tgoop.com/rehrovan/43877
Last Update:
🍃🌸🍃
#نابینایی_که_هدف_را_زد
🌸 قسمت سوم:
همسرم ناراحت نبود او به قضاء الهی ایمان داشت راضی و خشنود بود. بسیاری از وقتها به من توصیه میکرد از استهزا و مسخره کردن دیگران دست بکشم همیشه تکرار میکرد...غیبت دیگران را نکن.
با هم از بیمارستان خارج شدیم و سالم را باخود آوردیم. در حقیقت به او زیاد توجه نداشتم. او را در منزل نادیده می پنداشتم فکر میکردم در منزل نیست. وقتی زیاد گریه میکرد به سالن برای خوابیدن فرار میکردم ولی همسرم بسیار به او می پرداخت و او را زیاد دوست می داشت. اما من...از او بدم نمی آمد ولی نمی توانستم او را دوست داشته باشم.
سالم بزرگ شد شروع به سینه خیز رفتن نمود. عمرش نزدیک به یکسال بود میکوشید راه برود. دانستیم که او لنگ است. بیشتر از گذشته برای من سخت بود. همسرم بعد از او عمر و خالد را به دنیا آورد.
سالها گذشت و سالم بزرگ شد و برادرانش هم بزرگ شدند. دوست نداشتم درخانه بنشینم. همیشه با دوستانم بودم. در حقیقت عروسکی در دست آنها بودم.
همسرم نا اُمید نبود و همیشه مرا هدایت می کرد. و از کار های احمقانه ام عصبانی نمی شد ولی او بسیار ناراحت بود وقتی که می دید من به سالم توجه نمی کنم و به بقیه برادرانش اهمیت می دهم.
سالم بزرگ شد همراه با او غصه من هم زیاد شد..
#ادامه_دارد ...ان شاءالله
BY 🌹رهروان دین🌹
Share with your friend now:
tgoop.com/rehrovan/43877