Telegram Web
سه بیت پایانی شعر تریاک بلورد.
@sirjanname
پاريز قصبه‌اى اســت و چهارصدودو خانوار دارد. بلوكات پاريز پنجاه پارچه ده اســت و يازده‌هزار تومان ماليات مى‌دهند. اهل پاريز خودشــان را همه خواجه مى‌گويند، از جهت آنكه جدِ ايشــان چنگيزخان بوده و خودشــان از آنجا به ايران آمده‌اند.....سيبِ پاريز بسيار خوب است. ميوه‌جات ديگر از جهت سرما در اينجا خوب نمى‌شود. خانه‌هاى پاريز را زياد محكم ساخته‌اند و اکثر بالاخانه هم دارند. اهل پاريز سالى پنج هزار من كتيرا به كرمان مى‌برند. در سالى كه برف زياد مى‌افتد، حاصل كتيرا بيشــتر اســت. قوش پاريز در تمام دنيا مشــهور است و سالى دو سه عدد بيش به دست مردم نمى‌آيد. اگر باشد، دانه‌اى سى يا چهل تومان قيمت دارد. گون را در اينجا چلّا مى‌گفتند و اسم خارشتر در این‌جا مرادیک (؟) و آدور بود و آدور به معنى خار است. با لعابِ خارشتر در اينجا معالجه چشم درد
مى‌كنند. دو ساعت از شب، شخصى روى پشت بام مناجات غريبى مى‌خواند. صبح پرسيدم كه چه خبر بود، گفتند كه ديوانه كورى است سالها است در همه فصل همين طور صدا مى‌زند.

#سفرنامه‌ها #قاجاریه #گون #آدور #چلا #مرادیک #پاریز #چنگیزخان #خواجه #سیب #کتیرا #قوش #کرمان #خار #خارشتر #گویش‌ها #گویش‌های‌مردمی #تاریخ‌مردمی #باورها

فرهنگ ایران زمین؛ بنیادگذاران محمّدتقی دانش‌پژوه، دکترمنوچهر ستوده، مصطفی مقرّبی، دکترعباس زریاب خویی، ایرج افشار؛ صاحب امتیاز: ایرج افشار؛جلد نوزدهم؛ ۱۳۵۲؛ بازچاپ سخن؛ ۱۳۸۵؛ سفرنامهء تلگرافچی فرنگی؛ ۱۸۷۹م؛ بکوشش ایرج افشار: ۲۵۴.
https://www.tgoop.com/tarikhfarhanghonariranzamin
ذکر خیر سیرجان و سیرجانیان در مشهد

استاد مهدی سیدی (مصحّح تاریخ بیهقی به همراه استاد محمد جعفر یاحقی) در جلسهٔ اخیر خوانش و شرح تاریخ بیهقی در مشهد، ذکر خیری از سیرجان‌ و سیرجانیان خوش‌نامِ خوش‌سواد کردند و یادداشتی را که در مورد یکی از تعلیقات جغرافیایی تاریخ بیهقی خدمتشان ارسال کرده بودم خواندند. از این استاد فرهیختهٔ نیک‌محضر سپاسگزاری می‌کنیم.
مطلب مربوط به سیرجان از دقیقه ۴۴ به بعد در فایل صوتی ذیل 👇 آمده است. به دوستان علاقه‌مند پیشنهاد می‌کنم این فایل و نیز درس‌گفتارهای کانال بیهقی را بشنوند که کلام استاد سیدی بسیار شنیدنی است.
@sirjanname
‍ ‍ ◀️جلسه نودم
📆 ۹۹.۴.۲۸

ذکر احوال کرمان و هزیمت آن لشکر که آنجا مرتَّب بود

(صص ۴۷۰ تا ۴۷۲ دیبای دیداری)

#بیهقی

جلسات پیشین را بشنوید👇
www.tgoop.com/joinchat-AAAAAEfXt9Mc0p1qgtq7AA
Forwarded from سیرجان نامه
🕌 سیرجان، نه نرماشیر و بردسیر

(نکته‌ای از تعلیقات جغرافیایی تاریخ بیهقی)

در تعلیقات جغرافیایی تاریخ بیهقی (چاپ استادان یاحقّی و سیّدی) آمده:

”در گذشته به جای شهر کرمان شهر نرماشیر که اعراب آن را بردسیر می‌خوانده‌اند مرکز این ولایت بوده است.“ (جلد ۲ص ۱۵۴۷)

در این گزاره که به کتاب ’جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی‘ (صفحه ۳۲۵) مستند شده است دو سهو دیده می‌شود:

۱. شهری که در گذشته اعراب آن را بردسیر می‌خواندند، همین کرمان امروزی است نه نرماشیر. این شهر در ابتدا به مناسبت نام بانی آن، اردشیر ساسانی ’وه‌ارتخشیر‘ نامیده شد و به مرور به بردشیر _ در گویش کرمانی: گواشیر _ و در نزد اعراب به بردسیر نامبردار ‌شد. (ر.ک: لسترنج ص ۳۲۵)

۲. مرکز اقلیم کرمان تا سال ۳۱۵ هـ سیرجان بود نه نرماشیر و پس از آن مرکز ولایت به بردسیر یا کرمان امروزی منتقل شد:
”سیرجان کرسی اسلامی قدیم کرمان، در زمان ساسانیان نیز شهر عمدهٔ آن ایالت بود و جغرافی نویسان عرب آن‌را السّیرجان و الشّیرجان (با أل تعریف) نوشته‌اند.“ ( همان ۳۲۲ و نیز ۳۳۳)

آنچه باعث سهو استادان دانشمند شده، عبارتی است در صفحه ۳۳۵ (نه ۳۲۵) کتاب لسترنج:

”شهر نرماشیر که کرسی آن ولایت است در نیمه راه بم و فهرج واقع شده.“

اما مرجع ضمیر ’آن‘ در این عبارت نه اقلیم کرمان بلکه ولایت بم است و در واقع لسترنج از نرماشیر به عنوان مرکز ولایت بم یاد کرده است.

* درباب اینکه سیرجان از چه تاریخی مرکز اقلیم کرمان شده، البته سخنی به قطع نمی‌توان گفت اما نگارنده با توجه به عباراتی از کتاب ’نزهة المشتاق ادریسی‘ حدس زده‌ام که سیرجان تقریباً صدسالی پیش از اسلام مرکز ولایت شده و تا سال ۳۱۵ که ابوعلی ابن الیاس مرکزیت را به بردسیر منتقل کرد، این عنوان را دارا بوده است. (ر.ک: سیرجان در کتاب نُزهةُ المشتاق(۶) در همین کانال)

مآخذ
-تاریخ بیهقی، به تصحیح دکتر محمّد جعفر یاحقّی و مهدی سیّدی، انتشارات سخن، چاپ اول ۱۳۸۸.
-جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی، انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ سوم ۱۳۷۷.

https://www.tgoop.com/sirjanname
مناظره‌ای در باب جایگاه فردوسی در شعر فارسی
سیدحامد احمدی/دکتر محسن پورمختار
مناظره‌ سیدحامد احمدی با استاد دکتر محسن پورمختار درباره‌ جایگاه فردوسی در شعر فارسی @sokhanshahi
Forwarded from Naseri
مناظره‌ سیدحامد احمدی با استاد دکتر محسن پورمختار درباره‌ جایگاه فردوسی در شعر فارسی @sokhanshahi
Forwarded from سخنشاهی
(نسخه کم‌حجم)
Forwarded from سیرجان نامه
🌡قدیمی‌ترین داروساز كرمانی

(به مناسبت پنجم شهریور، روز داروسازی)

بنابر نقل معتبر خواجه عبدالله انصاری هروی، خواجه ابوالحسن علی بن حسن بن علی سیرجانی مشهور به خواجه علیِ حسن (درگذشتهٔ ۴۷۰ هـ.ق)، قدیمی‌ترین داروساز کرمانی است که می‌شناسیم:

[خواجه علیِ حسن•

شیخِ کرمان و پسینه‌ی مشایخ.

وی «داروخانه‌ای» داشت و کارِ به نظام و اوقافِ بسیار...]

طبقات الصوفیّه، خواجه عبدالله انصاری، تصحیح محمّد سرور مولایی، انتشارات توس، ص ۴۸۸.


@sirjanname
Forwarded from سیرجان نامه
مزار خواجه ابوالحسن علی بن حسن سیرجانی، قدیمی‌ترین داروساز کرمانی و یکی از بزرگترین عرفای تاریخ ایران و مؤلف کتاب عظیم البیاض والسواد.

بر مزارِ ما غریبان نی چراغی نی گلی
نی پرِ پروانه سوزد نی نــــوای بلبلی

@sirjanname
در کوچه باد می‌آید...
@sirjanname
نوروز لَنگو
( یادمان‌هایی از زندگی ِ ایلی)

کهنسالانِ فامیل، نام نوروز لنگو را زیاد می‌بردند اما من درباره او هیچ نمی‌دانم. اینکه از کدام تیره و طایفه و کجایی بوده را نمی‌دانم. تنها چیزی که درباره او می‌دانم داستان لنگ شدن اوست. شگفتا که مسبّبِ لنگ شدن نوروز لنگو هم مادرم بوده! فاطمه رضوانی پور- زنی پارسا و پرهیزگار و نماز شب‌خوان که در کودکی‌اش زمینه لنگ شدن نوروز را فراهم آورده:
یکبار نوروز به اِیشوم رضوانی‌ها وارد و مهمان پدربزرگم خوبیار می‌شود. شب، مادربزرگم فرنگیس مقداری گوشت در قابلمه می‌کند و نخود و زردچوبه و سایر ملزومات آبگوشت را هم به آن می‌افزاید و می‌گذارد توی اجاق، رو و اطراف آن را هم با زغال برافروخته و خاکستر می‌پوشاند تا در طول شب به مرور بپزد و‌خوب جا بیفتد- برای فردا. نوروز شب در سیاه چادر (پلاس) خوبیار ‌می‌ماند و خوب که خوابِ اهل خانه سنگین می‌شود، برمی‌خیزد و قابلمه را بر می‌دارد و راه خود را می‌گیرد و می‌رود. صبحِ بَیوم همه می‌فهمند که نوروز قابلمه آبگوشت را دزدیده و رفته است.
دوسه ساعت بعد قاصدِ جونگیر* می‌رسد که: من با تفنگچی‌ها در کوهِ قَلات مقرّ کرده‌ایم برایمان آب و غذا بفرستید.
خوبیار قدری آب و غذا فراهم می‌کند و چون پسری نداشته که غذاها را به او بدهد تا ببرد و درضمن نمی‌خواسته کسی از آمدن پسردایی‌اش- که یاغیِ دولت بوده- باخبر شود آنها را به دست دخترش ‹خیری› می‌دهد و دختر چهارساله‌اش ‹فاطی› را هم همراه خیری می‌کند که تنها نباشد. به دو خواهر هم تأکید می‌کند که مبادا از ماجرای دیشب و قابلمه‌بردن نوروز چیزی به جونگیر بگویید که آن بیچاره را اذیت می‌کند.
دخترکان که آب و غذاها را به کوه می‌رسانند، جونگیر از آنها سودوپرس می‌کند که در اِیشوم چه خبر؟ کی آمده و کی رفته؟
خیری جواب می‌دهد ولی از ماجرای نوروز چیزی نمی‌گوید. فاطی اما به حکم صداقت بچگی خطاب به خواهر می‌گوید: چرا نمی‌گی نوروزو.... جونگیر کنجکاو می‌شود: نوروزو چی؟ و فاطی علیرغم چشمک‌پُرمکِ خیری، داستان نوروز و قابلمه آبگوشت را برای جونگیر و تفنگچی‌ها تعریف می‌کند.
خواهرها بعد از رفع خستگی به ایشوم برمی‌گردند.
جونگیر ساعتی بعد سوار اسب می‌شود و در پی نوروز می‌رود. هواخنکی او را پیدا می‌کند: زیر درخت بَنه‌ای سیر و پر و سنگین خوابیده، قابلمهٔ مسی هم بالای سرش- اسب را آرام به زیر سایه درخت می‌برد و صدا می‌زند: نوروز!
نوروز از خواب می‌پرد و اجلِ مُعلّق را بالای سر خود می‌بیند.
-همانطور که نشسته‌ای پایت را بگذار روی زمین!
نوروز پا بر زمین می‌نهد، جونگیر همچنان سوار بر اسب، سرِ لوله برنو را بر روی استخوان پهنِ رویهٔ پای نوروز می‌گذارد و شلیک می‌کند، تیر از کفِ پای نوروز می‌گذرد و به خاک فرو می‌نشیند. جونگیر برمی‌گردد و نوروز می‌شود: نوروز لنگو!
..................
*جونگیر: جهانگیر، یاغی و تیرانداز مشهورِ ایل بچاقچی. اجمالی از زندگی و مرگ او را در همین کانال گفته‌ام‌.

https://www.tgoop.com/sirjanname
قدیمی‌ترین عکس مادرم. مربوط به پُستِ نوروزلنگو.
@sirjanname
سیرجان و نخل

گرَت ز دست برآید، چو نخل باش کریم
ورَت ز دست نیاید، چو سرو باش آزاد

۱۵۰ سال پیش، احمدعلی‌خان وزیری از اینکه در کتاب‌های جغرافی و تاریخ کهن می‌خواند که روزگاری در سیرجان درخت نخل وجود داشته تعجب می‌کرد و صحّت این گزارش‌ها را تنها با نقل کشاورزان سیرجانی- که به وفور از دیدن ریشهٔ نخل در زمین سیرجان خبر می‌دادند- باور می‌کرد:
‹در بعضی از کتب جغرافیا و تواریخ مسطور است که خرمای زیاد از سیرجان‌ عمل آید، این زمان هوای آنجا تغییر کرده- به سبب برودت- مطلقاً درخت خرما ندارد. از بعضی مردم آنجا- جمعی از دهاقین و برزگران- شنیدم که وقتی زمین را شیار می‌کنیم ریشهٔ نخل از زیر زمین بیرون می‌آید؛ صدق این مطلب از کثرت تواتر به وضوح پیوسته، لهذا ظاهر می‌شود که راست و صحیح نوشته‌اند.› ( جغرافیای کرمان صص ۲۶۰-۲۵۹)
امّا استاد باستانی‌پاریزی این را نمی‌پذیرد و در حاشیهٔ سخن وزیری می‌نویسد:
‹نباید تغییر هوا را تا این حد واقعی دانست. ظاهراً آن اشاره به نواحی جنوبی سیرجان‌ مثل حاجی آباد گرمسیر بوده است که در کتب جغرافی قدیم آمده.›
راستش خود من هم تا سن ۱۵-۱۴ سالگی درخت نخل ندیده بودم و اولین بار که نخل دیدم در سال سوم راهنمایی بود که در اردویی دانش‌‍آموزی به حاجی آباد هرمزگان رفته بودیم.
اما بازی روزگار و گردش لیل و نهار چنان کرد که کم کم سرو کلهٔ نهال نخلی در باغچهٔ حیاط خانه‌مان در سیرجان پیدا شد و آن نهالک نازک به مرور ایّام و شهور و عبور اعوام و دهور، نخلی شد بلند و پربار.
البته دانه‌های این نخل کریم چنانکه باید به شیرینی نمی‌گرایند- شاید به خاطر سردشدن هوا در ابتدای پاییز. و فعلاً علاوه بر رشادت و زیبایی برای من یادآور این بیت حکیم توس است که:
هرآنکو شود زیرِ نخل بلند
همان سایه زو بازدارد گزند
@sirjanname
پشتِ جلدِ نسخه‌ای از البیاض والسّواد که در سال ۶۶۴ هـ. کتابت شده و در شهر مغنیسای ترکیه نگهداری می‌شود:

کتاب البیاض والسّواد فی حِکَم المرید والمراد
تألیف الشّیخ السیّد ابی‌الحسن علیّ بن الحسن السّیرجانی قدّس الله روحَه و نوّر ضریحه.

کاتب نمی‌دانسته که روزی خواهد رسید که این عارف بزرگ‌ نه تنها ضریحی که صورتِ قبری هم نخواهد داشت.
@sirjanname
خواجهٔ غَلتان و شاهِ کرمان

درخت نخل حیاط خانهٔ ما بار زیادی می‌آورد اما شیرین نمی‌شود، مثل خیلی چیزهای دیگرمان. بریدن این پَنگ‌های خرما کار هرکسی نیست که بلندی درخت و خارهای تیز مانع می‌شوند. امروز پیرمردی افغانی آمد که: اجازه می‌دهید این خرماها را بِبَرم؟ گفتم: اگر می‌توانی بِبُرّی ببر. پیرمرد مثل مرغ پران بر بالای درخت رفت و خوشه‌های بزرگ را به چشم‌زدنی برید و پایین انداخت. دستش هم بریده شد و خونین. دستمال کاغذی آوردم که بگذار روی زخم دستت! گفت نمی‌خواهم ازاین زخمها بسیار خورده‌ام. پرسیدم اهل کجای افغانستان هستی؟ گفت: اهل «خواجه غلتان هرات». در گوگل خواجه غلتان را جستجو کردم و دیدم که مزار خواجه یحیی عمّار سیستانی(م. ۴۲۲ هـ) است. آه از نهادم برخاست. خواجه یحیی عمّار همان کسی است که در تجلیل مقام شاه شجاع کرمانی گفته است: «شاه، شاهی بود.» (شاه شجاع کرمانی ص ۲۰)
گُل‌میر، پیرمرد افغانی، کرامتی نیز از خواجه غلتان برایم نقل کرد که روایتی دیگر بود از آنچه محرابی کرمانی راجع به شاهِ شجاع نقل می‌کند. (← شاه شجاع کرمانی ص ۲۴)

کجایی خواجه یحیی! که ببینی چقدر دور شده‌ایم؟ که ببینی همشهری‌ات- گُل‌میر خوشه‌چین نخل‌های شهرِ شاه شده و مزار شاهت زباله‌دانی نخاله‌هایِ شهر!!
کجایی خواجه یحیی!!
https://www.instagram.com/p/CHuiqXnA9Kd/?igshid=1igcwukpec72e
2025/10/21 10:16:07
Back to Top
HTML Embed Code: