Telegram Web
Forwarded from مدرسهٔ تردید
🛎 مدرسهٔ تردید به مناسبت روز جهانی داروین برگزار می‌کند:

چهارمین همایش بررسی آرا و آثار داروین: انتخاب طبیعی

➖️ یکشنبه بیست و سوم بهمن تا سه‌شنبه بیست و پنج بهمن ماه ۱۴۰۱

⏰️ ساعت ۱۹ تا ۲۱

📍 این رویداد در محیط اسکای روم برگزار می‌شود.

◾️ شرکت در این رویداد برای همه علاقه‌مندان آزاد و رایگان است.

🌐 لینک شرکت در جلسه:

https://www.skyroom.online/ch/tardidschool/darwin-day


اطلاعات بیشتر را در کانال تلگرام مدرسهٔ
تردید دنبال کنید:👇

@tardidschool

.............
Forwarded from مدرسهٔ تردید
🛎 برنامه چهارمین همایش بررسی آرا و آثار داروین: انتخاب طبیعی


لینک شرکت در همایش👇:
https://www.skyroom.online/ch/tardidschool/darwin-day

..........
🔸معرفی کتاب

📗سرنخ‌های شناخت مغز: پنجاه نکتۀ کوتاه اما ضروری برای آشنایی با علوم اعصاب

🔗لینک تهیۀ کتاب از طاقچه

🔺کتاب را انیل سث، از دانشمندان مشهور حوزۀ علوم اعصاب (نوروساینس)، با همکاری هفت دانشمند دیگر نوشته. این کتاب جزو کتاب‌های بسیار معتبر و پرفروش جهان در زمینۀ آشنایی مقدماتی با علوم اعصاب است و هادی فاطمی (دانش‌آموختۀ مهندسی برق و علوم اعصاب) آن را به فارسی ترجمه کرده است.

🔺این کتاب شما را با زبانی ساده و قابل فهم با ۵۰ ایدهٔ هیجان‌انگیز در علوم اعصاب آشنا می‌کند. فصل اول، «ساختار مغز»، به اجزای پایه‌ای و طراحی مغز، تاریخچهٔ آن از زمان تولد (و قبل از آن)، و تحول آن در طول تکامل می‌پردازد. فصل دوم، «نظریه‌های مغز»، ایده‌های جذاب در مورد چگونگی تعامل میلیاردها سلول عصبی را بررسی می‌کند. فصل سوم، «نقشه‌برداری از مغز»، نشان می‌دهد که چگونه فناوری‌های نوین امکان نقشه‌برداری از ساختار و الگوهای فعالیت پیچیدهٔ مغز را فراهم کرده‌اند. فصل چهارم، «خودآگاهی»، به رابطهٔ رازآلود مغز و تجربهٔ خودآگاهانه می‌پردازد: چگونه جرقه‌زدن نورون‌ها تبدیل به تجربهٔ ذهنی می‌شود! فصل پنجم، «ادراک و عمل»، و فصل ششم، «شناخت و عواطف»، به چگونگی محقق شدن این کارکردهای مهم در مغز، چه با خودآگاهی و چه بدون آن، اختصاص دارد. و در نهایت فصل هفتم، «مغز در حال تغییر»، ایده‌های جدید دربارۀ چگونگی تغییر ساختار و کارکرد مغز را در طول عمر انسان بررسی می‌کند.

🔺هر کدام از ۵۰ ایده در یک «سرنخ» که تا حد ممکن ساده و خوانا و موجز نگاشته شده ارائه شده است به اضافۀ متن‌های بسیار کوتاه با عنوان «چکیده» و «تأمل بیشتر» برای فهم بهتر و مطالعۀ بیشتر. هر فصل واژه‌نامه‌ای کاربردی از مهم‌ترین اصطلاحات علوم اعصاب دارد (به همراه معادل فارسی آنها که با دقت انتخاب شده اند) و شامل «سرگذشت» یکی از دانشمندانی است که علوم اعصاب امروزی را بنا کرده‌اند.

💡این کتاب سومین کتاب از مجموعۀ «سرنخ‌های علم» است که پیش از این دو کتاب سرنخ‌های تکامل (لینک) و سرنخ‌های روان‌شناسی (لینک) هم از آن به فارسی ترجمه و منتشر شده است.

@sadeghekazeb
🔸فلسفیدن چندسطحی: نفی همزمان سطحی‌نگری و عمیق‌نمایی

از مجموعۀ «فلسفه به مثابۀ روان‌گردان»

مردی از دوستش دربارۀ روش‌های همسرداری مشورت می‌گیرد. دوستش می‌گوید «خب باید مهربانی کنی مثلن وقتی در حال شستن ظرفهاست بغلش کنی و بوسش کنی و بگویی که چقدر دوستش داری» مرد با تعجب می‌پرسد «یعنی شیر آب باز باشه همینجور؟!»

جوک در سطحی از واقعیت شروع می‌شود اما ناگهان به سطحی دیگر می‌رود و ما را با وجهی از واقعیت مواجه می‌کند که انتظارش را نداریم. در همین جوک می‌توان سطوح دیگری را ملاقات کرد. ممکن است مرد بگوید «اما ما ماشین ظرفشویی داریم» و ژانر جوک را عوض کند. کسی ممکن است اعتراض کند «تقارن زن و ظرفشویی جوک نیست توهین است». ممکن است کسی پاسخ دهد «گیر دادن به توهین موجود در جوک مانند کاریست که مرد در داخل همین جوک کرده».

چطور می‌توان سطح باربط و بی‌ربط را از هم تشخیص داد؟ آیا همیشه در هر موقعیتی یک سطحی داریم که «واقعی» است و بقیه سطح‌ها بیربط و غیرواقعی‌اند؟ آیا می‌توان میزان ربط سطوح را اندازه گرفت؟ آیا بعضی سطح‌ها غیراخلاقی است؟ آیا چیزی به نام «سطح» واقعن داریم؟ شاید بهتر باشد بگوییم «جهان». اما تصور جهان‌های درهم‌تنیده سخت است و این تلقی را ایجاد می‌کند که ما در جهان‌های جدا از هم زندگی می‌کنیم اما خب اینطور نیست. از این نظر، «سطح» استعارۀ بهتریست و به «واقعیت» زندگی نزدیک‌تر.

در قسمت اول سریال بازی تاج و تخت، تیرین «کوتوله» با جان «حرامزاده» مشغول صحبت است. تیرین شروع می‌کند راجع به حرامزاده بودن جان صحبت کردن و به جان اندرز دادن که «این صفت آزاردهنده را مثل زره به تن کن». جان با عصبانیت می‌گوید «تو از حرامزاده بودن چه می‌دانی؟!» و تیرین می‌گوید «همۀ کوتوله‌ها در چشم پدرانشان حرامزاده‌اند».

تیرین نه فقط در جهان داستانی سریال بلکه در جهان واقعی هم کوتوله است. او، خواسته یا ناخواسته، سطح زندگی واقعی را با سطح سریال می‌آمیزد و نه فقط درباره «تیرین کوتوله» بلکه دربارۀ خودش، پیتر دینکلیج، و تمام کوتوله‌ها صحبت می‌کند. بازیگر کوتوله برای اینکه بتواند این مکالمۀ پیچیده را به این زیبایی بازی کند، باید با وضعیت کوتولگی خودش «در صلح» باشد. پیچیدگی این صحنه در آن حد است که کارگردان از بازیگر بخواهد در صحنۀ خودکشی واقعن خودش را بکشد یا در صحنۀ هرزگی واقعن هرزگی کند.

در سطحی دیگر، پیتر دینکلیج از موقعیت ممتاز در جهان بازیگری و فیلمسازی برخوردار است. او، در جهان واقعی، زرهی از جنس جایگاه اجتماعی به تن دارد که به او امکان می‌دهد با کوتولگی خودش شوخی کند. اما او، با این حرفش، به هر حال، احتمالن بقیۀ کوتوله‌ها را آزار می‌دهد. آیا او اخلاقن مجاز است چنین کند؟ آیا کارگردان مجاز است یک بازیگر کوتوله را به مثابه فرد کوتوله تحقیر کند چون اقتضای هنر و داستان است؟

شاید، در سطحی دیگر، این سوال اخلاقی چیزی نباشد جز اطوار اخلاقی. شاید تلاش اخلاق‌مدارانه برای پنهان کردن وجه تحقیرآمیز کوتولگی تأییدی باشد بر اینکه وجه تحقیرآمیز کوتولگی آنقدر با کوتولگی عجین است که نمی‌توان آن را از کوتولگی جدا کرد. در این صورت، پرهیز از پرداختن به موضوع چیزی نیست جز ژست اخلاقی برای فرار از اصل موضوع.

در صحنه‌های آغاز فیلم متری شش و نیم با انبوهی از معتادان «واقعی» طرفیم و پیمان معادی به یکی از آن‌ها، به خاطر وضعیت پوستی عجیبش، با حالتی تحقیرآمیز ترحم می‌کند. آیا فیلمساز مجاز است از بدبختی دیگران برای «بهتر کردن» فیلم خودش استفاده کند؟ فیلمساز می‌تواند این وسواسهای اخلاقی را در راستای تلاش خودش برای پرداختن به «اصل موضوع» و نمایش «جهان واقعی» رفع و رجوع کند. اما فیلسوف به این سطح بسنده نمی‌کند. او وسواس دارد و همیشه در حال جابجایی بین سطوح است.

فیلسوف عمیقن به این می‌اندیشد که سطح «جهان واقعی» فقط یکی از سطوح ماجراست، آن هم لغزنده‌ترینش. ما در هر موقعیت با بیشمار سطح درهم‌تنیده مواجهیم و می‌توانیم، و باید، این سطوح را گاهی «کشف» و گاهی «اختراع» کنیم. اما کشف و اختراع سطوح و رفت و آمد میان آن‌ها مهارت می‌خواهد. ناشی‌گری در جابجایی میان سطوح ممکن است آدم را به سرنوشت آن هزارپا دچار کند یا به وضعیت بغرنج همه چیز همه جا به یکباره. فیلسوف هر لحظه ممکن است دچار سطحی‌نگری یا عمیق‌نمایی شود.

وقتی نوازندۀ ماهری موسیقی می‌نوازد، می‌توانیم حتی بدون داشتن مهارت نوازندگی از موسیقی او لذت ببریم. وقتی نقاش ماهری نقاشی می‌کند، می‌توانیم حتی بدون داشتن مهارت نقاشی از نقاشی او لذت ببریم. اما فلسفیدن با نوازندگی و نقاشی فرق دارد. فلسفه مانند خوردن، خوابیدن، و مسواک زدن است. باید خودمان انجامش دهیم. تماشا فایده ندارد. برای لذت بردن از فلسفه چاره‌ای نداریم جز اینکه فیلسوف شویم و فلسفه، از این نظر، عملی‌ترین مهارت‌هاست.

@sadeghekazeb
🔸دو عدد سطل آب یخ برای شیفتگان هوش مصنوعی

🔺ظهور چت‌جی‌پی‌تی (و اکنون جی‌پی‌تی‌فور) برای کسانی که در باغ علم و فناوری بوده‌اند خبری غیرمنتظره نیست. آن چیزی که قابل تأمل است نحوۀ خبررسانی این دستاوردهاست تا جایی که مدیرعامل اوپن‌عی‌آی (شرکت سازندۀ این محصولات) از عواقب وخیم محصولاتش برای بشریت صحبت می‌کند. او صاحب یک «کسب و کار» و دنبال بازاریابی است و می‌داند خبر‌های ناگوار در تسخیر اذهان عمومی موفق ترند. او «ریتوریک» داستان‌های علمی تخیلی را برای تبلیغات برگزیده. در سناریو‌های علمی تخیلی، معمولن، هوش مصنوعی به انسان آسیب می‌زند. هوش مصنوعی خطرناک است. داستانی که در آن هوش مصنوعی خوب باشد جذاب نیست. همانطور که «پسر خوب» بخت چندانی برای مخ‌زنی دختر‌ان عام ندارد، محصول تجاری هم اگر فقط به درد کار‌های خوب بخورد قادر نیست «تخیل عام» انسان‌ها را تسخیر کند. انسان‌ها به ترکیب خیر و شر علاقه دارند. به همین دلیل است که تولیدکنندگان این محصولات تجاری فهمیده‌اند باید فتیلۀ احساس خطر را بالا بکشند و خودشان را بسیار قدرتمند جلوه دهند.

🔺آیا هوش مصنوعی خطرناک است؟ بله. همانطور که آتش، همانطور که باروت، همانطور که ماشین بخار، همانطور که انرژی اتمی، همانطور که اینترنت، همانطور که گوشی هوشمند، همانطور که سوشال مدیا، که اینستا، که تیک‌تاک. همانطور که خیلی چیز‌ها. اینکه «هوش مصنوعی علیه بشریت شورش کند» خطر نزدیکی نیست اما اینکه «هوش مصنوعی ابزاری است که استفاده‌کننده‌اش را به طرز پیش‌بینی‌ناپذیر تغییر می‌دهد» نکته‌ایست که هر آدم فهمیده‌ای آن را در نظر دارد.

🔺کار فیلسوف ریختن آب سرد است بر سر هیجان‌ها. قصد دارم دو عدد سطل آب یخ بر سر آن‌هایی بریزم که بیش از حد با چت‌جی‌پی‌تی و امثال آن هیجان‌زده شده‌اند.

🪣سطل آب یخ اول: شباهت شیفتگان چت‌جی‌پی‌تی با پیروان کارگو کالت

ساکنان جزیره گمان داشتند اگر با چوب و علف و سنگ چیز‌هایی شبیه هواپیما و بی‌سیم و فرودگاه بسازند می‌توانند از آسمان «پرندۀ آهنی» روی زمین بنشانند. هواپیمایی که برایشان محصولات جادویی از بهشت برین به ارمغان بیاورد.

پند ماجرا: ما هم اگر جای آن‌ها بودیم حق داشتیم هیجان‌زده شویم و برای آشنایی و ارتباط با پرندگان آهنی شگفت‌انگیز قدمی برداریم. اما به هر حال، آن‌ها ابزار‌های مادی و مفهومی مناسب را برای رویارویی با این پدیدۀ عجیب نداشتند. به همین دلیل، از ابزار‌های مادی و مفهومی بومی خودشان برای فهم این پدیده استفاده کردند که، از دیدگاه امروزی، خنده‌دار و حتی رقت‌بار است.

🪣سطل آب یخ دوم: شباهت چت‌جی‌پی‌تی با ماشین

لابد شما هم شنیده‌اید. من روایت‌های مشابه زیاد شنیده‌ام. شیرین‌تر آن‌ها را در ساحل جزیرۀ هنگام، در کنار آتش، در کنار دریا، از زبان پسری شنیدم که در دانشگاه فلسفه خوانده بود و داشت ماجرای زندگی خودش را تعریف می‌کرد. جوانی متولد دهۀ شصت. می‌گفت «من در کودکی در کوهستان بزرگ شدم و ما آنقدر از تمدن دور بودیم که یادم هست روزی را که برای اولین بار ماشین دیدم. آنقدر از دیدن این اسب آهنی هیجان‌زده بودیم که جلویش علف ریختیم.»

پند ماجرا: آدمیزاد برای «معنا دادن» به جهان و چیز‌های داخل آن از «الگو‌های فکری» یا «عادت‌های ذهنی» استفاده می‌کند که عمری از آن‌ها استفاده کرده و برایش آشناست. اما این الگو‌ها همیشه کارا نیستند و گاهی انسان به چیز‌های اطرافش صفاتی را نسبت می‌دهد که سزاوارش نیستند.

▫️ما، اکنون، از دیدگاه امروزی، می‌توانیم به پیروان کارگو کالت و به آن‌هایی که جلوی ماشین علف ریختند بخندیم. خودشان هم به خود قدیمشان می‌خندند. خوشا به حال این‌ها. اما وای به حال آن‌ها که در جزیره بودند و پرندگان آهنی را دیدند و شگفت‌زده نشدند. وای به حال آن‌ها که اسب آهنی را دیدند و جلوی آن حتی علف هم نریختند! وضع آن‌ها خیلی بدتر است. به طریق مشابه، وای به حال کسانی که امروز از هوش مصنوعی و چت‌جی‌پی‌تی شگفت‌زده نمی‌شوند. وای به حال کسانی که هنوز چیزی از آن نشنیده‌اند که «انسان مرده است». این‌ها را فقط با تروما می‌توان از خواب غفلت بیدار کرد.

(ضمنن، پیشاپیش فرارسیدن عید... و الی آخر!)

@sadeghekazeb
🔸معرفی «موزۀ کامپیوتر ایران»

🔺چرا موزه؟

برخی از افراد در مواجهه با آثار هنری فاخر و شگفت‌انگیز دچار شور، هیجان، و تپش قلب می‌شوند و حتی از حال ‌می‌روند. این حالت را «سندرم استاندال» می‌نامند چون اولین بار استاندال، نویسندۀ مشهور فرانسوی، این حال شورانگیز را توصیف کرد. اما تجربۀ گشت‌و‌گذار در موزه همیشه اینقدر هیجان‌انگیز نیست. خستگی سرپاایستادن و چرخیدن در موزه و خواندن توضیحات مفصل آثار و گوش دادن به سخنان طولانی راهنمای موزه آدم را دچار «سندرم موزه‌گردی» می‌کند: حالتی که در آن فرد بازدیدکننده آنقدر خسته و کوفته می‌شود که دیگر فرصتی برای تجربۀ شورانگیز «سندرم استاندال» باقی نمی‌ماند. پس چرا ما که از خستگی و کوفتگی ناشی از موزه‌گردی باخبریم باز هم خود را «موزه» می‌نامیم؟ پاسخ کوتاه است: چون نام بهتری سراغ نداریم! آنچه ما در پی آنیم ایجاد شور، هیجان، و تپش قلب در شماست بدون ایجاد خستگی و کوفتگی. ما اعتقاد داریم کامپیوتر همانقدر می‌تواند حس تحسین شما را برانگیزد که آثار موجود در موزۀ ایران باستان، تخت جمشید، یا میدان نقش جهان اصفهان.

🔺چرا کامپیوتر؟

«کامپیوتر» چیزی بسیار فراتر از یک ابزار خاص است. کامپیوتر مجموعۀ وسیعی از انواع محصول‌های فناورانه را شامل می‌شود و تقریباً هیچ محصول جدیدی تولید نمی‌شود مگر اینکه کامپیوتر یا در فرایند طراحی و تولید آن نقش دارد یا خودش جزئی از محصول نهایی است. نه فقط محصول‌های فناورانه بلکه نظریه‌های علمی، فلسفی، اخلاقی، جامعه شناختی، روانشناختی، و هر آن چیزی که تحت عنوان «علوم انسانی» نامیده می‌شود نیز به طور روزافزون با کامپیوتر آمیخته است. علاوه بر این، کامپیوتر چیزی بسیار فراتر از یک ابزار صرف است. کامپیوتر ابزاری در کنار سایر ابزار‌ها نیست. کامپیوتر نحوۀ بودن ما در این جهان و تصور ما از کیستی و چیستی انسان را دگرگون کرده و خواهد کرد.

🔺چرا ایران؟

اگر صحبت از فرش، قنات، یا باغ ایرانی باشد کسی شک ندارد که باید سراغ ایران رفت. اما وقتی صحبت از کامپیوتر است آیا ایران هم نقشی در آن دارد؟ این سؤال را به دو صورت می‌توان پاسخ داد: یکی با نگاه به تاریخ گذشته و دیگر با نگاه به تاریخ معاصر. نگاه به تاریخ گذشته نشان می‌دهد که رشد و توسعۀ کامپیوتر اتفاقی نیست که در خلأ رخ داده باشد. علم و فناوری همیشه با تکیه بر دستاورد‌های گذشته پیش می‌رود و البته آن‌ها را دگرگون می‌کند. چنین است که وقتی به تاریخ گذشتۀ جهان و البته ایران نگاه کنیم می‌توانیم رد پای علم و فناوری مدرن را بیابیم. از سوی دیگر، نگاه به تاریخ معاصر نشان می‌دهد که ورود علم و فناوری به هر کشوری مسیر رشد و توسعۀ خاص آن کشور را طی کرده است. از این منظر، کامپیوتر در ایران ماجرا‌هایی دارد که مختص ایران است و شنیدن آن‌ها نه فقط در فهم گذشته بلکه در ساختن آینده به کار خواهد آمد.

▫️به قرینۀ این سه پاراگراف، موزۀ کامپیوتر ایران سه بخش عمده دارد: گنجینۀ اشیای فیزیکی، معرفی و شرح مفاهیم علمی، و تاریخ شفاهی. بخش گنجینۀ فیزیکی (موزه به معنای رایج کلمه) امسال برای بازدید عموم افتتاح خواهد شد. برای «در جریان بودن» یا برای «همکاری» به سایت موزه سر بزنید.

▫️در ادامه نمونه‌ای از متنی را که یک سال پیش برای معرفی «هوش مصنوعی» به مخاطب عام نوشتم پست می‌کنم. گسترش این ایده، و ایده‌های مشابه، نیازمند نویسنده، طراح، گرافیست، بازی‌ساز، و مشابه آن در بخش «معرفی و شرح مفاهیم علمی» است. اگر علاقه‎‌مند بودید با ایمیل موزه در ارتباط باشید.

[email protected]

computermuseum.ir

@sadeghekazeb
🔸قبیله‌های هوش مصنوعی

اگر تاریخ ربات‌ها را با تاریخ بشر مقایسه کنیم، ربات‌ها هنوز در دوران قبیله‌ها به ‌سر می‌برند و خیلی با هم فرق دارند. آنها زبان هم را نمی‌فهمند و گاهی حتی با هم دعوا می‌کنند. ربات‌ها در دنیای هوش مصنوعی متولد شده‌اند و همه تا حدی باهوش‌اند. اما تعریف آن‌ها از «باهوش‌بودن» و روش آن‌ها برای هوشمندی خیلی با هم فرق دارد. یک ربات از قبیله‌ای خاص از شما کلمه می‌گیرد و بر آن اساس اینترنت را زیر و رو می‌کند. یک ربات دیگر از قبیله‌ای دیگر نمونۀ آب دهان شما را می‌‌گیرد تا تشخیص دهد کرونا دارید یا نه. رباتی دیگر تصویر دوربین‌ها را نگاه می‌کند تا بفهمد کدام راننده خلاف کرده است.

ربات‌های دنیای هوش مصنوعی در پنج قبیله زندگی می‌کنند: نمادپرست‌ها، عصب‌پرست‌‌ها، ماجراجوپرست‌ها، تاس‌پرست‌ها، و دوقلوپرست‌ها.

🤖قبیلۀ نمادپرست‌ها

افراد این قبیله معتقدند فقط آن کسی هوشمند است که خیلی درس می‌خواند و می‌تواند سؤال‌های هندسه، جبر، فیزیک، و مانند آنها را خوب حل کند. چنین فردی همۀ نمره‌هایش بیست است و مثل معلمی است که همۀ درس‌ها را بلد است و می‌تواند هر مسئله‌ای را حل کند. افراد این قبیله معتقدند بچه نمی‌تواند خودش به‌تنهایی و بدون کمک درس و مدرسه چیزی یاد بگیرد. به‌همین دلیل آنها بچه‌هایشان را از کودکی در کلاس‌های هندسه، ریاضی، فیزیک، ادبیات، علوم، جغرافیا، تاریخ، و منطق ثبت‌نام می‌کنند و البته در تابستان‌ها هم بچه‌ها را به کلاس‌های فوق برنامه المپیاد و کنکور می‌فرستند.

«دیپ‌بلو» از مشهورترین افراد این قبیله است. او اولین رباتی بود که توانست گاری‌کاسپاروف، شطرنج‌باز افسانه‌ای، را شکست دهد و اولین رباتی بود که قهرمان شطرنج جهان شد.

از اعضای شاخص دیگر این قبیله می‌توان به ربات سایک اشاره کرد. این ربات خیلی از درس‌خواندن خوشش می‌آید. او هر روز تمام اطلاعات موجود در اینترنت را می‌خواند تا روز‌به‌روز باهوش‌تر شود.

🤖قبیلۀ عصب‌پرست‌ها

افراد این قبیله، برعکس قبیلۀ نمادپرست‌ها، از مدرسه فراری‌اند. آنها اعصاب نشستن پشت میز و صبح تا شب درس‌خواندن را ندارند اما تا دلتان بخواهد اعصاب بازی‌کردن دارند. به نظر آن‌ها لزومی ندارد مغز بچه را با درس‌های پیچیده‌ای مثل منطق، هندسه، فیزیک، ادبیات، و ریاضی پر کرد. بچه‌ها باید به‌صورت طبیعی بزرگ شوند، فقط بازی کنند و به «عصب‌های مغز» اجازۀ شکل‌گیری بدهند. وقتی بچه‌ها بازی می‌کنند، مغزشان خودبه‌خود در بعضی جاها قوی و در بعضی جاها ضعیف می‌شود و چنین است که مغز باهوش می‌شود و کم‌کم می‌تواند هر مسئله‌ای را حل کند.

از قدیمی‌ترین اعضای باهوش این قبیله می‌توان به «نت‌تاک» اشاره کرد. او توانست در مدت بسیار کوتاهی و فقط با گوش‌دادن به حرف دیگران زبان آدمی‌زاد را یاد بگیرد، بدون این‌که حتی یک ساعت سر کلاس نشسته باشد و چیزی از ادبیات و دستور زبان بداند.


@sadeghekazeb
computermuseum.ir
ادامه دارد 👇
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
لحظۀ باشکوه زبان‌ باز کردن نوزاد قبیلۀ عصب‌پرست‌ها

@sadeghekazeb
🤖قبیلۀ تاس‌پرست‌ها

تاس‌پرست‌ها بهتر از هر کسی می‌دانند که «هیچ کس از فردای خودش خبر ندارد». آنها استاد حدس و گمان‌اند. آنها شیفتۀ بازی با تاس‌‌اند و به‌خوبی می‌دانند هیچ‌کس نمی‌تواند مطمئن باشد تاس چه عددی را نشان خواهد داد. هیچ‌کس از آینده خبر ندارد اما افراد این قبیله معتقدند «گذشته چراغ راه آینده است. آدم می‌تواند به گذشته نگاه کند و حدس‌هایی راجع به آینده بزند». مثلاً اگر شما تاس بریزید و تند و تند جفت‌شش بیاورید افراد این قبیله به شما مشکوک می‌شوند. آنها، با توجه به گذشتۀ تاس‌ریختن‌های شما، حدس می‌زنند ریگی به کفش شماست و احتمالاً تاس شما دست‌کاری شده است. پدر و مادرها در قبیلۀ تاس‌پرست‌ها از همان بچگی فرزندان خود را با تاس آشنا می‌کنند اما نه برای این‌که بچه‌ها قمارباز شوند و همۀ پول خود را ببازند. بلکه کاملاً برعکس؛ آنها به بچه‌ها کار با تاس را یاد می‌دهند تا بچه‌ها گول قمارخانه‌ها را نخورند. آنها قانون‌های تاس را به خوبی بلدند و البته می‌دانند تاس از هیچ قانونی پیروی نمی‌کند!

افراد این قبیله در بازی با کلمات ماهرند و بسیاری از آنها دستیار صوتی اند. سیری برای این‌که حرف شما را بفهمد تک‌تک کلمه‌هایی که از شما می‌شنود را مثل تاسی می‌بیند که شما می‌ریزید. او به تمام آنها دقت می‌کند تا کلمهٔ بعدی شما را پیش‌بینی کند و از این راه منظور شما را حدس بزند.

🤖قبیلۀ ماجراجوپرست‌ها

افراد این قبیله معتقدند بچه‌ها باید ماجراجویی کنند و دنبال کشف چیزهای ناشناخته باشند. راه هوشمندی از آزمون و خطا می‌گذرد. پدر و مادرها نباید جلوی بچه‌ها را بگیرند حتی اگر کار آنها خیلی خطرناک باشد. ماجراجویی جزء طبیعت بچه‌هاست و بچه‌ها باید به‌صورت طبیعی زندگی کنند. البته پدر و مادرها نباید توقع داشته باشند همۀ بچه‌ها نابغه باشند و با گنج طلا به خانه برگردند. بعضی از بچه ها گنج پیدا می‌کنند و بعضی‌ها در سرزمین ناشناخته‌ها گم می‌شوند. آنها که گنج پیدا کرده‌اند خوش‌شانس بوده‌اند و باید گنج خود را با بقیه تقسیم کنند. افراد این قبیله به فرایند تکامل از طریق «انتخاب طبیعی» خیلی اعتقاد دارند.

از مشهورترین افراد این قبیله می‌توان به مخترع آنتن چپ‌اندر‌قیچی اشاره کرد. این آنتن در فرایندی تکاملی ساخته شد و ناسا آن را برای یکی از فضاپیماهای خود استفاده کرد.

🤖قبیلۀ دوقلوپرست‌ها

افراد این قبیله نه مانند نمادپرست‌ها دنبال کسب علم‌اند، نه مانند عصب‌پرست‌ها دنبال ساختن شبکهٔ عصبی، نه مانند ماجراجوپرست‌ها دنبال آزمون‌وخطا، نه مانند تاس‌پرست‌ها دنبال محاسبۀ احتمال اتفاق‌های آینده. افراد قبیلۀ دوقلوپرست‌ها فقط دنبال چیزهای شبیه به‌هم می‌گردند. از نظر آن‌ها کسی باهوش است که بتواند چیزهای شبیه به هم را زود پیدا کند. پدر و مادرها به بچه‌هایی که بتوانند دو تا چیز را به هم تشبیه کنند جایزه می‌دهند. مثلاً اگر کسی بگوید «ماه شبیه گلوله است» آنها او را خیلی باهوش می‌دانند. نیوتن هم ماه را شبیه گلوله‌های جنگی دید که توانست قانون‌های مکانیک نیوتنی را کشف کند.

بسیاری از افراد این قبیله در بخش «پاسخ به مشتریان» شرکت‌ها مشغول به کارند. به طور مثال، آملیا منشی بسیار هوشمندی است که می‌تواند تلفن‌های شرکت شما را جواب بدهد و مشکل مشتری‌ها را حل کند.

👾👽👻🤖👹پیش به سوی اتحاد

در گذشته‌های دور، انسان‌ها در قبیله‌های متفاوت زندگی می‌کردند و البته با هم می‌جنگیدند. هر قبیله به قبیلۀ دیگر می‌گفت «شیوۀ تفکر و زندگی خودت را رها کن و مثل من باش. در ضمن، هر چه گندم، گاو، یا گوسفند داری را هم به من بده». اما قبیله‌ها کم‌کم متوجه شدند جنگ فایده ندارد و بهتر است با هم دوست باشند. همکاری از جنگ سود بیشتری دارد. چنین شد که گروه‌های بزرگ شکل گرفتند و کشورها، ملت‌ها، اتحادیه‌ها، و شرکت‌ها به‌وجود آمدند. امروز ما در قبیله‌های متفاوت زندگی نمی‌کنیم و همگی به یک قبیله تعلق داریم: قبیلۀ انسان‌ها.

ربات‌های هوشمند الان در قبیله‌های متفاوت زندگی می‌کنند، اما کم‌کم با هم آشنا می‌شوند و دست همکاری به سوی یکدیگر دراز می‌کنند. دانشمندان هوش مصنوعی تلاش دارند تا قبیله‌های هوش مصنوعی را با هم متحد کنند و روشی بیابند که همۀ نقاط قوت قبیله‌ها را با هم جمع کند و نقاط ضعف آنها را از بین ببرد. اگر می‌خواهید ببینید چگونه می‌توان این قبیله‌ها را با هم متحد کرد کتاب الگوریتم نهایی را بخوانید. در این کتاب، پدرو دومینگوس، که یکی از طراحان و سازندگان ربات‌های هوش مصنوعی است، پنج قبیلۀ هوش مصنوعی را معرفی می‌کند و پیشنهادهایی برای متحدکردن آنها در یک «الگوریتم نهایی» ارائه می‌دهد.


@sadeghekazeb
computermuseum.ir
🔸در جستجوی واقعیت از دست رفته

از مجموعۀ «فلسفه به مثابۀ روان‌گردان»

مارجو، کودک مسیحی که در موعظه‌گری نابغه بود، در جوانی، زمانی که دیگر اعتقادی به مسیح ندارد، «ادای موعظه» درمی‌آورد و پیروان بی‌خبر با موعظۀ او دچار «تجربۀ معنوی» می‌شوند. دل‌هایشان منقلب می‌شود. اشک می‌ریزند. وجود خدا را احساس می‌کنند. درد‌هایشان التیام می‌یابد و از شادی ناشی از‌ ایمان لذت می‌برند. آیا این بدان معناست که تجربۀ معنوی را می‌توان به صورت «قلابی» تولید کرد و بنابراین تجربۀ معنوی «واقعی» نیست؟

در فیلم نیمه‌مستند بورات، بازیگری «ادای خبرنگاری اهل قزاقستان» را در می‌آورد که قرار است فرهنگ آمریکایی را به مردم قزاقستان معرفی کند. افراد از همه جا بی‌خبر در آمریکا با او چنان رفتار می‌کنند که گویی واقعن خبرنگاری اهل قزاقستان است... یک شب او مهمان یک خانوادۀ آمریکایی است. او «ادای» این را درمی‌آورد که یک قزاق روستایی نافرهیخته است و خانم میزبان سعی می‌کند به او آداب معاشرت یاد بدهد. بورات دربارۀ «جذاب» بودن یکی از خانم‌های سر میز شام نظر می‌دهد و کشیش محل که سر میز نشسته نظر او را تأیید می‌کند. بورات می‌پرسد «همسر شماست؟» و کشیش می‌گوید «خیر همسر من آن سمت میز نشسته». بورات بی‌ادبانه جذابیت دو زن را مقایسه می‌کند و کشیش آنقدر معذب می‌شود که مجلس را ترک می‌کند.

آلن سوکال، ریاضیدان، در سال ۱۹۹۶ مقاله‌ای به سبک پست‌مدرن می‌نویسد و برای مجله‌ای با مضامین پست‌مدرن ارسال می‌کند و آن‌ها هم آن را چاپ می‌کنند. او اما آشکار می‌کند که اعتقادی به آنچه نوشته ندارد و فقط خواسته نشان دهد مطالب پست‌مدرن چرند و پرند و فاقد محتواست. آیا آلن سوکال توانسته است نشان دهد فلسفۀ پست‌مدرن «قلابی» است و «واقعی» نیست؟

سه محقق در سال‌های ۲۰۱۷ و ۲۰۱۸ ایدۀ مشابه سوکال را اجرا کردند. آن‌ها ابتدا مقاله‌های الکی برای مجله‌های حوزۀ فمینیسم و مطالعات جنسیت و فرهنگ ارسال کردند که پذیرش نمی‌شد. اما با تحقیق و پژوهش متوجه اصول نظری خاص آن‌ها شدند مثل اینکه «امتیاز» مانند «گناه» است. آن‌ها درنهایت توانستند چندین مقاله در مجله‌های معتبر این حوزه چاپ کنند... آیا امکان تولید مقالۀ «قلابی» باعث می‌شود معناداری مقالۀ «واقعی» زیر سؤال برود؟

رام داس در هاروارد روانشناس بود و روی اثرات روانگردان‌ها کار می‌کرد. اما همه چیز را ر‌ها کرد (یا به روایتی اخراج شد) و به هند رفت و در سال ۱۹۷۱ کتابی نوشت با عنوان اکنون اینجا باش که الهام‌بخش بسیاری از جنبش‌های خوب و بد «معنوی» در غرب شد. او در کتابش می‌گوید من بلد بودم «ادای پژوهش آکادمیک» را دربیاورم اما آن را ر‌ها کردم... آیا ممکن است او در کتاب معنوی و ضدآکادمی خودش هم صرفاً «ادای معنویت هندی» را در آورده باشد؟

در فیلم نیمه‌مستند کوماره، یک جوان آمریکایی که در خانواده‌ای هندو‌ زاده و بزرگ شده، در نقش یک «گورو» (رهبر معنوی هندی) ظاهر می‌شود. او متخصص تولید فیلم تبلیغاتی است اما می‌خواهد ثابت کند بسیاری از «رهبران معنوی هندو» حقه‌بازند. او برندسازی می‌کند: یک سایت برای تعالیم خودش می‌سازد با نماد‌ها و اصول هندومآبانه. در تگزاس به «تبلیغ» می‌پردازد. با برگزاری مجالس یوگا، برای خودش تعدادی «پیرو» جمع می‌کند. با آن‌ها رابطۀ معنوی برقرار می‌کند تا جایی که یکی از آن‌ها که زنی است جاافتاده می‌گوید کوماره زندگی من را متحول کرده است. کوماره در آخر هویت جعلی خودش را فاش می‌کند تا بگوید هیچ عنصر ماورایی در کار نیست. عده‌ای او را بغل می‌کنند اما عده‌ای به نشانۀ اعتراض او را ترک می‌کنند. آیا کوماره توانسته است نشان دهد معنویت هندی «قلابی» است و «واقعی» نیست؟

برخی از فلاسفه معتقدند اگر من اینجا بنویسم «مطالبی که در کانال صادق کاذب می‌نویسم حاصل تفکر عمیق خودم است» این جمله معنا دارد چون من به مثابۀ یک انسان واقعی معناداری آن را اراده کرده‌ام. به عبارت دیگر، این جمله معناداری خودش را از من به ارث برده است و خودش به خودی خود فاقد «معناداری اصیل» است. اگر چت‌جی‌پی‌تی عین همین جلمه را بنویسد فاقد معناست چون «هیچ آدم واقعی وجود ندارد که معنایی را از این کلمه‌ها اراده کرده باشد». برخی مخالفند.

پسری به دختری می‌گوید «دوستت دارم» و «ادای عاشق بودن» را درمی‌آورد. درنهایت، روزی پسر اقرار می‌کند که دختر را دوست ندارد و این مدت فقط ادا در می‌آورده است. آیا پسر با این کار نشان داده است که عشق «قلابی» با عشق «واقعی» فرق دارد؟ آیا عشق برای معناداری به ارادۀ اشخاص محتاج است؟

معنا چیزی نیست نهفته در بطنی. منظور چیزی نیست نهان در ذهنی. عشق گوهری نیست پنهان در قلبی. واقعیت گنجی نیست مخفی در جایی. محصولی است زاییدۀ فعالیت انسان‌ها. اما هر چیزی که ساختنی باشد بهتر و بدتر هم دارد. به همین قیاس، بعضی چیزها واقعی‌ترند از بعضی چیزها.

@sadeghekazeb
🔸خبر انتشار مقاله‌ام در مجلۀ فناوری و زبان

Conflation of Technology and Language: A Cognitive Artifact

https://doi.org/10.48417/technolang.2023.01.07

🔺این مقاله را دوست دارم چون «اختیار شاعری» داشتم و آن را طوری نوشتم که خودم هم دوست بدارم. گمان دارم خواندنش برای عموم هم جذاب باشد.

▫️خلاصه به فارسی: خلط کردن مفاهیم (کانفلیشن) کار بدی به نظر می‌آید اما نظام شناختی ما با خلط کار می‌کند: چه هنگام انتزاع دو کرۀ قرمز خوراکی تحت مفهوم «سیب» و چه هنگام به‌کارگیری استعاره (متافور) و مماثلت (آنالوژی). آن چیزی که خلط کردن را بد می‌کند خلط کردن به‌خودی‌خود نیست بلکه ناتوانی آن در برآورده کردن اهداف شناختی با استفاده از منابع شناختی است. در این مقاله به طور مختصر تاریخچۀ خلط میان «زبان انسان‌ها» و «زبان رایانه‌ها» و توانایی آن در دستیابی به اهداف شناختی را مرور می‌کنم. این خلط هم در روندی تاریخی رخ داده است، هم در هر لحظۀ کار با رایانه‌ها در حال رخ دادن است، و هم می‌توان از آن برای تامل دربارۀ مقایسه‌ناپذیری (اینکامنشوربیلیتی) زبان انسان‌ها و زبان رایانه‌ها بهره برد.

Keywords: #Conflation #Analogy #Metaphor #Computer_language #Incommensurability #Machine_Learning #Artificial_Intelligence


@sadeghekazeb
🔸دربارۀ فلسفه، ادبیات، سینما، پیری، فرزانگی، خرفتی، و خودکشی کیومرث پوراحمد

🔺من همیشه عاشق سینما بوده‌ام در کنار ادبیات. از آن عشق‌ها که «میان دو دلبرم دو دلم». اما همینکه الان اینجا مشغول نوشتنم احتمالن نشانه‌ایست از اینکه خواهی نخواهی با ادبیات هم‌سر شدم و در کنار او ماندم. شاید چون از لحاظ سطح مالی و طبقۀ اجتماعی و نسبت درونگرایی و تنبلی و امثال این ویژگی‌ها به هم شبیه‌تر بودیم. اما به هر حال، هنوز پیگیر سینما و عشاق آنم... غلط تایپی نیست‌ ها. پیگیر سینما و عشاق آنم. یعنی هم پیگیر خود سینمام هم پیگیر آن‌ها که عاشق آنند. مثلن وقتی فیلم‌های سعید روستایی را نگاه می‌کنم همانقدر حسودی و حسرت دارم که هر عاشقی دارد وقتی معشوقش را با کسی دیگر در حال خوشی تماشا می‌کند.

🔺کیومرث پوراحمد از آن عشاق سینما بود که با «قصه‌های مجید» خیلی از ما را عاشق سینما و ادبیات کرد، پیش از اینکه اصلن بدانیم سینما و ادبیات و عشق یعنی چی چی. اما، در عین حال، از همان عشاقی بود که با زوالش، با فیلم‌های یکی بدتر از دیگری‌اش، من را خیلی خوشحال کرد!... چنانکه هر عاشقی از دیدن زوال رابطۀ معشوقش با سایر عشاق خوشحال می‌شود... زوال او برای من چیزی بود شبیه زوال سایر عشاق سینما مانند بیضایی با وقتی همه خوابیم، حاتمی کیا با دعوت، مهرجویی با اشباح، مجیدی با محمد، و سایر موارد. هنگام مشاهدۀ زوال این‌ها بود که با خودم‌ اندیشیدم: آیا من فرزانه شده‌ام و توقعم رفته بالا؟ یا این‌ها خرفت شده‌اند و کیفیت کارشان آمده پایین؟ نکند آدمیزاد از یک سنی به بعد دچار زوال می‌شود؟ یا شاید سینما از آن معشوقه‌هاییست که همیشه دنبال عشاق جوان می‌گردند!

🔺ملاصدرا دربارۀ نفس آدم گفت «جسمانیه الحدوث، روحانیه البقا». از جسم آغاز می‌شود اما بقایش روحانی است. مسیر ارسطویی «بلوغ تفکر» چنین است که از‌ اشیای محسوس مادی شروع می‌شود و قدم به قدم با «تقشیر» و پوست‌اندازی به سمت جهان شفاف و بی‌رنگ و بی‌بوی «انتزاعیات» حرکت می‌کند. حرکت از «جزئیات» به سمت «کلیات». از پایین به بالا. حرکت از «پادویی آشپزخانۀ دربار» به سمت طبقۀ ممتاز ثروتمندان و قدرتمندان بالای هرم اجتماعی. این نوع از «تعالی» در تقابل است با خوش‌نشینی افلاطون در جهان ایده‌ها. افلاطون اشرافی در بالای هرم‌زاده شده و از غوغای «پادویی آشپزخانۀ دربار» بی‌خبر است و تمایلی هم ندارد از بودا پیروی کند برای پایین آمدن از برج عاج و چشیدن رنج انسان معمولی و انضمامی.

🔺مسیر زندگی آدم از کودکی تا پیری ترکیبی است از این دو جهت. گاهی استعلایی است از جزئیات به کلیات، مانند قصۀ شیرین موفقیت صعود از پادویی آشپزخانۀ دربار تا امیرکبیری. و گاهی برعکس، انضمامی است مانند آن گدا که برای حفظ آبروی خویش تأکید دارد که مرا چنین خوار مبین چون «من از بالا پایین آمده‌ام». مانند هر حقیقت دیگری، پیری هم چیزی است بین دو چیز. پیری مسیری نیست یک‌طرفه به سمت کمال یا زوال. چنین است که برخی بحران بلوغ را در چهل‌سالگی تجربه می‌کنند و برخی در کودکی با غم دنیا آشنا می‌شوند. برخی مانند مولوی یا کانت در پیری شاهکار می‌آفرینند و برخی مانند موتزارت در کودکی. آدمیزاد «انبار تجربه و دانش» نیست بلکه شبکه‌ایست در حال تغییر از تجربه‌ها و دانش‌ها. آدم آن «مرکز جرم» است که در طول زندگی دائمن در حال جابجایی است.

▫️خودکشی محل ملاقات بسیاری از عشاق سینما و ادبیات است. جایی که فلاسفه، با حفظ فاصله، فقط تماشاگرند و درباره‌اش، مثل همیشه، فقط حرف می‌زنند. خودکشی کیومرث پوراحمد در چشم فیلسوفانۀ من مصداقی است از آنچه «زندگی به مثابۀ اثر هنری» می‌نامم: جایی که مرز میان واقعیت و هنر از بین می‌رود و آدم زندگی‌اش را همچون اثری هنری می‌سازد برای تماشاگرانی فرضی که زندگی او را همچون قصه مطالعه خواهند کرد. خودکشی کیومرث پوراحمد برای من کم شدن یک عاشق شکست‌خورده از خیل عاشقان سینماست... و کدام عاشقی است که از شکست عاشقان دیگر خوشحال نشود؟... اما داستان به همین‌جا ختم نمی‌شود. ادبیات، برعکس سینما، معشوقه‌ایست که پیر و جوان نمی‌شناسد و آغوشش همیشه برای دلدادگان باز است. از این نظر، خودکشی کیومرث پوراحمد در کهنسالی حرکتی است عاشقانه که شکوه آن را فقط عاشقان ادبیات می‌شناسند.

@sadeghekazeb
🔸شعری از چت‌جی‌پی‌تی دربارۀ عشق

🔺اول، با الهام از مطلع غزلی از مولوی، چیزی به انگلیسی نوشتم:

Our professor is stuck in the middle of a muddle
Here is his story of his strange turn of destiny
He was one of those with their nose in the air
Who always mock and ridicule love and lovers
But destiny moves you where you cannot guess
It shoots you down sometimes from nowhere

🔺بعد به چت جی پی تی گفتم این شعر را تکمیل کن. البته دو سه بار امتحان کردم و راهنمایی کلی کردم مثلن گفتم قدری درام اضافه کن و پایان خوش نگذار و بصیرت فلسفی به آن بیفزا. اینطور ادامه داد:

And so it was with him, when he fell in love
With a student, a love as pure as a dove
He tried to resist, but love had its way
And soon they were swept in its powerful sway

They kept their love a secret, away from the light
But rumors spread, and soon it was in sight
The muddle grew deeper, his career at risk
And he wondered if love was worth the abyss

He lost his job, his reputation in shambles
And he realized too late, the price of love's gambles
For love can be a force, both beautiful and cruel
It can bring joy, but also be a tool

A double-edged sword, that cuts both ways
Leaving one to ponder, on love's endless maze
The professor learned a lesson, the hard way indeed
That love can lead one astray, with its deceptive speed

But he also learned, that love can be pure
A treasure to cherish, with nothing to obscure
For love is a paradox, that cannot be contained
It brings both joy and sorrow, and cannot be explained

So let us embrace its mysteries, with open hearts
And navigate its turbulent waters, with all our arts

🔺بسیار فراتر از حد انتظارم بود. گفتم شعر با ریتم و سبک مشابه از شاعری واقعی بگو. از وردزورث اینو گفت. گفتم یه شعر ساده تر بگو اینو گفت:

Sure! Here's a simpler poem by Langston Hughes called "Love is a Simple Thing:"

Love is a simple thing
A star that guides us far
Love is a simple thing
A miracle that's all ours

It's waking up each day
And sharing all our joys
It's holding hands in the rain
And feeling like we're one

Love is a simple thing
A feeling we can't hide
It's the warmth in our hearts
That will always abide

▫️هر چی جستجو کردم منبعی نیافتم. شاعر واقعی و مشهور است اما شعر نه. گفتم مطمئنی این شعر واقعیه؟ گفت: آره این یکی از مشهورترین اشعار قرن بیستم است. گفتم به نظرم داری از خودت درمیاری. گفت نه اون شعری که اول گفتم از وردزورث طولانی و پیچیده بود اما این ساده است و سخت نیست. گفتم اما من پیدا نکردم و فکر کنم شاعرش خودتی. معذرت خواست گفت بله اینو خودم درست کردم.


@sadeghekazeb
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔸انشای مجید دربارۀ مرده‌شورها

نسخۀ سانسورنشدۀ سکانسی از فیلم سینمایی صبح روز بعد. ساختۀ کیومرث پوراحمد بر اساس قصه‌های هوشنگ مرادی کرمانی. مصداقی بسیار زیبا از تردد هنرمندانه میان سطوح مختلف. رفت و آمدی ساده اما عمیق میان ادبیات، سینما، و فلسفه. با حضور مجید و هم‌کلاسی‌هایش، پزشک و معلم، مرده‌شور و دختران باوقار او، معاون مدرسه، صادق هدایت، نعش، تابوت، مرگ، گوساله، و سایر عزیزان.

- آخه پسر! تو نمیدونی یه نویسنده باید دارای روح لطیف باشه؟ تو نمیدونی یه نویسنده همه‌ش باید از عشق و گل و گیاه و محبت حرف بزنه؟
+ آقا ما هم از محبت حرف زدیم آقا.
- محبت به مرده‌شورها؟؟
+ آقا مرده‌شورهام آدمن دیگه.
- حرف نزن! حرف نزن! حرف نزن! اگه حرف بزنی میزنم توی سرت!
+ چشم.
- کتابم میخونی!؟
+ بله آقا.
- حتمن هم کتابهای صادق هدایت رو میخونی! ها؟
+ نه آقا یه دونه‌ش رو خوندیم تا نصفه دیدیم چیزی حالیمون نمیشه آقا دیگه نخوندیم آقا. در ضمن میگن کتاباش برای سن و سال ما خوب نیست آقا.
- میگن خوب نیست ولی تو میخونی! ده همینه که همه‌ش از تابوت و نعش و مرده و مرده‌شور حرف میزنی مرده‌شور اون ریختت رو ببرن!

@sadeghekazeb
🔸تالار آینه

از مجموعۀ فلسفه به مثابۀ روان‌گردان

آدم هر چیزی که دربارۀ هر چیزی بگوید، در عین حال، چیزی هم دربارۀ خودش می‌گوید، چه گفتن آن چیز را اراده کرده باشد چه نکرده باشد.

اگر کسی دربارۀ راحتی دانشگاه خود بگوید «دانشگاه ما کویته!» به برخی از ما می‌گوید، خواسته یا ناخواسته، که سنی از او گذشته و متعلق به نسلی است که اصطلاح «کویت بودن» را برای چیزهای آسان به کار می‌برد.

اگر کسی هلیم بخورد و با ناراحتی بگوید «چه هلیم بی‌نمکی!» می‌فهمیم او هلیم را با نمک می‌خورد و شاید خبر ندارد که برخی از آدم‌ها هلیم را با شکر می‌خورند. این نکته را کسی درمی‌یابد که بداند هلیم را هم با نمک می‌خورند هم با شکر.

اگر کسی واژۀ «لاجرم» را به کار ببرد، چیزی دربارۀ سن خودش یا دربارۀ متن‌هایی که خوانده است فاش می‌کند، اما فقط برای آنها که نه فقط معنای «لاجرم» را می‌دانند بلکه متادیتای موجود در آن را هم درمی‌یابند.

یکی از کاربردهای گیومه‌گذاری این است که کلمه را از برق بکشیم و در حالت آفلاین درباره‌اش صحبت کنیم. گیومه ابزاری است برای اینکه فحش بر زبان بیاوریم بدون اینکه فحش بدهیم. فقدان گیومه نتیجه می‌دهد مصیبت آن معلم را که می‌گفت «تو انف منو نگو تو انف مردمو بگو».

آدم هر چیزی که دربارۀ هر چیزی بگوید، لاجرم، چه بخواهد چه نخواهد، چیزی هم دربارۀ خودش می‌گوید، اما چیستی آن چیز وابسته است به اینکه چه کسی چه چیزی را در مکالمه کشف یا اختراع کند.

آن چیزی که در مکالمه رخ می‌دهد جابجایی اطلاعات از فرستنده به گیرنده نیست. گیرنده همانقدر در محتوای مکالمه مشارکت دارد که فرستنده. چنین است که گاوها قرن‌ها در کنار انسان زیسته‌اند اما چیز زیادی از سخن انسان دریافت نکرده‌اند. و صدالبته بالعکس.

می‌گویند «آدمی مخفی‌ست در زیر زبان» یا «المرء مخبوء تحت لسانه». اما در عین حال، آدمی مخفی‌ست در آینۀ دیگران. چنین است که «شاهد آیینۀ توست ار نظر هوش کنی». نه فقط «چیستی» حرف آدم بلکه «کیستی» آدم هم وابسته به دیگری است.

آدم هر چیزی که دربارۀ هر چیزی بگوید، یا هر چیزی که دربارۀ چیزی نگوید، چه بخواهد چه نخواهد، چیزی هم دربارۀ خودش می‌گوید، و برای اینکه خودش متوجه شود که چه چیزی گفته است لازم دارد واکنش دیگران را دریافت کند. اما دیگران هم آدمند و آنها هم لازم دارند... و هلمّ جرّاً.

کنار هم قرار گرفتن آدم‌ها مثل کنار هم قرار گرفتن سنگ و کلوخ نیست. بلکه، جامعه مثل تالار آینه است. اما نه از آنها که قهرمان قصه باید بشکند تا «واقعیت» را پیدا کند. بلکه، از آنها که اگر بشکنی واقعیت از بین می‌رود. چنین است که گویند «دالّ بی‌مدلول» یا «شبکۀ بدون مرکز».

اگر بخواهیم دو تا چوب را ایستاده به هم تکیه دهیم طوری که سر پا بایستند، باید آنها را همزمان به هم تکیه دهیم. نمی‌شود یکی را اول ثابت کنیم بعدش دیگری را. چنین است که «علیت توپ بیلیاردی» مدل خوبی برای فهم روابط انسانی و واقعیت اجتماعی نیست، چون وابستگی متقابل را خوب مدل نمی‌کند.

استعارۀ بهتر برای فهم اجتماع «تالار آینه» است یا چوب‌هایی که ایستاده به هم تکیه داده‌اند، یا موارد دیگری که علیت متقابل داشته باشند. با این مدل‌ها بهتر می‌توان «برساخت اجتماعی» را فهمید. البته، چه بخواهیم چه نخواهیم، «برساخت اجتماعی» خودش برساخت اجتماعی است.

اگر «برساخت» را به معنای «ساختمان آجری» و با مدل «علیت توپ بیلیاردی» بفهمیم چه؟ خب، آنگاه، لاجرم، همه با هم، «برساخت اجتماعی» را به صورت اجتماعی طوری برساخته‌ایم که برساخت اجتماعی را خوب مدل نمی‌کند! که متاسفانه کاریش نمی‌شود کرد. چنین است که «لایغیرالله قوماً...».

مدلی عالی برای فهم «برساخت» در «برساخت اجتماعی» عشق دونفره است. در اکثر فرهنگ‌ها و فلسفه‌ها در طول تاریخ چنین بوده. چنین است که عین‌القضات گوید «اگر عشق خالق نداری، باری عشق مخلوق مهیا کن تا قدر این کلمات تو را حاصل شود».

اما دو آینۀ روبرو فقط بخش کوچکی است از تالار آینه. چنین است که شاعر گوید «من تماشای تو می‌کردم و غافل بودم کز تماشای تو خلقی به تماشای منند».

@sadeghekazeb
Workshop_Program第二届国际科技诠释学会议手册_(定稿).pdf
523.3 KB
🔸برنامۀ دومین کارگاه بین‌المللی هرمنوتیک علم و فناوری

The Second International Workshop on Hermeneutics of Science and Technology
(2-3 June 2023)

🔺من هم ارائه‌ای دارم با عنوان «حلقۀ فیدبک و دور هرمنوتیک»

@sadeghekazeb
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔸 آنالما

اگر در طول یک سال در یک زمان ثابت در یک مکان ثابت از خورشید عکس بگیریم، نمودار حاصل شکلی دارد شبیه هشت انگلیسی یا نماد بی‌نهایت که به آن «آنالما» می‌گویند.

این فیلم نتیجۀ سه سال عکسبرداری است در رصدخانه‌ای در جنوب غرب آمریکا.

آسمان را می‌توان «اولین آزمایشگاه» در تاریخ بشر دانست. جایی که اجرام آسمانی منظم و «ایدئال» رفتار می‌کنند و به مشاهده‌گر امکان می‌دهند قانونی قاعده‌ای چیزی دربارۀ رفتار آنها کشف کند.

@sadeghekazeb
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔸ارابۀ جنوب‌نمای چینی

قطب‌نما را همه می‌شناسیم. یکی از ابزارهایی که سابقۀ آن به چین باستان بر می‌گردد و معمولن در کنار باروت، کاغذسازی، و چاپ جزو «اختراعات عظیم» در تاریخ بشر، و به طور خاص در چین، محسوب می‌شود.

«ارابۀ جنوب‌نمای چینی» چندان شناخته شده نیست اما یکی از جالب‌ترین ابزارها یا اسباب‌بازی‌های قدیمی است که سابقه‌اش به چین باستان (دو سه قرنی بعد از مسیح) می‌رسد. این ارابه دو تا چرخ دارد که چرخش هر کدام به طور جداگانه، اما خلاف هم، روی جهت آدمک تاثیر می‌گذارد. ترکیب تاثیر این دو طوری است که در نهایت، فارغ از اینکه ارابه در چه مسیری حرکت می‌کند، جهت آدمک همیشه ثابت باقی می‌ماند.

یین و یانگ در تفکر چین باستان دو نیروی متضادند که همدیگر را کامل می‌کنند. به تعبیر بهتر، کمال یک حالت ثابت نیست که آدم فرزانه، یا جهان مطلوب، در آن به صورت ایستا قرار بگیرد بلکه یک فرایند است که حاصل تقابل و همکاری تضادهاست. تعادلی در میانۀ آشوب. ثباتی در میانۀ تغییر. درست مثل همین ارابه. چرخ‌ها عکس همدیگر روی جهت آدمک تاثیر می‌گذارند اما حاصل همکاری آنها ثبات جهت آدمک است.

@sadeghekazeb
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔸رام کردن احتمالات سرکش

گالتون، پسرعموی داروین، در قرن نوزده یک اسباب‌بازی ساخت برای بررسی پدیده‌های آماری. تختۀ گالتون. کوئین‌کانکس.

قانون اعداد بزرگ در آمار و احتمال ادعا می‌کند که اگر داده‌های تصادفی زیاد باشد می‌توان داخل آن الگوی ثابت پیدا کرد (به تناقض دقت کنید و این پست را هم ببینید). نمودار زنگوله‌ای تجسم تصویری این قانون است: اگر داده‌های تصادفی را رسم کنیم شکل حاصل شبیه زنگوله می‌شود.

برچسب «قانون»‌ این توهم را ایجاد می‌کند که اینها حقایق ازلی و ابدی است که در قانون اساسی طبیعت نوشته شده و طبیعت نمی‌تواند و نباید خلاف آن عمل کند! متاسفانه یا خوشبختانه چنین نیست. برچسب «قانون» چیزی نیست مگر استعاره‌ای (مدلی) الهام گرفته شده از زندگی روزمرۀ انسانی (قانون مدنی) که برای توصیف پدیدۀ «ظهور قاعده‌مندی در جهان بی‌قاعده» استفاده می‌کنیم. این پدیده، بر اثر شانس و اقبال، به روش‌های مختلف، خودش را به آدم‌های اروپایی عصر جدید نشان داد. برخی از آدم‌های باهوش توانستند این «فکت» را با کمک مدل‌ها و اسباب‌بازی‌ها «اهلی» کنند و داخل آزمایشگاه بیاورند و هی تکرار کنند.

@sadeghekazeb
🔸دربارۀ فلسفه، فناوری، هایدگر، ماشین تحریر، و پولی که دنیا رو می‌چرخونه

رئیس «دانشکدۀ مدیریت، علم و فناوری» دانشگاه‌امیرکبیر رشتۀ فلسفه علم را بدون اطلاع قبلی از دفترچه انتخاب رشته حذف کرده. دانشجویان کنکوری از این حجم تدبیر و درایت انگشت به دهان مانده. یکی از اعضای هیئت علمی نامه‌زده اعتراض کرده. رئیس جواب داده و تهدید کرده.

احتمالن، مثل هزاران اتفاق دیگر، این یکی هم لابلای خیل عظیم مصیبت‌ها گم خواهد شد. اهل فضل عمدتن از کار دنیا ناامیدند و می‌دانند که «دنیا را آنقدر گل گرفته که این گل‌ها توش گمه». دغدغۀ من فی الحال چیز دیگری است. فلسفی است.

استادی که نامۀ اعتراضی‌زده نکتۀ ظریفی را مطرح کرده: "بعد از قریب به سه سال امروز اولین نامهٔ اداری‌ام را از طریقِ اتوماسیون اداری دانشگاه ارسال کردم. البته درستش این است که بگویم «امروز اولین نامهٔ اداری‌ام ارسال شد»: داشتم سعی می‌کردم کار با اتوماسیون اداری را یاد بگیرم تا بعد پیش‌نویسِ نامه را ویرایش کنم و... که به اشتباه نامه را ارسال کردم و کار از کار گذشت. لغزش‌ها و دست‌انداز‌هایی در متن هست اما کاری است که شده"

احتمالن طراحی رابط کاربری سیستم طوری بوده که ارسال نامه نیازمند تأیید مجدد نبوده و با یک کلیک یا «اینتر» ساده نامه ارسال شده. یعنی سیستم در نحوۀ بروز منظور نویسنده تأثیر مستقیم گذاشته. می‌توان گفت سیستم اتوماسیون اداری دانشگاه عنصری بسیار مهم و تعیین‌کننده است در این ماجرا. بازیگری بسیار مهم در صحنۀ کارزار که احتمالن هیچ جا هیچ کس مچ او را نخواهد گرفت. گرفتن مچ این بازیگران خاموش کار «فلسفۀ فناوری» و «مطالعات علم و فناوری» است که قاعدتن باید جزوی از برنامۀ درسی و پژوهشی «دانشکدۀ مدیریت، علم و فناوری» باشد. اما با این شیوه که رئیس پیش گرفته بعید است در این زمینه توفیقی حاصل شود.

موقعیت «آیرونیک» موقعیتی است که نتیجۀ کار برعکس آن چیزی است که انتظار می‌رفته. خودت کچلی اما اسمت زلفعلی است. خودت کوزه‌گری اما از کوزۀ شکسته آب می‌خوری. درست مثل وضعیت «دانشکدۀ مدیریت، علم و فناوری» که باید دربارۀ نسبت مدیریت، علم، و فناوری بیندیشد اما درگیر معضلی است زاییدۀ ناتوانی در مدیریت، عقب ماندگی در علم، و ناکارآمدی در فناوری!

نکتۀ بامزه (فان فکت): هایدگر ماشین تحریر را مذمت می‌کرد چون «کلمه را خراب می‌کند» چون، به نظر هایدگر، آدم «به وسیلۀ» ماشین تحریر می‌نویسد و نه «از خلال» آن. وقتی آدم با قلم می‌نویسد کلمات از خلال قلم بر کاغذ روان می‌شوند اما ماشین تحریر چنین نیست. ماشین تحریر کلمات را به آدم دیکته (تحمیل) می‌کند. به همین دلیل، هایدگر طرفدار نوشتن با دست بود نه نوشتن با ماشین تحریر. اما نکتۀ بامزه اینجاست که کتاب هستی و زمان را هایدگر با دست نوشت اما به لطف ماشین تحریر و ماشین چاپ بود که پرفروش و بسیار خوانده شد. نکتۀ بامزه‌تر اینکه هایدگر در آخر عمرش به هانا آرنت، معشوق قدیمی او که می‌خواست نسخۀ دستنویس کتاب را با قیمتی عالی به آرشیوی در ماربورگ آلمان بفروشد، گفت بهتره اینو به آمریکایی‌ها بفروشیم چون پول بیشتری بالاش می‌دن (نگاه کنید به کتاب فناوری‌های هایدگر، نوشتۀ دون آیدی).

@sadeghekazeb
2025/10/11 07:00:44
Back to Top
HTML Embed Code: