The war for kindness: building empathy in a fractured world
با نام #مبارزهای_برای_مهربانی اثر جمیل زکی با ترجمه آقای محمد حامد فتاحیان، پر از نکات کاربردی است که هم برای زندگی شخصی، هم اجتماعی بسیار مفیدند.
#ده_نکته_طلایی و کاربردی این کتاب تقدیم شما همراهان گرامی:
۱. همدلی مهارتی قابل رشد است
#جمیل_زکی تأکید میکند که همدلی (empathy) چیز ثابتی نیست؛ نه کاملا ارثی، نه غیرقابل تغییر.
اگر باور کنیم که همدلی قابل افزایش است، تلاش میکنیم و میتوانیم آن را بهتر کنیم.
۲. ذهنیت (“Mindset”) تأثیر زیادی دارد
اگر آدمها فکر کنند همدلی قابل پیشرفت است (mindset رشد)، در موقعیتهایی که همدلی دشوار است، بیشتر تلاش میکنند. برعکس، اگر ما فکر کنیم که فقط بخشی از همدلی را داریم و بیشتر از این نمیشود، راحت تسلیم میشویم
۳. قصهها و روایتها ابزار قدرتمندی هستند
شنیدن یا خواندن داستانهایی که ما را به جای دیگری میبرند، تجربه آدمهای دیگر را وارد ذهن ما میکند و همدلی را گسترش میدهد. داستان واقعی انسانها، زندگیشان یا تجربیات متفاوت آنها.
۴. مواجهه و رویارویی با تفاوتها مهم است
تماس با کسانی که با ما متفاوتاند — دیدگاه، تجربیات، فرهنگ یا عقایدشان متفاوت است — کمک میکند دیوارهای اجتماعی و ذهنی که ما را جدا میکند بشکنند و همدلی بیشتر شود.
۵. مراقبت از خود همراه همدلی
وقتی دائم با درد، بدبختی و مشکلات دیگران مواجه میشویم، خطر “خستگی همدلانه” (compassion fatigue) یا سوختن عاطفی وجود دارد. باید مرزهایی بوجود بیاوریم، تا خودمان را حمایت کنیم و بتوانیم به زندگی ادامه دهیم.
۶. تقویت زیستبومِ مهربانی (systems that foster kindness)
نه فقط به صورت فردی، بلکه مؤسسات، مدارس، محل کارها و جامعه میتوانند فرهنگ، هنجارها و شرایطی بسازند که مهربانی، همدلی و احترام را تشویق کنند. مثلاً آموزش دیدن معلمان یا پلیسها در نحوه رفتار همدلانه.
۷. مسائل اجتماعی مثل تفرقه، انزوا، و بُعد دیجیتالی زندگی مانع همدلیاند
سبک زندگی مدرن، شبکههای اجتماعی، قطببندیهای سیاسی، و انزوای اجتماعی کمک میکند آدمها راحتتر از هم جدا بشوند و همدلی کاهش پیدا کند. آگاهی از این موانع اولین گام برای مقابله است.
۸. مهربانی انتخابی آگاهانه است
#جمیل_زکی میگوید همدلی و مهربانی گاهی نیاز به انتخاب دارند: آیا از کنار کسی که با شما متفاوت است راحت میگذری؟ یا تلاش میکنی درکش کنی؟ یا فقط بر اساس احساس خودکار عمل میکنی، چه خوب است که انتخاب کنی فعالانه همدلی کنی.
۹. گفتوگو و مخالفت سازنده (Disagree Better)
وقتی نظرات متفاوتی دریافت میکنیم، مهم است بتوانیم مخالفت کنیم ولی به گونهای که همدیگر را درک کنیم نه طرد. بخشهایی از کتاب به راههای بهتر مخالفت کردن و حفظ رابطه میپردازد.
۱۰. تغییرات ملموس در زندگی واقعی با داستانهای موفقیت
کتاب داستانهایی دارد از کسانی که هم از گروههای متفاوت آمدهاند، هم از سیستمهایی که فرهنگشان تغییر کرده (مثلاً پلیسهایی که تلاش کردهاند نحوه تعاملشان با مردم را تغییر دهند) و مراقبانی که یاد گرفتهاند چگونه همدلی را تقویت کنند بدون اینکه خسته شوند. اینها نشان میدهند که واقعاً میشود تغییر کرد و نباید ناامید شد.
➖➖➖➖
اگر نکات بالا رو دوست داشتی!
پیشنهاد میکنم
🎁 لذت مطالعهی این کتاب رو به خودت هدیه بدی
🆔 @Sayehsokhan
با نام #مبارزهای_برای_مهربانی اثر جمیل زکی با ترجمه آقای محمد حامد فتاحیان، پر از نکات کاربردی است که هم برای زندگی شخصی، هم اجتماعی بسیار مفیدند.
#ده_نکته_طلایی و کاربردی این کتاب تقدیم شما همراهان گرامی:
۱. همدلی مهارتی قابل رشد است
#جمیل_زکی تأکید میکند که همدلی (empathy) چیز ثابتی نیست؛ نه کاملا ارثی، نه غیرقابل تغییر.
اگر باور کنیم که همدلی قابل افزایش است، تلاش میکنیم و میتوانیم آن را بهتر کنیم.
۲. ذهنیت (“Mindset”) تأثیر زیادی دارد
اگر آدمها فکر کنند همدلی قابل پیشرفت است (mindset رشد)، در موقعیتهایی که همدلی دشوار است، بیشتر تلاش میکنند. برعکس، اگر ما فکر کنیم که فقط بخشی از همدلی را داریم و بیشتر از این نمیشود، راحت تسلیم میشویم
۳. قصهها و روایتها ابزار قدرتمندی هستند
شنیدن یا خواندن داستانهایی که ما را به جای دیگری میبرند، تجربه آدمهای دیگر را وارد ذهن ما میکند و همدلی را گسترش میدهد. داستان واقعی انسانها، زندگیشان یا تجربیات متفاوت آنها.
۴. مواجهه و رویارویی با تفاوتها مهم است
تماس با کسانی که با ما متفاوتاند — دیدگاه، تجربیات، فرهنگ یا عقایدشان متفاوت است — کمک میکند دیوارهای اجتماعی و ذهنی که ما را جدا میکند بشکنند و همدلی بیشتر شود.
۵. مراقبت از خود همراه همدلی
وقتی دائم با درد، بدبختی و مشکلات دیگران مواجه میشویم، خطر “خستگی همدلانه” (compassion fatigue) یا سوختن عاطفی وجود دارد. باید مرزهایی بوجود بیاوریم، تا خودمان را حمایت کنیم و بتوانیم به زندگی ادامه دهیم.
۶. تقویت زیستبومِ مهربانی (systems that foster kindness)
نه فقط به صورت فردی، بلکه مؤسسات، مدارس، محل کارها و جامعه میتوانند فرهنگ، هنجارها و شرایطی بسازند که مهربانی، همدلی و احترام را تشویق کنند. مثلاً آموزش دیدن معلمان یا پلیسها در نحوه رفتار همدلانه.
۷. مسائل اجتماعی مثل تفرقه، انزوا، و بُعد دیجیتالی زندگی مانع همدلیاند
سبک زندگی مدرن، شبکههای اجتماعی، قطببندیهای سیاسی، و انزوای اجتماعی کمک میکند آدمها راحتتر از هم جدا بشوند و همدلی کاهش پیدا کند. آگاهی از این موانع اولین گام برای مقابله است.
۸. مهربانی انتخابی آگاهانه است
#جمیل_زکی میگوید همدلی و مهربانی گاهی نیاز به انتخاب دارند: آیا از کنار کسی که با شما متفاوت است راحت میگذری؟ یا تلاش میکنی درکش کنی؟ یا فقط بر اساس احساس خودکار عمل میکنی، چه خوب است که انتخاب کنی فعالانه همدلی کنی.
۹. گفتوگو و مخالفت سازنده (Disagree Better)
وقتی نظرات متفاوتی دریافت میکنیم، مهم است بتوانیم مخالفت کنیم ولی به گونهای که همدیگر را درک کنیم نه طرد. بخشهایی از کتاب به راههای بهتر مخالفت کردن و حفظ رابطه میپردازد.
۱۰. تغییرات ملموس در زندگی واقعی با داستانهای موفقیت
کتاب داستانهایی دارد از کسانی که هم از گروههای متفاوت آمدهاند، هم از سیستمهایی که فرهنگشان تغییر کرده (مثلاً پلیسهایی که تلاش کردهاند نحوه تعاملشان با مردم را تغییر دهند) و مراقبانی که یاد گرفتهاند چگونه همدلی را تقویت کنند بدون اینکه خسته شوند. اینها نشان میدهند که واقعاً میشود تغییر کرد و نباید ناامید شد.
➖➖➖➖
اگر نکات بالا رو دوست داشتی!
پیشنهاد میکنم
🎁 لذت مطالعهی این کتاب رو به خودت هدیه بدی
🆔 @Sayehsokhan
نشر سایه سخن
مبارزهای برای مهربانی - نشر سایه سخن
این کتاب به ما کمک میکند تا همدلی، شفقت و مهربانی نسبت به همۀ مردم (خصوصا کسانی که مثل ما نیستند)، را در خودمان بپرورانیم.
👍8❤3
📩 #از_شما
رسوایی (۲۶)
فردای آن روز در دفترم مردی میانسال با نگرانی مرا نگاه میکرد. قدی بلند و صورتی آفتاب سوخته و استخوانی داشت. موهایش کم پشت و خاکستری بود. او کسی جز پدر رامین نبود که به دعوت من آمده بود تا همدیگر را ببینیم. اجازه گرفت تا سیگاری روشن کند و کرد: "میدونید من آبروم رفته و حالا میترسم پسرم رو هم از دست بدم". صدایش خش داشت و قدری ارتعاش. معلوم بود که بیشتر عمرش را در صحرا و زیر نور مستقیم خورشید کار کرده است.
پک محکمی به سیگارش زد و گفت: "من به رامین گفتم که این دختره رو ول کنه؛ نکرد و حالا داره تقاص خیره سریش رو میده". مستخدم چایی آورد ولی او نخورد. همیشه فکر میکردم که بدون چایی، سیگار برای ادمهای معتاد به دود مزهای ندارد و حالا این مرد روستایی با پسزدن چای خوشرنگی که به او سلام میکرد، فرضیه من را باطل کرد:
"رامین بچه خوبيه، نه برا این که پسرمه؛ برا این که پس از مرگ مادرش زود رو پا خودش وایستاد. زرنگ و کاریه؛ فقط یه عیب بزرگ داره؛ قُد و کله شقه. میخواد حرف، حرف خودش باشه....". معلوم بود که یاد آوری چیزی آن مرد را ناراحت میکرد.
صورتش را درهم کشید و گفت: "خداییش نگین زن بدی نبوده و نیست. نه برا این که خواهر زنمه؛نه؛ خدا جای حق نشسته و باید راستش را بگم، ولی اون تیکه رامین نبود. من نمیدونم که پسرم چی تو اون دید که هوایی شد. نگین قاپ پسره را عجیب دزدید. هرچی گفتم، بابا این مطلقس؛ کدوم پسری میره زنی که شوهر داشته را بگیره، گوشش به این حرفا بدهکار نبود.
من خودم رو مقصر میدونم. من اگه پای نگین رو به خونم باز نکرده بودم، حالا خونی به زمین نریخته بود و پسر من هم زیر چوبه دار وانیستاده بود... "پدر رامین خاکستر سیگارش را درون بشقاب کوچکی که روی میز قرار داشت ریخت". حالا بعد از خدا چشم امید ما به شماست که برا رامین کاری بکنید".
گفتم که من باید حتما نگین را ببينم و این کار ضروری است. پدر موکل گفت: "نگین ریخته به هم. بعد از اون ماجرا رفته ده خودشون؛ پیش مادرشه، با کسی حرف نمیزنه ولی اگه دیدنش لازمه من شما را میبرم پیشش".
گفتم که آن زن تنها شاهد قتل است و شنیدن حرفهای او کمک زیادی به اطلاعات من خواهد کرد: "هرچیزی میتواند به ما کمک کند. امروز ما محتاج کوچکترین دیده یا شنیده در ماجرای گلاویز شدن رامین و حامد هستیم. پس شما هم به عنوان یک پدر نگران و دلسوز به پسرتان و وکیل او کمک کنید".
مخاطب من بلند شد تا دفتر را ترک کند .در اخرین لحظه برگشت و با لحنی رقت آور گفت: "یعنی شانسی هست؟". فقط نگاه کردم و او در را به هم زد و رفت....
✍#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
#دفتر_وکالت_من
🆔 @sayehsokhan
رسوایی (۲۶)
فردای آن روز در دفترم مردی میانسال با نگرانی مرا نگاه میکرد. قدی بلند و صورتی آفتاب سوخته و استخوانی داشت. موهایش کم پشت و خاکستری بود. او کسی جز پدر رامین نبود که به دعوت من آمده بود تا همدیگر را ببینیم. اجازه گرفت تا سیگاری روشن کند و کرد: "میدونید من آبروم رفته و حالا میترسم پسرم رو هم از دست بدم". صدایش خش داشت و قدری ارتعاش. معلوم بود که بیشتر عمرش را در صحرا و زیر نور مستقیم خورشید کار کرده است.
پک محکمی به سیگارش زد و گفت: "من به رامین گفتم که این دختره رو ول کنه؛ نکرد و حالا داره تقاص خیره سریش رو میده". مستخدم چایی آورد ولی او نخورد. همیشه فکر میکردم که بدون چایی، سیگار برای ادمهای معتاد به دود مزهای ندارد و حالا این مرد روستایی با پسزدن چای خوشرنگی که به او سلام میکرد، فرضیه من را باطل کرد:
"رامین بچه خوبيه، نه برا این که پسرمه؛ برا این که پس از مرگ مادرش زود رو پا خودش وایستاد. زرنگ و کاریه؛ فقط یه عیب بزرگ داره؛ قُد و کله شقه. میخواد حرف، حرف خودش باشه....". معلوم بود که یاد آوری چیزی آن مرد را ناراحت میکرد.
صورتش را درهم کشید و گفت: "خداییش نگین زن بدی نبوده و نیست. نه برا این که خواهر زنمه؛نه؛ خدا جای حق نشسته و باید راستش را بگم، ولی اون تیکه رامین نبود. من نمیدونم که پسرم چی تو اون دید که هوایی شد. نگین قاپ پسره را عجیب دزدید. هرچی گفتم، بابا این مطلقس؛ کدوم پسری میره زنی که شوهر داشته را بگیره، گوشش به این حرفا بدهکار نبود.
من خودم رو مقصر میدونم. من اگه پای نگین رو به خونم باز نکرده بودم، حالا خونی به زمین نریخته بود و پسر من هم زیر چوبه دار وانیستاده بود... "پدر رامین خاکستر سیگارش را درون بشقاب کوچکی که روی میز قرار داشت ریخت". حالا بعد از خدا چشم امید ما به شماست که برا رامین کاری بکنید".
گفتم که من باید حتما نگین را ببينم و این کار ضروری است. پدر موکل گفت: "نگین ریخته به هم. بعد از اون ماجرا رفته ده خودشون؛ پیش مادرشه، با کسی حرف نمیزنه ولی اگه دیدنش لازمه من شما را میبرم پیشش".
گفتم که آن زن تنها شاهد قتل است و شنیدن حرفهای او کمک زیادی به اطلاعات من خواهد کرد: "هرچیزی میتواند به ما کمک کند. امروز ما محتاج کوچکترین دیده یا شنیده در ماجرای گلاویز شدن رامین و حامد هستیم. پس شما هم به عنوان یک پدر نگران و دلسوز به پسرتان و وکیل او کمک کنید".
مخاطب من بلند شد تا دفتر را ترک کند .در اخرین لحظه برگشت و با لحنی رقت آور گفت: "یعنی شانسی هست؟". فقط نگاه کردم و او در را به هم زد و رفت....
✍#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
#دفتر_وکالت_من
🆔 @sayehsokhan
❤12👍1👏1
Forwarded from مصطفی ملکیان
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴فرهنگ ما و ریشههای آن
✍ مصطفی ملکیان
نکته های کلیدی:
۱. بخش بزرگی از آنچه در فرهنگ اسلامی وجود دارد، ریشه در اندیشههای یونان و روم باستان دارد.
۲. بسیاری از آموزههای قرآن، روایات و نهجالبلاغه با تفکرات رواقیان همخوانی دارد.
۳. فلسفهای که «اسلامی» نامیده میشود، در اصل بازخوانی و ادامه فلسفه افلاطون، ارسطو، نوافلاطونیان و رواقیان است.
۴. وقتی از دفاع از فرهنگ خودی سخن میگوییم، باید دانست که بخش مهمی از همین فرهنگ خودی، از غرب آمده است.
🔹وقتی از «بازگشت به فرهنگ خودی» سخن گفته میشود، معمولاً در کشور ما مقصود، فرهنگ اسلامی است. اما باید توجه داشت که بخش بزرگی از آنچه در فرهنگ اسلامی وجود دارد، ریشه در اندیشههای غربی، بهویژه یونان و روم باستان دارد.
🔹بسیاری از آموزههای قرآن و روایات تحت تأثیر تفکرات رواقیان بوده است؛ رواقیانی که فیلسوفان یونان و روم باستان بودند. برای نمونه، در قرآن آمده است: «لِکَیلا تَأسَوا عَلی ما فاتَکُم و لا تَفرَحوا بِما آتاکُم»؛ یعنی نه بر آنچه از دست میدهید اندوهگین شوید و نه بر آنچه به دست میآورید، شادی بیش از حد کنید. این دقیقاً همان تعالیم مارکوس اورلیوس و اپیکتتوس است. با این حال، برخی علمای دینی میگفتند که فلاسفه این آموزهها را از اسلام گرفتهاند، در حالی که این اندیشمندان ششصد یا هفتصد سال پیش از ظهور اسلام میزیستهاند.
🔹حتی نهجالبلاغه امیرالمؤمنین علی (ع) را اگر با دقت بخوانیم، بیش از نیمی از آموزههای آن با تفکرات رواقی هماهنگی دارد. البته این سخن به معنای انکار یا تأیید شخصیت علی (ع) نیست؛ بلکه به معنای روشن کردن ریشههای فکری این آموزههاست.
🔹وقتی به فلسفهای که «اسلامی» نامیده میشود مراجعه کنیم، میبینیم آثار ابنسینا، فارابی، کندی، شیخ اشراق و ملاصدرا بیش از ۹۵ درصد مبتنی بر فلسفه افلاطون، ارسطو، نوافلاطونیان (مانند فلوطین و پرفوریوس) و حتی رواقیان است. برای نمونه، نظریه حرکت جوهری ملاصدرا چیزی جز بازخوانی سخنان هراکلیتوس، فیلسوف یونانی، نیست؛ او نخستین کسی بود که گفت: «جهان طبیعت در حرکت دائمی است.»
🔹البته درباره شیخ اشراق باید استثنایی قائل شد؛ چراکه بخشی از آموزههای او ریشه در فرهنگهای شرقی، بهویژه ایران باستان و تا حدی هند دارد. اما به جز این موارد محدود، بیشتر میراث فلسفی ما از غرب گرفته شده است.
🔹در عرفان اسلامی نیز وضع به همین گونه است. اوج عرفان ما در آثار ابن عربی نمایان میشود، اما اگر آثار او را با دقت بخوانیم، میبینیم که بیشتر آموزههای عرفانیاش بر مبانی فلسفی استوار است، و این مبانی فلسفی نیز برگرفته از یونان باستان است. فراتر از آن، خود ابن عربی اهل اندلس (اسپانیا) بود و اندلس بخشی از فرهنگ غرب به شمار میرفت. مسلمانان اگرچه مردم اندلس را به ظاهر مسلمان کردند، اما فرهنگ بومی آنان یکباره از میان نرفت.
🔹کلام اسلامی نیز کمابیش همین وضع را دارد. حتی فقه، که اسلامیترین دانش دینی ما تلقی میشود، مبتنی بر «احکام خمسه» است: هر عمل یا واجب است یا مستحب یا مباح یا مکروه یا حرام. این تقسیمبندی نخستین بار توسط رواقیان مطرح شد و مبنای اندیشه فقهی ما نیز قرار گرفت.
🔹بنابراین، وقتی کسانی میگویند باید با غرب ستیز کرد و از «فرهنگ خودی» دفاع نمود، باید یادآور شد که بخش بزرگی از همین فرهنگ خودی، از غرب آمده است. اما مشکل اینجاست که بسیاری، «غرب» را تنها در قالب آمریکا، انگلستان، آلمان یا فرانسه میبینند؛ در حالی که از دیرباز، ایران را حدفاصل شرق و غرب میدانستند: از ایران به سوی غرب، «غرب» بود و از ایران به سوی شرق، «شرق». ما ایرانیان در واقع در میانه شرق و غرب ایستادهایم.
@mostafamalekian
✍ مصطفی ملکیان
نکته های کلیدی:
۱. بخش بزرگی از آنچه در فرهنگ اسلامی وجود دارد، ریشه در اندیشههای یونان و روم باستان دارد.
۲. بسیاری از آموزههای قرآن، روایات و نهجالبلاغه با تفکرات رواقیان همخوانی دارد.
۳. فلسفهای که «اسلامی» نامیده میشود، در اصل بازخوانی و ادامه فلسفه افلاطون، ارسطو، نوافلاطونیان و رواقیان است.
۴. وقتی از دفاع از فرهنگ خودی سخن میگوییم، باید دانست که بخش مهمی از همین فرهنگ خودی، از غرب آمده است.
🔹وقتی از «بازگشت به فرهنگ خودی» سخن گفته میشود، معمولاً در کشور ما مقصود، فرهنگ اسلامی است. اما باید توجه داشت که بخش بزرگی از آنچه در فرهنگ اسلامی وجود دارد، ریشه در اندیشههای غربی، بهویژه یونان و روم باستان دارد.
🔹بسیاری از آموزههای قرآن و روایات تحت تأثیر تفکرات رواقیان بوده است؛ رواقیانی که فیلسوفان یونان و روم باستان بودند. برای نمونه، در قرآن آمده است: «لِکَیلا تَأسَوا عَلی ما فاتَکُم و لا تَفرَحوا بِما آتاکُم»؛ یعنی نه بر آنچه از دست میدهید اندوهگین شوید و نه بر آنچه به دست میآورید، شادی بیش از حد کنید. این دقیقاً همان تعالیم مارکوس اورلیوس و اپیکتتوس است. با این حال، برخی علمای دینی میگفتند که فلاسفه این آموزهها را از اسلام گرفتهاند، در حالی که این اندیشمندان ششصد یا هفتصد سال پیش از ظهور اسلام میزیستهاند.
🔹حتی نهجالبلاغه امیرالمؤمنین علی (ع) را اگر با دقت بخوانیم، بیش از نیمی از آموزههای آن با تفکرات رواقی هماهنگی دارد. البته این سخن به معنای انکار یا تأیید شخصیت علی (ع) نیست؛ بلکه به معنای روشن کردن ریشههای فکری این آموزههاست.
🔹وقتی به فلسفهای که «اسلامی» نامیده میشود مراجعه کنیم، میبینیم آثار ابنسینا، فارابی، کندی، شیخ اشراق و ملاصدرا بیش از ۹۵ درصد مبتنی بر فلسفه افلاطون، ارسطو، نوافلاطونیان (مانند فلوطین و پرفوریوس) و حتی رواقیان است. برای نمونه، نظریه حرکت جوهری ملاصدرا چیزی جز بازخوانی سخنان هراکلیتوس، فیلسوف یونانی، نیست؛ او نخستین کسی بود که گفت: «جهان طبیعت در حرکت دائمی است.»
🔹البته درباره شیخ اشراق باید استثنایی قائل شد؛ چراکه بخشی از آموزههای او ریشه در فرهنگهای شرقی، بهویژه ایران باستان و تا حدی هند دارد. اما به جز این موارد محدود، بیشتر میراث فلسفی ما از غرب گرفته شده است.
🔹در عرفان اسلامی نیز وضع به همین گونه است. اوج عرفان ما در آثار ابن عربی نمایان میشود، اما اگر آثار او را با دقت بخوانیم، میبینیم که بیشتر آموزههای عرفانیاش بر مبانی فلسفی استوار است، و این مبانی فلسفی نیز برگرفته از یونان باستان است. فراتر از آن، خود ابن عربی اهل اندلس (اسپانیا) بود و اندلس بخشی از فرهنگ غرب به شمار میرفت. مسلمانان اگرچه مردم اندلس را به ظاهر مسلمان کردند، اما فرهنگ بومی آنان یکباره از میان نرفت.
🔹کلام اسلامی نیز کمابیش همین وضع را دارد. حتی فقه، که اسلامیترین دانش دینی ما تلقی میشود، مبتنی بر «احکام خمسه» است: هر عمل یا واجب است یا مستحب یا مباح یا مکروه یا حرام. این تقسیمبندی نخستین بار توسط رواقیان مطرح شد و مبنای اندیشه فقهی ما نیز قرار گرفت.
🔹بنابراین، وقتی کسانی میگویند باید با غرب ستیز کرد و از «فرهنگ خودی» دفاع نمود، باید یادآور شد که بخش بزرگی از همین فرهنگ خودی، از غرب آمده است. اما مشکل اینجاست که بسیاری، «غرب» را تنها در قالب آمریکا، انگلستان، آلمان یا فرانسه میبینند؛ در حالی که از دیرباز، ایران را حدفاصل شرق و غرب میدانستند: از ایران به سوی غرب، «غرب» بود و از ایران به سوی شرق، «شرق». ما ایرانیان در واقع در میانه شرق و غرب ایستادهایم.
@mostafamalekian
👏15👎1
#از_شما
غلامحسین
نزدیک مدرسه، خانهاش شانه به شانهی جاده بود، روزی چهار بار از کنارش رد میشدیم، شیشههای اتاقهای بالا خانه رنگی بود و وقتی در شادی ِ پایان مدرسه راهی خانه میشدیم گاهی بازیمان میگرفت و با تنظیم فاصله از تغییر رنگهایش لذت میبردیم. قوی بنیه، چهارشانه و میانه قد بود و پدرم همیشه او را به خستگی ناپذیری و سلامت و قدرت بدنی میستود و میگفت: رستم شاهنامهست.
متصل به جوی ِ جلوی خانهی ما، سمت چپ، مزرعهای داشت، گاهی میدیدمش که با داسی که عادت داشت خمی در قسمت آرنج به دستهایش بدهد چنان که آمادهی هجوم به مانعی باشد با گامهای محکم به سوی شالیزار میرود، چهرهی مصمم و جدیاش را همواره اخمی شاهوار همراهی میکرد. میرفت و روی مرزها راه آبها را کنترل میکرد، علفهای هرز را میکَند و بعد از گشتی در سراسر مزرعه با همان سرعت و استحکام قدمها برمیگشت.
کار نشاء را به همراه خانواده و فامیل در یک روز تمام میکرد و هم وقت ِ درو که آن نیز به روزی خاتمه مییافت و خاطرهای از جمعی پرجنب و جوش و سخت کوش، که صدای خنده و گفت و گوها و رقص مشتههای شالی بر شالیزار ِ روزها، روز ویژه ای را مینگاشت، باقی میگذاشت.
به سالی، چنان که زیاد اتفاق میافتاد، روز ِ درویمان همزمان افتاده بود، رمضان با مرداد تلاقی کرده بود و من آن روز میل داشتم از او فیلم و عکسی بردارم و ثبت کنم اما از پذیرش آن از جانبش تردید داشتم، یک بار که از راه باریکهی میان شالیزارها میگذشتم او را در نزدیکترین فاصله نشسته روی مرزی دیدم، زیر آفتاب نشسته بود و بر صورت تافتهاش عرق روان بود.
سلام گفتم و اضافه کردم میتونم یک عکس از شما بگیرم، تبسم روی لبهایش نشست و صورتش را با دستمال پاک کرد، قدری تکان به قصد جمع و جور شدن به خود داد و با سپاسمندی گفت: ما دیگه چه عکس گرفتنی داریم و من فاصله را تنظیم کردم و با احترامی که ضربان قلبم را بلند کرده بود عکسی از او گرفتم، و او چنان سرداری بود که در وقت وقفهی کوتاه دو نبرد ِ سخت، به تجدید قوا و نیرو نشسته باشد.
نمی دانستم این آخرین باری خواهد بود که او را میبینم
در یک روز، پیش از آن که سالی دیگر به سوی شالیزار گام بردارد، مرد و زن به آن سوی دنیای زندگان گام نهادند و آنگاه از دیدگان نهان شدند.
اما غلامحسین بر پهنه ی راه، رو به شالیزار همچون سرداری بیکلاهخود، همچنان در خیالم به پیش میتازد.
با سپاس از استاد فرضی عزیز از رشت
🆔 @Sayehsokhan
غلامحسین
نزدیک مدرسه، خانهاش شانه به شانهی جاده بود، روزی چهار بار از کنارش رد میشدیم، شیشههای اتاقهای بالا خانه رنگی بود و وقتی در شادی ِ پایان مدرسه راهی خانه میشدیم گاهی بازیمان میگرفت و با تنظیم فاصله از تغییر رنگهایش لذت میبردیم. قوی بنیه، چهارشانه و میانه قد بود و پدرم همیشه او را به خستگی ناپذیری و سلامت و قدرت بدنی میستود و میگفت: رستم شاهنامهست.
متصل به جوی ِ جلوی خانهی ما، سمت چپ، مزرعهای داشت، گاهی میدیدمش که با داسی که عادت داشت خمی در قسمت آرنج به دستهایش بدهد چنان که آمادهی هجوم به مانعی باشد با گامهای محکم به سوی شالیزار میرود، چهرهی مصمم و جدیاش را همواره اخمی شاهوار همراهی میکرد. میرفت و روی مرزها راه آبها را کنترل میکرد، علفهای هرز را میکَند و بعد از گشتی در سراسر مزرعه با همان سرعت و استحکام قدمها برمیگشت.
کار نشاء را به همراه خانواده و فامیل در یک روز تمام میکرد و هم وقت ِ درو که آن نیز به روزی خاتمه مییافت و خاطرهای از جمعی پرجنب و جوش و سخت کوش، که صدای خنده و گفت و گوها و رقص مشتههای شالی بر شالیزار ِ روزها، روز ویژه ای را مینگاشت، باقی میگذاشت.
به سالی، چنان که زیاد اتفاق میافتاد، روز ِ درویمان همزمان افتاده بود، رمضان با مرداد تلاقی کرده بود و من آن روز میل داشتم از او فیلم و عکسی بردارم و ثبت کنم اما از پذیرش آن از جانبش تردید داشتم، یک بار که از راه باریکهی میان شالیزارها میگذشتم او را در نزدیکترین فاصله نشسته روی مرزی دیدم، زیر آفتاب نشسته بود و بر صورت تافتهاش عرق روان بود.
سلام گفتم و اضافه کردم میتونم یک عکس از شما بگیرم، تبسم روی لبهایش نشست و صورتش را با دستمال پاک کرد، قدری تکان به قصد جمع و جور شدن به خود داد و با سپاسمندی گفت: ما دیگه چه عکس گرفتنی داریم و من فاصله را تنظیم کردم و با احترامی که ضربان قلبم را بلند کرده بود عکسی از او گرفتم، و او چنان سرداری بود که در وقت وقفهی کوتاه دو نبرد ِ سخت، به تجدید قوا و نیرو نشسته باشد.
نمی دانستم این آخرین باری خواهد بود که او را میبینم
در یک روز، پیش از آن که سالی دیگر به سوی شالیزار گام بردارد، مرد و زن به آن سوی دنیای زندگان گام نهادند و آنگاه از دیدگان نهان شدند.
اما غلامحسین بر پهنه ی راه، رو به شالیزار همچون سرداری بیکلاهخود، همچنان در خیالم به پیش میتازد.
با سپاس از استاد فرضی عزیز از رشت
🆔 @Sayehsokhan
👍4👏1
شما ازدواج کردهاید.
همدیگر را دوست دارید.
اما این روزها...
انگار فقط همخانهاید.
او احساس میکند از نظر عاطفی گرسنه مانده.
او احساس میکند از نظر جسمی پس زده شده.
هر دو ناراحت و ناامیدید.
و هیچکس نمیداند چطور باید این وضعیت را درست کرد.
بیا دربارهی واقعاً چه اتفاقی افتاده، حرف بزنیم.
ازدواجتان به این خاطر از هم نپاشیده که عشق از بین رفته.
بلکه در چرخهای از بقا گیر کردهاید.
او از نظر عاطفی بسته شده.
او از نظر جسمی خاموش شده.
و هر دو منتظرید که آن یکی نفر اول قدم بردارد
برای بسیاری از زنها، صمیمیت عاطفی پیشنیاز صمیمیت جسمیست.
او باید احساس امنیت کند
او باید احساس دیدهشدن کند
او باید احساس حمایت عاطفی کند
بدون اینها؟ بدنش میگوید «نه».
نه از روی لجبازی بلکه از سر محافظت از خودش
برای بسیاری از مردها، صمیمیت جسمی روشنترین راه برای ارتباط عاطفیست.
او وقتی خواسته میشود، احساس دوستداشتنیشدن میکند
او از طریق تماس بدنی راحتتر باز میشود
او وقتی رابطه جنسی برقرار است، احساس امنیت میکند
بدون اینها؟ روحش میگوید: من خواستنی نیستم.
و حالا گیر افتادهاید:
او اول به اکسیتوسین از راه ارتباط عاطفی نیاز دارد
او اول به اکسیتوسین از راه پیوند جسمی نیاز دارد
هر دو نیاز، از نظر زیستی، کاملاً طبیعیاند.
هیچکدام خودخواهی نیست.
اما هر دو در حال گرسنگیاند.
شما دشمن هم نیستید
شما همتیمیهایی هستید که از هم قطع ارتباط شدهاید
اکسیتوسین کلید ماجراست.
این مادهی شیمیایی مغز، مسئول پیوند و احساس امنیت است.
اما نکته اینجاست:
اکسیتوسین از دل آسیبپذیری مشترک ساخته میشود.
و اگر درگیر رنجش، کنارهگیری یا سرزنش باشید
اکسیتوسین از بین میرود
پس باید چه کار کرد؟
منتظر نمان طرف مقابل درستش کند.
با شرمسار کردنش، از او چیزی بیرون نمیکشی.
با هم شروع کنید
برای بازسازی پیوند، هم در سطح عاطفی و هم جسمی
این یک بازی سرزنش نیست.
این یک پروژه است.
یک مأموریت.
یک هدف مشترک برای بازگشت به جایی که:
احساس امنیت میکنید
احساس خواستنیبودن میکنید
احساس نزدیکی میکنید
و بله... دوباره دلتان برای هم تنگ میشود
از قدمهای کوچک شروع کنید:
هر روز زمانی را برای ارتباط عاطفی اختصاص دهید
قدردانی و جملات تاییدآمیز را به زبان بیاورید
تماس جسمی بدون توقع جنسی را بیدریغ هدیه دهید
گفتوگوهای سبک و صمیمی داشته باشید، فقط برای لذت بردن از حضور هم
صادقانه بگویید دلتان برای چه چیزهایی تنگ شده
بگذارید گرمای عاطفی، شعلهی پیوندتان را دوباره روشن کند
سپس آرامآرام... و با ملایمت... صمیمیت جسمی را از نو بسازید.
نه با فشار
نه از سر وظیفه
بلکه از طریق لحظههای مشترک محبت، لمس و بازی.
بگذارید اکسیتوسین پلی میانتان باشد.
🆔 @hooreechannel
🆔 @Sayehsokhan
اگر برای علاج مشکل منتظر نسخهای هستی
پیشنهاد میشود:
🎁 لذت مطالعهی کتاب #بهبود_رابطه اثر #دکتر_جان_گاتمن و #جوان_دکلیر با ترجمهی روان خانم #دکتر_رباب_حامدی رو به خودت هدیه بدی
همدیگر را دوست دارید.
اما این روزها...
انگار فقط همخانهاید.
او احساس میکند از نظر عاطفی گرسنه مانده.
او احساس میکند از نظر جسمی پس زده شده.
هر دو ناراحت و ناامیدید.
و هیچکس نمیداند چطور باید این وضعیت را درست کرد.
بیا دربارهی واقعاً چه اتفاقی افتاده، حرف بزنیم.
ازدواجتان به این خاطر از هم نپاشیده که عشق از بین رفته.
بلکه در چرخهای از بقا گیر کردهاید.
او از نظر عاطفی بسته شده.
او از نظر جسمی خاموش شده.
و هر دو منتظرید که آن یکی نفر اول قدم بردارد
برای بسیاری از زنها، صمیمیت عاطفی پیشنیاز صمیمیت جسمیست.
او باید احساس امنیت کند
او باید احساس دیدهشدن کند
او باید احساس حمایت عاطفی کند
بدون اینها؟ بدنش میگوید «نه».
نه از روی لجبازی بلکه از سر محافظت از خودش
برای بسیاری از مردها، صمیمیت جسمی روشنترین راه برای ارتباط عاطفیست.
او وقتی خواسته میشود، احساس دوستداشتنیشدن میکند
او از طریق تماس بدنی راحتتر باز میشود
او وقتی رابطه جنسی برقرار است، احساس امنیت میکند
بدون اینها؟ روحش میگوید: من خواستنی نیستم.
و حالا گیر افتادهاید:
او اول به اکسیتوسین از راه ارتباط عاطفی نیاز دارد
او اول به اکسیتوسین از راه پیوند جسمی نیاز دارد
هر دو نیاز، از نظر زیستی، کاملاً طبیعیاند.
هیچکدام خودخواهی نیست.
اما هر دو در حال گرسنگیاند.
شما دشمن هم نیستید
شما همتیمیهایی هستید که از هم قطع ارتباط شدهاید
اکسیتوسین کلید ماجراست.
این مادهی شیمیایی مغز، مسئول پیوند و احساس امنیت است.
اما نکته اینجاست:
اکسیتوسین از دل آسیبپذیری مشترک ساخته میشود.
و اگر درگیر رنجش، کنارهگیری یا سرزنش باشید
اکسیتوسین از بین میرود
پس باید چه کار کرد؟
منتظر نمان طرف مقابل درستش کند.
با شرمسار کردنش، از او چیزی بیرون نمیکشی.
با هم شروع کنید
برای بازسازی پیوند، هم در سطح عاطفی و هم جسمی
این یک بازی سرزنش نیست.
این یک پروژه است.
یک مأموریت.
یک هدف مشترک برای بازگشت به جایی که:
احساس امنیت میکنید
احساس خواستنیبودن میکنید
احساس نزدیکی میکنید
و بله... دوباره دلتان برای هم تنگ میشود
از قدمهای کوچک شروع کنید:
هر روز زمانی را برای ارتباط عاطفی اختصاص دهید
قدردانی و جملات تاییدآمیز را به زبان بیاورید
تماس جسمی بدون توقع جنسی را بیدریغ هدیه دهید
گفتوگوهای سبک و صمیمی داشته باشید، فقط برای لذت بردن از حضور هم
صادقانه بگویید دلتان برای چه چیزهایی تنگ شده
بگذارید گرمای عاطفی، شعلهی پیوندتان را دوباره روشن کند
سپس آرامآرام... و با ملایمت... صمیمیت جسمی را از نو بسازید.
نه با فشار
نه از سر وظیفه
بلکه از طریق لحظههای مشترک محبت، لمس و بازی.
بگذارید اکسیتوسین پلی میانتان باشد.
🆔 @hooreechannel
🆔 @Sayehsokhan
اگر برای علاج مشکل منتظر نسخهای هستی
پیشنهاد میشود:
🎁 لذت مطالعهی کتاب #بهبود_رابطه اثر #دکتر_جان_گاتمن و #جوان_دکلیر با ترجمهی روان خانم #دکتر_رباب_حامدی رو به خودت هدیه بدی
👏16❤6
📩 #از_شما
رسوایی (۲۷)
چند روز بعد من در اتومبیل خود از جادهای کوهستانی و سبز راه خود را به سمت دهکدهای که نگین در آنجا زندگی میکرد باز میکردم. بعد از نزدیک به دوساعت رانندگی به مقصد رسیدم. در ورودی دهکده پدر رامین در کنار اتومبیل خود قدم میزد. او منتظر من بود. در اتومبیل او زنی نشسته بود. حدس زدم که نگار است و چند دقیقه بعد دریافتم که گمانم درست بوده است.
در کوچههای تنگ و ساکت ده راندیم تا اتومبیل پدر رامین جلوی در خانهای ایستاد. پیاده شدم. زن جوانی در را باز کرد؛ نگین بود. به من و شوهر خواهرش سلام کرد و روی خواهرش را بوسید و ما به درون خانه رفتیم. خانه روستایی بود؛ حیاط بزرگ و پر درختی داشت. پیر زنی هم در خانه بود؛ مادر آن دو زن؛ بسیار پیر و فرتوت. خواست بلند شود ولی نتوانست. با هم محلی سخن میگفتند.
ترکی نبود ولی من از کلامشان چیزی دستگیرم نشد. نشستیم و من به سرعت دست به کار شدم. از کیفم کاغذی درآوردم تا هر آن چه نگین میگوید یادداشت کنم. نگین آمد با ظرفی میوه. لباس محلی در بر داشت. خوب به چهره او خیره شدم؛ زیبا بود؛ الهه زیبایی نبود ولی لیلی زمانه شده بود.
از عدسی چشمان من او یک زن معمولی بود؛ مثل دیگر زنان ولی او در چشم و دل رامین یکتا گوهر شب افروز زندگیاش بود. من بسان خلیفهای بودم که آوازه عشق مجنون به لیلی را شنید و دخترک را احضار کرد و چون او را مانند دیگر زنان حرمسرای خود یافت، از آن والگی و شیدایی سخت تعجب کرد:
"از دگر خوبان تو افزون نیستی......گفت خامش! چون تو مجنون نیستی". البته که من مجنون نبودم. مجنون آن جوان بخت برگشتهای بود که در پشت میلههای فولادی و سرد زندان، شبها و روزها در اندیشه آینده نامشخص خود روزگار میگذرانید.
نگین چایی آورد و من برداشتم با یک حبه قند کوچک؛ در این فکر بودم که آیا این زن باعث مرگ یک مرد و احتمالا مرگ مردی دیگر در بالای دار نشده و نمیشود؟
نگار در اتاق نبود، او با مادرش در بیرون سخن میگفت. پیر زن بلند حرف میزد و من ناهمزبان از کلام او هیچ نمیفهمیدم. شروع کردم. از قصه آن روز پرسیدم. نگین نگاهی به پدر رامین کرد و گفت: "به خدا خسته شدهام .مجبور هستم ماجرای اون روز نحس را هزار بار تعریف کنم". بغض کرد و گریست. گفتم: "سخته ولی لازمه. باید لابلای همین حرفا چیزی برای خلاصی رامین پیدا کنیم. مگر قاضی چکار میکنه؟
اون هم کاغذهای پرونده را میخونه و به حرفای ادمها گوش میکنه. اخرش حکم آزادی میده یا خدای نکرده دستور اعدام. پس باید دقیق همه آنچه را که دیدی برای هزار و یکمین بار برای من وکیل تعریف کنی".
نگار که صدای گریه خواهرش را شنید، آمد توی اتاق و کنار نگین نشست. دیدم که نگین باز هم به پدر رامین نگاه می کند. ظاهرا از حضور او معذب بود. آیا فکر میکرد که این مرد او را سبب بدبختی و گرفتاری پسرش میداند؟.......
(ادامه دارد)
✍#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
#دفتر_وکالت_من
🆔 @sayehsokhan
رسوایی (۲۷)
چند روز بعد من در اتومبیل خود از جادهای کوهستانی و سبز راه خود را به سمت دهکدهای که نگین در آنجا زندگی میکرد باز میکردم. بعد از نزدیک به دوساعت رانندگی به مقصد رسیدم. در ورودی دهکده پدر رامین در کنار اتومبیل خود قدم میزد. او منتظر من بود. در اتومبیل او زنی نشسته بود. حدس زدم که نگار است و چند دقیقه بعد دریافتم که گمانم درست بوده است.
در کوچههای تنگ و ساکت ده راندیم تا اتومبیل پدر رامین جلوی در خانهای ایستاد. پیاده شدم. زن جوانی در را باز کرد؛ نگین بود. به من و شوهر خواهرش سلام کرد و روی خواهرش را بوسید و ما به درون خانه رفتیم. خانه روستایی بود؛ حیاط بزرگ و پر درختی داشت. پیر زنی هم در خانه بود؛ مادر آن دو زن؛ بسیار پیر و فرتوت. خواست بلند شود ولی نتوانست. با هم محلی سخن میگفتند.
ترکی نبود ولی من از کلامشان چیزی دستگیرم نشد. نشستیم و من به سرعت دست به کار شدم. از کیفم کاغذی درآوردم تا هر آن چه نگین میگوید یادداشت کنم. نگین آمد با ظرفی میوه. لباس محلی در بر داشت. خوب به چهره او خیره شدم؛ زیبا بود؛ الهه زیبایی نبود ولی لیلی زمانه شده بود.
از عدسی چشمان من او یک زن معمولی بود؛ مثل دیگر زنان ولی او در چشم و دل رامین یکتا گوهر شب افروز زندگیاش بود. من بسان خلیفهای بودم که آوازه عشق مجنون به لیلی را شنید و دخترک را احضار کرد و چون او را مانند دیگر زنان حرمسرای خود یافت، از آن والگی و شیدایی سخت تعجب کرد:
"از دگر خوبان تو افزون نیستی......گفت خامش! چون تو مجنون نیستی". البته که من مجنون نبودم. مجنون آن جوان بخت برگشتهای بود که در پشت میلههای فولادی و سرد زندان، شبها و روزها در اندیشه آینده نامشخص خود روزگار میگذرانید.
نگین چایی آورد و من برداشتم با یک حبه قند کوچک؛ در این فکر بودم که آیا این زن باعث مرگ یک مرد و احتمالا مرگ مردی دیگر در بالای دار نشده و نمیشود؟
نگار در اتاق نبود، او با مادرش در بیرون سخن میگفت. پیر زن بلند حرف میزد و من ناهمزبان از کلام او هیچ نمیفهمیدم. شروع کردم. از قصه آن روز پرسیدم. نگین نگاهی به پدر رامین کرد و گفت: "به خدا خسته شدهام .مجبور هستم ماجرای اون روز نحس را هزار بار تعریف کنم". بغض کرد و گریست. گفتم: "سخته ولی لازمه. باید لابلای همین حرفا چیزی برای خلاصی رامین پیدا کنیم. مگر قاضی چکار میکنه؟
اون هم کاغذهای پرونده را میخونه و به حرفای ادمها گوش میکنه. اخرش حکم آزادی میده یا خدای نکرده دستور اعدام. پس باید دقیق همه آنچه را که دیدی برای هزار و یکمین بار برای من وکیل تعریف کنی".
نگار که صدای گریه خواهرش را شنید، آمد توی اتاق و کنار نگین نشست. دیدم که نگین باز هم به پدر رامین نگاه می کند. ظاهرا از حضور او معذب بود. آیا فکر میکرد که این مرد او را سبب بدبختی و گرفتاری پسرش میداند؟.......
(ادامه دارد)
✍#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
#دفتر_وکالت_من
🆔 @sayehsokhan
❤14👍2👏1
Forwarded from ساسان حبیبوند
همکار عزیزمان در این ویدیو میگویند که "جمله «خودت باش» یعنی «گور بابای بقیه!» میگویند این یک توصیه غلط روانشناسی است که موجب آسیب به دیگران و لطمه به روابط اجتماعی ما میشود...."
به این روش میگویند «مغالطه پهلوانپنبه»، که در آن، تصویری کاریکاتوری از یک چیز ارائه میشود، خواه آن چیز یک شخص باشد، یک عقیده یا یک سخن، و بعد، تصویری که خود گوینده ساخته، مورد حمله یا انتقاد قرار میگیرد.
توصیه «خودت باش» حتی در زبان عامه هم به معنای بیتوجهی به خواست یا حقوق دیگران نیست.
واقعیت آن است که ما آدمها اغلب خواسته یا عقیده خود را انکار میکنیم، خود را غیر از آنچه هستیم نشان میدهیم و یا وجود خود را برای انطباق با نظر و سلیقه دیگران زیر فشار میگذاریم.
این رفتار ممکن است به دلایل مختلفی از جمله مهرطلبی، ریاکاری، ترس یا منفعتطلبی صورت بگیرد.
خیلی از ما حتی آنچنان زیر تاثیر انتظارات و قضاوتهای جامعه بار آمدهایم که به راستی فراموش کردهایم که کیستیم، از زندگی چه میخواهیم، چه نظری داریم و چه حرف تازهای برای مردم دنیا داریم. ما عمرمان را در راه بازی کردن نقشی که نقش ما نیست و زیستنی که زندگی ما نیست، میسوزانیم و تباه میکنیم.
آنچه من از توصیه «خودت باش» میفهمم این است که آزاد باش، آزاده باش و آزاد زندگی کن. برده خواستهها و القائات دیگران نباش. برای رضایت این و آن خودت را جز آنچه که هستی نشان نده ، به زندگی آدمها نگاه کن و ببین که در پس یک صورت بزکشده، چیزی جز رنج و اضطراب نیست.
در میان آدمها زندگی کن، به آنان شفقت بورز و در حد توانت از رنج انسانها کم کن، اما خودت را به هیچ چیز و هیچکس نفروش. برده و اسیر هیچ شخص، مکتب، سنت یا داشتهای نباش.
هر موجودی فقط یک بار فرصت زندگی در این جهان را دارد، و این زندگی، فرصت توست.
هیچ باختی مصیبتبارتر از این نیست که یک عمر را بجای دیگران زندگی کنی و هرگز نفهمی که تو که بودی و از زندگی چه میخواستی.
www.tgoop.com/sasanhabibvand
به این روش میگویند «مغالطه پهلوانپنبه»، که در آن، تصویری کاریکاتوری از یک چیز ارائه میشود، خواه آن چیز یک شخص باشد، یک عقیده یا یک سخن، و بعد، تصویری که خود گوینده ساخته، مورد حمله یا انتقاد قرار میگیرد.
توصیه «خودت باش» حتی در زبان عامه هم به معنای بیتوجهی به خواست یا حقوق دیگران نیست.
واقعیت آن است که ما آدمها اغلب خواسته یا عقیده خود را انکار میکنیم، خود را غیر از آنچه هستیم نشان میدهیم و یا وجود خود را برای انطباق با نظر و سلیقه دیگران زیر فشار میگذاریم.
این رفتار ممکن است به دلایل مختلفی از جمله مهرطلبی، ریاکاری، ترس یا منفعتطلبی صورت بگیرد.
خیلی از ما حتی آنچنان زیر تاثیر انتظارات و قضاوتهای جامعه بار آمدهایم که به راستی فراموش کردهایم که کیستیم، از زندگی چه میخواهیم، چه نظری داریم و چه حرف تازهای برای مردم دنیا داریم. ما عمرمان را در راه بازی کردن نقشی که نقش ما نیست و زیستنی که زندگی ما نیست، میسوزانیم و تباه میکنیم.
آنچه من از توصیه «خودت باش» میفهمم این است که آزاد باش، آزاده باش و آزاد زندگی کن. برده خواستهها و القائات دیگران نباش. برای رضایت این و آن خودت را جز آنچه که هستی نشان نده ، به زندگی آدمها نگاه کن و ببین که در پس یک صورت بزکشده، چیزی جز رنج و اضطراب نیست.
در میان آدمها زندگی کن، به آنان شفقت بورز و در حد توانت از رنج انسانها کم کن، اما خودت را به هیچ چیز و هیچکس نفروش. برده و اسیر هیچ شخص، مکتب، سنت یا داشتهای نباش.
هر موجودی فقط یک بار فرصت زندگی در این جهان را دارد، و این زندگی، فرصت توست.
هیچ باختی مصیبتبارتر از این نیست که یک عمر را بجای دیگران زندگی کنی و هرگز نفهمی که تو که بودی و از زندگی چه میخواستی.
www.tgoop.com/sasanhabibvand
👍21❤11👏3
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
.
انسان بهشدت تحتتأثیر این موسیقی و کلام روحنواز مولوی قرار میگیرد. این غزل نمونهی روشنی است از یک اصل بسیار بنیادی؛ اینکه موسیقی، نحوه ساخت، پردازشهای تصویری، و شیوهی اجرا میتواند روح تازهای به شعر بدهد. وزن این شعر حالت نرم و روانی دارد و وقتی با موسیقی جدید و تنظیم خلاقانه همراه شود، دیگر صرفاً یک متن ادبی نیست؛ بلکه به تجربهای حسی و جمعی بدل میشود.
حتی اگر مرحوم کسروی هم شعر مولوی را با چنین تنظیم موسیقیایی میشنید، شاید درمییافت که مخاطبان شعر الزاماً فقط در پی مضامین عرفانی یا معانی مبهم نیستند و آنگونه که او گمان میکرد، قصد فرار از مسئولیتهای اجتماعی یا پناه بردن به نوعی خماری و بیخبری ندارند؛ بلکه آنچه بیش از هر چیز آنان را جذب میکند، آهنگ دلنشین، وزن روان و همنوایی واژههاست. در حقیقت، بسیاری از شیفتگان این اشعار بیش از آنکه مجذوب لایههای پیچیدهی فکری و عرفانی باشند، عمدتا تحت تأثیر شور و زیبایی موسیقایی کلام قرار میگیرند، همان چیزی که به شعر جان تازه میبخشد و از آن یک اثر با شکوه و ماندگار می سازد.
با سپاس از آقا مهرداد عزیز
🆔 @Sayehsokhan
انسان بهشدت تحتتأثیر این موسیقی و کلام روحنواز مولوی قرار میگیرد. این غزل نمونهی روشنی است از یک اصل بسیار بنیادی؛ اینکه موسیقی، نحوه ساخت، پردازشهای تصویری، و شیوهی اجرا میتواند روح تازهای به شعر بدهد. وزن این شعر حالت نرم و روانی دارد و وقتی با موسیقی جدید و تنظیم خلاقانه همراه شود، دیگر صرفاً یک متن ادبی نیست؛ بلکه به تجربهای حسی و جمعی بدل میشود.
حتی اگر مرحوم کسروی هم شعر مولوی را با چنین تنظیم موسیقیایی میشنید، شاید درمییافت که مخاطبان شعر الزاماً فقط در پی مضامین عرفانی یا معانی مبهم نیستند و آنگونه که او گمان میکرد، قصد فرار از مسئولیتهای اجتماعی یا پناه بردن به نوعی خماری و بیخبری ندارند؛ بلکه آنچه بیش از هر چیز آنان را جذب میکند، آهنگ دلنشین، وزن روان و همنوایی واژههاست. در حقیقت، بسیاری از شیفتگان این اشعار بیش از آنکه مجذوب لایههای پیچیدهی فکری و عرفانی باشند، عمدتا تحت تأثیر شور و زیبایی موسیقایی کلام قرار میگیرند، همان چیزی که به شعر جان تازه میبخشد و از آن یک اثر با شکوه و ماندگار می سازد.
با سپاس از آقا مهرداد عزیز
🆔 @Sayehsokhan
❤14👍4
📩 #از_شما
رسوایی(۲۸)
من میخواستم که بیپرده و صریح با آن زن صحبت کنم اماحضور خواهر و شوهر او مانع بزرگی بود. چای را زود سرکشیدم و گفتم: "من باید با نگین خانم تنها صحبت کنم " و بلند شدم. پدر رامین روی در هم کشید ولی چارهای نداشت.
رفتم به حیاط بزرگ خانه و در قسمتی که دور از ساختمان بود ایستادم. نگین آمد؛ پتویی در دستش بود. آن را روی زمین پهن کرد و بر روی آن نشستیم. گفتم: "ببین! آن پسر تو را دوست داره و این علاقه شدیده. حتما تو هم همین احساس را نسبت به او داری؛ پس به من و در واقع به کسی که دوستش داری کمک کن.
"نگین دوباره بغض کرد:" من باید چکار کنم؟ من نمیخوام یه مو از سر رامین کم بشه. اگه برا اون اتفاقی بیفته من هم دیگه زندگی را میخوام چکار؟ زندگی بدون اون برا من پایان کاره. "نگذاشتم دوباره بزند به گریه. من حقیقت را از او میخواستم و نه احساساتی که دردی را از من و موکل حل نمی کرد:
"تو داستانی که تو اون در دادسرا تعریف کردید تناقض هست، دارید یک جای قضیه رو مخفی میکنید. ببینم! آیا این رامین نبود که به حامد حمله کرد؟ چاقو مال رامین نبود؟ "نگین اشکهایش را پاک کرد و گفت: "نه به خدا من و رامین داشتیم میرفتیم و حرف میزدیم که حامد یکهو سر و کلش پیدا شد.
آماده جنگ و دعوا بود، فحش میداد، حرفای بد راجع به رابطه من و رامین میزد. وقتی به من حرف خیلی زشتی زد رامین جلو رفت و زد تو دهنش. حامد زوری نداشت؛ زورش به چاقوش بود؛ یکی از این ضامن دارا. زود برا ما چاقو کشید. حامد همیشه دست به چاقو بود، حتی رو خود من چند بار چاقو کشیده بود. یه بار هم یکی را با چاقو زده بود که چند ماهی افتاد زندان".
نگین به حرف افتاده بود و من همین را میخواستم. به او نگاه نمیکردم تا راحت باشد. هر چیزی که لازم بود یادداشت میکردم: "حامد گاهی عرق میخورد، بیشتر وقتی که میخواست دعوا و مرافعه راه بندازه، فکر نمیکنم که مست بود ولی مثل آدمای مست رفتار میکرد.
جلو میاومد، عقب میرفت، فحش میداد، از دهنش خون میاومد. شده بود عین یه گاو وحشی. وقتی با چاقو به طرف من اومد من جيغ زدم و رفتم پشت رامین قایم شدم. من اول فکر کردم که میخواد ما را بترسونه یا دست آخرش یه نیش چاقو به رامین بزنه ولی وقتی دیدم که اون تو حال خودش نیست و چاقو را میخواد تو شکم رامین فرو کنه خیلی ترسیدم و شروع کردم به جيغ زدن تا شاید یکی پیداش بشه ولی از اقبال بدم هیچ کس اون دور و بر نبود.
رامین در ظرف غذا را ور داشته بود و سعی میکرد با اون از خودش و من دفاع کنه؛ درست مثل یه سپر...."
✍#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
#دفتر_وکالت_من
🆔 @sayehsokhan
رسوایی(۲۸)
من میخواستم که بیپرده و صریح با آن زن صحبت کنم اماحضور خواهر و شوهر او مانع بزرگی بود. چای را زود سرکشیدم و گفتم: "من باید با نگین خانم تنها صحبت کنم " و بلند شدم. پدر رامین روی در هم کشید ولی چارهای نداشت.
رفتم به حیاط بزرگ خانه و در قسمتی که دور از ساختمان بود ایستادم. نگین آمد؛ پتویی در دستش بود. آن را روی زمین پهن کرد و بر روی آن نشستیم. گفتم: "ببین! آن پسر تو را دوست داره و این علاقه شدیده. حتما تو هم همین احساس را نسبت به او داری؛ پس به من و در واقع به کسی که دوستش داری کمک کن.
"نگین دوباره بغض کرد:" من باید چکار کنم؟ من نمیخوام یه مو از سر رامین کم بشه. اگه برا اون اتفاقی بیفته من هم دیگه زندگی را میخوام چکار؟ زندگی بدون اون برا من پایان کاره. "نگذاشتم دوباره بزند به گریه. من حقیقت را از او میخواستم و نه احساساتی که دردی را از من و موکل حل نمی کرد:
"تو داستانی که تو اون در دادسرا تعریف کردید تناقض هست، دارید یک جای قضیه رو مخفی میکنید. ببینم! آیا این رامین نبود که به حامد حمله کرد؟ چاقو مال رامین نبود؟ "نگین اشکهایش را پاک کرد و گفت: "نه به خدا من و رامین داشتیم میرفتیم و حرف میزدیم که حامد یکهو سر و کلش پیدا شد.
آماده جنگ و دعوا بود، فحش میداد، حرفای بد راجع به رابطه من و رامین میزد. وقتی به من حرف خیلی زشتی زد رامین جلو رفت و زد تو دهنش. حامد زوری نداشت؛ زورش به چاقوش بود؛ یکی از این ضامن دارا. زود برا ما چاقو کشید. حامد همیشه دست به چاقو بود، حتی رو خود من چند بار چاقو کشیده بود. یه بار هم یکی را با چاقو زده بود که چند ماهی افتاد زندان".
نگین به حرف افتاده بود و من همین را میخواستم. به او نگاه نمیکردم تا راحت باشد. هر چیزی که لازم بود یادداشت میکردم: "حامد گاهی عرق میخورد، بیشتر وقتی که میخواست دعوا و مرافعه راه بندازه، فکر نمیکنم که مست بود ولی مثل آدمای مست رفتار میکرد.
جلو میاومد، عقب میرفت، فحش میداد، از دهنش خون میاومد. شده بود عین یه گاو وحشی. وقتی با چاقو به طرف من اومد من جيغ زدم و رفتم پشت رامین قایم شدم. من اول فکر کردم که میخواد ما را بترسونه یا دست آخرش یه نیش چاقو به رامین بزنه ولی وقتی دیدم که اون تو حال خودش نیست و چاقو را میخواد تو شکم رامین فرو کنه خیلی ترسیدم و شروع کردم به جيغ زدن تا شاید یکی پیداش بشه ولی از اقبال بدم هیچ کس اون دور و بر نبود.
رامین در ظرف غذا را ور داشته بود و سعی میکرد با اون از خودش و من دفاع کنه؛ درست مثل یه سپر...."
✍#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
#دفتر_وکالت_من
🆔 @sayehsokhan
❤12👍2👏2
Forwarded from سخنرانیها
🔊فایل صوتی
سلسله درسگفتار دکتر #محمد_رضا_سرگلزایی
کلاس بازخوانی #تاریخ_روانکاوی
#میراث #زیگموند_فروید
جلسه ششم
مرداد 97
لینک جلسه قبل 👇
https://www.tgoop.com/sokhanranihaa/20017
.
🆔 @sokhanranihaa
🆔 @sokhanranihaa
🆑کانال سخنرانی ها
🌹
سلسله درسگفتار دکتر #محمد_رضا_سرگلزایی
کلاس بازخوانی #تاریخ_روانکاوی
#میراث #زیگموند_فروید
جلسه ششم
مرداد 97
لینک جلسه قبل 👇
https://www.tgoop.com/sokhanranihaa/20017
.
🆔 @sokhanranihaa
🆔 @sokhanranihaa
🆑کانال سخنرانی ها
🌹
Telegram
attach 📎
👍4
زَنجِمورهی یک زنجیری
زیستن دشوار است.
بودن در میان کسانی که تو را احساس و ادراک نمیکنند ناگوار است.
همهجا خار است.
به هرکس لبخند میزنی، تو را احمق میپندارد.
دوست میداری، به دشمنی با تو برمیخیزند.
دشمنی نمیدانی، خوار و حقیرت میشمارند.
میخندی، دیوانهات میشمارند.
میگریی، ویرانهات میدانند.
از عشق میگویی، سوارت میشوند.
از اندیشه دادِ سخن میدهی، کلاه بر سرت مینهند.
هرکس را به آزادی فرا میخوانی، اسیرت میکند.
عزّت را حقارت و رهایی را اسارت نام میدهند.
در پسِ هر بوسه، زهری پنهان کردهاند.
دستی را که به نوازش فرا میبری، با نکوهش، پس میزنند.
در این جهانِ متناقض، ماندن مرگی است که هرلحظه تکرار میگردد.
خوشا مرگی بیبازگشت! خوشا خاموشیِ!
خوشا خرابی!
خوشا خفتن و دیگر برنخاستن.
خشونت، ذاتِ آدمیان شده است.
سرشتی سرنگونساز، سرنوشتِ ماست.
نه راهِ رفتن در پیش داریم و نه راهِ بازگشتن.
بختبرگشتهایم.
چه روزها و شبها برای رستگاری خود و دیگران کوشیدم. نمیدانستم رستگاری برای من با رستگاری برای دیگران فاصلهای به اندازهی زمین تا آسمان دارد.
ایکاش میشد واژهها را به فهمها سپرد و از نافهمی نگران نبود!
ایکاش، زبانها با ذهنها یکی بود.
شوریدهام اما نیروی شورش ندارم.
تکیدهام و توانِ تازش ندارم.
سازش، مرامِ من شد.
از ساختن نومیدم.
سوزش، مرا خوش میآید.
میخواستم چراغی باشم برای دیگران؛ فروغم را فروخواباندند.
عزم آن داشتم که در ساختنِ جهانی زیبا سهیم باشم. سیلی سهمناک، مرا با خود بُرد.
رودی به گِل نشستهام که با لایروبی نیز روان و زلال نخواهم شدم.
فاضلاب، فضیلت شد.
چرا شب به پایان نمیرسد؟
https://www.tgoop.com/ezzatiparvar
🆔 @Sayehsokhan
زیستن دشوار است.
بودن در میان کسانی که تو را احساس و ادراک نمیکنند ناگوار است.
همهجا خار است.
به هرکس لبخند میزنی، تو را احمق میپندارد.
دوست میداری، به دشمنی با تو برمیخیزند.
دشمنی نمیدانی، خوار و حقیرت میشمارند.
میخندی، دیوانهات میشمارند.
میگریی، ویرانهات میدانند.
از عشق میگویی، سوارت میشوند.
از اندیشه دادِ سخن میدهی، کلاه بر سرت مینهند.
هرکس را به آزادی فرا میخوانی، اسیرت میکند.
عزّت را حقارت و رهایی را اسارت نام میدهند.
در پسِ هر بوسه، زهری پنهان کردهاند.
دستی را که به نوازش فرا میبری، با نکوهش، پس میزنند.
در این جهانِ متناقض، ماندن مرگی است که هرلحظه تکرار میگردد.
خوشا مرگی بیبازگشت! خوشا خاموشیِ!
خوشا خرابی!
خوشا خفتن و دیگر برنخاستن.
خشونت، ذاتِ آدمیان شده است.
سرشتی سرنگونساز، سرنوشتِ ماست.
نه راهِ رفتن در پیش داریم و نه راهِ بازگشتن.
بختبرگشتهایم.
چه روزها و شبها برای رستگاری خود و دیگران کوشیدم. نمیدانستم رستگاری برای من با رستگاری برای دیگران فاصلهای به اندازهی زمین تا آسمان دارد.
ایکاش میشد واژهها را به فهمها سپرد و از نافهمی نگران نبود!
ایکاش، زبانها با ذهنها یکی بود.
شوریدهام اما نیروی شورش ندارم.
تکیدهام و توانِ تازش ندارم.
سازش، مرامِ من شد.
از ساختن نومیدم.
سوزش، مرا خوش میآید.
میخواستم چراغی باشم برای دیگران؛ فروغم را فروخواباندند.
عزم آن داشتم که در ساختنِ جهانی زیبا سهیم باشم. سیلی سهمناک، مرا با خود بُرد.
رودی به گِل نشستهام که با لایروبی نیز روان و زلال نخواهم شدم.
فاضلاب، فضیلت شد.
چرا شب به پایان نمیرسد؟
https://www.tgoop.com/ezzatiparvar
🆔 @Sayehsokhan
Telegram
احمد عزتی پرور
سلام. کانالی که در برابر نگاه دوستداران ادب فارسی قرار دارد، جز ادبیات، به فلسفه و فرهنگ و هنر نیز گوشهچشمی دارد. انسان معاصر در فضای تهی اخلاق و عشق و فرهنگ، سر درگُم مانده است. امید که بتوانیم به یاری خود برخیزیم.
https://www.tgoop.com/ezzatiparvar
https://www.tgoop.com/ezzatiparvar
❤10👏5