چرا با خوش و بش تمام از وی استقبال نکرده‌ای.
برادرم، همین برخورد نیمه‌نیم‌بهایی هم که با تو داشته‌ام، به حساب تربیت و تعامل درست خودم بوده است؛ اگر به حساب تربیت تو تعامل می‌داشتم، می‌باید هر باری که تو را می‌دیدم، با سیلی گونه‌ات را می‌نواختم.

دیگری را می‌بینی که در غیابت به نزد مدیر چاپلوسی کرده و پشت سرت حرف می‌زند، سپس از باب دوستی از تو می‌خواهد برایش کاری انجام دهی.

یکی از مشکلات عصر ما، این است که همه بدون توجه به مسؤولیت‌های خود، حقوق‌شان را از دیگران کامل می‌خواهند.
میان من و مرد بزرگ‌سالی که در مسجد محل با وی آشنا شده بودم، ارتباط دوستی برقرار بود. وی مردی نیک‌نهاد و دل‌نشین بود؛ هر دو هم‌دیگرِ خویش را دوست می‌داشتیم؛ اما وی فرزندی داشت که بر خلاف دیگر برادرانش، مایۀ اذیت و آزار پدر بود. مرد تصمیم گرفته بود تا برای این فرزند، بیش‌تر از سهم میراث وی چیزی ندهد؛ حالانکه به دیگر فرزندانش در پیش‌برد امور زندگی همکاری داشت.
روزی همان فرزند نزدم آمد و با درخواست وساطت من میان او و پدرش، گفت: این درست نیست که پدرم با من چنین تعامل نماید.
برایش گفتم: اگر این کار برای پدرت درست نیست، آیا فلان و فلان و فلان تعامل تو با پدرت درست است؟!
ساکت شد و چیزی نگفت.
سپس به وی گفتم: برو نزد پدرت و از وی طلب بخشش کن. از این‌که تو از وی شکایت می‌بری، بیش‌تر خشم او بر تو بجاست که وی را در حالی که زنده است، می‌خواهی به ارث ببری.


#تقویم_تاریخ
@taqwimtarikh
2👍1
بیست‌وهفتم نوامبر

در چنین روزی از سال ۸۳۳ میلادی، «علامه ابن‌الجزری» شیخ‌القراء شام وفات یافت.

ابن‌الجزری در سیزده‌سالگی قرآن‌کریم را حفظ نمود و در چهارده‌سالگی با آن امامت می‌داد.
علامه ابن‌الجزری نود تألیف بعد از خود به یادگار گذاشت که مشهورترین تألیف‌های وی در زمینۀ تجوید و فنون قرائت‌ها بود و با همین کتب است که در بین امت اسلامی معروف گردیده است.

امام ابن‌الجزری رحمه‌الله در مورد یکی از سفرهایش می‌گوید: «از پدر و مادرم اجازه خواستم تا به سرزمین مصر برگردم؛ اما آن دو اجازه ندادند از آنان جدا شوم؛ لذا از سفر به سوی مصر منصرف شده و در شام ماندم.»

اصل قصه از این قرار است که ایشان در سفری از مصر دیدن کرده و به شام برگشت. سپس چون دل به دیار مصر داده بود، خواست دوباره به آن سرزمین بار سفر ببندد؛ لذا از پدر و مادرش اجازه خواست تا با موافقت آنان، به عزم خویش در باب این سفر جامۀ عمل بپوشاند؛ اما چون آن دو اجازه ندادند، ایشان نیز از سفر منصرف شده و در شام ماند.

این چه نیکوکاری بزرگی است با والدین و این چه فرزند برومندی است که با جایگاه بلند خویش در نزد مردم، طوری با پدر و مادر خویش تعامل می‌نماید که گویا وی کودکی بیش نیست و می‌بایست برای سفر به سویی، از آن دو کسب اذن نماید. این اجازه خواستن، از باب دل‌آسایی محض و ادای حرمت نبود تا با آن، دل آنان را به دست آورد؛ بلکه اجازه‌ای رسمی بود تا در روشنایی آن، برای انجامِ کار خویش، تصمیم بگیرد؛ اما چون این اجازه را به دست نیاورد، فکر سفر را از سر دور کرد و بار و بنه بر زمین نهاد و نزدشان ماند.

چون سخن از سخن می‌خیزد، سخنی از امام بزرگوار علامه ذهبی، صاحبِ سیر أعلام‌النبلاء را نیز با شما شریک می‌سازم؛ ایشان می‌گویند: «باری به یاد شیخ شفیقم افتادم. دلم به سوی‌شان پر کشید و عزم سفر دیارشان کردم؛ اما پدرم مانع شد و من نیز از تحقق این خواسته، صرف نظر کردم.»

علامه ذهبی؛ دانشمندی که دنیا را از علم و دانش خویش مملو ساخته است، فقیهی که مردم از سرزمین‌های دور و نزدیک به هدف ملاقات به نزد وی می‌آیند، مؤرخ و تاریخ‌نگاری که خلفا خواستار وی هستند، و محدثی که هیچ فقیه و دانشمندی از وی و علمش بی‌نیاز نیست، از سفرش منصرف می‌شود و برای تحقق خواسته‌اش پا به راه نمی‌گذارد، چون پدرش اجازه نداده است.
سبحان الله!

پس بایسته است ما نیز در تعامل خویش با والدین‌مان، توجه و دقت بیش‌تری به خرج دهیم.


#تقویم_تاریخ
@taqwimtarikh
3
بیست‌وهشتم نوامبر

در چنین روزی از سال ۱۹۷۷ ميلادی، «شیخ عبدالحمید العبار» یار غار عمر مختار در مسیر جهاد، مقاومت و مبارزه با استعمار ایتالیایی، دیده از دنیا فرو بست.

شیخ عبدالحمید بعد از استقلال لیبیا، مناصب رسمی بلندی از جمله ریاست مجلس شیوخ لیبیا را به عهده داشت. هم‌چنان در سال ۱۹۴۹ میلادی، به هدف اشتراک در نشست سازمان ملل متحد، عازم آمریکا شد که در آن جلسه، مردم لیبیا، خواستار به رسمیت شناخته شدن استقلال کشورشان شدند.
«ونسان ژول اوریول» رئیس‌جمهور وقت فرانسه در خطاب به آنان گفت: «شما چوپان هستید و شایستۀ استقلال نیستید!»
شیخ عبدالحمید العبار در جواب وی گفت: «ما بیست سال با امپراتوری ایتالیا مبارزه نمودیم؛ حالانکه سرزمین شما را هتلر طی سه روز اشغال نمود، پس کدام یک از ما مستحق استقلال هستیم؟!»

به راستی این امت، در معرض سخت‌ترین و سخیف‌ترین حمله در تاریخ بشری به هدف ترور هویت و دین و عقیده‌اش قرار گرفت؛ اما تمام مردم دنیا دانستند که این امت، ممکن از پا بیفتد و بیمار و ناتوان گردد؛ اما هرگز افتاده نخواهد ماند و نخواهد مرد.

در سیاق همین سخن، «توماس پین» در مقدمۀ کتاب «شمشیر مقدس» می‌گوید: «اوضاع امروزه دگرگون گشته است و مسلمانان اینک در قبضۀ قدرت ما قرار گرفته‌اند؛ اما آن‌چه یک بار رخ داد، ممکن است دوباره نیز رخ دهد؛ به درستی شعله‌ای که محمد در دل پیروان خویش روشن نموده است، شعله‌ای غیر قابل خاموشی است.»

«آرنولد جوزف توینبی» تاریخ‌دان و نویسندۀ انگلیسی در کنفرانسی زیر نام «اسلام و عرب» می‌گوید: «اگر شرایط و ظروف مهیا گردد، اسلام به سادگی می‌تواند دوباره زعامت دنیا را به دست بگیرد.»

خلاصۀ این همه حرف و حدیث، چیزی است که «رابرت لاکوست» وزیر مستعمرات فرانسه گفت؛ «من چه کنم هنگامی که قرآن از فرانسه تواناتر است؟!»

این دین، با ما یا با غیر ما، روزی دوباره سیادت دنیا را به دست خواهد گرفت.

خداوندا! ما را نیز درین راه، به خدمت بگیر و دگرگون‌مان نگردان.


#تقویم_تاریخ
@taqwimtarikh
👍3
بیست‌ونهم نوامبر

در چنین روزی از سال ۱۹۷۸ میلادی، «ستیف ماکنلد» آمریکایی دیده به دنیا گشود.

ستیف را کسی نمی‌شناخت، تا این‌که خود تصویرش را در کنار تابوت مادربزرگش، در شبکه‌های اجتماعی به نشر رسانید که دران تصویر، خیلی خوش‌حال و خرسند دیده می‌شد؛ چون قرار بود بعد از مرگ مادربزرگش، ستیف وارث ۹۰۰۰۰۰ دالر وی گردد.

اما بعد از مراسم تدفین، ناگاه متوجه شد که مادربزرگش تمام دارایی خود را به انجمن‌های خیریه وقف نموده است و برای ستیف نامه‌ای به جا گذاشته است که در آن نوشته است: «سگ کوچکم ستیف، عصای پدربزرگت را همراه با قالب دندان‌های مصنوعی‌ام برایت به ارث گذاشته‌ام، امیدوارم پاهایت ناتوان گردند و دندان‌هایت از کار بیفتند تا از آن‌ها مستفید شوی.
اما!
اما پیش از این‌که مالکان اصلی خانه بیایند، عصا و دندان‌ها را بردار و برو؛ زیرا خانه را نیز فروخته‌ام.»

در حقیقت امروزه منظرۀ خرسندیِ وارثان از مرگ بستگان‌شان بسیار دیده می‌شود و این صحنه برایم مشمئز کننده است. نخست باور من این بود که تنها این وارثان هستند که انسان‌های حقیری‌اند و به هدف چشم‌داشت به مال و منال، با رفتن و مردن بستگان‌شان ابراز خرسندی می‌نمایند؛ اما بعد از تفکر و تأمل درین باب، اینک به این باور رسیده‌ام که در واقع حقارت این رفتگان ثروتمند، از حقارت بازماندگان حریص و طمّاع‌شان کمتر نیست.
حقارت وارثان تنها در اظهار خوش‌حالی و عجز و ناتوانی از تمثیلِ اندوه، حد اقل در پیشروی مردم نیست؛ بلکه اندیشۀ این‌که به مرگ کسی با خون و گوشت و ذهن و ضمیر خویش خوش‌حال شوی، این اوج حقارت است.
اما حقارت مرده به نظرم در این ایده نهفته است که وی زندگی درستی نداشته است. فکر کن، ببین با این‌همه عمری که سپری کرده‌ای، نتوانی در دل بستگان خویش برای خود مسکن و مأوایی درست کنی که با مردنت، قطرۀ اشکی از دل و دیدۀ‌شان برای تو و به خاطر تو جاری شود.

در باب ارث، حرفی نیست؛ همین کافی است که خداوند متعال آن را مشروع نموده و موضوعات وابسته به آن را به شکل مفصل در کتاب خویش بیان داشته است. هرگاه خداوند انجام کاری را اراده کند، به اندازۀ بند انگشتی شک نداریم که آن کار از روی حکمت و رحمت و عدل و احسان خداوند است؛ اما تفاوت فاحشی است میان این‌که فرد سهم خویش را از میراث یکی از وابستگانش بگیرد و دلش به علت از دست دادن وی بسوزد، با این‌که به مرگ وی خرسند شود.
بله تفاوت فاحشی است میان این‌که روز مرگت، روز ماتم و عزای حقیقی باشد و یا این‌که به روز جشن و سور و شور و شادمانی مبدل گردد.


#تقویم_تاریخ
@taqwimtarikh
سی‌ام نوامبر

در چنین روزی از سال ۱۸۲۰ میلادی، «هریت تابمن- Harriet Tubman» آمریکاییِ آفریقایی‌تبار، فعال حقوق بشر و مبارز علیه برده‌داری دیده به دنیا گشود.

«هریت تابمن مبارز علیه برده‌داری و یکی از موفق‌ترین رهبران سازمان راه آهن سری بود. سازمان راه‌آهن سری به بردگان سیاه‌پوست کمک می‌کرد تا به ایالت‌های شمالی که در آن برده‌داری منسوخ شده بود فرار کنند.

وی یک فعال سیاسی و اجتماعی بود و طی دوران فعالیت‌اش حدود ۱۳ مأموریت برای نجات حدود هفتاد برده، خانواده و دوستان انجام داد و با استفاده از شبکۀ فعالان ضد تروریستی و خانه‌های امن که به عنوان راه‌آهن زیرزمینی شناخته می‌شد، به کار خود ادامه داد. در طول جنگ داخلی آمریکا، او به عنوان گردانندۀ اطلاعات و جاسوس مسلح برای ارتش اتحادیه خدمت کرده است. در سال‌های بعد، تابمن فعال در مبارزه برای حق رأی زنان بود. در سال ۲۰۱۹ میلادی فیلم سینمایی هریت به یاد هریت تابمن ساخته شده است.

وی در سفرهای مکرر خود به بیش از ۳۰۰ برده کمک کرد تا به ایالت‌های شمالی فرار کنند؛ به طوری که برای دستگیری او جایزه تعیین شد. پس از آغاز جنگ داخلی آمریکا در سال ۱۸۶۱ میلادی، هریت ابتدا به عنوان پرستار و آشپز و سپس به عنوان دیدبان و پیش‌آهنگ مسلح در ارتش متحد شمال خدمت کرد. پس از مدتی به عنوان نخستین زن، فرماندهی یک عملیات نظامی را بر عهده گرفت که منجر به آزادی ۷۰۰ برده گردید. وی پس از جنگ به نگهداری از خانوادۀ خود پرداخت و هم‌چنین در جنبش مبارزه برای حقوق زنان شرکت جست.
در ۲۰ آوریل ۲۰۱۶ میلادی، جک لو، وزیر خزانه‌داری ایالات متحدۀ آمریکا اعلام کرد که تا سال ۲۰۳۰ میلادی، در پشت اسکناس‌های ۲۰ دلاری تصویر هریت تابمن جایگزین تصویر اندرو جکسون (رئیس‌جمهور پیشین ایالات متحدۀ آمریکا که سوابق برده‌داری داشت) خواهد شد.» [ویکیپیدیا]


هنگامی که برده‌داری در جامعۀ آمریکا رایج بود، هریت توبمان سازمانی سری تشکیل داد تا بردگان را از بردگی نجات دهد که این امر منجر به رهایی ۷۰۰ برده از قید بردگی شد.

بعدها از وی در زمینۀ سخت‌ترین قدمی که در این راه برداشته و سخت‌ترین مانعی که سر راه وی قرار گرفته بود، سوال شد و وی در پاسخ به آن گفته بود: «قناعت دادن شخص به این‌که برده نیست، سخت‌ترین گام و سخت‌ترین کاری بوده است که با آن روبه‌رو شده‌ام.»

بسیاری از مردم از حقیقتی مهم که در درون افراد نهفته است و به موجب آن، فرد شخصیت خویش را به معیار آن ارزش و بها می‌دهد، بی‌خبراند.

گاهی تلاش می‌کنیم در تنگناهای مالی، اختلافات خانوادگی، مشکلات کاری، در جامعه، همراه با خانواده و همسایگان و دوستان و... دست مساعدت خویش را به سوی دیگران دراز کنیم؛ اما با وجود مساعدت زیاد، در بسیاری مواقع می‌بینیم که نتوانسته‌ایم مشکل را به شکل اساسی و ریشه‌ای حل کنیم؛ چون در غالب اوقات، سبب مشکلات فوق‌الذکر، چیزی است غیر آن‌چه ما می‌پنداشتیم. ما می‌کوشیم بُعد مادی قضیه را تغییر دهیم؛ چون علت اصلی آن را همان می‌دانیم؛ در حالی که نمی‌دانیم مشکل اساسی در درون صاحب آن نهفته است. تغییر ظاهری یک مشکل و دگرگون‌سازی شرایط و ظروف مادی آن کفایت نمی‌کند؛ چون گاهی حل یک معضل، در تغییر روح و روان و عقل و اندیشه و نوع نگاه صاحبان مشکل به خود و زندگی‌شان نهفته است.

بارها گفته‌ام این‌که حضرت ابوبکر صدیق، حضرت بلال را آزاد کرد، در این شکی نیست و هیچ‌کس آن را فراموش نخواهد کرد؛ اما در پشت این حقیقت، حقیقت دیگری نیز نهفته است که کمتر به چشم می‌آید و آن این‌که ابوبکر صدیق هنگامی که قیمت بلال را به امیه بن خلف پرداخت تا بلال را آزاد کند، بُعد مادی او را آزاد ساخت؛ اما بلال، خود درون و ذهن و ضمیر خویش را مدت‌ها پیش از آن آزاد ساخته بود؛ درست هنگامی که وی قناعت کرده بود امیه اگر چه مالک جسم وی است، هرگز مالک روح و قلب و ذهن و ضمیر وی نخواهد شد. امیه اگر چه می‌توانست هر عذاب و عقوبتی را بر جسم وی روا دارد و تازیانۀ خشم خویش را بر گردۀ وی فرود آورد؛ اما بر روح و قلب بلال، هیچ تسلطی نداشت و نمی‌توانست این بُعد وجود وی را در سیطرۀ خویش قرار دهد؛ چه این، برای آفریدگاری بود که این آفریده را آفریده بود.

اگر این قناعت با بلال همراه نمی‌بود، هرگز خود را به قید و بند اسارت نمی‌انداخت تا در گرمای سخت مکه، بر ریگ‌های داغ و سوزان دشت و صحرا انداخته شود و شکنجه و عذاب ببیند و بعد، ابوبکر بیاید و وی را از بادارش خریده و آزاد کند.

جان سخن این‌که نوع نگاه بلال به خودِ درونی وی، اهمیت کمتری از مال حضرت ابوبکر نداشت که جسم و بعد بیرونی وی را آزاد ساخته بود.


#تقویم_تاریخ
@taqwimtarikh
👍2
یکم دسامبر

در چنین روزی از سال ۱۹۱۴ میلادی، «هدی لامار» بازیگر خوش‌چهرۀ سینما دیده به دنیا گشود.

آن‌چه باعث شد از وی در روی‌داد امروز سخن بگوییم، تنها بازیگری وی در سینما در دهۀ چهارم قرن بیستم نیست؛ زیرا وی علاوه بر بازیگری در بیش از ۳۰ فیلم در سینما، مخترع و دانشمند علم ریاضی و سیستم‌های ارتباطی نیز بود.

وی به تنهایی یا با مشارکت با دیگران، چندین اختراع به نام خویش در زمینۀ پرش‌های فرکانسی در سیستم‌های ارتباطی بی‌سیم ثبت کرده است که بسیاری از محققان، آن را پایۀ فناوری‌های مدرن مانند بلوتوث و شبکه بی‌سیم می‌دانند که امروزه تحت نام وایفا و جی‌پی‌اس به دسترس ما قرار دارند؛ لذا می‌شود گفت وی نخستین کسی بود که از ایدۀ تلفن همراه سخن گفت.

هدی لامار شش‌بار ازدواج نمود و یکی از همسرانش تاجر سلاح بود و به سبب همین بود که ایدۀ پرش فرکانسی را ابداع و اختراع نمود تا از طریق تغییر فرکانس، مانع ردیابی توسط دشمن شود.

هدف از این همه سخن، این بود تا بگوییم مبادا به زیبایی اکتفا کنی و با برخورداری از حسن صورت و چهرۀ زیبا، دست از کار و فعالیت بکشی.

مناسب است بگوییم، درست است که مردان، زن زیبای کم‌خرد را بر زن خردمند نازیبا ترجیح می‌دهند؛ اما به هر حال، تحمل زنی که از جمال برخوردار باشد و از کمال بی‌بهره، خسته‌کن و ملال‌آور خواهد بود. این امری است که نه تنها به چشم خویش می‌بینیم که در زندگی خود و دیگران از دور و نزدیک شاهد آنیم و آن را با جان و دل لمس می‌کنیم.
اگر چه اصل در فطرت زن، محبت و زیبایی است –که این امر خوب و مستحسنی است- اما جمالی که از کمال تهی باشد، ملال‌آور خواهد بود. پس چرا یک زن، در حالی که می‌تواند به هر دوی این پدیده‌های فوق دست یابد، به یکی از آن دو اکتفا کند؟!

از آن‌جایی که سخن از سخن می‌خیزد، یادآور شویم که «ناتالی پورتمن» بازیگر، فیلم‌ساز و برندۀ جایزۀ اسکار، علاوه از بازیگری در سینما، از دانشگاه هاروارد فارغ‌التحصیل شد و در مباحث علمی-پژوهشی اشتراک نمود و خود کنفرانس‌های عدیده‌ای در دانشگاه‌های مختلف برگزار می‌نمود و به زبان‌های فرانسوی، جاپانی، عربی، عبری، آلمانی و انگلیسی صحبت می‌کرد.
هنگامی که خبرنگار نیویورک پست از وی پرسید: آیا پژوهش‌های علمی شما را از رسیدگی به هنر و شغل‌تان باز نمی‌دارد؟ در پاسخ به وی گفت: من ترجیح می‌دهم باهوش باشم تا یک ستارۀ سینما.



#تقویم_تاریخ
@taqwimtarikh
👍1
دوم دسامبر

در چنین روزی از سال ۱۸۰۰ میلادی، «تئو فیلوس ون کانل» ایدۀ دروازه‌های چرخنده را به جهان عرضه کرد. در حقیقت دروازه‌های چرخنده‌ای که امروزه در هوتل‌ها و رستوران‌های بزرگ می‌بینیم، ایده و اختراع وی بوده است.

آن‌چه عامل این اختراع ون کانل شد، نفرت وی از ناز و نوازش زنان بود و نمی‌توانست بپذیرد که یک مرد، دروازۀ خانه و جایی را برای یک زن باز کند تا وی نخست به خانه یا جایی دیگر داخل شود؛ لذا در پی آن شد تا دروازه‌ای بسازد که وی را از این دغدغۀ ذهنی رهایی بخشد.

بشریت این ایدۀ وان کانل را نپذیرفت؛ زیرا پشت این اختراع، ایدۀ نژادپرستانه‌ای مطرح بود؛ لذا مهندسان به اجرای آن در مقیاسی بزرگ، تمایل نشان ندادند؛ اما در سال ۱۹۴۲ میلادی، آتش‌سوزی‌ای در یک ساختمان در شهر بوستن آمریکا رخ داد و باعث مرگ مردم فراوانی گردید. علت عمدۀ مرگ مردم، هجوم همگانی‌شان به سوی دروازۀ اصلی ساختمان بود.
محققان اطفائیه و آتش‌نشانی، بعد از اتمام تحقیقات خویش در مورد این آتش‌سوزی، به این نتیجه رسیدند که اگر در وسط ساختمان، دروازه‌ای چرخنده همراه با دو دروازۀ عادی به دو جانب آن وجود می‌داشت، می‌توانستیم افراد بیشتری را از مرگ نجات دهیم.
پس همان شد که امروزه چنین دروازه‌هایی را در بیشتر هوتل و رستوران‌های بزرگ و معیاری می‌بینیم.

به دور از ایدۀ دروازۀ چرخنده و دروازه‌های ثابت و عادی، نمی‌دانم مشکل این آقای ون کانل با نوازش زنان چه بوده است که او را به فکر چنین کاری وا داشته است؟!

انکار نمی‌کنم که بسیاری از زنان، در این کار مبالغه و زیاده‌روی می‌کنند، اما به هر حال، مبالغۀ زنان در این باب، اثر سوء کمتری از خشم و خشونت‌شان خواهد داشت که با روحیۀ زنانگی‌شان در تضاد است.
به نظر من، هیچ چیزی بهتر از این نیست که زن، به حسب فطرت خویش زن باشد و مرد هم به اساس فطرت خویش، مرد باشد؛ پس خشونت و تندزبانی زن، کمتر از زشتیِ عشوه‌گری و وقاحت مرد نیست؛ زیرا این هر دو بر خلاف فطرتی است که بر آن آفریده شده‌اند.
با این حال می‌شود گفت: نرمی زن در جای نامناسب آن به ویژه نزد افراد بیگانه، نوعی هنجارشکنی و درک نادرستی از زن و جایگاه والای آن است.

بهترین چیزی که در باب زنانگی گفته شده است، سخن علیه بنت مهدی خواهر هارون‌الرشید است که گفت: «ما با مردان خود، زن هستیم و در مقابل دیگران، مردیم.»


#تقویم_تاریخ
@taqwimtarikh
👍1
سوم دسامبر

در چنین روزی از سال ۱۹۴۳ میلادی، «آلبرت لکسی» مشهورترین تمیزکنندۀ کفش در تاریخ بشریت دیده به دنیا گشود.

آلبرت لکسی در اوایل سال ۱۹۸۰ میلادی به عنوان تمیزکنندۀ کفش در دروازۀ بیمارستانی در شهر پیتسبورگِ پنسیلوانیا به کار آغاز کرد و تا هنگام وفات خویش در سال ۲۰۱۸ میلادی به این وظیفه مشغول بود.

اما سبب شهرت وی بر می‌گردد به اینکه هرگاه یک مشتری به وی بیشتر از پنج دالر می‌پرداخت، وی آن مبلغ اضافه را به صندوق تبرعات بیمارستان واریز می‌کرد.
مدیریت بیمارستان باری اعلان نموده بود که آقای آلبرت در خلال سی‌وهشت سالی که دران مقام کار کرده بود، حدود دوصد هزار دالر به این بیمارستان کمک کرد.

طبیعتا خودم این شغل را نمی‌پسندم؛ زیرا در آن نوعی حقارت نفس است؛ اما زندگی ممکن است انتخاب‌های سخت و تلخی پیشروی انسان بگذارد؛ آنچه برای من مایۀ تعجب است اینکه چگونه یک فرد می‌رود و پایش را به سوی کسی دراز می‌کند تا وی خود را خم کند و کفش او را تمیز کند؟! گر چه ممکن است همه چنین نیت و ذهنیتی نداشته باشند؛ اما درین نوع تعامل، نوعی تکبر و خودبرتربینی دیده می‌شود یا حد اقل من موضوع را چنین می‌بینم. خودم اگر به انجام چنین کاری مجبور شوم، آسان‌ترین راه برای من این است که کنار فرد مؤظف بنشینم و برس وی را بگیرم و خود به تمیز نمودن کفشم بپردازم و سپس مزد وی را نیز پرداخت نمایم. در حقیقت به باور خودم، اینکه مردم مرا با کفش‌های آلوده و خاکی ببینند، برایم بهتر از این است که پایم را به سوی کسی دراز نمایم تا خودش را خم کند و کفشم را تمیز کند.

به دور از فکرۀ تمیز نمودن کفش، تبرعات آلبرت لکسی در خلال سالیان خدمتش به بیمارستانی که به تداوی بیماران به ویژه اطفال مصروف بود، ایدۀ جالبی بود که در خود درس بزرگی نهفته دارد و آن اینکه حرفه و شغل شما هر چه باشد، می‌توانید انسان خوبی باشید و دل‌تان برای انسان و انسانیت بتپد؛ حالا چه در بالاترین مقام، رئیس جمهور یک کشور باشید یا هم در پایین‌ترین حرفه، مسؤول تمیز کردن کفش‌های مراجعین یک شرکت یا سازمان.
در حقیقت ارزش واقعی انسان‌ها، به معیار پول پیداکردن‌شان نیست؛ بلکه به این تعلق دارد که چگونه آنچه دارند و به دست آورده‌اند، به مصرف می‌رسانند.


#تقویم_تاریخ
@taqwimtarikh
1👍1
چهارم دسامبر

در چنین روزی از سال ۲۰۱۳ میلادی، «مارک والبرگ» بازیگر مشهور آمریکایی در سن چهل‌ودوسالگی از دورۀ لیسه/دبیرستان فارغ شد.

مارک والبرگ در جوانی راه تحصیل را رها کرد و از دورۀ لیسه/دبیرستان فارغ نشد؛ اما در چهل‌سالگی دوباره به مسیر علم و دانش برگشت تا برای فرزندانش الگو و اسوۀ خوبی باشد؛ لذا بعد از فراغت از دورۀ لیسه/دبیرستان سخن مشهورش را به همگان گفت: «اگر ما به عنوان نمونه‌هایی نیکو و اسوه‌هایی حسنه زندگی نکنیم، پس برای چه زندگی می‌کنیم؟! بله، من امروز دوباره خود را برای شما معرفی می‌کنم؛ من مارک والبرگ، فارغ دورۀ لیسه/دبیرستان در سال ۲۰۱۳ هستم.»

از سویی دیگر، «اما واتسون» هنرپیشۀ بریتانیایی، کتاب‌ها را در ایستگاه‌های مترو و اماکن عمومی‌ای که از آن‌ها دیدن می‌کرد، پنهان می‌نمود تا طرف‌دارانش را به فرهنگ جستجو و مطالعۀ کتاب تشویق نماید؛ همچنان به داخل کتاب‌ها یادداشت‌هایی دست‌نویس به قلم خودش می‌گذاشت و در آن از شخصی که کتاب را یافته بود، تشکر می‌کرد و از وی می‌خواست کاری کند که این آخرین کتابی نباشد که می‌خواند.

همۀ آنچه در غرب وجود دارد، بد نیست و همۀ آنچه در سرزمین‌های ما هست، خوب نیست. حکمت و دانش، گمشدۀ انسان مسلمان است و هر جا آن را بیابد، وی برای آن سزاوارتر است و حکمت در وسیع‌ترین معنای خود، عبارت از این است که خوبی‌ها را از دیگران فرابگیری اگر چه در دین و عقیده با تو مخالف باشند و بدی‌ها را رها کنی، اگر چه نزد نزدیک‌ترین دوستانت باشند.

فراخوان اینکه همه آنچه در غرب است باید رها شود، ایدۀ درستی نیست؛ چنانچه فراخوان پسندیدن و اقتباس همه آنچه در غرب است نیز درست نیست. مشکل در غرب و شرق نیست؛ بلکه در چگونگی فراگیری و فرهنگ به کارگیری ما از اشیاء است. مثلا ما می‌خواهیم از غرب آزادی روابط‌شان را بگیریم؛ بدون اینکه به نظم و انضباط در چرخۀ زندگی‌شان توجه کنیم؛ یا می‌خواهیم از غرب فرهنگ محافل و دورهمی‌های‌شان را اخذ کنیم؛ بدون اینکه به حفاظت و رعایت‌شان از اموال عمومی بنگریم.

در دین و آیین ما، به حد کافی اخلاق و ارزش‌های فراوانی وجود دارد که اگر به آن پایبند باشیم، باری دیگر بر دنیا سیادت خواهیم نمود؛ اما اذعان و اقرار به خوبی‌های دیگران نیز جزو امور دینی ماست. مگر پیامبرمان صلی‌الله علیه و سلم برای مسلمانان نخستین، خاطرنشان نساخته بود که بروید به حبشه؛ زیرا در آن‌جا پادشاهی است که به نزد وی به کسی ظلم و ستم روا داشته نمی‌شود؛ حالانکه نجاشی در آن روزگار مسلمان نبود و پیرو دینی غیر از دین و آیین ما بود!


#تقویم_تاریخ
@taqwimtarikh
1👍1
پنجم دسامبر

در چنین روزی از سال ۱۸۶۸ میلادی، «آرنولد زومرفلد» دیده به دنیا گشود.

آرنولد زومر فلد فیزیک‌دان نظری آلمانی بود که در توسعه فیزیک اتمی و کوانتومی پیشرو بود و تعداد زیادی دانشجو را برای عصر جدید فیزیک نظری پرورش داد. او بیشترین برندۀ جایزۀ نوبل را در فیزیک تربیت کرده است.
نامبرده 18 بار کاندیدای جایزۀ نوبل گردید؛ اما به این جایزه دست نیافت؛ در حالی که هفت تن از شاگردان وی این جایزه را دریافتند.

به باور من، آرنولد زومر فلد در دست یافتن به جایزۀ نوبل، ناکام نبوده است؛ بلکه هفت بار هنگامی که شاگردان وی به این جایزه دست یافتند، او نیز به این جایزه دست یافته است؛ زیرا دو راه برای قهرمان شدن وجود دارد؛ یکی اینکه خودت به شکل مستقیم قهرمان گردی و دیگری اینکه فردی را قهرمان بسازی. به باور من، هیچ کاری در دنیا بالاتر و برتر از ساختن انسان نیست.

معلمان واقعی، مربیان صادق و دعوت‌گران مخلص به تفوق و برتری شاگردان و دانش‌آموزان‌شان نسبت به خودشان افتخار می‌کنند و همین دلالت بر بزرگی و عظمت‌شان می‌کند؛ چون اگر این اخلاص و ایثارشان نمی‌بود، هرگز شاگردان‌شان به چیزی که اساتید رسیده بودند، نمی‌رسیدند.

انسان نجیب، اساسا از موفقیت، ثروت، صحت، سعادت و عافیت دیگران ناراحت نمی‌شود؛ بلکه وی آنچه به خود می‌پسندد، برای دیگران نیز می‌پسندد؛ اگر چه آنان با وی ارتباط خونی و خانوادگی نیز نداشته باشند؛ چه رسد به اینکه آنان شاگردان و زیردستان وی باشند.

آنچه می‌گویم، صرفا دیدگاهی نظری یا ایده‌آلیستی محض نیست؛ بلکه آنچه گفتم، برآمده از چیزی است که خود زندگی و تجربه نموده‌ام. باری یکی از شاگردانم در بازی تنیس مرا شکست داد، بنابراین در تویتر نوشتم: «امروز یک پیروزی فوق‌العاده به دست آوردم؛ یکی از شاگردانم مرا شکست داد.»

از آن‌جایی که سخن از سخن می‌خیزد، باری آنشتین به زومرفلد نوشت: «در باب شما متعجبم که توانستید این تعداد عظیم فیزیک‌دانِ جوان را تربیت کرده فارغ‌التحصیل سازید؛ این امری عادی نیست؛ می‌بایست شما استعداد ویژه‌ای در جذب روح و روان و تقویت استعدادها و فعال نمودنِ شنوندگان‌تان داشته بوده باشید!»


#تقویم_تاریخ
@taqwimtarikh
Forwarded from الفباء
ـــــــــــــــــــــــــــــ
🌷با سلام به همراهان ارجمند!

اینک با فرارسیدن تعطیلات زمستانی و نزدیک شدنِ فصلِ فرصت‌ها، برآنیم تا در روشنایی رهنمودهای اساتید، فرزانگان، کتابخوانان و علاقمندان حوزه‌ی کتاب و معرفت، کارزاری با شعار «یک فصل با کتاب» به هدف معرفی کتاب‌های مهم و مفید برای مطالعه در این فصل راه‌اندازی نماییم تا باشد اندرزهای این ارجمندان، آویزه‌ی گوش و رهنمودهای‌شان مشعل راه‌مان باشد.

ضمن تقدیر و تشکر از همه عزیزان ورجاوند، سال و فال و مال و حال و اصل و نسل و تخت و بختِ خرّم و نیکو و وافر و خوش و ثابت و باقی و عالی و رام از خدای لایزال برای همه خواهانیم!

خوش و خرّم، مانا و ماندگار باشید!

💥 برای همراهی و همکاری با الفباء باشید!


▫️الفباء؛ روزنه‌ای به روشنی و خانه‌ی خواندن و نوشتن


#فصل_فرصت‌ها
#یک‌فصل_باکتاب
@Alefba99 | الفباء
👍1
ششم دسامبر

در چنین روزی از سال ۱۹۵۲ میلادی، «لاریتا جانسون» دیده به دنیا گشود.

لاریتا جانسون مشهور به قاتل زیباست؛ زیرا وی به روشی نامتعارف و غیر معمول به کشتن شوهرش دست یازید. موضوع از این قرار بود که وی متوجه شد شوهرش در رابطه‌اش با وی خیانت کرده است. بنابراین در پیوند به آن، باری برای شوهرش قهوه‌ای آلوده به زهر تقدیم نمود. هنگامی که علایم مسمومیت بر وی آشکار شد، او را از خانه بیرون کرد و به سوی باغچۀ سرای‌شان برد و ریسمانی به درخت بست و یک سرش را حلقه نمود و به گردن شوهرش انداخت تا وی را اعدام کند. سپس پیش از اینکه صندلی را از زیر پایش دور کند، مقداری آتش نیز زیر پایش روشن نمود و در فرجام هم، هم‌زمان با آخرین نفس‌هایش، او را با مرمی هدف قرار داد؛ این‌طور بود که وی را در حالی کشت که هم با سم مسموم شده بود و هم به دار آویخته شده بود و هم به آتش می‌سوخت و هم با مرمی مورد هدف قرار گرفته بود.

طبیعتا هدف ما از بیان این روی‌داد، رهنمایی(!) زنان به انجام چنین کاری نیست؛ بلکه هنگام خواندن این خبر، دو موضوع به ذهن گذشت که خواستیم آن را با شما شریک سازیم:

یکم؛ بدون شک، طعم خیانت در رابطۀ زناشویی، طعم تلخی دارد و هیچ چیز تلخ‌تر از این نیست که همسری احساس کند که او برای همسرش کافی نیست و گویا کسی دیگر دارد این نقص را در زندگی او و در رابطه با همسرش برطرف می‌کند و عمل‌کرد شنیع و روش انتقام لاریتا خود بیانگر این تلخی و تلخ‌کامی است. بدترین هجو در شعر عربی از آن «ولاده بنت مستکفی» بود که به همسرش «ابن‌زیدون» گفته بود؛ زیرا همسرش با برخورداری ولاده از کمال و جمال، به وی خیانت کرده بود. میزان هجو وی در شعرش تا جایی است که قابل تحریر و کتابت نیست.

دوم؛ واکنش‌های انسان‌ها در قبال یک کار، متفاوت است؛ زیرا انسان‌ها خود با همدیگر متفاوت‌اند. هر کدام از ما دنیای خاص خود را داریم؛ ممکن موقفی برای شما عادی باشد؛ اما برای من سخت و غیر قابل تحمل باشد و یا ممکن است من از کنار کاری خاموشانه بگذرم؛ حالانکه شما بر ایستادن و موقف گرفتن در قبال آن کار اصرار کنید!


#تقویم_تاریخ
@taqwimtarikh
هفتم دسامبر

در چنین روزی از سال ۱۹۲۸ میلادی، «نوآم چامسکی» دیده به دنیا گشود.


«آورام نوآم چامسکی زبان شناس، فیلسوف، دانشمند علوم شناختی، مورخ، منتقد اجتماعی و فعال سیاسی آمریکایی است. او که گاه «پدر زبان‌شناسی مدرن» نامیده می‌شود، یکی از چهره‌های اصلی در فلسفه تحلیلی و یکی از بنیان‌گذاران حوزۀ علوم شناختی است. او برندۀ جایزۀ استاد زبان‌شناسی در دانشگاه آریزونا و استاد بازنشسته در مؤسسه فناوری ماساچوست (MIT) است. او نویسنده بیش از ۱۵۰ کتاب در موضوعات مختلف مانند زبان‌شناسی، جنگ، سیاست و رسانه‌های جمعی است. از نظر ایدئولوژیک، او با آنارکو-سندیکالیسم و سوسیالیسم لیبرترین همسو می‌شود.

چامسکی که از مهاجران یهودی در فیلادلفیا متولد شد، علاقه اولیۀ خود را به آنارشیسم از کتاب‌فروشی‌های جایگزین در شهر نیویورک پیدا کرد. او در دانشگاه پنسیلوانیا تحصیل کرد. چامسکی در دوران تحصیلات تکمیلی خود در انجمن یاران هاروارد، نظریه گرامر گشتاری را توسعه داد و به همین دلیل در سال ۱۹۵۵ دکترای خود را به دست آورد. در آن سال او تدریس در مؤسسه فناوری ماساچوست را آغاز کرد و در سال ۱۹۵۷ با اثر برجسته‌اش «ساختارهای نحوی» که نقش عمده‌ای در بازسازی مطالعۀ زبان داشت، به عنوان چهره‌ای مهم در زبان‌شناسی ظاهر شد. چامسکی از سال ۱۹۵۸ تا ۱۹۵۹ عضو بنیاد ملی علوم در مؤسسه مطالعات پیش‌رفته بود. او نظریه دستور جهانی، نظریه دستور زایشی، وراثت چامسکی و برنامه کمینه‌گرا را پایه‌گذاری یا به‌طور مشترک خلق کرد. چامسکی هم‌چنین نقشی اساسی در افول رفتارگرایی زبانی ایفا کرد و به ویژه از کار بی‌اف اسکینر انتقاد کرد.

چامسکی که مخالف صریح دخالت ایالات متحده در جنگ ویتنام بود، آن را اقدامی از امپریالیسم آمریکا می‌دانست. او در سال ۱۹۶۷ به دلیل مقاله ضد جنگ خود «مسئولیت روشن‌فکران» مورد توجه ملی قرار گرفت. او که با چپ نو مرتبط شد، چندین بار به دلیل فعالیت‌هایش دستگیر شد و در فهرست دشمنان رئیس‌جمهور ریچارد نیکسون قرار گرفت. در حالی که در دهه‌های بعدی کار خود را در زبان‌شناسی گسترش داد، در نزاع‌های زبان‌شناختی نیز شرکت کرد. چامسکی با همکاری ادوارد اس. هرمان، بعداً مدل پروپاگاندای انتقاد رسانه‌ای را در تولید رضایت بیان کرد و برای افشای اشغال تیمور شرقی توسط اندونزی تلاش کرد. دفاع او از آزادی بی‌قید و شرط بیان، از جمله انکار هولوکاست، جنجال قابل توجهی در ماجرای فوریسون در دهه ۱۹۸۰ ایجاد کرد. از زمان بازنشستگی از تدریس فعال در مؤسسه فناوری ماساچوست، او به فعالیت‌های سیاسی پر سر و صدای خود از جمله مخالفت با حملۀ سال ۲۰۰۳ به عراق و حمایت از جنبش اشغال ادامه داده‌است. چامسکی در سال ۲۰۱۷ تدریس در دانشگاه آریزونا را آغاز کرد.

چامسکی که یکی از پراستنادترین دانشمندان زنده است، بر طیف وسیعی از رشته‌های دانشگاهی تأثیر گذاشته‌است. او به‌طور گسترده‌ای به جرقۀ انقلاب شناختی در علوم انسانی و نیز به توسعۀ چارچوب شناختی جدید برای مطالعه زبان و ذهن کمک کرده‌است. علاوه بر ادامه تحصیل، او هم‌چنان از منتقدان اصلی سیاست خارجی ایالات متحده، نئولیبرالیسم و سرمایه‌داری دولتی معاصر، درگیری اسرائیل و فلسطین و رسانه‌های خبری اصلی است. چامسکی و اندیشه‌های او در جنبش‌های ضدسرمایه‌داری و ضد امپریالیستی تأثیرگذار است.» [ویکیپیدیا]


#تقویم_تاریخ
@taqwimtarikh
1
نوآم چامسکی، یهودی‌ای است که قاطعانه در برابر صهیونیسم ایستاد. او آمریکایی‌ای است که به شدت از سیاست‌های استعماری آمریکا و تلاش‌های آن برای کنترل مردمان دیگر و سرقت ثروت آن‌ها انتقاد کرد.

چامسکی بیش از صد کتاب نوشته است. او در فاصله میان سال‌های ۱۹۸۰ تا ۱۹۹۰ شخصی بر روی کرۀ زمین بود که در مطالعات، پایان‌نامه‌ها، مقالات و برنامه‌ها بیش‌ترین استشهاد به نظرها و نقل‌قول‌های وی شده بود.

او در سال ۲۰۰۵ به عنوان برجسته‌ترین روشن‌فکر سیارۀ زمین انتخاب شد.

اینک در ادامه، پاره‌ای از سخنان و گفته‌های نوآم چامسکی را با هم مرور می‌کنیم.

ایالات متحدۀ آمریکا تمام تلاش خود را برای جلوگیری از دموکراسی واقعی در جهان عرب انجام خواهد داد.


افراد بسیار کمی در آیینه نگاه می‌کنند و می‌گویند: این شخصی که من می‌بینم، موجودی وحشت‌ناک است. در عوض، برای توجیهِ کاری که انجام می‌دهند، توضیحی اختراع می‌کنند.



تعلیم و تعلم یک سیستم جهل اجباری است.


برای این‌که بتوانید مردمی را کنترل کنید، آن‌ها را به این باور برسانید که دلیل عقب‌ماندگی، خود آن‌ها هستند.


عموم مردم نمی‌دانند که چه خبر است و چه امری جریان دارد؛ اما همین نادانی و بی‌اطلاعی خویش را هم نمی‌دانند.


همه نگران توقف تروریسم هستند؛ خوب، یک راه آسان برای انجام آن وجود دارد؛ خودتان آن را متوقف کنید.


اگر ما به آزادی بیان برای کسانی که از آن‌ها نفرت داریم اعتقاد نداریم، پس اصلا به آن اعتقاد نداریم.


یکی از واضح‌ترین درس‌های تاریخ این است که حق داده نمی‌شود؛ گرفته می‌شود.


تروریسمی که آمریکا می‌خواهد جلو آن را بگیرد، همان کاری است که خودش با دیگران می‌کند.


متأسفانه نمی‌توان از طریق صندوق‌های رأی از شر افراد شرور خلاص شد؛ زیرا ما از ابتدا آن‌ها را انتخاب نکرده‌ایم.




#تقویم_تاریخ
@taqwimtarikh
هشتم دسامبر

در چنین روزی از سال ۱۹۴۳ میلادی، «آرتور اَش» تنیس‌باز برجسته سیاه‌پوست آمریکایی دیده به دنیا گشود.

آرتور اَش اولین مرد سیاه‌پوستی بود که در فهرست رده‌بندی تنیس جهان قرار گرفت. او در ریچموند ایالت ویرجینیا به دنیا آمد و رشد و رشد کرد. او در دوران بازی خود چندین بار عنوان مسابقات بزرگ جهانی تنیس مشهور به گرنداسلم را برد.

آرتور یک اسطورۀ واقعی در بازی بود. او در تمام مسابقات قهرمانی بزرگ، پیروز شد؛ اما یک تراژدی به زندگی وی پایان داد و در نتیجۀ تزریق خون آلوده طی یک عمل جراحی در سال ۱۹۸۳ به ایدز مبتلا شد و سرانجام در سال ۱۹۹۳ به اثر آن در گذشت.

او پیش از مرگ، پیامی از طرف‌دارانش دریافت کرد که در آن به وی گفته بودند: «چرا از میان همه، خداوند تو را برای ابتلا به این بیماری لعنتی گرفتار کرد؟!»

آرتور به پاسخ آنان نوشت: «در این دنیا ۵۰۰ میلیون نفر شروع به بازی تنیس کردند. ۵۰ میلیون نفر از آن‌ها بازی را ادامه دادند و بقیه آن را رها کردند. ۵ میلیون از آنان بازیکن‌هایی حرفه‌ای شدند. ۵۰۰۰ نفر به رقابت برای قهرمانی گرنداسلم فرانسه رسیدند. پنجاه نفر برای رقابت به قهرمانی ویمبلدون در انگلیس راه یافتند. دو نفر از آن‌ها به فینال رسیدند و یک نفر برنده شد؛ آن من بودم. وقتی جام قهرمانی را دریافت کردم و با خوش‌حالی آن را بلند بردم، از پروردگارم نپرسیدم چرا من؟!»

این امر، درس بزرگی در زندگی و رعایت ادب با خداوند متعال برای انسان می‌آموزاند. چرا ما هزاران نعمت، مانند: سلامتی، پول، خانواده، عشق، شغل، دوستان و... را فراموش می‌کنیم و بعد در اولین مصیبت می‌خواهیم بپرسیم: خدایا چرا ما؟!

نارضایتی از قضای الهی، آن را از میان بر نمی‌دارد؛ اما رضایت به آن، ثواب و پاداش انسان را زیاد کرده و مقامش را بالا می‌برد. ممکن است تفاوت میان انسان ناراضی از حکم و قضای الهی، و راضی به آن، تفاوت مادی نباشد؛ نتیجۀ بیماری‌های کشنده یک‌سان است؛ اما زندگی بعد از آن‌ها یکی نیست.
فرق است میان کسی که بر خدا خشم کند و پس از مرگ به سرنوشتی بدتر از بیماری برسد و صبور و راضی که با پروردگارش صحبت کند.

فرق است میان کسی که بر خدا غضب کند و پس از مرگ به سرنوشتی بدتر از بیماری برسد، و ماین کسی که صبور و راضی باشد و شکیبایی ورزد و با پروردگارش نجوا کند که،

پروردگارا!
من بنده‌ات و در زیر پرچم دولت‌ات هستم. پیشانی من به دست توست. داوری تو بر من جاری و قضای تو در حق من عادلانه است. بسان گدایی بر آستانت ایستادم‌ام.
پروردگارا! در عافیت، سپاس‌گزارت هستم و در بیماری، صابر و شکیبایم و از تو پاداش می‌طلبم، پس پاداش صابران و شکیبایان را برایم بنویس!


#تقویم_تاریخ
@taqwimtarikh
نهم دسامبر

در چنین روزی از سال ۲۰۰۶ میلادی، «بن‌کارسون» طبیب و سیاست‌مدار آمریکایی جایزۀ افسانۀ زنده را از کتاب‌خانۀ کنگره دریافت کرد.

«بنجامین سالومون کارسون یا بن‌کارسون سیاست‌مدار، نویسنده و جراح مغز و اعصاب آمریکایی است که از مارس ۲۰۱۷ تا ژانویه ۲۰۲۱ به عنوان هفدهمین وزیر مسکن و توسعه شهری آمریکا فعالیت کرده است. کارسون از نامزدهای انتخابات مقدماتی ریاست جمهوری حزب جمهوری‌خواه در سال ۲۰۱۶ بود.

کارسون که متولد دیترویت، میشیگان، و فارغ‌التحصیل دانشگاه ییل و مدرسه پزشکی دانشگاه میشیگان است، کتاب‌های متعددی در خصوص حرفۀ پزشکی و دیدگاه‌های سیاسی‌اش نوشته و در سال ۲۰۰۹ سوژۀ یک فیلم درام تلویزیونی بوده‌است.

او از سال ۱۹۸۴ تا زمان بازنشستگی خود در سال ۲۰۱۳ اداره‌کننده جراحی مغز کودکان در بیمارستان جانز هاپکینز در مریلند بود. دستاوردهای کارسون به عنوان یکی از پیش‌گامان جراحی مغز، شامل اولین و تنها جداسازی موفق دوقلوهای چسبیده از پشت سر، پیش‌گامی در اولین عمل جراحی مغز در جنین داخل رحم، انجام نخستین جداسازی کاملاً موفق دوقلوهای به هم‌چسبیده از جمجمه نوع ۲ی عمودی، توسعۀ روش‌های نوین برای درمان تومورهای ریشۀ مغزی، و بهبود روش‌های همیسفرکتومی برای کنترل حملات صرعی است.

کارسون در ۳۳ سالگی جوان‌ترین رئیس یک بخش جراحی مغز کودکان شد. او بیش از ۶۰ دکترای افتخاری، ده‌ها یادکرد افتخار ملی دریافت کرده و بیش از ۱۰۰ اثر در زمینه جراحی مغز نوشته‌است. مدال آزادی ریاست جمهوری، بالاترین جایزۀ غیرنظامی در ایالت متحده آمریکا توسط رئیس‌جمهور آمریکا جرج دبلیو بوش در سال ۲۰۰۸ به او اهدا شد.

او بعد از ارائه سخنرانی در صبحانه دعای ملی، در فوریه ۲۰۱۳ به یکی از چهره‌های محبوب در رسانه‌های محافظه‌کار تبدیل شد، که به خاطر دیدگاه‌های او در زمینۀ مسائل اجتماعی و نقش دولت در صنعت مراقبت‌های بهداشتی است. کارسون کاندیداتوری خود برای انتخابات ریاست جمهوری ۲۰۱۶ آمریکا را اعلام کرد و پس از مدتی رقابت، در ۲ مارس ۲۰۱۶ کمپین خود را متوقف کرد و چند روز بعد حمایت خود را از دونالد ترامپ در این انتخابات اعلام کرد. دونالد ترامپ نیز اندکی پس از پیروزی در آن انتخابات، وی را برای پست وزارت مسکن و توسعه شهری ایالات متحده آمریکا در نظر گرفت.

کارسون یکی از اعضای آکادمی آمریکایی‌های موفق است و در سال ۲۰۰۸ کاخ سفید به او مدال آزادی ریاست جمهوری را اعطا کرد. او به عنوان یک پزشک در سطح بین‌المللی شناخته شده و نام او در بیشتر از ۱۰۰ انتشارات پزشکی راه یافت. در کتاب جونا گولدبرگ، کارسون در مقایسه با رهبر آمریکایی-آفریقایی‌تبار بوکر تی. واشینگتن قرار گرفته‌است.» [ویکیپیدیا]


#تقویم_تاریخ
@taqwimtarikh
بن‌کارسون در عرصۀ سیاسی تا مقام وزارت مسکن و توسعه شهری کار کرد؛ اما در مورد حرفۀ پزشکی خود، او زندگی‌ای دارد که حداقل می‌توان گفت مملو از موفقیت بوده است.

این‌همه درست؛ اما به این دلیل نیست که روی‌داد امروز را به وی اختصاص داده‌ایم و شما را به مطالعۀ زندگی و دستاوردهای وی فراخوانده‌ایم؛ زیرا موضوع مهم‌تری از همۀ این‌ها وجود دارد که هدف گزینش روی‌داد امروز به عنوان درسی در زندگی تقدیم‌تان گردیده است.

مادرِ بن‌کارسون یک زن کارگر و فقیر بود. او نمی‌توانست بخواند و بنویسد. مدرسه به او گفته بود که پسرش بدترین، ضعیف‌ترین و کندذهن‌ترین فرد در صنف خود است.
سپس مادرش به وی گفته بود:
«پسرم، هفته‌ای دو کتاب از کتاب‌خانه به امانت بگیر و صمیمانه در بارۀ آن‌ها بنویس تا آن را برایت تصحیح کنم.»


او به فرزندش نگفت که خود سواد ندارد و نمی‌تواند بخواند و بنویسد.

به لطف و اصرار مادر، بن‌کارسون به تدریج از دانش‌آموز ضعیف و کندذهن به اولین دانش‌آموز صنف خود تبدیل شد و در سن ۳۳ سالگی به عنوان جوان‌ترین رئیس یک بخش جراحی مغز کودکان در جهان شناخته شد.

بن‌کارسون ده‌ها کتاب در زمینۀ پزشکی از خود به جای گذاشت و در روز بازنشستگی خویش در سال ۲۰۱۴ گفت: این همه افتخار را مدیون مادرم هستم. به فضل او بود که دانستم مطالعه و پشت‌کار، یگانه راه رسیدن به موفقیت است.

در پیوند به روی‌داد امروز، بایسته است به دو نکتۀ مهم اشاره کنیم:

اول:
ارزش‌یابی و طبقه‌بندی دانش‌آموزان بر اساس نمرات مکتب و مدرسه، در بسیاری از موارد ناعادلانه است؛ اما متأسفانه بشریت هنوز روش عادلانه‌تری برای طبقه‌بندی پیدا نکرده است. اما آن‌چه اکنون وجود دارد، نیاز به طبقه‌بندی است و در این میان نمرات، استاندارد قابل قبول‌تری است که مورد استفاده قرار می‌گیرد.

دوم:
بسیاری از مردم ساختۀ افرادی هستند که به آن‌ها باور داشته‌اند و پای‌شان را در مسیر درست قرار داده‌اند. نظر یک نفر در مورد فرزندان شما، فقط یک نظر باقی می‌ماند و این شما هستید که آن را به واقعیت تبدیل می‌کنید.



#تقویم_تاریخ
@taqwimtarikh
دهم دسامبر

در چنین روزی از سال ۲۰۰۸ میلادی، «منیر شماعه» طبیب لبنانی کتابی با عنوان «پرواز و سقوط، سرگذشت یک پزشک از رأس لبنان» منتشر کرد.

این کتاب به دلیل کیفیت نگارش، صراحت و بیان مطالب به شکل واقعی آن، یکی از جالب‌ترین خودزندگی‌نامه‌هایی است که تا به حال نوشته شده است.

در این کتاب مواقف و موقعیت‌هایی وجود دارد که می‌تواند هر کدام برای یک عمر درس و اندرز در خود نهفته داشته باشد؛ یکی از این موارد را در ذیل با هم مرور می‌کنیم.

در طول کارم در عربستان سعودی، حادثه‌ای منحصربه‌فرد به یاد می‌آورم. در افق دوردست مردی نمایان شد که همراه او حیوانی بود و بر پشت آن، فردی به صورت افقی دراز کشیده بود. تصویر کم‌کم واضح‌تر شد تا این‌که آن‌ها به دروازۀ شفاخانه رسیدند. مرد روستانشینی بود و حیوانی را می‌کشید که پسری پانزده‌ساله بر روی آن قرار داشت. مرد، پسر را برداشت و روی تخت معاینه‌خانه گذاشت و مشخص شد که جسدی بی‌جان است.
از وی پرسیدم:
این پسر کیست؟

گفت:
یگانه فرزندم.

گفتم:
فرزندت وفات یافته است.

گفت:
الحمدلله.


با عصبانیت به سینۀ وی زدم و گفتم:
چطور می‌گویی الحمدلله؟


در آن زمان مفهوم من از این کلمه این بود که این کلمه فقط در اتفاقات خوب گفته می‌شود.
مرد مجددا گفت:
الحمدلله؛ خدایی را سپاس که جز او بر هیچ ناخوشایندی ستایش نمی‌شود.


چشمانم پر از اشک شد و به او گفتم:
به خدا سوگند، ایمان آوردم!


این حادثه تأثیر بزرگی بر اندیشۀ من گذاشت. با این‌که هم‌چنان میان ایمان و الحاد سرگردان بودم، اما سخنان آن مرد بادیه‌نشینِ بی‌سواد و عمق ایمانش به خدا، عظمت فلسفۀ اسلامی و نوع نگاهش به مرگ را برایم ثابت ساخت.

این حقیقت در طول سال‌ها و از طریق تجربه‌ام با بیماران مسلمان، برایم بیشتر روشن شد؛ کسانی که مرگ را به عنوان امری حتمی می‌پذیرند.

آن‌ها با وجود اندوه‌شان، به نمایش‌نامه‌های احساسی، ناله و زاری یا سایر جلوه‌های نمایشی که پیروان دیگر ادیان در مواجهه با مرگ یا در مراسم تشییع جنازه انجام می‌دهند، نیازی ندارند. همین اندیشه و نظریۀ استوار فلسفۀ مرگ در اسلام برای من کافی است تا عظمت آن را دریابم!

ما چیزی داریم که همۀ اهل عالم از آن بی‌بهره هستند؛ آرامش. چیزی که پیامبر اسلام در دل‌های ما کاشت و باعث شد بدانیم آنچه را که از دست داده‌ایم، نباید به ما می‌رسید و آنچه را که به دست آورده‌ایم، نباید از ما می‌گذشت. پس راضی شدیم؛ زیرا می‌دانیم که قلم‌ها برداشته شده و صحیفه‌ها خشکیده است.


#تقویم_تاریخ
@taqwimtarikh
یازدهم دسامبر

در چنین روزی از سال ۱۸۱۳ میلادی، «آرتور شوپنهاور» فیلسوف آلمانی مدرک دکتورا به دست آورد.

«آرتور شوپنهاور فیلسوف آلمانی که یکی از بزرگ‌ترین فلاسفۀ اروپا و فیلسوف پرنفوذ تاریخ در حوزه اخلاق، هنر، ادبیات معاصر و روان‌شناسی جدید است. او در شهر دانتسیش در پادشاهی پروس از پدری هلندی و مادری آلمانی زاده شد. پدرش بازرگان و با بضاعت بود، اما او رغبتی به تجارت نداشت و به تحصیل علم بیشتر علاقه می‌ورزید. شوپنهاور ۱۷ سال بیشتر نداشت که پدرش خودکشی کرد و بعد از آن مادرش به وایمار رفت. مادر آرتور نویسنده بود، اما به پسر مهری نداشت و به زودی مادر و پسر از هم جدا شدند. وی در حقیقت مهر مادری را نچشیده بود و البته این امر در عقاید او مؤثر افتاد.» [ویکیپیدیا] که با پوچی، بدبینی و مالیخولیا نمود یافت.

شوپنهاور کتابی با عنوان «هنر همیشه درست بودن» نوشت که شامل سی‌وهشت ترفند است و می‌توانید هنگام بحث با مخالفان خود از آن‌ها استفاده کنید.

شاید از عنوان کتاب به نظر برسد کتاب مفیدی باشد و سلاح اقناع و استدلال در بحث‌ها به شما بدهد؛ اما در واقعیت این‌طور نیست. این کتاب فقط مجموعه‌ای از راهبردهای دعوا، لجاجت و بحث بر اساس اصل «عنزة و لو طارت/ بز است؛ اگر چه پریده باشد.» است که ضرب‌المثلی عربی است و برای توصیف افرادی به کار می‌رود که به نظر یا عقیدۀ خود اصرار می‌ورزند، حتی اگر خلاف واقع یا نادرست بوده و شواهدی علیه آن وجود داشته باشد. مهم برای این کتاب این است که در بحث شکست نخورید؛ همین و بس. نه این‌که در پی حقیقت بوده و خواسته باشید به آن برسید؛ حالا چه از خلال سخنان خودتان یا در گفته‌های حریف‌تان.

تنها ارزش کتاب به نظر من در این است که راهبرد ملحدان و مادی‌گرایان را که دربارۀ آن‌چه با ما بحث می‌کنند به شما نشان می‌دهد و خواندن آن، نظر به اجرای قول حضرت عمر بن خطاب حایز اهمیت است؛ آن‌جا که فرموده بود: هر کسی که جاهلیت را نشناسد، اسلام را نمی‌شناسد.

از جمله استراتژی‌هایی که شوپنهاور در این کتاب اساس گذاشته است، مواردی در پی ارایه می‌شود.

• اعلام پیروزی با وجود باخت.
• اعلام پیروزی با وجود شکست.
• قانع کردن مخاطب به جای حریف.
• چیزی از حرف‌های تو نمی‌فهمم.
• پنهان کردن نیت.
• دلایل دروغین.
• خشمگین کردن رقیب.
• تعمیم بر اساس موارد خاص.
• استفاده از دلایل غیرمنطقی.
• در تئوری بله، در عمل خیر.
• منافع قوی‌تر از عقل هستند.


#تقویم_تاریخ
@taqwimtarikh
👍1
دوازدهم دسامبر

در چنین روزی از سال ۲۰۱۷ میلادی، «شیرووکا کیوچی» رئیس شرکت ژاپنی «تایوباتس»، جایزه‌ای به نام «شکست ناگوار» ابداع نمود.

او این اصطلاح را در معرفی جایزه‌ای به نام جایزۀ شکست ناگوار به کار برد تا به کارآفرینان و شرکت‌ها یادآوری کند که شکست‌ها می‌توانند بخشی از فرایند یادگیری و رشد باشند، مشروط به این‌که به سرعت از آن‌ها درس گرفته و پیش‌رفت کنند. این اصطلاح به طور خاص به نوعی شکست اشاره دارد که به سرعت و به طور مؤثر مورد تحلیل قرار می‌گیرد تا از آن به عنوان فرصتی برای بهبود استفاده شود.

او این جایزه را هنگامی ابداع کرد که یکی از کارمندان شرکت او پیشنهادی برای تولید محصول جدید ارایه کرد و کیوچی با آن موافقت کرد؛ اما این محصول باعث ضررهای زیادی شد، بنابراین تصمیم گرفت جایزه‌ای مالی با نام «شکست ناگوار» به وی اعطا کرده و از او تجلیل کند.

وقتی از کیوچی در مورد دلیل ایجاد و اعطای این جایزه پرسیدند، گفت:
اگر کارمند را به خاطر تلاش ناموفقش تنبیه کنم، کارمندان از ارایۀ ایده‌های جدید می‌ترسند و این‌گونه است که روح خلاقیت، جرأت و جسارت آن را می‌کشیم.


شایان ذکر است که کیوچی بعدا پس از سرمایه‌گذاری اشتباه در بازار تجهیزات سنگین، جایزۀ شکست ناگوار را در مقابل کارمندانش به خود داد و به آن‌ها وانمود کرد که حتی مدیران هم شکست می‌خورند؛ اما این بدان معنا نیست که باید دست از تلاش برداریم.

به هر حال، این اولین جایزه برای بازنده‌ها در جهان نبود. در سال ۱۹۹۶ «آنتونیو ریچی» تهیه‌کننده ایتالیایی، جایزۀ «خوک طلایی» را که به بدترین ورزش‌کار، سیاست‌مدار و چهره رسانه‌ای ایتالیا داده می‌شود، تأسیس کرد.

نکتۀ عجیب این است که بسیاری از افراد موفق در وهلۀ اول این جایزه را به دست آوردند. «بوفون» دروازه‌بان برجسته، «دل پیرو» مهاجم برجسته و «فابیو کاپلو» مربی توانا آن را به دست آوردند و همۀ آن‌ها بعدا در لیگ قهرمانان چندین بار برنده شده و بوفون و دل پیرو هم قهرمان جام جهانی گردیدند.

برخی این جایزه را با روحیۀ باز و بالا دریافت کردند و برخی از عدم حضورشان عذرخواهی کردند؛ اما «مایک بونگورو» جایزه را دریافت کرده و روی صحنه آن را شکست.

با این حال، جایزۀ شکست ناگوار از نظر ایده و هدف، بهتر از جایزۀ خوک طلایی بود؛ چون هدفِ جایزۀ شکست ناگوار، گرفتن دست بازنده و کمک به او به‌جای تمسخر به وی است؛ گر چه برخی از کسانی که جایزۀ خوک طلایی را دریافت کردند، بعدا موفق شدند، اما بسیاری از آن‌ها پس از آن از نظر روانی نابود شدند.


#تقویم_تاریخ
@taqwimtarikh
2025/12/12 12:19:31
Back to Top
HTML Embed Code: