SOLSEGHALAM Telegram 2290
این آخرین قطعه جواهر از اعصار

از ظهر تا سر شب در آزمایشگاه بتن به کار ساخت نمونه های سیلندر بتنی و سروکله زدن با دانشجویان گذشت. خسته و له رسیدم به دفتر. پر از بوی سیمان. تازه نوبت کارهای مشق بچه بود. تا حدود یازده شب به سر و کله زدن با پسرک برای نوشتن تکالیفش گذشت که عملا در بخشهای انتهایی مشق، کاملا گیج و خسته بود. ساعت یازده بچه ها خوابیدند. تمام قوای جسمی ام را جمع کردم و مجدد به هر مشقتی که بود دوازده نیمه شب از خانه آمدم دانشگاه تا در سکوت شب چند مسئله مکانیک جامدات برای تدریس فردا حل/حفظ شود که در سکوت نیمه شبی، پیام روی گوشی موبایل رسید: «مادربزرگ پر کشید». ذهنم متلاشی شد. بعد از آن خستگی طولانی، یک ساعت تنها در دفتر کار نیمه شب گیج و منگ ذهنم به مرور خاطراتش گذشت... شکر که زمین گیر نشد و از رنج ها دور شد.

▪️رفتن برای همه است و همه ما رفتنی، اما آنچه که رنج آور است این سوال است: برایش چه کردم؟ در رفتنِ عزیزان و خوبان این سوال است که رنجِ روح ماست ورنه ماندگار ماندن که امکانِ این عالم نیست. «تو» برایش چه کردی؟!

▪️مجید مجیدی در فیلم و قصه زیبایی که سال 77 ساخت ماجرای یک خانواده را تعریف می کند. در فیلم زیبایش (رنگ خدا) پدری را به تصویر می کشد که در کارِ خودش و زندگی گیر کرده. همزمان مادربزرگ را به تصویر می کشد که در سکوت نگران نوه هاست. آن احوالِ مادربزرگ قصه مجید مجیدی چقدر شباهت دارد به احوال مادر "علی حاتمی". مادر ایرانی: توام با متانت، نگرانی، و اصالت رفتار... مادر ایرانی، همان که علی حاتمی به تصویر می کشد: یک قلب تپنده، نگران ولی رفتار با طمانینه.
مادر ایرانی، انگار که شبیه خود سرزمین ایران است: پیچیده در اصالت و نگرانی.

▪️دوران کودکی ما مقارن با ایام جنگ بود. آن زمان مدارس شیفت صبح و ظهر داشت. مادر فرهنگی و مدیر دبیرستان بود و لذا «هفته های شیفت ظهری» مادربزرگ بود که می آمد و بچه ها را «نگه» می داشت. چه زیباست این واژه در زبان فارسی: نگهداری. از ریشه نگاه (نگه) است؟! بچه ها را نگاه داری می کرد. یعنی بیش از هر چیزی با «نگاه» در کنار نوه ها بود. در آن دوران شیطنت (و کارهایی که از یک پسربچه سر می زند)، همیشه سنگینیِ «نگاه»ش بود که حس می شد. هرگز داد و فریاد نکرد. هرگز. حتی یکبار هم نگفت تو چه پسر شلوغ و بدرفتاری هستی. نگاه بود. از جنس همان نگاه که علی حاتمی به تصور می کشد. از جنس همان مادربزرگ مجید مجیدی. اگر شیطنتهای کودکی از حد می گذشت فقط یک کلمه غلیظ به همان لهجه شیرازی ادا می کرد: محمد آقو.

همین. فقط همین. حداکثر شکایتِ از شیطنتهای نوه در همین حد بود. یک کلمه. با سکوت و سنگینی نگاه. سالهای کودکی گذشت و هر دو هفته یکبار شیفت ظهر. یعنی یک هفته کامل هر روز بودن در مجاورتِ مادربزرگ. و حال در این سکوت نیمه شب هزاران کیلومتر آن سو تر: «تو» برایش چه کردی؟!

▪️بوی اصالت چیزی است که کودک حس می کند. نیازی به زیاد سخن گفتن نیست، کودک حس می کند بزرگی صبر را در مقابل کوچکیِ بیتابی... شیراز دیگر آن شیراز قبل نیست. هیچ یک از مادربزرگها و پدربزرگها دیگر امروز نیستند و این آخرین جواهر که بوی اصالتِ اعصار می داد هم رفت و روی در نقاب خاک کشید. شیراز خالی شد از خاطره های کودکی و از سنگینی نگاهش. این آخرین تکه جواهری بود که بوی شیراز قدیم را داشت. بوی پدرش و خانه های قدیمی محله آستانه.
والله که شهر بی تو مرا حبس می شود.

▪️در ژاپن استاد سختگیر ژاپنی هر روز صبح چک می کرد که چه ساعتی پشت میز کار نشسته ام. لذا هر روز صبح به عجله سروقت باید می رسیدم. و هر روز صبح هنگام رفتن، شاهد بودم که «سرویسِ مدرسه سالمند» کوچه به کوچه در حال سوار کردن سالمندانِ نشسته بر روی ویلچر از مقابل درب منزل بود که آنها را به خانه سالمندان ببرد. آری خانه سالمندانی که "صبح" سرویس آنها را می برد و "عصر" آنها را بر می گرداند. با ماشینهای ون ژاپنی که در قسمت پشت ماشین، یک آسانسور مخصوص جابجایی عمودی ولیچر تعبیه شده. یعنی هر روز صبح زود سالمند با این سرویس از خانه خارج می شود و عصر مجدد تحویل فرزندانش می شود. این خروج از خانه تاثیر مهمی در بهداشت روحی سالمند دارد. پدربزرگها و مادربزرگها می روند ولی یک حسرت با ما باقی می ماند: ایکاش در ایام کهنسالی اینهمه مدت در خانه گرفتار نمی شدند. ایکاش برای حفظ طراوت روحی سالمند، امکانات بیشتری در کشور بود.

▪️در این نیمه شب و سکوت می خواهم ساعتی برایش دعا بخوانم و به درگاه الهی بگویم پروردگارا او بسیار صبورانه زیست روح نازنینش دور از رنج ها و برخوردار از موسیقای زیبای عالم باد. زیبا زیستی بانو.


مهر خوبان دل و دین از همه بی پروا برد
رخِ شطرنج نبرد آنچه رخ زیبا برد

تو مپندار که مجنون سر خود مجنون گشت
از سمک تا به سماکش کشش لیلا برد

من به سرچشمه خورشید نه خود بردم راه
ذره ای بودم و مهرِ تو مرا بالا برد
.
201😢39👍35👏3



tgoop.com/solseghalam/2290
Create:
Last Update:

این آخرین قطعه جواهر از اعصار

از ظهر تا سر شب در آزمایشگاه بتن به کار ساخت نمونه های سیلندر بتنی و سروکله زدن با دانشجویان گذشت. خسته و له رسیدم به دفتر. پر از بوی سیمان. تازه نوبت کارهای مشق بچه بود. تا حدود یازده شب به سر و کله زدن با پسرک برای نوشتن تکالیفش گذشت که عملا در بخشهای انتهایی مشق، کاملا گیج و خسته بود. ساعت یازده بچه ها خوابیدند. تمام قوای جسمی ام را جمع کردم و مجدد به هر مشقتی که بود دوازده نیمه شب از خانه آمدم دانشگاه تا در سکوت شب چند مسئله مکانیک جامدات برای تدریس فردا حل/حفظ شود که در سکوت نیمه شبی، پیام روی گوشی موبایل رسید: «مادربزرگ پر کشید». ذهنم متلاشی شد. بعد از آن خستگی طولانی، یک ساعت تنها در دفتر کار نیمه شب گیج و منگ ذهنم به مرور خاطراتش گذشت... شکر که زمین گیر نشد و از رنج ها دور شد.

▪️رفتن برای همه است و همه ما رفتنی، اما آنچه که رنج آور است این سوال است: برایش چه کردم؟ در رفتنِ عزیزان و خوبان این سوال است که رنجِ روح ماست ورنه ماندگار ماندن که امکانِ این عالم نیست. «تو» برایش چه کردی؟!

▪️مجید مجیدی در فیلم و قصه زیبایی که سال 77 ساخت ماجرای یک خانواده را تعریف می کند. در فیلم زیبایش (رنگ خدا) پدری را به تصویر می کشد که در کارِ خودش و زندگی گیر کرده. همزمان مادربزرگ را به تصویر می کشد که در سکوت نگران نوه هاست. آن احوالِ مادربزرگ قصه مجید مجیدی چقدر شباهت دارد به احوال مادر "علی حاتمی". مادر ایرانی: توام با متانت، نگرانی، و اصالت رفتار... مادر ایرانی، همان که علی حاتمی به تصویر می کشد: یک قلب تپنده، نگران ولی رفتار با طمانینه.
مادر ایرانی، انگار که شبیه خود سرزمین ایران است: پیچیده در اصالت و نگرانی.

▪️دوران کودکی ما مقارن با ایام جنگ بود. آن زمان مدارس شیفت صبح و ظهر داشت. مادر فرهنگی و مدیر دبیرستان بود و لذا «هفته های شیفت ظهری» مادربزرگ بود که می آمد و بچه ها را «نگه» می داشت. چه زیباست این واژه در زبان فارسی: نگهداری. از ریشه نگاه (نگه) است؟! بچه ها را نگاه داری می کرد. یعنی بیش از هر چیزی با «نگاه» در کنار نوه ها بود. در آن دوران شیطنت (و کارهایی که از یک پسربچه سر می زند)، همیشه سنگینیِ «نگاه»ش بود که حس می شد. هرگز داد و فریاد نکرد. هرگز. حتی یکبار هم نگفت تو چه پسر شلوغ و بدرفتاری هستی. نگاه بود. از جنس همان نگاه که علی حاتمی به تصور می کشد. از جنس همان مادربزرگ مجید مجیدی. اگر شیطنتهای کودکی از حد می گذشت فقط یک کلمه غلیظ به همان لهجه شیرازی ادا می کرد: محمد آقو.

همین. فقط همین. حداکثر شکایتِ از شیطنتهای نوه در همین حد بود. یک کلمه. با سکوت و سنگینی نگاه. سالهای کودکی گذشت و هر دو هفته یکبار شیفت ظهر. یعنی یک هفته کامل هر روز بودن در مجاورتِ مادربزرگ. و حال در این سکوت نیمه شب هزاران کیلومتر آن سو تر: «تو» برایش چه کردی؟!

▪️بوی اصالت چیزی است که کودک حس می کند. نیازی به زیاد سخن گفتن نیست، کودک حس می کند بزرگی صبر را در مقابل کوچکیِ بیتابی... شیراز دیگر آن شیراز قبل نیست. هیچ یک از مادربزرگها و پدربزرگها دیگر امروز نیستند و این آخرین جواهر که بوی اصالتِ اعصار می داد هم رفت و روی در نقاب خاک کشید. شیراز خالی شد از خاطره های کودکی و از سنگینی نگاهش. این آخرین تکه جواهری بود که بوی شیراز قدیم را داشت. بوی پدرش و خانه های قدیمی محله آستانه.
والله که شهر بی تو مرا حبس می شود.

▪️در ژاپن استاد سختگیر ژاپنی هر روز صبح چک می کرد که چه ساعتی پشت میز کار نشسته ام. لذا هر روز صبح به عجله سروقت باید می رسیدم. و هر روز صبح هنگام رفتن، شاهد بودم که «سرویسِ مدرسه سالمند» کوچه به کوچه در حال سوار کردن سالمندانِ نشسته بر روی ویلچر از مقابل درب منزل بود که آنها را به خانه سالمندان ببرد. آری خانه سالمندانی که "صبح" سرویس آنها را می برد و "عصر" آنها را بر می گرداند. با ماشینهای ون ژاپنی که در قسمت پشت ماشین، یک آسانسور مخصوص جابجایی عمودی ولیچر تعبیه شده. یعنی هر روز صبح زود سالمند با این سرویس از خانه خارج می شود و عصر مجدد تحویل فرزندانش می شود. این خروج از خانه تاثیر مهمی در بهداشت روحی سالمند دارد. پدربزرگها و مادربزرگها می روند ولی یک حسرت با ما باقی می ماند: ایکاش در ایام کهنسالی اینهمه مدت در خانه گرفتار نمی شدند. ایکاش برای حفظ طراوت روحی سالمند، امکانات بیشتری در کشور بود.

▪️در این نیمه شب و سکوت می خواهم ساعتی برایش دعا بخوانم و به درگاه الهی بگویم پروردگارا او بسیار صبورانه زیست روح نازنینش دور از رنج ها و برخوردار از موسیقای زیبای عالم باد. زیبا زیستی بانو.


مهر خوبان دل و دین از همه بی پروا برد
رخِ شطرنج نبرد آنچه رخ زیبا برد

تو مپندار که مجنون سر خود مجنون گشت
از سمک تا به سماکش کشش لیلا برد

من به سرچشمه خورشید نه خود بردم راه
ذره ای بودم و مهرِ تو مرا بالا برد
.

BY ارزیابی شتابزده


Share with your friend now:
tgoop.com/solseghalam/2290

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

Private channels are only accessible to subscribers and don’t appear in public searches. To join a private channel, you need to receive a link from the owner (administrator). A private channel is an excellent solution for companies and teams. You can also use this type of channel to write down personal notes, reflections, etc. By the way, you can make your private channel public at any moment. The main design elements of your Telegram channel include a name, bio (brief description), and avatar. Your bio should be: Some Telegram Channels content management tips The SUCK Channel on Telegram, with a message saying some content has been removed by the police. Photo: Telegram screenshot. Select: Settings – Manage Channel – Administrators – Add administrator. From your list of subscribers, select the correct user. A new window will appear on the screen. Check the rights you’re willing to give to your administrator.
from us


Telegram ارزیابی شتابزده
FROM American