Telegram Web
باستانی پاریزی، هوشنگ ابتهاج، شفیعی کدکنی.
شرح نهج‌البلاغه تألیف محمد بن عبدالباقی سیرجانی، کتابت سدهٔ ۱۲ هـ.

• فهرست نسخه‌های خطی کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی، ج ۳۷، ص ۹۷.
• با سپاس از استاد کریم اشراق برای فرستادن تصویر.
@sirjanname
قبالهٔ عقد حسین خان بچاقچی و رخساره بیگم رضوی( خواهر حاج رشید). ذیحجهٔ ۱۳۳۰.
از مجموعهٔ شخصی مهری مؤید محسنی.
@sirjanname
تعدادی از دوستان درخواست کردند که متن قباله عقدنامه بچاقچی- رضوی را برایشان بنویسم. در عقدنامه‌های قدیمی قسمت عمده متن، با نثر عربی‌مآب منشیانه در باره اهمیت ازدواج است و ذکر آیه و حدیث در این مورد. آنچه در هر مورد تغییر می‌کند اسامی داماد و عروس است و‌میزان مهریه، که در مورد این قباله به صورت ذیل است:

الناکح
جناب مستطاب جلالت‌مآب أجلٌ اکرم عالی آقای حسین‌خان سرتیپ الملقّب بشجاع السلطان دام إقباله خلف ذیشرف مرحمت و غفران نشان خلد آشیان اسفندیار خان طاب ثراه من طایفهٔ جلیلهٔ بیچاقچی.

المنکوحة
علیا حضرت مریم سیرت بلقیس سریرت العاقلة البالغة أسوة المخدّرات نخبة المحترمات وهی المسمّات ‹ب›بی‌بی سکینه بیگم الملقّبة المشهورة برخساره بیگم ابنة مرضیة مرحمت و مغفرت توأمان خلد قرار آقا سید اسدالله روّح الله روحه.

الصداق
مبلغ بیست و شش تومان و دوهزار و پانصد دینار مهر السنة الشرعیة و موازی بیست مثقال طلاآلات خالص و موازی نیمدانگ مشاع از جمله شش دانگ مزرعه مسطحه؟ موسومه برحیم آباد که محدود است حدی بکریم آباد و حدی بفیروز آباد شهره به شاه آباد وحدی ب... شاه حسین خانی مع جمیع ملحقات ـــ ـــ ـــ و یکدست فرش و رختخواب که بقیمت پنجاه تومان ارزش داشته باشد بانضمام موازی سه دانگ خانه نشیمن که بقیمت دویست تومان ارزش داشته باشد، لاغیر.

التاریخ
فی یوم الاربعاء الثالث من شهر ذیحجهٔ الحرام من شهور سنة ۱۳۳۰

@sirjanname
قدیمی‌ترین شعر فارسی در وصف سیرجان

قدیمی ترین شعر فارسی(و نه شعر عربی) که در وصف سیرجان سروده شده و ما از آن مطلعیم، یک دوبیتی است که در زبدة التواریخ حافظ ابرو، مورخ و جغرافیدان قرن نهم آمده است. از آنجا که از سیاق کلام حافظ ابرو پیداست که شعری کهن و مشهور درباره سیرجان را نقل می‌کند، این دوبیتی قاعدتاً باید جلوتر از قرن نهم سروده شده باشد. در هر حال تاریخ آن از سال تالیف زبدة التواريخ (٨٢٩ هجرى) جدیدتر نیست:

فلک را این سرافرازی از آن است
که برجی از حصار سیرجان است
هوایش غیرت فـــــــردوس أعلی
زمینش جفت طاق آسمــان است


آنچه در این دوبیتی درباره سیرجان گفته شده ناظر به استحکام حصار آن (باروی قلعه سنگ) و خوشی آب و هوا و دلپذیری زمین آن است که هر دو موضوع را متون تاریخی و جغرافیایی تایید می کنند.
در باب استحکام باروی قلعهٔ سنگ این سخن ابوحامد کرمانی در کتاب عقدالعلی کافی می نماید:
آنجا قلعه ایست که بروج او با بروج فلک مناصی و حصانت اطراف بر جهانگشایان معاصی...

و در باب آب و هوای سیرجان قدیم نیز این سخن مَقدِسی جغرافیدان بزرگ قرن چهارم در کتاب احسن التقاسیم فی معرفة الاقاليم گویاست که در ضمن توصیف شکوه و عظمت سیرجان در مقایسه آن با شیراز می نویسد:

السیرجان...اوسع و ابهی من شیراز/ سیرجان...بزرگتر و دلگشاتر از شیراز است.

•رجوع شود به: سیرجان در عقدالعلی و نیز سیرجان در احسن التقاسیم در همین کانال.

@sirjanname
این دوبیتی راجع به سیرجان👆 اولین مطلبی بود که در سیرجان‌نامه گذاشتم به تاریخ ۹۵/۱/۱.
ذوسعادتین در سیرجان (۰)

یکی از درخشان‌ترین دوران‌های تاریخ سیرجان عصرِ آل‌بویه است که حکومتشان در این شهر حدوداً ۱۱۰ سالی طول کشید.‹۱› از این دوران مهم اطلاعات اندکی داریم، مثلاً از طریق احسن التقاسیم مقدسی می‌دانیم که عضدالدوله دیلمی(م. ۳۹۲ ه‍ـ.) در سیرجان ساخت‌وسازهایی انجام داد و ظاهراً در ایام او سیرجان دوباره حاکم‌نشین کرمان شد.
در ادامه، حکایتی نادر از حضور یکی از وزیران دیلمی در سیرجان نقل و ترجمه می‌شود. این حکایت را محمد بن هلال صابی (م. ۴۸۰ هـ.) مشهور به غرس النعمة، مورّخ و ادیبِ اهل بغداد در کتاب هفوات النادره خویش آورده است.

حکایت در چند متن دیگر از جمله کتاب غرر الخصائص الواضحة اثر رشید الدین وطواط و به شکل خلاصه در کتاب الوافی بالوفیات صفدی نیز نقل شده است.
............................

۱. از تسخیر سیرجان توسط معزالدولهٔ دیلمی در ۳۲۲ هـ. تا ۴۳۳ هـ. و ورود قاورد سلجوقی به کرمان.
۲. تصحیح دکتر صالح الأشتر، چاپ ۱۳۸۷ هـ./۱۹۶۷ م. دمشق، صص ۳۵۴-۳۵۳.

https://www.tgoop.com/sirjanname
ذوسعادتین در سیرجان (۱)

حكىٰ الوالدُ قال: حدّثني أبو نصر الحسن بن منصور الصِلحی الكاتب النصراني قال: حدّثني الوزير النّفيس أبو الفتح محمد بن الفضل ابن أردشير قال: كنتُ بالسيرَجان مع الوزير أبی غالب الحسن بن منصور الملقب ذا السّعادتين.

پدرم‹۱› حکایت کرد که از حسن بن منصور صلحی- کاتب نصرانی- شنیدم که گفت از وزیر ارجمند محمد بن فضل بن اردشیر شنیدم که گفت: به همراه وزیر، ابوغالب حسن بن منصور ملقّب به ذوسعادتین‹۲› در سیرجان بودم.
...........................‌‌

۱. پدر مؤلف، ابوالحسین هلال بن مُحَسِّن صابی (م. ۴۴۸ه‍ـ.). وی از خاندانی اهل فضل و دیوان‌سالار واز صابئین بود که در سال ۳۹۹ هـ. اسلام آورد. وی صاحب تألیفات ارزشمندی است از جمله اخبار بغداد، تاریخ الوزراء و کتاب رسوم دارالخلافه که به قلم استاد شفیعی کدکنی به فارسی ترجمه شده است.
۲. ابوغالب حسن بن منصور سیرافی (م. ۴۱۲ هـ.) از رجال دولت دیالمه، وی مدتی در بغداد وزارت کرد، مدتی هم حاکم کرمان بود.

https://www.tgoop.com/sirjanname
ذوسعادتین در سیرجان (۲)

فاتّفق أنْ شربتُ عنده يوماً وسَكِرتُ سُكراً سَقطت معه شُستجَتی مِن كُمّی وفيها رقاعٌ إليه قد أعطانيها أربُابها لأتنَجَزَّ لهم توقيعاته فيها، ومن جُملتها رُقعتان قد كتبتُ قديماً بخطی فی إحداهما:
يا قليلَ‌الخیر، موفورَ‌الصّلَف
والّذی في البَغى قد حاز السّرف
كُن لئيماً وتواضَع تُحتَمل
أو كريماً يُحتمل مِنكَ الصّلَف
وفي الأخرى:
يا طارقَ البابِ على عبدِ الصّمد
لا تَطرُقِ البابَ فما ثمَّ أحدْ

روزی چنان اتفاق افتاد که در نزد او شرابِ بسیار نوشیدم و سخت مست شدم چنانکه دستمالی که در آستین داشتم ‹۱› فرو افتاد. و در آن دستمال کاغذهایی بود که عده‌ای در آن‌ها درخواست‌هایشان را نوشته و به من داده بودند تا به وزیر نشان دهم و جواب او را برایشان ببرم. در آن میان دو کاغذ هم بود که خیلی وقت پیش به خط خودم نوشته بودم و در یکی از آن‌ها این دو بیت بود:
ای کم‌خیرِ پرتکبّر!
ای آنکه دستِ ستمگری گشوده‌ای!
یا خسیسی فروتن باش تا تحملت کنیم!
و یا گشاد‌ه‌دست باش تا تکبرّت قابل تحمل باشد!
و در کاغذ دیگر این بیت بود:
ای که در خانه را می‌زنی که بندهٔ خدا در را بگشاید،
در مکوب که آنجا کسی نیست ‹۲›
....................
۱. در قدیم آستین‌ها گشاد بودند و در داخل آنها جیبی می‌دوختند و چیزهایی را درآن می‌گذاشتند، چنانکه حافظ می فرماید: در آستین مرقّع پیاله پنهان کن!
۲. یادآور این بیت حافظ است:
بر درِ اربابِ بی‌مروّت دنیا
چند نشینی که خواجه کی بدر آید


https://www.tgoop.com/sirjanname
ذوسعادتین در سیرجان (۳)

وتقدّم بأخذ الشّـستجة وإعطائه إياها، ووقف على الرّقاع ووقّع بجميع ما سأل أربابها فيها، ثمّ وقّع في إحدى الرُقعتين المتضمّنة للبيتين اللّذين بخطی يطلق له ألفا درهم وفي الأخرى المتضمّنة للبيت الواحد يوجب له ألف درهم مشاهرة على استقبال كذا من الشهر- الشهر الذي كان فيه- وردّ الجميع إلى الشُستجة وأعادها إلى كمي في الموضع الذی نمتُ فيه.

وزیر برای برداشتن دستمال پیش آمد و آن را برداشت ‹۱› و به مضمون نامه‌ها واقف شد و درخواست‌ها را به همان شکل که خواهندگان خواسته بودند، توقیع‹۲› کرد پس کاغذی که در آن دو بیت به خط من بود توقیع کرد به آنکه دوهزار درهم برای آن درنظر گرفته شود و دیگری را که حاوی آن تک بیت بود توقیع کرد به آنکه از آغاز فلان روزِ ماهی که در نامه بود، هر ماه هزار درهم شهریه به صاحب آن تعلق گیرد و سرِ آخر همه کاغذها را در دستمال نهاد و به جایی که من خوابیده بودم برگرداند و در آستین لباسم قرار داد.
..........................
۱. در معنی دقیق ′وإعطائه ایّاها′ که به « آن را برداشت» ترجمه شده، به نتیجه‌ای نرسیدم.
۲. توقیع: آنچه سلطان و رئیس بر سر نامه یا پشت آن در جواب نویسنده نویسند یا امر دهند. ( لغت‌نامه دهخدا)

https://www.tgoop.com/sirjanname
ذوسعادتین در سیرجان (۴)

وأصبحتُ مِن غَدٍ ولا علم عندي بما جَرىٰ واستدعاني إلى الطعام وقت الظهر ولم يَر عندي أثراً لفعله ولا منّی شكراً له فقال لی وقفتَ على الرّقاع الّتی فی شستجتك؟ فقلت لا والله فأمسك وتراجمتْ بي الظّنون في قوله فلما فرغنا من الأكل ونهضتُ لغسل يدی طلبتُ الرّقاع وتأملتُها فوجدتُها على ما ذكرتُ وشغلَ قلبی حال ما وجده ‹۱› فيها بخطی وكيف سبق إلى ظنّه من أن ما كتبتُه إيماء إليه وتعريض به وعدتُ إليه فدعوتُ له وشكرتُه واعتذرتُ من الشّعر الذی كنتُ كتبتُه فقال لا تعتذر فإنّا نستحقّه إذا لم نقضِ حقاً ولم نراعِ صاحباً.

من صبح از خواب برخاستم درحالیکه از آنچه دوش رفته‌بود، بی‌خبر بودم. هنگام ظهر، وزیر مرا برای نهار دعوت کرد و‌ از اینکه من تشکری از او نکردم حسّ کرد که از آنچه دیشب گذشته بی‌خبرم، پس گفت کاغذهای درون دستمالت را ملاحظه کردی؟ عرض کردم نه به خدا! پس چیزی نگفت. از این سخن او انواع فکر و خیال‌ها به ذهنم هجوم آوردند. پس وقتی که از غذاخوردن فارغ شدیم و من برای شستن دستهایم رفتم، کاغذها را ملاحظه کردم و آنچه را که پیش‌تر گفتم در آنها دیدم. دلم درگیر ابیاتی شد که در کاغذها به خط من دیده بود و اینکه آیا ممکن است فکر کرده باشد که آن ابیات اشاره و تعریضی به او بودند؟ پس به نزد او برگشتم و دعایش گفتم و از اشعاری که خودم نوشته‌بودم پوزش خواستم، در پاسخ گفت نیاز به عذرخواهی نیست ما شایسته آن [چه در آن اشعار آمده] هستیم مادام که حقی را بجا نیاوریم و رعایت حال دوستی را نکنیم.
........................
۱. اصل: وجدوه.

https://www.tgoop.com/sirjanname
یادداشتی بر ورقی از کتاب رسوم دارالخلافه، یادگاری از روزهای کرونایی- و نگارش حکایت ذوسعادتین در سیرجان.
@sirjanname
ثمّ ٱنقضَتْ تلکَ السّنونَ و أهلُها
فکأنّها و کأنّهم أحلامُ
آن سالها و آن مردمان رفتند، تو گفتی رؤیایی بیش نبودند
.

تصویری واضح‌تر از قباله عقد حسین خان بچاقچی و رخساره بیگم رضوی.
با تشکر از خانم مهری مؤید محسنی.
@sirjanname
روایتِ حدیث در بارهٔ مهدی در سیرجان

کتاب البدء والتاریخ -آفرینش و تاریخ- نوشتهٔ مطهّر بن طاهر مقدسی یکی از مهمترین متون تمدن اسلامی است. استاد شفیعی کدکنی دربارهٔٔ این کتاب نوشته‌اند:
سال تألیف آن ۳۵۵ هجری است، یادگاری است از درخشان‌ترین ادوارِ تاریخ تمدنِ ایرانِ عصر اسلامی؛ دورهٔ خردگرایی و اومانیسم، عصر فارابی و رازی و اخوان الصّفا. در میان آثار بازمانده از این روزگار، کتاب آفرینش و تاریخ تقریباً حالتی منحصر به فرد دارد: دایرة‌المعارفی است از فلسفه، تاریخ، اسطوره‌شناسی تطبیقی، دین‌شناسی، جغرافیا و رستاخیزشناسی...(ص۵)

مقدسی در بخشی از این کتاب که به اختلاف روایات دربارهٔ هویّت مهدی، سیمای وی و محل خروج او می‌پردازد آورده است:

و در سال ۳۲۵ در شیرجان، احمد بن محمد بن حجّاج معروف به سَجزی، مرا حدیث کرد و گفت که: روایت شدیم از محمد بن احمد بن راشد اصفهانی که گفت روایت کرد مرا یونس بن عبدالله اعلیٰ شافعی که گفت حدیث کرد مرا محمد بن خالد جُندی از ابان بن صالح از حسن از انَس ‹رض› که گفت:
″کار، روزبه‌روز، روی در سختی دارد و جهان روی در اِدبار و مردمان روی در بُخل و مردم جز بر بَدان راست نیایند و مهدیی جز عیسی بن مریم نخواهد بود.″ (ص ۳۸۳)

استاد شفیعی کدکنی، احمد بن محمد بن حجّاج سجزی را از استادان و مشایخ حدیثِ مقدسی دانسته است. (ص ۴۱) از طریق الأنساب سمعانی می‌دانیم که سیرجان‌ خاستگاه محدّثان بوده است.(← سیرجان‌ در الأنساب؛ در همین کانال)

• مقدسی در جایی دیگر از کتاب خود، سیرجان را دارالملکِ کرمان دانسته (ص ۶۰۳) از این تصریح مقدسی و اشارات دیگر این نتیجه به دست می‌آید که سیرجان تقریباً تا پایان قرن چهارم همچنان مرکز اقلیم کرمان بوده است.
..............................

° آفرینش و تاریخ، مطهّر بن طاهر مقدسی، ترجمهٔ محمدرضا شفیعی کدکنی، انتشارات آگه، ۱۳۷۴.

https://www.tgoop.com/sirjanname
به مناسبت ۲۵ فروردین، روز عطار.
شفیعی کدکنی، مقدمهٔ تذکرة الأولیاء ص سی‌ونه.
@sirjanname
کتابِ سبزِ پُر غزل

( به مهری مؤید محسنی)

این روزهایِ خانه‌نشینی ِ کرونایی، یادداشتهای سالهای قبل را آورده‌ام و مرور می‌کنم. در تاریخ ۷۷/۸/۱۹ این متل را از قول پدرم، ذبیح‌الله پورمختار یادداشت کرده‌ام. با این توضیح: این دعا را شب جمعه هفت بار می‌خوانده‌اند. نوعی اصول کلامی عامیانهٔ شیعی است. نمی‌دانم مشابه آن جایی ثبت شده یانه.

«رفتم به سوی صحرا/ دیدم سواری تنها.
گفتم ای سوار/ سوارِ کی‌ای؟
گفت من سوارِ حیدرم.
گفتم چه داری در بغل؟/ گفت کتاب سبزِ پر غزل.
گفتم درآرش تا بخوانم/گفت پیش علی‌یِ.

علی سرِ نمازه/ دعایْ دیمش درازه.
امشب شبِ جمعه‌ی/ مصطفی در گمبه‌یِ/
دورِ گمبه عنبره/ عنبرِ پیغمبره/ گیسوهاشم در بره.

می‌زنم ‌طبلِ نبی را/ می‌کشم اسب علی را.
می‌روم پیش خدایِ خوش نوم/ داره هزار و یک نوم.
می‌گم ای خدا من بندتم/ بندهٔ شرمندتم.
دستِ من، کعبهٔ تو/پای من، حلقهٔ تو.

ای مردمان شربت خورید/ از دینِ دین‌آور خورید/ از دستِ پیغمبر خورید.

وای از مردنِ ما/ تلخیِ جون کندنِ ما/ روح می‌برن از برِ ما.
روح می‌برن کنجِ بهشت/ درختی هست کنجِ بهشت/ برگای اون آیهٔ قرآن است/ چوب او عصایِ دست پیمبران
است.

هرکس این دعا را هفت مرتبه و هفتاد مرتبه بخواند از زیر عَلَمِ نصر من الله و فتح قریب بیرون می‌آید.»
https://www.tgoop.com/sirjanname
موتورِ مجلسیِ‌ مرادِ علیمراد

در ادامهٔ مرور یادداشتهای سالهای پیش، مطلبی دیدم که به نظرم جالب آمد. این مطلب را روز ۱۳۷۸/۶/۲۳ از رضا امیراصلانی۱ شنیدم.

«یک روز با برادرم، احمد با موتور می‌رفتیم بام‌دهان. نزدیک بَلوَرد، مراد علیمراد را با غلامحسینِ بنیاد۲ دیدیم. زنجیر موتور مجلسی۳ مراد پاره شده بود و آنها که بلد نبودند درستش کنند شروع به باز کردن پیچ‌های کلّه‌چراغ موتور کرده‌بودند تا بلکه عیب آن را پیدا کنند. ما زنجیر یدکی به آنها دادیم و گفتیم شما کارتان اسب‌سواری بوده نه موتورسواری
................................

۱. پسر سرگرد عزت‌الله امیراصلانی رفسنجانی. سرگرد امیراصلانی مأمور تبعید تعدادی از افراد طایفه انکلّوی بچاقچی شده بود. این افراد- که بیشتر زنان و دختران و خردسالان بودند- را دولت گروگان گرفته بود تا مردان طایفه را که در کوه بودند، وادار به تسلیم کند. قرار بود این جمع را به کازرون تبعید کنند. در بازار سیرجان زمانی که به آنها فرصتی برای خرید داده شد، دختری "شیرین" نام دل از جناب سروان ربود. عشق، به ازدواج منجر شد و افسر جوان توانست به واسطهٔ بی‌بی‌جان، مادرِ شیرین، یاغیان را تأمین دهد. بی‌بی‌جان خالهٔ پدرم بود.
۲. غلامحسین بنیادپور از یاغیان مشهور طایفه انکلّو. از معروفترین کارهای او خلع‌سلاح پاسگاه کبوترخان رفسنجان و بردن ۱۲ تفنگ برنو از آنجا بود. در اوان نوجوانی‌ یکبار با پدرم برای دیدن او به روستای کُدی‌کار رفتیم. سنجیده مردی روزگار دیده بود و شکوهی داشت. در آن روز از خاطراتش گفت که تنها این مورد به خاطرم مانده: وقتی می‌خواستم شناسنامه بگیرم، حسین خان به مأمور ثبت گفت فامیلش را اسفندیار پور بنویس، بعدها من آن را تغییر دادم به بنیادپور.
در ادامه همین یادداشت‌ها نوشته‌ام که نوهٔ او، کتاب جواهر الایمان معروف به تفسیر امام حسن عسکری، نوشته محمدباقر یزدی سیرجانی، لسان العلماء را به من نشان داد و گفت این کتاب از آن مرحوم است. البته بعضی از یاغیان بچاقچی که در جوانی سر پر شر و شوری داشته‌اند در سنین بالاتر متعبّد و قرآن خوان، حتّی نماز شب‌خوان می‌شدند و من نمونه‌هایی را دیده و شنیده‌ام که امیدوارم بتوانم در این باب بنویسم.
۳. موتور مجلسی‌ مراد علیمراد معروف بوده. در اینستاگرام سخنی عبرت‌افزا از او پس از صدمه‌دیدنش با همین موتور نقل کرده‌ام.

https://www.tgoop.com/sirjanname
سیرجانِ کم‌جمعیت

(تصحیح یک اشتباه)

در یادداشت‌ «سیرجان از نگاه مَقْدسی۶» در همین کانال، عبارت ‹أکثرهم معتزلة وهی من أهلها خفیفة› را ترجمه کرده‌بودم: ‹بیشتر مردمش مُعتزلی‌اند هرچند در اعتزال خود متعصب نیستند‌.› و البته در پانوشت یادآور شده‌بودم که از صحت ترجمه‌ام مطمئن نیستم. امروز از دوست دانشمندم دکتر علی زاهدپور، مترجم عربی درباره این جمله پرسیدم، اینک جواب مستوفیٰ و عالمانه ایشان:

وهي من أهلها خفيفة› به خود شهر سيرجان برمی‌گردد. اين تعبير وقتی به کار می‌رود که شهری از سکنه خالی شده يا جمعيت ساکنانش کم است. شاهد هم آنکه بعد می‌گويد: «ومدنها قليلة». که سيرجان را به منزلۀ استانی گرفته که با وجود آب و هوای خوب و ... ساکنان کمی دارد و شهرهايش هم اندک است.

شاهد بر اينکه «خفّ» به معنی کمی جمعيت است عبارات ذيل است:
1ـ در قصيدۀ تائيّۀ معروف دِعبِل ( مدارس آياتٍ خَلَتْ مِن تلاوةٍ...) آمده است:
قِفا نسألِ الدّارَ الّتي خَفَّ أهلُها...: بايستيد از خانه‌ای/دياری بپرسيم که خالی از سکنه شده.

2ـ ذهبی در تاريخ الإسلام (ج 53، ص 183) به مناسبت بيان زندگی‌نامۀ عالمی که اهل مراکش بوده، دربارۀ اين شهر می‌گويد که قبلاً رونقی داشته «والآن فقد خَفَّ أهلُها وصارتْ مدينةُ فاس دارَ الملک في الدولة....». يعنی الآن ديگر خالی از سکنه يا جمعيت کم شده و شهر فاس اينک پايتخت است.

3ـ مَقدِسي در كتاب العيون، ج 2، ص 120 دربارۀ بغداد می‌گويد: «كانت [يعني بغداد] أحسنَ شيءٍ للمسلمين، وأجلَّ بلد، وفوقَ ما وصفنا، حتى ضَعُف أمرُ الخلافة، فاختَلَتْ [= خالی شد] وخَفَّ أهلُها [= ساکنانش کم شدند]، فأمّا المدينةُ فخرابٌ، والجامع فيها يَعمُرُ في الجُمَعِ... وهي في كل يومٍ إلى وراءَ....».

4ـ باز مقدسی در احسن التقاسيم، ص 232 می‌گويد: «فمرْوُ بلدةٌ سريّةٌ لو لم تکن مِن أهلها خفيفةٌ ، قد خَرِبتْ إلّا منازلُ طفيفةٌ».

5ـ همين مقدسی در ص 375 دربارۀ شهر «برذعة» می‌گويد: «قصبة کبيرة ... الأنهارُ متقاربةٌ منها نفيسةٌ غير أن أطرافَها قد خَرِبتْ وقد خَفَّتْ مِن أهلِها، وتَشَعَّثَ حِصنُها [قلعه‌اش از هم گسيخته/رو به ويرانی نهاده]

از اينها گذشته، اگر می‌خواست بگويد رويکرد اعتزالی اهلش افراطی نبود، بايد می‌گفت: «أکثرهم معتزلة لکنهم ليسوا متشددين/لکنها ليست متشددة» و تعابيری مانند اين.


حالا پرسش این است که چرا سیرجان‌ در دوران اوج شکوفایی‌اش و زمانی که بهتر از شیراز و‌وسیع‌تر از آن می‌بوده، کم‌جمعیت بوده‌است؟!

https://www.tgoop.com/sirjanname
گزارش سخن تازه از کتاب شاه شجاع.pdf
3.5 MB
گزارشی از نشریهٔ سخن تازه به مناسبت چاپ کتاب شاه شجاع کرمانی.
@sirjanname
زغال جهرم و تریـــاک خالص بَلوَرد
نبات یزدی و چای جهان کند کولاک

مجلهٔ حافظ، ش ۸۴، مرداد سال۱۳۹۰، ص۹. با تشکر از استاد کریم اشراق.
@sirjanname
2025/10/21 19:17:26
Back to Top
HTML Embed Code: