🫧
دیگر نمیتوانم دنبال این سایه های بیهوده بروم، با زندگانی گلاویز بشوم، کُشتی بگیرم - شماهائی که گمان میکنید در حقیقت زندگی میکنید، کدام دلیل و منطق محکمی در دست دارید؟ من دیگر نمیخواهم نه ببخشم و نه بخشیده بشوم، نه به چپ بروم و نه به راست -
صادق_هدايت
زنده بگور
@shotnote1✨✍
دیگر نمیتوانم دنبال این سایه های بیهوده بروم، با زندگانی گلاویز بشوم، کُشتی بگیرم - شماهائی که گمان میکنید در حقیقت زندگی میکنید، کدام دلیل و منطق محکمی در دست دارید؟ من دیگر نمیخواهم نه ببخشم و نه بخشیده بشوم، نه به چپ بروم و نه به راست -
میخواهم چشمهایم را به آینده ببندم و گذشته را فراموش بکنم.
صادق_هدايت
زنده بگور
@shotnote1✨✍
🫧
پُک زدن به سیگار هیچ معنایی ندارد الّا نوعی لجاجت با خود، و حتی لجاجت در تداوم ِ نوعی عادت.
عجیب ترین خوی ِ آدمی این است که میداند فعلی بد و آسیب رسان است، اما آن را انجام می دهد و به کرات هم. هر آدمی ، دانسته و ندانسته، به نوعی در لجاجت و تعارض با خود بسر می برد، و هیچ دیگری ویرانگرتر از خود ِ آدمی نسبت به خودش نیست.
سلوک
محمود دولت آبادی
@shotnote1
پُک زدن به سیگار هیچ معنایی ندارد الّا نوعی لجاجت با خود، و حتی لجاجت در تداوم ِ نوعی عادت.
عجیب ترین خوی ِ آدمی این است که میداند فعلی بد و آسیب رسان است، اما آن را انجام می دهد و به کرات هم. هر آدمی ، دانسته و ندانسته، به نوعی در لجاجت و تعارض با خود بسر می برد، و هیچ دیگری ویرانگرتر از خود ِ آدمی نسبت به خودش نیست.
سلوک
محمود دولت آبادی
@shotnote1
Gharaar
Radio Ghashang
این قسمت : قرار
دقیقهی یازده ثانیه و ینجاه و هشت من از قرار گفتم.
تمرین "کلمهمحوری "در نویسندگی نوعی تمرین است که با انتخاب یک کلمه (مثلاً "قرار") و نوشتن جملات یا متونی با آن کلمه انجام میشود. این تمرین به افزایش خلاقیت، گسترش دایره واژگان و گرم کردن دست نویسنده کمک میکند. مثلاً با کلمه "قرار" میتوان جملات متنوعی ساخت مانند "قرار خانوادگی"، "قرار معاملاتی"، "قرار وسط هفته"، "قرار جدایی"، "قرار آشنایی" و... که هرکدام به نوعی در متن کاربرد و فضای متفاوتی دارند.
@shotnote1✍✨
@honarefilmnameh
دقیقهی یازده ثانیه و ینجاه و هشت من از قرار گفتم.
تمرین "کلمهمحوری "در نویسندگی نوعی تمرین است که با انتخاب یک کلمه (مثلاً "قرار") و نوشتن جملات یا متونی با آن کلمه انجام میشود. این تمرین به افزایش خلاقیت، گسترش دایره واژگان و گرم کردن دست نویسنده کمک میکند. مثلاً با کلمه "قرار" میتوان جملات متنوعی ساخت مانند "قرار خانوادگی"، "قرار معاملاتی"، "قرار وسط هفته"، "قرار جدایی"، "قرار آشنایی" و... که هرکدام به نوعی در متن کاربرد و فضای متفاوتی دارند.
@shotnote1✍✨
@honarefilmnameh
تو زن ها را نمیشناسی...
آنها یک حافظه عجیب برای نگهداری وقایع عاشقانه دارند. هیچکدام از حرف هایت یادشان نمیرود.
حتی می توانی تشریح لحظه ای را که با یک جمله ات دلشان شکست با جزییات دقیق، دو سال بعد از دهانشان بشنوی...
وعده ها و قول هایت را طوری یادشان می ماند که هیچ رقمه نتوانی زیرش بزنی ...
ساعت و روز دقیق اولین دوستت دارم گفتنت
لباسی که در اولین قرار ملاقاتتان به تن داشتی. لرزش انگشتانت وقتی برای اولین بار دستشان را گرفتی. حالت چشم هایت وقتی اولین دروغ را از تو شنیدند ...
حتی به راحتی می توانند بگویند فلان دروغ را فلان روز گفته ای و واقعیت ماجرا را از خودت بهتر توضیح میدهند ...
می دانی زن ها موجوداتی هستند که در عمق رابطه شنا می کنند.
✍سیمین بهبهانی
@shotnote1🍃✨
آنها یک حافظه عجیب برای نگهداری وقایع عاشقانه دارند. هیچکدام از حرف هایت یادشان نمیرود.
حتی می توانی تشریح لحظه ای را که با یک جمله ات دلشان شکست با جزییات دقیق، دو سال بعد از دهانشان بشنوی...
وعده ها و قول هایت را طوری یادشان می ماند که هیچ رقمه نتوانی زیرش بزنی ...
ساعت و روز دقیق اولین دوستت دارم گفتنت
لباسی که در اولین قرار ملاقاتتان به تن داشتی. لرزش انگشتانت وقتی برای اولین بار دستشان را گرفتی. حالت چشم هایت وقتی اولین دروغ را از تو شنیدند ...
حتی به راحتی می توانند بگویند فلان دروغ را فلان روز گفته ای و واقعیت ماجرا را از خودت بهتر توضیح میدهند ...
می دانی زن ها موجوداتی هستند که در عمق رابطه شنا می کنند.
✍سیمین بهبهانی
@shotnote1🍃✨
- تمرین مشاهده کردن و گزارش: یک روزمره از زندگی یک شخصیت بنویسید که در آن به صورت دقیق سوگیریهای ذهنی او مثل تمرکز بر اطلاعات در دسترس یا مغالطه دست داغ نمایش داده شود.
مثال ساده مغالطه دست داغ ((خطای باور به خوششانسی پشت سر هم)):
فرض کنید در بازی تختهنرد با دوست خودتان هستید و سه بار پشت سر هم عدد شش میآورید. شما فکر میکنید که امروز روز شماست و بار چهارم هم حتماً شش خواهید آورد. اما این درست نیست و بار بعدی احتمال آوردن هر عددی برابر است. این باور غلط که موفقیتهای پیدرپی شانس موفقیت بعدی را افزایش میدهد همان مغالطه دست داغ است.
@shotnote1
مثال ساده مغالطه دست داغ ((خطای باور به خوششانسی پشت سر هم)):
فرض کنید در بازی تختهنرد با دوست خودتان هستید و سه بار پشت سر هم عدد شش میآورید. شما فکر میکنید که امروز روز شماست و بار چهارم هم حتماً شش خواهید آورد. اما این درست نیست و بار بعدی احتمال آوردن هر عددی برابر است. این باور غلط که موفقیتهای پیدرپی شانس موفقیت بعدی را افزایش میدهد همان مغالطه دست داغ است.
@shotnote1
آوردن کودکی به این دنیا، آن هم دنیایی که بر لبهی پرتگاهی قرار دارد، بیمسئولیتی و بیفکریست.
جورجیا هانتر
@shotnote1
جورجیا هانتر
@shotnote1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
عباس کیارستمی
در باد بهاری
ورق میخورد دفتر مشق
کودکی خفته
بر دستهای کوچک خویش
@shotnote1✍✨
@honarefilmnameh
در باد بهاری
ورق میخورد دفتر مشق
کودکی خفته
بر دستهای کوچک خویش
@shotnote1✍✨
@honarefilmnameh
چارلز بوکوفسکی
از تنهاییام راضی بودم.
حس خوبی دارد که تنها بنشینی و بنوشی و
سیگار بکشی؛
من همیشه همنشین خوبی برای خودم بودهام.
@shotnote1✨🍃
از تنهاییام راضی بودم.
حس خوبی دارد که تنها بنشینی و بنوشی و
سیگار بکشی؛
من همیشه همنشین خوبی برای خودم بودهام.
@shotnote1✨🍃
🔖نویسندگی بازی با نقابها نیست.💌 فلیسه نازنیم..
ساده بنویس، انگار با دوستی قدیمی نشستهای.
وقتی صداقت کلماتت را حس کردی،
بدان که صدایت را یافتهای.
غمگین نباش.. زندگیام یکنواخت است و در زندانِ درونِ خودم، گویی مثلِ بدبختی سهجانبه میگذرد. وقتی چیزی خلق نمیکنم ناشاد هستم؛ وقتی خلاق هستم زمان کفایت نمیکند؛و وقتی به آینده فکر میکنم یکباره ترسم میگیرد، انواع ترسها، که مبادا دیگر نتوانم کار کنم. یک جهنمِ به ظرافت برنامهریزی شده.
نامه به فلیسه
فرانتس کافکا
ترجمه مرتضی افتخاری/مصطفی اسلامیه
@shotnote1
فرانتس کافکا
حالتی از تیمارستان را در زندگی خودم احساس میکنم. بیگناه و در عین حال خطاکار، نه در یک سلول، بلکه در این شهر زندانیام.
@shotnote1✨
حالتی از تیمارستان را در زندگی خودم احساس میکنم. بیگناه و در عین حال خطاکار، نه در یک سلول، بلکه در این شهر زندانیام.
@shotnote1✨
استیون کینگ / از نوشتن
زن فریاد زد: «بگذارش زمین»
مرد التماس کرد: «پسش بده مال منه»
وکیل آترسون گفت: «احمق نباش جک»
•در این جملات فریاد زد، التماس کرد و گفت افعال وابسته به دیالوگاند.
حالا به این جملات مبهم توجه کنید:
زن با تهدید فریاد زد: «بگذارش زمین»
مرد با دلخوری التماس کرد: «پسش بده، مال منه»
وکیل آترسون با حالت تحقیر آمیزی گفت: «احمق نباش، جک»
□سه جمله آخر ضعیفتر از سه جمله اول است. در سهتای آخر جملات قید دارند و متن حالت کلیشه دارد. جملاتی مانند او با شجاعت فریاد زد، با پرویی گفت و... لطفا هرگز اینطور ننویسید. بهترین شکل برای دیالوگ «گفت» است. کاری که به شکست منتهی میشود، وجود بیش از حد قیود در آن بیتأثیر نیست.
قیدها مانند گلهای قاصدکاند. اگر یکی در چمن خانهتان داشته باشید زیبا و منحصر به فرد است اما اگر از ریشه درش نیاورید روز بعد پنجتا پیدا میکنید و روز بعد پنجاه تا. بعد کل خانه و چمن خانهتان به کلی و به صورت هرزه با آن پوشیده میشود و وقتی آه از نهادتان برمیآید که دیگر خیلی دیر شده است.
قیدهای زیاد در متن به ما میگوید که نویسنده میترسد به خوبی احساساتش را بیان نکرده باشد.
@shotnote1 ✍✨
✅روش بهتر این است که زبان بدن و احساسات شخصیتها را در جملات جداگانه یا قبل و بعد از دیالوگ با جزئیات خاص و ملموس توصیف کنید. مثلاً به جای نوشتن «زن با تهدید فریاد زد»، میتوان گفت:
زن چشمانش را تنگ کرد و مشتهایش را گره کرد: «بگذارش زمین.»
به این نتیجه رسیدهام که بیشترِ مردم بزرگ نمیشوند. ما جای پارک خودمان را پیدا می کنیم و به کارت های اعتباری مان افتخار می کنیم. ازدواج می کنیم و جرات می کنیم بچه دار شویم و به آن بزرگ شدن می گوییم. اما فکر کنم بیشترین کاری که می کنیم پیر شدن است. ما تراکم سال ها را در بدن های مان و روی صورت های مان این طرف و آن طرف می بریم اما معمولا خود حقیقی ما، کودک درون مان، هنوز بی گناه است و مثل گیاه مگنولیا خجالتی است.
نامهای به دخترم 💌
مایا آنجلو
@shotnote1✨🍃
نامهای به دخترم 💌
مایا آنجلو
@shotnote1✨🍃
پابلو پیکاسو:
«الهام مسلما وجود دارد… اما [برای آمدن] باید ببیند که شما دارید کار میکنید!»
@shotnote1✍✨
«الهام مسلما وجود دارد… اما [برای آمدن] باید ببیند که شما دارید کار میکنید!»
@shotnote1✍✨
❇️ایماژ در ادبیات به مجموعهای از تصویرسازیهای ظریف اشاره دارد که به خواننده کمک میکند احساسات و موضوع داستان یا شعر را عمیقتر درک کند.
مثالی ساده و معروف از ایماژ در ادبیات فارسی شعری است از فروغ فرخزاد:
زندگی شاید
یک خیابان دراز است
که هر روز زنی با زنبیلی از آن میگذرد
@shotnote1
مثالی ساده و معروف از ایماژ در ادبیات فارسی شعری است از فروغ فرخزاد:
زندگی شاید
یک خیابان دراز است
که هر روز زنی با زنبیلی از آن میگذرد
در این مثال، "خیابان دراز" و "زن با زنبیل" تصویری ذهنی و ملموس ایجاد میکند که احساس گذر زمان و تکرار زندگی را به خواننده منتقل میکند. این تصویرگرایی یا ایماژ باعث میشود مخاطب تجربهای حسی و واضح از موضوع شعر داشته باشد.
@shotnote1
ﭼﻄﻮﺭ ﻣﻦ ﺷﺪﻡ ﺷﺒﯿﻪ ﮐﺎﻓﮑﺎ؟
ﮐﺎﻓﮑﺎ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺣﺎﻝ ﻧﺎﻥ ﻭ ﺁﺑﺶ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺖ،
ﻧﺎﻣﺰﺩﺵ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺖ،
ﮐﺘﺎﺏﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺍﮔﺮ ﻣﯽﺧﻮﺍﺳﺖ ﭼﺎﭖ ﻣﯽﮐﺮﺩﻧﺪ …
ﻣﻦ ﺑﺮﻋﮑﺲ
ﻧﻪ ﻧﺎﻥ ﺩﺍﺭﻡ، ﻧﻪ ﻧﺎﻣﺰﺩ ﻭ ﺑﺨﺼﻮﺹ ﻧﻪ ﺧﻮﺍﻧﻨﺪﻩ.
صادق هدایت
آشنایی با صادق هدایت
مصطفی فرزانه
@shotnote1 ✨🍃
ﮐﺎﻓﮑﺎ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺣﺎﻝ ﻧﺎﻥ ﻭ ﺁﺑﺶ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺖ،
ﻧﺎﻣﺰﺩﺵ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺖ،
ﮐﺘﺎﺏﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺍﮔﺮ ﻣﯽﺧﻮﺍﺳﺖ ﭼﺎﭖ ﻣﯽﮐﺮﺩﻧﺪ …
ﻣﻦ ﺑﺮﻋﮑﺲ
ﻧﻪ ﻧﺎﻥ ﺩﺍﺭﻡ، ﻧﻪ ﻧﺎﻣﺰﺩ ﻭ ﺑﺨﺼﻮﺹ ﻧﻪ ﺧﻮﺍﻧﻨﺪﻩ.
صادق هدایت
آشنایی با صادق هدایت
مصطفی فرزانه
@shotnote1 ✨🍃
ماهنامهی بلوط، شهریور و مهر 04.pdf
2.1 MB
داستان کوتاه "پستچی مـا"
#شهلا_سپهری
در بخش داستان کوتاه جستجو کنید.
@shotnote1 ✍
#شهلا_سپهری
در بخش داستان کوتاه جستجو کنید.
@shotnote1 ✍
ماهنامهی مجازی بلوط: 💠💠
https://www.tgoop.com/mah_name_balot/84
میتوانم یک صندلی بردارم، یک بسته سیگار، یک فنجان قهوه و شروع کنم به خواندن. کتابهای زیادی هست که فرصت خواندنش را نداشتهام و کتابهای دیگری که میخواهم برای چهارمین یا هفتاد و چهارمین بار بخوانم. این کار تا پایان عمر برایم کافی است.
کریشتف کیشلوفسکی
@shotnote1
کریشتف کیشلوفسکی
@shotnote1
جنایت و مکافات
این صاحبخانه خیلی اذیت میکرد. دو روزمانده به آخرهفته میآمد و از من میخواست یادم نرود پسفردا چه روزی است. هی حرص میخوردم. بهفکر افتادم کتاب جنایات و مکافات را بخوانم. از راسکولنیکوف خیلی خوشم میآمد. داستایوفسکی آن رمان را نوشته بود.او زن صاحبخانهاش را با تبر میکشد.
کتاب را باز کردم دو مأمور امنیتی کارتشان را نشانم دادند. مرا بردند. تبر خونین را بعدها در اتاق سرایدار پیدا کردند.
نویسنده: آلبرت بلز
@shotnote1 ✍
@honarefilmnameh
این صاحبخانه خیلی اذیت میکرد. دو روزمانده به آخرهفته میآمد و از من میخواست یادم نرود پسفردا چه روزی است. هی حرص میخوردم. بهفکر افتادم کتاب جنایات و مکافات را بخوانم. از راسکولنیکوف خیلی خوشم میآمد. داستایوفسکی آن رمان را نوشته بود.او زن صاحبخانهاش را با تبر میکشد.
کتاب را باز کردم دو مأمور امنیتی کارتشان را نشانم دادند. مرا بردند. تبر خونین را بعدها در اتاق سرایدار پیدا کردند.
نویسنده: آلبرت بلز
@shotnote1 ✍
@honarefilmnameh
Bi.Bal.Paridan.Gheisar.Aminpur_p30download.com.pdf
180.6 KB
" بی بال پریدن"
قیصر امین پور
در کتاب «بی بال پریدن» قیصر امین پور، جملات و صحنههایی که حامل تمهای اصلی مانند عدالت اجتماعی، نابرابری، امید و تلاش برای پیشرفتاند، نمونههای برجستهای هستند.
قیصر امین پور
در کتاب «بی بال پریدن» قیصر امین پور، جملات و صحنههایی که حامل تمهای اصلی مانند عدالت اجتماعی، نابرابری، امید و تلاش برای پیشرفتاند، نمونههای برجستهای هستند.
💢 این جمله نمادی است از انسانهایی که باوجود محدودیتها، با عقل و عشق توان پرواز و پیشرفت دارند.@shotnote1
«پرندگانی که بال دارند و پرواز میکنند، پرندگانی که بال دارند و پرواز نمیکنند، و پرندگانی که بال ندارند ولی پرواز میکنند.»
💢 در داستان «زندگی در حاشیه» به مشکلات طبقه محروم و نادیده گرفته شده اشاره میشود؛
«من در حاشیه بزرگ شدم و به مدرسه رفتم. در مدرسه گفتند: جا نداریم!»
این جمله بیانگر نابرابری و تبعیض اجتماعی است.
💢این جمله حامل پیام امید و قدرت درون انسان برای غلبه بر مشکلات است.
«انسان میتواند دو بال برای خود دست و پا کند و با آنها تا جایی پرواز کند که پر عقاب هم در آنجا میریزد...»
💢 تصویر چراغ سبز به مثابه نشانه راهنمایی در مسیر زندگی، نمادی از امید و شروعی دوباره است:
«ناگهان چراغ راهنما پیش روی ما سبز میشود؛ به راه میافتیم.»