tgoop.com/rashedansari/1655
Last Update:
خانه ی دوست....
نوشته ی: راشدانصاری(خالوراشد)
هاشم آقا دوست قدیمی ام می گفت در جوانی و در راستای آن چه که افتد و دانی! از داخل سوراخ دیوار وسط خانه مان، مشغول دید زدنِ زبانم لال خانه ی همسایه و محتویات داخل آن بودم. - و چه کار بدی! چون این کار بدآموزی دارد -.(توضیح از نگارنده).
و ظاهراً خانه ی هاشم آقا هم مثل بسیاری از خانه های ویلایی در قدیم ، وسط آن فقط دیواری باریک تعبیه شده بود. - دیوار هم که شنیده اید از قدیم گفته اند: هر دیواری ممکن است سوراخ یا شکافی داشته باشد و بعدها خیلی عاقلانه اضافه کرده اند: همان دیوار نیز ممکن است موش داشته باشد و موش یاد شده هم بالاخره گوش دارد و باقی قضایا! -
این دوست می گفت بین خودمان باشد، آن همسایه ی قدیمی دختر بسیار زیبایی داشت و بنده هم گناهی نداشتم و دخترک را دوست داشتم. به طوری که اگر روزی یکی دوبار از طریق همان سوراخ کذا نمی دیدمش ، دلم حسابی برایش تنگ می شد.
هاشم آقا اضافه کرد، در گذشته که مثل الان نبود تا راحت بشود در کوچه و خیابان و حتی در خانه ی طرف دوست دخترت را ملاقات کنی! ضمن این که از ماهواره و شبکه های خارجکی و....موبایل و ....هم خبری نبود که در جهت پر کردن اوقات فراغت بشود در مواقع دل تنگی، خود را مشغول کرد. حالا فکرش را بکنید نسل ما، بهترین سرگرمی و عشق و حالش همین «سوراخ» ها و «شکاف» های دیوار بودند. از قدیم هم گفته اند: دیواری کوتاه تر از دیوار همسایه نیست!
هاشم آقا گفت، از شانس بَدِ من روزی در حین دید زدن از سوراخ که حالا دیگر با پیچ گوشتی و سیخ و میخ گشادترش کرده بودم، پدر متعصب دختر متوجه قضیه شد.البته فقط متوجه شده بود که مثلاً یک عدد چشم و به قول خودش یک چشم هیز مشغول تماشای دخترش است که وسط حیاط در حال شستن لباس و پهن کردن لباس ها بر روی بند رخت بود. متوجه شدن همان و غیرتی شدنِ این پدر متعصب همان. بلافاصله با دو از داخل کوچه به سمت خانه ی دوست مان که تعدادی پسر مجرد اجاره کرده بودند، حرکت می کند.
هاشم می گفت، همین که متوجه شدم پدر دختر متوجه قضیه شد و با حالتی عصبانی به سمت درِ حیاط رفت، مثل برق و باد آمدم کنار دیوار گلیمی انداختم و مشغول قرائت قرآن با صدای بلند شدم. تعدادی از پسرها نیز داخل حیاط سرگرم بازی گل کوچک بودند.
دقایقی بیش نگذشته بود که پدر دخترک آیفون خانه ی دوست مان را به صدا در می آورد. در را باز می کنند و مرد متعصب وارد خانه می شود و در حالی که بسیار عصبانی بوده، پرخاش کنان از تک تک پسرها بازجویی می کند. بچه ها نیز دقیقاً شبیه صدا و سیمای خودمان که در مواقع اضطراری خبرها را تکذیب می کند، به شدت موضوع را تکذیب می کنند...البته پسرها راست می گفتند!
و مرد متعصب در نهایت به پسرها می گوید:« خدا شاهده اگه به احترام این قاری محترم قرآن نبود، پدر همه تونو در می آوردم....» و از منزل خارج می شود.
#خالوراشد
@rashedansari
BY راشد انصاری
Share with your friend now:
tgoop.com/rashedansari/1655