tgoop.com/rashedansari/1649
Last Update:
نقیضه ی عاشقانه!
سروده ی: راشدانصاری
گفتم تبِ تو دارم، گفتا که نه، نداری
گفتم بساز ما را، گفتا مگر خماری؟!
گفتم دو چشم مستت، آتش زده به جانم
گفتا بسوز و کف کن، در عینِ بی قراری!
«گفتم که بوی زلفت، گمراه عالمم کرد»
گفتا پسر! (توخواهر، مادر) مگر نداری؟
گفتم بیا کنارم، گفتا نخیر جانم
گفتم که مال من شو، گفتا چه انتظاری
گفتم ز تشنه کامی، جانم به لب رسیده
گفتا بمیر شاید، دست از طلب بداری
گفتم که نرخ بوسه،«پایین کشیده»یا نه؟
گفتا «کشیده بالا»با قیمت دلاری!
گفتم خدا بزرگ است، یک بوسه نذر ما کن
یا در کمال مستی، یا حینِ هوشیاری
گفتا که بوسه ی من باید حرام باشد
بر آن کسی که دایم می نالد از نداری
***
«خورشید یخ زند گر، چشمان خود ببندی»
کی دیده توی یک شعر، این قدر پاچهخاری؟
از استوای چشمت، ما را حذر نباشد
یا گیری ام در آغوش، یا مرگِ انتحاری!!
#خالوراشد
@rashedansari
BY راشد انصاری
Share with your friend now:
tgoop.com/rashedansari/1649