tgoop.com/sadeghekazeb/544
Last Update:
🔸دربارۀ پارادوکس پیروی از قاعده و در ستایش آدم پر توقع و در شرح اینکه «آنچه خواهی دلت همان بیند» و دربارۀ اینکه فلسفه یعنی جابجایی هنرمندانه بین توقعها و همچنین پند و اندرز به شاگردان که در دام معلم نیفتند و در شرح ذکر «استاد چس داد»
از مجموعۀ فلسفه به مثابۀ روانگردان
معلم ریاضی به شاگرد گفت این سری اعداد را ادامه بده «یک، دو، سه...» و شاگرد گفت «زنگ مدرسه...» و بقیۀ بچهها زدند زیر خنده. معلم آدم باجنبهای بود و لبخند زد. فلسفه هم بلد بود و از صحبت کردن خوشش میآمد. چنین شد که رفت بالای منبر.
ای شاگرد عزیز، آنچه من از تو میخواستم ادامۀ رشتۀ اعداد طبیعی بود. اما اینکه تو گفتی هم ایراد ندارد. اینکه بچهها خندیدند خودش نشانهایست از اینکه کار تو معنایی داشت. اثری داشت. بیاثر نبود. معنا از دل همین تأثیر و تاثرها شکل میگیرد. همینکه بچهها همراه با تو از جهان اعداد بیرون آمدند و وارد جهان کلمهها شدند و متوجه نکته مندرج در حرف تو شدند خودش نشان از این دارد که حرف تو نکتهای داشت برای آدمهای نکتهدان. بعضی از شما ادیب هستید... البته بعضی هاتان ویراستار هستید و معتقدید بهتر است بگویم «ادیباید»... بله... به هر حال... برخی از شما ادیباید و به ریتم و ردیف و قافیه توجه دارید و میدانید که «سه» با «مدرسه» هماهنگ بود. اگر میخواستیم شعر بگوییم خیلی هم عالی میشد. یعنی اگر در کلاس ادبیات بودیم و من معلم ادبیات بودم احتمالن همه توقع میداشتیم که تو در ادامۀ «یک، دو، سه» بگویی «زنگ مدرسه» و اگر اعداد را ادامه میدادی و میگفتی «چهار، پنج، شش...» احتمالن تعجب میکردیم که چطور شعر معروفی مثل «یک دو سه، زنگ مدرسه، چهار پنج شیش، بچهها به پیش» را بلد نیستی. شاید هم اگر قدری باهوش بودیم شک میکردیم که نکند تو داری حرف عمیقی میزنی. نکند فیلسوفی. نکند داری به این «دلبخواهی» بودن نحوۀ ادامه دادن «یک، دو، سه» اشاره میکنی و آنگاه البته شاید نمیخندیدیم بلکه به فکر فرو میرفتیم چون نکته بسیار عمیقی را مطرح کرده بودی: اینکه ما در مواجهه با یک سؤال مشابه در دو موقعیت متفاوت دو جواب متفاوت میدهیم. اینکه زمینۀ سؤال و فضای سؤال و جمعی که آن سؤال در آن مطرح شده و هدفی که ما به طور ضمنی در آن جمع داریم و توقعی که افراد در آن جمع دارند... همه اینها در نحوۀ جواب دادن ما به سؤالها تأثیر دارد... همه اینها در نحوۀ فهم ما از جهان تأثیر دارد... مگر نه این است که زندگی ما بر اساس رشتهها و تکمیل آنها بنا شده؟... رشتۀ کلمهها... رشتۀ اعداد... رشتۀ کارها... رشتۀ تصویرها... رشتۀ اصوات... رشتۀ وقایع... مگر نه این است که زندگی ما بر «توقع» ما از نحوۀ تکمیل رشتهها بنا شده؟ شما هر روز در هر لحظه مشغول این کارید. چه وقتی غذا میخورید و «توقع» دارید که سیر شوید. چه وقتی به کسی سلام میکنید و «توقع» دارید که جواب سلام شما را بدهد. چه وقتی که یک لیوان پر از مایعی سفید را با «توقع» اینکه شیر است مینوشید اما به محض اینکه طعم ترش این مایع زیر زبان شما میآید حالت تهوع میگیرید و آن را تف میکنید... اگر دوست شما بگوید این دوغ است نه شیر آنگاه شما «توقع» خود را تغییر میدهید و حالا از طعم ترش این مایع سفید نه تنها حالت تهوع نمیگیرید بلکه اتفاقن خیلی هم با آن حال میکنید... پس تجربۀ ما با «توقع»های ماست که شکل میگیرد... مگر نه این است که اگر کسی در حال پیادهروی زمین بخورد «توقع» داریم که بلند شود و دوباره به پیادهروی ادامه دهد؟ ... به همین دلیل است که اگر بعد از زمین خوردن یهو سینهخیز برود تعجب میکنیم... چنین است که جوک میگوییم «یارو داشت پیاده میرفت خورد زمین اما برای اینکه ضایع نشود سینهخیز رفت».... ما به این آدم میخندیم چون خلاف «توقع» ما رفتار میکند... اما فرض کنید متوجه شویم که یک توموری در پای این آدم بود و دقیقن در همان لحظه ناگهان این تومور باعث نقص در پای طرف شد... حالا «توقع» ما از رفتار این آدم متفاوت میشود... پس ای شاگردان عزیز، امروز این همکلاسی شما درس مهمی به ما داد. اینکه الگوها را به روشهای مختلف میتوان تکمیل کرد. در کلاس ریاضی یک جور. در کلاس ادبیات یک جور دیگر. درس مهمی که من میخواهم به شما بدهم این است که شما هر چقدر روشهای متنوعتری برای تکمیل رشتهها پیدا کنید داناتر خواهید بود. هرچقدر «توقع»های متنوعتری داشته باشید آدم خلاقتری خواهید بود. مواظب باشید معلم «توقع»های شما را کم نکند. همیشه پر از توقع باشید... و البته مواظب باشید در دام یک توقع خاص نیفتید... فلسفه یعنی جابجایی هنرمندانه میان توقعها... فیلسوف باشید.
@sadeghekazeb
BY صادق کاذب
Share with your friend now:
tgoop.com/sadeghekazeb/544