tgoop.com/rashedansari/1694
Last Update:
در راستای بی برقی ها و بی آبی های جنوب
حمله رستم
سروده:راشدانصازی(خالوراشد)
اندر حکایت حمله رستم به هرموزگان! و گرفتار شدن او و سپاهیانش درآن بلاد و باقی قضایا...
شبی تیره چون زلف محبوب من
تهمتن به تهمینه گفت این سخن
که ای همسر خوب و با جــربزه
برایــم بکن قاچ یـــک خـــربزه!
سپس سوی لشکر برو بی درنگ
بگو تا نوازنــد شیــپور جنـــگ
بگو با همــه تا به وقت ســحر
که آماده باشـــند از هر نظــر
همی گفت و تهمینه شد رهسپار
همان زن که بودی بسی هوشیار
----------
"چو فردا برآمد بلنـــد آفـــتاب"
تهمتن برون جست از رختــخواب
"یکی نعــره زد در میان گــروه
که گفــتی بدرید دریا و کـــوه"
کمی پشت خرگاه ورزش نمـود
چهل تا شنا رفت و نرمش نمود
کمی هم بچرخیــد دور و برش
سپس یک نگه کرد بر لشکرش
خلاصـه ز هر حیث آمـــاده بود
تو گویی "حسین رضازاده" بود!
بگـفتا عزیزان این سرزمیــن
نبینم شما را چنین دل غمیــن
خبرهای خوش دارم از بهرتان
ز اســتان زرخیز هـرموزگان!
شنیدم که آن جا خــبرها بود
خبـرهای خوبی در آن جا بود
بنادر چو یک باره آزاد گـشت
"زمین شد شش و آسمان گشت هشت!"
هر آن کس ببینی که در بندر است
شب و روز در فکر سیم و زر است
در آن جا زیاد است سی دی و دیش
همه گونه جنس است در قشم و کیش
به من گفته اند این که اجناس چین
فراوان بُوَد توی آن سرزمین
کنون با شما هستم ای مهتران
دلیــران این مُلک و جنــگاوران
به همراه شمشیر و گرز و کمند
نه با اسب و قاطر ، که با دَه "سمند"
به هر طور ممکن به بنـدر رَویم
که تا جمله خرپول دوران شویم!
درین لحظه بهرام و گودرز پیر
جلــوتر فرستادشـان از کویر
خودش هم به همراه یک کاروان
ز زابل برفتــند شــادی کنان
غرض بعد چندی چنان برق و باد
رسیــدند نزدیکـــی آن بــلاد
درآن شب که بودند مردم به خواب
تهمــتن گذر کرد از "فاریاب"
به "گَمرُن"1 رسیدند در برج تیر
به وقتی که آتش بود گرمسیر
درآن وضعیت شهر بی برق بود
نه در غرب برق و نه در شرق بود
ز بخت بدش توی آن پهن دشت
ز گرما تهمتن عرق سوز گشت!
به طوری که قرمز بشد چون لبو
هرآن کس بخندید بر وضـــع او
گهـــی با مـقوا بزد باد خود
گهی بد بگفتی به اجداد خود
عرق شُرشُر از پشت او می چکید
و تا قوزک پای او می رســــید
ز بس زد به مغز سرش آفتــاب
طلب کرد رستم یکی مشک آب
ولی تا به او گفته شد آب نیست
دو زانو نشست و حسابی گریست
بگفـــتا خــدایا کـــجا آمـدیم؟
تو گویی که در کربلا آمــدیم!
گرفتاری ما خودش کم نبـــود
غم دیــگری بر غـــم ما فزود
--------
من آنم زدم فـــرق دیو سپــید
که مغز از دو گوشش به بیرون پرید
ندیدی که در جنگ با اشکـبوس
چگونه سَقط کردم آن مرد لوس!؟
ولیکن درین جا تلف می شویم
برای قیامت به صف می شویم
همین گفت و روز دگر چون رسید
ز یاران خود یـــک نفــــر را ندید
تمامی سوار "سواری" شـدند
ز خجلت به "زابل" فراری شدند
خلاصه تهمتن چو تنـــها بماند
نشست و برای دل خود بخواند:
"عجب رسمیه رســـــم زمونه
قـــــصه برگ و باد خزونه...."2
ز ترسش که گردد در آن جا هلاک
خودش هم بلافاصله زد به چاک !
پی نوشت:
1-گمبرن، نام سابق بندر باشد
2-در این جا شاعر بنا به دلایلی از ریل خارج شده و به جدول زده است!منتهی شما لطف کرده با همان آهنگ مخصوص و معروفش بخوانید حالا اگر با آواز باشد، چه بهتر!
#خالوراشد
@rashedansari
https://chat.whatsapp.com/GQ4dptYDHMtLYoAku4lkxT
BY راشد انصاری

Share with your friend now:
tgoop.com/rashedansari/1694