خدایا شکرت،،
برای شب هایی که
از شدت دلتنگی
برای امام رضا(؏)
تا صبح اشك میریزم💔
برای شب هایی که
از شدت دلتنگی
برای امام رضا(؏)
تا صبح اشك میریزم💔
❤1
.{اَللَّهُمَّالْمُمْبِهِشَعَثَنا
#خدایا با امام زمان؛
وضع نابسامان ما را سامان ده
وَعَجّلفیفَرَجنایَاصَاحِبَالزَّمَانِ}.
"اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج"💙
#خدایا با امام زمان؛
وضع نابسامان ما را سامان ده
وَعَجّلفیفَرَجنایَاصَاحِبَالزَّمَانِ}.
"اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج"💙
❤2🙏1
🌺 #فضیلت های #صلوات🌺
نجات بنی اسرائیل
بنی اسرائیل بر اثر کار اجباری فرعون تلف می شدند تا آن که از سوی خدا، به موسی وحی شد که به آنان #صلوات بر محمد و آل محمد را تعلیم بده تا موجب تخفیف در سختی های آنان شود. بحارالانوار/ج13/ص47
💙اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج💙
💙 #کانال_شهیدمحمدنکاحی👇
💙 @shahidnekahi
نجات بنی اسرائیل
بنی اسرائیل بر اثر کار اجباری فرعون تلف می شدند تا آن که از سوی خدا، به موسی وحی شد که به آنان #صلوات بر محمد و آل محمد را تعلیم بده تا موجب تخفیف در سختی های آنان شود. بحارالانوار/ج13/ص47
💙اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج💙
💙 #کانال_شهیدمحمدنکاحی👇
💙 @shahidnekahi
www.vaezin.com
شهید احمد کافی(ره)
● سخنرانۍ کوتاه اخلاقۍ ●
🎤واعظ: شهید #شیخ_احمد_کافی
📑شاهدان روز قیامت📑
⏱ زمان: ۱۱ دقیقه ۱۶ ثانیه
👇👇
💙اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج
💙 #کانال_شهیدمحمدنکاحی
💙 @shahidnekahi
🎤واعظ: شهید #شیخ_احمد_کافی
📑شاهدان روز قیامت📑
⏱ زمان: ۱۱ دقیقه ۱۶ ثانیه
👇👇
💙اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج
💙 #کانال_شهیدمحمدنکاحی
💙 @shahidnekahi
🔰 #احکام_شرعی:🔰
#سوال👇👇
آیا تقلید از مجتهد اعلم واجب است یا می توان از مجتهد غیر اعلم هم تقلید کرد؟
#جواب 👇👇
تقلید از مجتهد اعلم واجب است.
#سوال 👇👇
از یکی از مراجع زنده تقلید می کنم، اکنون تشخیص داده ام دیگری اعلم است، تکلیف چیست؟
#جواب 👇👇
اگر یقین دارید مجتهد دوم اعلم است، باید به او رجوع کنید.
💙اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج💙
💙 #کانال_شهیدمحمدنکاحی👇
💙 @shahidnekahi
#سوال👇👇
آیا تقلید از مجتهد اعلم واجب است یا می توان از مجتهد غیر اعلم هم تقلید کرد؟
#جواب 👇👇
تقلید از مجتهد اعلم واجب است.
#سوال 👇👇
از یکی از مراجع زنده تقلید می کنم، اکنون تشخیص داده ام دیگری اعلم است، تکلیف چیست؟
#جواب 👇👇
اگر یقین دارید مجتهد دوم اعلم است، باید به او رجوع کنید.
💙اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج💙
💙 #کانال_شهیدمحمدنکاحی👇
💙 @shahidnekahi
🖋 #برگی_از_خاطرات
هر سفر زیارتی که میرفتم از خدا میخواستم حتی یک ثانیه بعد از آقا موسی نباشم. یاد زیارت #جامعه_کبیره که نذرش کردم افتادم. بارها در این دعا میخوانیم بأبي أنت و امي و .. دعای من مستجاب شده بود. جنس گریههایم بعد از #شهادت موسی حسابی فرق کرد
از ناحیه گردن و پهلو ترکش خورده بود و میشد چهرهاش را دید. هیچ شکی نیست که مصیبت ما در برابر مصیبت آقا اباعبدالله (علیهالسلام) هیچ است. اما وقتی صورتش را دیدم همهاش این جمله #امام_حسین (علیهالسلام) بعد از شهادت حضرت #علیاکبر (علیهالسلام) بر زبانم جاری میشد؛ بعد از تو خاک بر سر این دنیا .
اسم من را در گوشیاش پرتو فاطمه ذخیره کرده بود. وقتی پرسیدم چرا؟ گفت: «آخر ما شیعیان شعاعی از نور #حضرت_زهرا (سلامالله علیها) هستیم💙
معرفی شهید دریک نگاه
سرگردپاسدار مدافع حرم موسی جمشیدیان
متولد۶۲/۸/۲۸
شهادت ۹۴/۸/۱۴
#قلعه سفید ،نجف اباد
فرزند دوم خانواده
دانشجو کارشناسی ارشد رشته جغرافیا # دانشگاه پیام نور اصفهان
محل خدمت
#لشکر زرهی هشت نجف اشرف #
نحوه شهادتاصابت موشک کرنت اسراییلی در سوریه
💙اللهم عجل لولیک الفرج💙
💙 #کانال_شهیدمحمـدنکـاحی👇
💙 @shahidnekahi
هر سفر زیارتی که میرفتم از خدا میخواستم حتی یک ثانیه بعد از آقا موسی نباشم. یاد زیارت #جامعه_کبیره که نذرش کردم افتادم. بارها در این دعا میخوانیم بأبي أنت و امي و .. دعای من مستجاب شده بود. جنس گریههایم بعد از #شهادت موسی حسابی فرق کرد
از ناحیه گردن و پهلو ترکش خورده بود و میشد چهرهاش را دید. هیچ شکی نیست که مصیبت ما در برابر مصیبت آقا اباعبدالله (علیهالسلام) هیچ است. اما وقتی صورتش را دیدم همهاش این جمله #امام_حسین (علیهالسلام) بعد از شهادت حضرت #علیاکبر (علیهالسلام) بر زبانم جاری میشد؛ بعد از تو خاک بر سر این دنیا .
اسم من را در گوشیاش پرتو فاطمه ذخیره کرده بود. وقتی پرسیدم چرا؟ گفت: «آخر ما شیعیان شعاعی از نور #حضرت_زهرا (سلامالله علیها) هستیم💙
معرفی شهید دریک نگاه
سرگردپاسدار مدافع حرم موسی جمشیدیان
متولد۶۲/۸/۲۸
شهادت ۹۴/۸/۱۴
#قلعه سفید ،نجف اباد
فرزند دوم خانواده
دانشجو کارشناسی ارشد رشته جغرافیا # دانشگاه پیام نور اصفهان
محل خدمت
#لشکر زرهی هشت نجف اشرف #
نحوه شهادتاصابت موشک کرنت اسراییلی در سوریه
💙اللهم عجل لولیک الفرج💙
💙 #کانال_شهیدمحمـدنکـاحی👇
💙 @shahidnekahi
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#یاصاحب_الزمان_عج❤️
سالهاسٺ ڪه دل منتظر یڪ خبر اسٺ
جاده در حسرٺ پیدایی یڪ رهگذر اسٺ
جمعہ ها صبر ڪنید،ندبہ ها نذر ڪنید
شاید این جمعہ ڪه میاید و ما منتظریم
شاید این جمعہ ڪه ما غافل ازآن رهگذریم
آید و شڪوه ڪند از این بی خبری...
💙اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج💙
سالهاسٺ ڪه دل منتظر یڪ خبر اسٺ
جاده در حسرٺ پیدایی یڪ رهگذر اسٺ
جمعہ ها صبر ڪنید،ندبہ ها نذر ڪنید
شاید این جمعہ ڪه میاید و ما منتظریم
شاید این جمعہ ڪه ما غافل ازآن رهگذریم
آید و شڪوه ڪند از این بی خبری...
💙اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج💙
#هر_روز_با_شهدا_4729🌷
#قسمت_اول (۲ / ۱)🌷
#یاد_پدر_و_سه_فرزندش🌷
🌷حدود یک ماه به عملیات والفجر۸ مانده منطقه به شدت امنیتی شده و تردد بسیار سخت و وقتگیر بود اما تا عملیات فرصت زیادی نبود و باید امکانات توپخانه و آتشبارها هم در فاصله کوتاهی منتقل میشد تا گرفتار ترافیک سنگین شبهای عملیات نشویم و دشمن حساس نشود. به ۴ کمپرسی ده تن نیاز داشتیم، مسئول لجستیک لشکر ۲۵ کربلای مازندران دستور داده بود: "بروید کمپرسی اجاره کنید." صبح زود یک گروه مسلح و با لباس سپاه به سه راه خرمشهر رفتیم و جلوی چهار کمپرسی که با هم حرکت میکردند را گرفتیم. گفتیم....
🌷گفتیم که نیاز است به جبهه کمک کنید. هر ۴ راننده کمپرسی از یک خانواده بودند. ۳ جوان ۲۵ تا ۳۵ ساله و یک مرد نسبتاً ۶۰ ساله. فقط فرد مسن که پدر این سه جوان بود به زبان عرب اهوازی صحبت میکرد. بقیه فرزنان دست به سینه چشم گویانِ گفتار پدر بودند. گفتم: "باری داریم تا جزیره مجنون ببرید و کرایهتان را هم میدهیم." گفت: "به روی چشم. چه موقع؟" گفتیم: "همین الان." در مقر توپخانه همه وسایل را بار زدیم، چهار کمپرسی پر شد. پدر خانواده گفت: "اجازه بدهید برای خداحافظی به منزل برویم." گفتیم: "نمی شود." ادامه داد:...
🌷ادامه داد: "اجازه میدهید برویم سیگار تهیه کنیم؟" گفتیم: "ما برای شما تهیه میکنیم. شما سوار آمبولانس شوید و کمپرسیها را خودمان میبریم." هر چهار نفر بدون اعتراض ولی شگفت زده سوار آمبولانس شدند. من هم با راننده جلو نشستیم و راه افتادیم. آن زمان برای حساس نشدن دشمن، از آمبولانس استفاده میکردیم. شیشههای آمبولانس مات بود ولی پیش خود گفتم حتماً از شیشه جلوی ماشین مسیر را میبینند لذا هنوز از مقر خارج نشده بودیم که به عقب رفتم و به پدر خانواده گفتم: "با عرض شرمندگی، ما باید چشمانتان را ببندیم." پدر زد زیر خنده و با لهجه عربی یک....
🌷یک چیزی گفت که هر ۳ پسر خندیدند و دستانشان را جلو آوردند." من هم از اینکه ناراحت نشدند، خوشحال شدم. فهمیدم پدر به شوخی گفته بود که میخواهند دستان ما را ببندند. خلاصه با چهار تا چفیه چشمانشان را بستم و گفتم تا مقصد استراحت کنید به شط علی رسیدیم، بیدارتان میکنیم. شط علی یک روستای نزدیک جزائر مجنون بود ولی ما عازم بهمنشیر و اروند کنار ابادان بودیم. ما با آمبولانس پشت کمپرسیها در مسیر میرفتیم. گاهی تغییراتی در مسیر میدادیم تا آنها متوجه مسیری که میرویم نشوند. مثلاً....
#ادامه_در_شماره_بعدی....👈
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
💙اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج💙
💙 #کانال_شهیدمحمدنکاحی👇
💙 @shahidnekahi
#قسمت_اول (۲ / ۱)🌷
#یاد_پدر_و_سه_فرزندش🌷
🌷حدود یک ماه به عملیات والفجر۸ مانده منطقه به شدت امنیتی شده و تردد بسیار سخت و وقتگیر بود اما تا عملیات فرصت زیادی نبود و باید امکانات توپخانه و آتشبارها هم در فاصله کوتاهی منتقل میشد تا گرفتار ترافیک سنگین شبهای عملیات نشویم و دشمن حساس نشود. به ۴ کمپرسی ده تن نیاز داشتیم، مسئول لجستیک لشکر ۲۵ کربلای مازندران دستور داده بود: "بروید کمپرسی اجاره کنید." صبح زود یک گروه مسلح و با لباس سپاه به سه راه خرمشهر رفتیم و جلوی چهار کمپرسی که با هم حرکت میکردند را گرفتیم. گفتیم....
🌷گفتیم که نیاز است به جبهه کمک کنید. هر ۴ راننده کمپرسی از یک خانواده بودند. ۳ جوان ۲۵ تا ۳۵ ساله و یک مرد نسبتاً ۶۰ ساله. فقط فرد مسن که پدر این سه جوان بود به زبان عرب اهوازی صحبت میکرد. بقیه فرزنان دست به سینه چشم گویانِ گفتار پدر بودند. گفتم: "باری داریم تا جزیره مجنون ببرید و کرایهتان را هم میدهیم." گفت: "به روی چشم. چه موقع؟" گفتیم: "همین الان." در مقر توپخانه همه وسایل را بار زدیم، چهار کمپرسی پر شد. پدر خانواده گفت: "اجازه بدهید برای خداحافظی به منزل برویم." گفتیم: "نمی شود." ادامه داد:...
🌷ادامه داد: "اجازه میدهید برویم سیگار تهیه کنیم؟" گفتیم: "ما برای شما تهیه میکنیم. شما سوار آمبولانس شوید و کمپرسیها را خودمان میبریم." هر چهار نفر بدون اعتراض ولی شگفت زده سوار آمبولانس شدند. من هم با راننده جلو نشستیم و راه افتادیم. آن زمان برای حساس نشدن دشمن، از آمبولانس استفاده میکردیم. شیشههای آمبولانس مات بود ولی پیش خود گفتم حتماً از شیشه جلوی ماشین مسیر را میبینند لذا هنوز از مقر خارج نشده بودیم که به عقب رفتم و به پدر خانواده گفتم: "با عرض شرمندگی، ما باید چشمانتان را ببندیم." پدر زد زیر خنده و با لهجه عربی یک....
🌷یک چیزی گفت که هر ۳ پسر خندیدند و دستانشان را جلو آوردند." من هم از اینکه ناراحت نشدند، خوشحال شدم. فهمیدم پدر به شوخی گفته بود که میخواهند دستان ما را ببندند. خلاصه با چهار تا چفیه چشمانشان را بستم و گفتم تا مقصد استراحت کنید به شط علی رسیدیم، بیدارتان میکنیم. شط علی یک روستای نزدیک جزائر مجنون بود ولی ما عازم بهمنشیر و اروند کنار ابادان بودیم. ما با آمبولانس پشت کمپرسیها در مسیر میرفتیم. گاهی تغییراتی در مسیر میدادیم تا آنها متوجه مسیری که میرویم نشوند. مثلاً....
#ادامه_در_شماره_بعدی....👈
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
💙اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج💙
💙 #کانال_شهیدمحمدنکاحی👇
💙 @shahidnekahi
#هر_روز_با_شهدا_2730🌷
#قسمت_دوم (۲ / ۲)🌷
#یاد_پدر_و_سه_فرزندش🌷
🌷....مثلاً جاده اهواز و بعد خرمشهر و پس از آن به سمت آبادان رفتیم. اما کمپرسیها از اهواز مستقیم به آبادان رفتند. مخصوصاً هم در تاریکی رفتیم تا مطمئن شویم که مسیر را شناسایی نکردند. از ده تا دژبانی گذشتیم تا به آبادان رسیدیم و یکسره به روستای سعدونی در حاشیه اروند رفتیم. ساعت ۱۱ شب بود. خطاب به این بندگان خدا که خسته شده بودند گفتم: "دوستان به نزدیکی سوسنگرد رسیدیم، پیاده شوید". پیاده شدند و چشمهایشان را میمالیدند تا به اطراف نگاه کنند. من هم عذرخواهی میکردم بهخاطر اینکه مجبور شدیم چشمهایشان را ببندیم.
🌷پدر نگاهی به اطراف کرد و به زبان عربی به فرزندان چیزی گفت و باز هر چهار تا خندیدند. از روحیهای که داشتند تعجب کردم و گفتم "چرا میخندید؟" پدر با لهجه عربی و باصفای آبادانی با لبخندی که بر لب داشت، گفت: "ما رو آوردی سعدونی میگی اینجا سوسنگرده! ولک! من بوی اروند رو از دو کیلومتری متوجه میشم اينجا هم که میبینی سعدونیه و زادگاه من و این سه پسره". خشکم زد. نمیدانستم چی باید بگم. این خانواده جزء فداکارترین رزمندههای توپخانه لشکر کربلا بودند، نه تنها در عملیات والفجر هشت سه ماه پیش ما ماندند بلکه....
🌷بلکه در کربلای ۵ هم آمدند و سختترین و خطرناکترین کار یعنی جابجایی مهمات توپخانه را آنهم زیر شدیدترین بمبارانها انجام دادند. سه بار کمپرسیهایشان منهدم شد ولی هر بار به سرعت توسط نیروهای لجستیک قرارگاه، کمپرسی بنز مایلر نو جایگزین شد. این پدر عرب و سه پسر نه تنها در لشکر کربلا بلکه در سطح قرارگاه هم مشهور بودند. همه دوستشان داشتند، امکان نداشت مأموریتی برای حمل مهمات بهشان بدهیم و نه بگویند. بعد از عملیات کربلای پنج، پدر آمد پیش من گفت: "برادر اتابکی، دیگر خسته شدیم! اجازه میدهید ما برویم، کمی به زندگی برسیم."
🌷دست پدر و روی هر سه پسر شجاع و قهرمانش را بوسیدم. قول دادیم جمعه نهار به منزلشان برویم. با ده تا از بچهها رفتیم اهواز، یک خانه در چهار شیر با یک حیاط بسیار بزرگ و دور تا دور اتاق داشتند. پدر گفت "به هر پسرم یک اتاق دادم هروقت بچهشان بدنیا میآید یک اتاق برایشان میسازم. پسران و عروسهایش دست به سینه ایستاده بودند تا خدمت کنند و جلوی پدر نمینشستند. کنار در حیاط، زیر سایه نخلها یک گوسفند بریان کرده بودند که خوردیم و خاطره تعریف کردیم. ....دیگر از آنها خبر ندارم ولی هیچگاه یاد این پدر و سه فرزند عرب خوزستانی از یادم نمیرود.
#راوی: رزمنده دلاور بهزاد اتابکی، فرمانده توپخانه لشکر ۲۵ کربلا
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
💙اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج💙
💙 #کانال_شهیدمحمدنکاحی👇
💙 @shahidnekahi
#قسمت_دوم (۲ / ۲)🌷
#یاد_پدر_و_سه_فرزندش🌷
🌷....مثلاً جاده اهواز و بعد خرمشهر و پس از آن به سمت آبادان رفتیم. اما کمپرسیها از اهواز مستقیم به آبادان رفتند. مخصوصاً هم در تاریکی رفتیم تا مطمئن شویم که مسیر را شناسایی نکردند. از ده تا دژبانی گذشتیم تا به آبادان رسیدیم و یکسره به روستای سعدونی در حاشیه اروند رفتیم. ساعت ۱۱ شب بود. خطاب به این بندگان خدا که خسته شده بودند گفتم: "دوستان به نزدیکی سوسنگرد رسیدیم، پیاده شوید". پیاده شدند و چشمهایشان را میمالیدند تا به اطراف نگاه کنند. من هم عذرخواهی میکردم بهخاطر اینکه مجبور شدیم چشمهایشان را ببندیم.
🌷پدر نگاهی به اطراف کرد و به زبان عربی به فرزندان چیزی گفت و باز هر چهار تا خندیدند. از روحیهای که داشتند تعجب کردم و گفتم "چرا میخندید؟" پدر با لهجه عربی و باصفای آبادانی با لبخندی که بر لب داشت، گفت: "ما رو آوردی سعدونی میگی اینجا سوسنگرده! ولک! من بوی اروند رو از دو کیلومتری متوجه میشم اينجا هم که میبینی سعدونیه و زادگاه من و این سه پسره". خشکم زد. نمیدانستم چی باید بگم. این خانواده جزء فداکارترین رزمندههای توپخانه لشکر کربلا بودند، نه تنها در عملیات والفجر هشت سه ماه پیش ما ماندند بلکه....
🌷بلکه در کربلای ۵ هم آمدند و سختترین و خطرناکترین کار یعنی جابجایی مهمات توپخانه را آنهم زیر شدیدترین بمبارانها انجام دادند. سه بار کمپرسیهایشان منهدم شد ولی هر بار به سرعت توسط نیروهای لجستیک قرارگاه، کمپرسی بنز مایلر نو جایگزین شد. این پدر عرب و سه پسر نه تنها در لشکر کربلا بلکه در سطح قرارگاه هم مشهور بودند. همه دوستشان داشتند، امکان نداشت مأموریتی برای حمل مهمات بهشان بدهیم و نه بگویند. بعد از عملیات کربلای پنج، پدر آمد پیش من گفت: "برادر اتابکی، دیگر خسته شدیم! اجازه میدهید ما برویم، کمی به زندگی برسیم."
🌷دست پدر و روی هر سه پسر شجاع و قهرمانش را بوسیدم. قول دادیم جمعه نهار به منزلشان برویم. با ده تا از بچهها رفتیم اهواز، یک خانه در چهار شیر با یک حیاط بسیار بزرگ و دور تا دور اتاق داشتند. پدر گفت "به هر پسرم یک اتاق دادم هروقت بچهشان بدنیا میآید یک اتاق برایشان میسازم. پسران و عروسهایش دست به سینه ایستاده بودند تا خدمت کنند و جلوی پدر نمینشستند. کنار در حیاط، زیر سایه نخلها یک گوسفند بریان کرده بودند که خوردیم و خاطره تعریف کردیم. ....دیگر از آنها خبر ندارم ولی هیچگاه یاد این پدر و سه فرزند عرب خوزستانی از یادم نمیرود.
#راوی: رزمنده دلاور بهزاد اتابکی، فرمانده توپخانه لشکر ۲۵ کربلا
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
💙اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج💙
💙 #کانال_شهیدمحمدنکاحی👇
💙 @shahidnekahi
💙 #فضایل #نماز_شب💙
🌹 #نماز_شب 🌹
#پیامبر_صلی_الله_علیه و آله و سلم #فرمود :
در #قیامت منادی ندا میدهد ، #کسانی که در #نیمه_شب از بستر خواب بیدار میشدند و #خدا را میخوانند و از خشمش بیمناک و به رحمتش امیدوار بودند، پیش بیایند.آنگاه جمعی پیش می روند و قبل از دیگران به جایگاه های خود در بهشت وارد میشوند و بعد از آنان به حساب دیگران رسیدگی می شود.
ارشادالقلوب /ج2/ص3 "
💙اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج💙
💙 #کانال_شهیدمحمدنکاحی👇
💙 @shahidnekahi
🌹 #نماز_شب 🌹
#پیامبر_صلی_الله_علیه و آله و سلم #فرمود :
در #قیامت منادی ندا میدهد ، #کسانی که در #نیمه_شب از بستر خواب بیدار میشدند و #خدا را میخوانند و از خشمش بیمناک و به رحمتش امیدوار بودند، پیش بیایند.آنگاه جمعی پیش می روند و قبل از دیگران به جایگاه های خود در بهشت وارد میشوند و بعد از آنان به حساب دیگران رسیدگی می شود.
ارشادالقلوب /ج2/ص3 "
💙اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج💙
💙 #کانال_شهیدمحمدنکاحی👇
💙 @shahidnekahi
❤1
Audio
🔊 داستان عجیب و تکان دهنده درباره #نماز_شب...
مقدس اردبیلی و پوست خربزه....
#حتما گوش بدید...
💙اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج💙
💙 #کانال_شهیدمحمدنکاحی👇
💙 @shahidnekahi
مقدس اردبیلی و پوست خربزه....
#حتما گوش بدید...
💙اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج💙
💙 #کانال_شهیدمحمدنکاحی👇
💙 @shahidnekahi
🌹شهیدمحمدنکاحی🌹
🖋 #برگی_از_خاطرات هر سفر زیارتی که میرفتم از خدا میخواستم حتی یک ثانیه بعد از آقا موسی نباشم. یاد زیارت #جامعه_کبیره که نذرش کردم افتادم. بارها در این دعا میخوانیم بأبي أنت و امي و .. دعای من مستجاب شده بود. جنس گریههایم بعد از #شهادت موسی حسابی فرق کرد…
🌹❥✺﷽ ✺❥🌹
#قرار_شبانه_2451🌹
هر شب ده #صلوات هدیه به روح مطهر یکی از #شهدا داریم.💐
هدیه امشب را تقدیم میکنیم به روح مطهر #شهید_موسی_جمشیدیان از نجف اباد( اصفهان)
🌷🌷
تاریخ #تولد:1362/8/28🌷
نام پدر :
محل تولد،،: نجف اباد
تاریخ #شهادت: 1394/8/14🌷
محل #شهادت: سوریه
محل دفن:
🎋🌹🎋🌹
#شبتون_آرام_با_یاد_شهدا
♥️اَلَّلهُمـّ؏جِّل لِوَلیــِـڪَ الفَـرَج
#کانال_شهیدمحمــدنکــاحی
♥️ @shahidnekahi
#قرار_شبانه_2451🌹
هر شب ده #صلوات هدیه به روح مطهر یکی از #شهدا داریم.💐
هدیه امشب را تقدیم میکنیم به روح مطهر #شهید_موسی_جمشیدیان از نجف اباد( اصفهان)
🌷🌷
تاریخ #تولد:1362/8/28🌷
نام پدر :
محل تولد،،: نجف اباد
تاریخ #شهادت: 1394/8/14🌷
محل #شهادت: سوریه
محل دفن:
🎋🌹🎋🌹
#شبتون_آرام_با_یاد_شهدا
♥️اَلَّلهُمـّ؏جِّل لِوَلیــِـڪَ الفَـرَج
#کانال_شهیدمحمــدنکــاحی
♥️ @shahidnekahi
❤1
❤1
🩵ساعتی دقیق تر از ساعت خدا نیست...
آن قدر دقیق است که در سایهاش همه چیز سر موقعش اتفاق میافتد.🩵
نه یک ثانیه زودتر، نه یک ثانیه دیرتر.
برای هر انسانی یک زمان عاشق شدن هست،🩵
یک زمان مردن✨🌚
شبتون بهشت✨🌚💙
آن قدر دقیق است که در سایهاش همه چیز سر موقعش اتفاق میافتد.🩵
نه یک ثانیه زودتر، نه یک ثانیه دیرتر.
برای هر انسانی یک زمان عاشق شدن هست،🩵
یک زمان مردن✨🌚
شبتون بهشت✨🌚💙