Warning: mkdir(): No space left on device in /var/www/tgoop/post.php on line 37

Warning: file_put_contents(aCache/aDaily/post/rashedansari/--): Failed to open stream: No such file or directory in /var/www/tgoop/post.php on line 50
راشد انصاری@rashedansari P.1652
RASHEDANSARI Telegram 1652
نقاش و مرد جوان و....
نوشته ی: راشدانصاری(خالوراشد)

نقاش، روی تابلو تصویر مردی جوان را در میان سبزه زاری کشید. سبزه زاری بسیار زیبا با گل های وحشی که همچون قالیچه ی خوش نقش و نگاری گویی با دست خالق هستی، در دل طبیعت پهن شده بود. در کنار مرد نیز رودی زلال که به سمت پایین دست جاری بود ترسیم کرد تا به مرد جوان خوش بگذرد. تعدادی درخت بزرگ با شاخ و برگ های فراوان و میوه های خوشمزه هم برای زیباتر شدن تصویر نقاشی کرد. بعد دید درخت بدون پرنده زیاد جالب نیست. در ادامه تعدادی بلبل و کبوتر و گنجشک هم کشید که روی درخت نشسته اند و مشغول خواندن بودند. آواز پرندگان، رود ، درختان زیبا و....به گونه ای بود که انسان از خود بی خود می شد و فکر می کرد در همه چیز کائنات شریک است.
حوالی ظهر در حالی که نقاش گوشه ای داشت استراحت می کرد، مرد جوان یواشکی از روی تابلو حرکت می کند و می پرد بیرون. نقاش پس از کمی استراحت و نوشیدن فنجانی قهوه بر می گردد ولی از تعجب شاخ درمی آورد. آری، اثری از تصویر مرد جوان روی بوم نمی بیند.( نقاش را در این جا تنها می گذاریم، شاید اواخر داستان سراغی ازش بگیریم!)
مرد جوان پس از مقداری راهپیمایی وارد شهر می شود. خب، در وهله ی نخست شهر به نظرش خیلی زیبا و جذاب است. حسابی شیفته ی زرق و برق شهر می شود. آسمان خراش ها و ساختمان های چند طبقه، تابلوهای رنگ و وارنگ سردرب مغازه هاو مطب های پزشکان ، اتوبوس های دو طبقه، ماشین های شیک و گران قیمت و....برایش جالب و در عین حال تازگی داشت.
مرد جوان در خیابان، برخلاف مردم که غمگین و عصبانی به نظر می رسیدند، از خوشحالی برای خودش سوت و جیغ می زند. در این هنگام زنی عصبانی بر می گردد و کشیده ای محکم می خواباند زیر گوش جوان. مرد جوان خیلی تعجب می کند. در حالی که جای کشیده داشت می سوخت، قاه قاه می خندد. مردی هیکلی که شاهد ماجرا بود ، می آید و بدون سئوال و جواب مشت محکمی را حواله ی کله ی مرد جوان می کند. مرد جوان دراز به دراز ولو می شود کف پیاده رو و از هوش می رود. به هوش که می آید، متوجه می شود خیلی تشنه است. تلوتلوخوران خودش را به سوپری می رساند. یک بطری آب معدنی از داخل یخچال بر می دارد و یک نفس بالا می رود. چون از قوانین این دنیا چیزی نمی دانست، قصد خارج شدن از مغازه را داشت، که صاحب مغازه می گوید:« اوهوی، پولش؟» مرد جوان گفت:« اوهوی، پولش؟». در این لحظه دو تن از کارگرهای مغازه می افتند به جانش و تا می خورد کتکش می زنند. مرد جوان که هنوز بدنش کوفته ی کتک قبلی بود، خونین و مالین از سوپرمارکت خارج می شود. کمی داخل پیاده رو می نشیند و پیش خودش فکر می کند، « اوهوی،پولش؟» یعنی چی؟ آیا حرف بدی است که به خاطرش کتک خوردم؟ و اگر چنین است چرا صاحب مغازه خودش اول گفت؟!
بلند می شود، می رود داخل پارک محله و آبی به سر و صورتش که زخم و زیلی شده بود، می زند. بعد همان جا زیر سایه درختی دراز می کشد. هنوز چرتی نزده بود که مأموران مبارزه با مواد مخدر می ریزند سرش(چیزی نمی ریزند روی سرش، بلکه ریختند سرش!) - توضیح از خودم- و به گمان این که موادفروش است،دستگیرش می کنند. در اداره ی مواد مخدر از جوانک می پرسند:« نام و نام خانوادگی؟» در پاسخ می گوید:« یعنی چی؟» بازجو: - «عجب!»
بازجو:
- اهل کجایی جوان؟
- یعنی چی؟
- از کجا اومدی؟
- جای خیلی خیلی دور...
- آمریکا؟
- شاید...
- شاید؟!
- فکر کردی خیلی زرنگی؟
- شاید...
در این لحظه دوستان بازجو به این نتیجه می رسند که جوان را به ظاهر آزاد کنند اما زیر نظرش بگیرند. و این کار را کردند.
جوان پس از خروج از اداره ی موادمخدر می رود کنار ساختمانی چند طبقه تکیه می دهد تا نفسی چاق کند. جوان فکر می کند آن جا خانه ی خاله است! هنوز دقایقی نگذشته بود که ساختمان روی سرش خراب می شود. همین که ساختمان فرو می ریزد، گرد و خاک زیادی همراه با جیغ و داد مردم به هوا می رود. در کمال ناباوری جوان زنده می ماند و پس از حدود یک هفته خودش با تلاش شخص خودش از زیر آوار خارج می شود. گرد و خاک لباسش را می تکاند و می رود وسط خیابان می نشیند. چون دیگر اعتمادی به ساختمان های آن حوالی نداشت. همین که وسط خیابان می نشیند، کامیونی از روی جوان بدشانس عبور می کند. پس از چند دقیقه مردم طبق معمول به صورت خودجوش سر صحنه حاضر می شوند و با کاردک از کف خیابان جمع اش می کنند. جمع که می شود، نقاش را بالای سر خود می بیند. (بالاخره صلاح نبود بیش از این نقاش را منتظر بگذاریم!)
مرد جوان در حالی که خسته و کوفته به نظر می رسید، به محض دیدن ِ نقاش می گوید:« غلط کردم. منو برگردون به دنیای خودم...»

#خالوراشد

@rashedansari



tgoop.com/rashedansari/1652
Create:
Last Update:

نقاش و مرد جوان و....
نوشته ی: راشدانصاری(خالوراشد)

نقاش، روی تابلو تصویر مردی جوان را در میان سبزه زاری کشید. سبزه زاری بسیار زیبا با گل های وحشی که همچون قالیچه ی خوش نقش و نگاری گویی با دست خالق هستی، در دل طبیعت پهن شده بود. در کنار مرد نیز رودی زلال که به سمت پایین دست جاری بود ترسیم کرد تا به مرد جوان خوش بگذرد. تعدادی درخت بزرگ با شاخ و برگ های فراوان و میوه های خوشمزه هم برای زیباتر شدن تصویر نقاشی کرد. بعد دید درخت بدون پرنده زیاد جالب نیست. در ادامه تعدادی بلبل و کبوتر و گنجشک هم کشید که روی درخت نشسته اند و مشغول خواندن بودند. آواز پرندگان، رود ، درختان زیبا و....به گونه ای بود که انسان از خود بی خود می شد و فکر می کرد در همه چیز کائنات شریک است.
حوالی ظهر در حالی که نقاش گوشه ای داشت استراحت می کرد، مرد جوان یواشکی از روی تابلو حرکت می کند و می پرد بیرون. نقاش پس از کمی استراحت و نوشیدن فنجانی قهوه بر می گردد ولی از تعجب شاخ درمی آورد. آری، اثری از تصویر مرد جوان روی بوم نمی بیند.( نقاش را در این جا تنها می گذاریم، شاید اواخر داستان سراغی ازش بگیریم!)
مرد جوان پس از مقداری راهپیمایی وارد شهر می شود. خب، در وهله ی نخست شهر به نظرش خیلی زیبا و جذاب است. حسابی شیفته ی زرق و برق شهر می شود. آسمان خراش ها و ساختمان های چند طبقه، تابلوهای رنگ و وارنگ سردرب مغازه هاو مطب های پزشکان ، اتوبوس های دو طبقه، ماشین های شیک و گران قیمت و....برایش جالب و در عین حال تازگی داشت.
مرد جوان در خیابان، برخلاف مردم که غمگین و عصبانی به نظر می رسیدند، از خوشحالی برای خودش سوت و جیغ می زند. در این هنگام زنی عصبانی بر می گردد و کشیده ای محکم می خواباند زیر گوش جوان. مرد جوان خیلی تعجب می کند. در حالی که جای کشیده داشت می سوخت، قاه قاه می خندد. مردی هیکلی که شاهد ماجرا بود ، می آید و بدون سئوال و جواب مشت محکمی را حواله ی کله ی مرد جوان می کند. مرد جوان دراز به دراز ولو می شود کف پیاده رو و از هوش می رود. به هوش که می آید، متوجه می شود خیلی تشنه است. تلوتلوخوران خودش را به سوپری می رساند. یک بطری آب معدنی از داخل یخچال بر می دارد و یک نفس بالا می رود. چون از قوانین این دنیا چیزی نمی دانست، قصد خارج شدن از مغازه را داشت، که صاحب مغازه می گوید:« اوهوی، پولش؟» مرد جوان گفت:« اوهوی، پولش؟». در این لحظه دو تن از کارگرهای مغازه می افتند به جانش و تا می خورد کتکش می زنند. مرد جوان که هنوز بدنش کوفته ی کتک قبلی بود، خونین و مالین از سوپرمارکت خارج می شود. کمی داخل پیاده رو می نشیند و پیش خودش فکر می کند، « اوهوی،پولش؟» یعنی چی؟ آیا حرف بدی است که به خاطرش کتک خوردم؟ و اگر چنین است چرا صاحب مغازه خودش اول گفت؟!
بلند می شود، می رود داخل پارک محله و آبی به سر و صورتش که زخم و زیلی شده بود، می زند. بعد همان جا زیر سایه درختی دراز می کشد. هنوز چرتی نزده بود که مأموران مبارزه با مواد مخدر می ریزند سرش(چیزی نمی ریزند روی سرش، بلکه ریختند سرش!) - توضیح از خودم- و به گمان این که موادفروش است،دستگیرش می کنند. در اداره ی مواد مخدر از جوانک می پرسند:« نام و نام خانوادگی؟» در پاسخ می گوید:« یعنی چی؟» بازجو: - «عجب!»
بازجو:
- اهل کجایی جوان؟
- یعنی چی؟
- از کجا اومدی؟
- جای خیلی خیلی دور...
- آمریکا؟
- شاید...
- شاید؟!
- فکر کردی خیلی زرنگی؟
- شاید...
در این لحظه دوستان بازجو به این نتیجه می رسند که جوان را به ظاهر آزاد کنند اما زیر نظرش بگیرند. و این کار را کردند.
جوان پس از خروج از اداره ی موادمخدر می رود کنار ساختمانی چند طبقه تکیه می دهد تا نفسی چاق کند. جوان فکر می کند آن جا خانه ی خاله است! هنوز دقایقی نگذشته بود که ساختمان روی سرش خراب می شود. همین که ساختمان فرو می ریزد، گرد و خاک زیادی همراه با جیغ و داد مردم به هوا می رود. در کمال ناباوری جوان زنده می ماند و پس از حدود یک هفته خودش با تلاش شخص خودش از زیر آوار خارج می شود. گرد و خاک لباسش را می تکاند و می رود وسط خیابان می نشیند. چون دیگر اعتمادی به ساختمان های آن حوالی نداشت. همین که وسط خیابان می نشیند، کامیونی از روی جوان بدشانس عبور می کند. پس از چند دقیقه مردم طبق معمول به صورت خودجوش سر صحنه حاضر می شوند و با کاردک از کف خیابان جمع اش می کنند. جمع که می شود، نقاش را بالای سر خود می بیند. (بالاخره صلاح نبود بیش از این نقاش را منتظر بگذاریم!)
مرد جوان در حالی که خسته و کوفته به نظر می رسید، به محض دیدن ِ نقاش می گوید:« غلط کردم. منو برگردون به دنیای خودم...»

#خالوراشد

@rashedansari

BY راشد انصاری


Share with your friend now:
tgoop.com/rashedansari/1652

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

How to Create a Private or Public Channel on Telegram? Informative How to Create a Private or Public Channel on Telegram? Telegram has announced a number of measures aiming to tackle the spread of disinformation through its platform in Brazil. These features are part of an agreement between the platform and the country's authorities ahead of the elections in October. “[The defendant] could not shift his criminal liability,” Hui said.
from us


Telegram راشد انصاری
FROM American