SAYEHSOKHAN Telegram 37721
📩 #از_شما

رسوایی (۲۷)

چند روز بعد من در اتومبیل خود از جاده‌ای کوهستانی و سبز راه خود را به سمت دهکده‌ای که نگین در آن‌جا زندگی می‌کرد باز می‌کردم. بعد از نزدیک به دوساعت رانندگی به مقصد رسیدم. در ورودی دهکده پدر رامین در کنار اتومبیل خود قدم می‌زد. او منتظر من بود. در اتومبیل او زنی نشسته بود. حدس زدم که نگار است و چند دقیقه بعد دریافتم که گمانم درست بوده است.

در کوچه‌های تنگ و ساکت ده راندیم تا اتومبیل پدر رامین جلوی در خانه‌ای ایستاد. پیاده شدم. زن جوانی در را باز کرد؛ نگین بود. به من و شوهر خواهرش سلام کرد و روی خواهرش را بوسید و ما به درون خانه رفتیم. خانه روستایی بود؛ حیاط بزرگ و پر درختی داشت. پیر زنی هم در خانه بود؛ مادر آن دو زن؛ بسیار پیر و فرتوت. خواست بلند شود ولی نتوانست. با هم محلی سخن می‌گفتند.

ترکی نبود ولی من از کلامشان چیزی دستگیرم نشد. نشستیم و من به سرعت دست به کار شدم. از کیفم کاغذی درآوردم تا هر آن چه نگین می‌گوید یادداشت کنم. نگین آمد با ظرفی میوه. لباس محلی در بر داشت. خوب به چهره او خیره شدم؛ زیبا بود؛ الهه زیبایی نبود ولی  لیلی زمانه شده بود.

از عدسی چشمان من او یک زن معمولی بود؛ مثل دیگر زنان ولی او در چشم و دل رامین یکتا گوهر شب افروز زندگی‌اش بود. من بسان خلیفه‌ای بودم که آوازه عشق مجنون به لیلی را شنید و دخترک را احضار کرد و چون او را مانند دیگر زنان حرمسرای خود یافت، از آن والگی و شیدایی سخت تعجب کرد:
"از دگر خوبان تو افزون نیستی......گفت خامش! چون تو مجنون نیستی". البته که من مجنون نبودم. مجنون آن جوان بخت برگشته‌ای بود که در پشت میله‌های فولادی و سرد زندان، شب‌ها و روزها در اندیشه  آینده نامشخص خود روزگار می‌گذرانید.

نگین چایی آورد و من برداشتم با یک حبه قند کوچک؛ در این فکر بودم که آیا  این زن باعث مرگ یک مرد و احتمالا مرگ مردی دیگر در بالای دار  نشده و نمی‌شود؟

نگار در اتاق نبود، او با مادرش در بیرون سخن می‌گفت. پیر زن بلند حرف می‌زد و من ناهمزبان از کلام او هیچ نمی‌فهمیدم. شروع کردم. از قصه آن روز پرسیدم. نگین نگاهی به پدر رامین کرد و گفت: "به خدا خسته‌ شده‌ام .مجبور هستم ماجرای اون روز نحس را هزار بار تعریف کنم". بغض کرد و گریست. گفتم: "سخته ولی لازمه. باید لابلای همین حرفا چیزی برای خلاصی رامین پیدا کنیم. مگر قاضی چکار می‌کنه؟

اون هم کاغذهای پرونده را می‌خونه و به حرفای ادم‌ها گوش می‌کنه. اخرش حکم آزادی می‌ده یا خدای  نکرده دستور اعدام. پس باید دقیق همه آن‌چه را که دیدی برای هزار و یکمین بار برای من وکیل تعریف کنی".

نگار که صدای گریه خواهرش را شنید، آمد توی اتاق و کنار نگین نشست. دیدم که نگین باز هم به پدر رامین نگاه می کند. ظاهرا از حضور او معذب بود. آیا فکر می‌کرد که این مرد او را سبب بدبختی و گرفتاری پسرش می‌داند؟.......

(ادامه دارد)

#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
#دفتر_وکالت_من

🆔 @sayehsokhan
14👍2👏1



tgoop.com/sayehsokhan/37721
Create:
Last Update:

📩 #از_شما

رسوایی (۲۷)

چند روز بعد من در اتومبیل خود از جاده‌ای کوهستانی و سبز راه خود را به سمت دهکده‌ای که نگین در آن‌جا زندگی می‌کرد باز می‌کردم. بعد از نزدیک به دوساعت رانندگی به مقصد رسیدم. در ورودی دهکده پدر رامین در کنار اتومبیل خود قدم می‌زد. او منتظر من بود. در اتومبیل او زنی نشسته بود. حدس زدم که نگار است و چند دقیقه بعد دریافتم که گمانم درست بوده است.

در کوچه‌های تنگ و ساکت ده راندیم تا اتومبیل پدر رامین جلوی در خانه‌ای ایستاد. پیاده شدم. زن جوانی در را باز کرد؛ نگین بود. به من و شوهر خواهرش سلام کرد و روی خواهرش را بوسید و ما به درون خانه رفتیم. خانه روستایی بود؛ حیاط بزرگ و پر درختی داشت. پیر زنی هم در خانه بود؛ مادر آن دو زن؛ بسیار پیر و فرتوت. خواست بلند شود ولی نتوانست. با هم محلی سخن می‌گفتند.

ترکی نبود ولی من از کلامشان چیزی دستگیرم نشد. نشستیم و من به سرعت دست به کار شدم. از کیفم کاغذی درآوردم تا هر آن چه نگین می‌گوید یادداشت کنم. نگین آمد با ظرفی میوه. لباس محلی در بر داشت. خوب به چهره او خیره شدم؛ زیبا بود؛ الهه زیبایی نبود ولی  لیلی زمانه شده بود.

از عدسی چشمان من او یک زن معمولی بود؛ مثل دیگر زنان ولی او در چشم و دل رامین یکتا گوهر شب افروز زندگی‌اش بود. من بسان خلیفه‌ای بودم که آوازه عشق مجنون به لیلی را شنید و دخترک را احضار کرد و چون او را مانند دیگر زنان حرمسرای خود یافت، از آن والگی و شیدایی سخت تعجب کرد:
"از دگر خوبان تو افزون نیستی......گفت خامش! چون تو مجنون نیستی". البته که من مجنون نبودم. مجنون آن جوان بخت برگشته‌ای بود که در پشت میله‌های فولادی و سرد زندان، شب‌ها و روزها در اندیشه  آینده نامشخص خود روزگار می‌گذرانید.

نگین چایی آورد و من برداشتم با یک حبه قند کوچک؛ در این فکر بودم که آیا  این زن باعث مرگ یک مرد و احتمالا مرگ مردی دیگر در بالای دار  نشده و نمی‌شود؟

نگار در اتاق نبود، او با مادرش در بیرون سخن می‌گفت. پیر زن بلند حرف می‌زد و من ناهمزبان از کلام او هیچ نمی‌فهمیدم. شروع کردم. از قصه آن روز پرسیدم. نگین نگاهی به پدر رامین کرد و گفت: "به خدا خسته‌ شده‌ام .مجبور هستم ماجرای اون روز نحس را هزار بار تعریف کنم". بغض کرد و گریست. گفتم: "سخته ولی لازمه. باید لابلای همین حرفا چیزی برای خلاصی رامین پیدا کنیم. مگر قاضی چکار می‌کنه؟

اون هم کاغذهای پرونده را می‌خونه و به حرفای ادم‌ها گوش می‌کنه. اخرش حکم آزادی می‌ده یا خدای  نکرده دستور اعدام. پس باید دقیق همه آن‌چه را که دیدی برای هزار و یکمین بار برای من وکیل تعریف کنی".

نگار که صدای گریه خواهرش را شنید، آمد توی اتاق و کنار نگین نشست. دیدم که نگین باز هم به پدر رامین نگاه می کند. ظاهرا از حضور او معذب بود. آیا فکر می‌کرد که این مرد او را سبب بدبختی و گرفتاری پسرش می‌داند؟.......

(ادامه دارد)

#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
#دفتر_وکالت_من

🆔 @sayehsokhan

BY نشر سایه سخن


Share with your friend now:
tgoop.com/sayehsokhan/37721

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

SUCK Channel Telegram Co-founder of NFT renting protocol Rentable World emiliano.eth shared the group Tuesday morning on Twitter, calling out the "degenerate" community, or crypto obsessives that engage in high-risk trading. During the meeting with TSE Minister Edson Fachin, Perekopsky also mentioned the TSE channel on the platform as one of the firm's key success stories. Launched as part of the company's commitments to tackle the spread of fake news in Brazil, the verified channel has attracted more than 184,000 members in less than a month. How to build a private or public channel on Telegram? Each account can create up to 10 public channels
from us


Telegram نشر سایه سخن
FROM American