tgoop.com/rashedansari/1591
Last Update:
بِده در راه خدا
نوشته ی: راشدانصاری (خالوراشد)
پنج شنبه هفته ی گذشته مغازه ی یکی از همشهری هایم نشسته بودم که پیرزنی وارد مغازه شد. پیرزن دستش را دراز کرد و گفت:« بده در راه خدا». همشهری ِ کاسبم بلافاصله در جواب پیرزن گفت:« برو ای گدای مسکین در ِ خانه ی علی زن....»
پیرزن لبخند تلخی زد و از مغازه خارج شد.
از این شوخی ِ همشهری ام با بانویی سالخورده ناراحت شدم.
چون شب جمعه بود، هنوز دقایقی نگذشته بود که گدای بعدی وارد مغازه شد. این یکی مرد بود. با قیافه ای مظلوم دستش را دراز کرد و گفت:« آقا، بی کارم، در آمدی ندارم، کمک کن».
همشهری ِ کاسبم گفت:« برو کار می کن مگو چیست کار/ که سرمایه ی جاودانی است کار...».
تعجب کردم. هم از این که طی این سال ها چقدر گدا در مملکت زیاد شده و هم این که این همشهری ما چقدر حاضر جواب است. وانگهی چطور یک کاسب این همه شعر حفظ است. حالا بخل و خساست و پول دوستی اش به کنار.
بالاخره پس از تعدادی متکدی، سر و کله ی یک مشتری هم پیدا شد. مشتری ضمن خرید اجناس شروع کرد به چانه زدن. مشتری که تحت تاثیر همشهری ام قرار گرفته بود، گفت:« تخفیف می خوام. به قول شاعر (تو خوبی می کن و در دجله انداز/ که ایزد در بیابانت دهد باز)». همشهری ِ کاسبم گفت:« سودی نمی کشیم روی جنس که بخوایم تخفیف بدیم». مشتری گفت:« شما که وضع تون خوبه الحمدالله...». همشهری گفت:« بله، من اگه وضعم خوبه، تلاش کردم، زحمت کشیدم، (نابرده رنج گنج میسر نمی شود/ مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد)». و با توجه به این که می دانست بنده شاعر هستم، خطاب به بنده گفت:« مگه درست نمی گم استاد؟»
با طعنه عرض کردم به قول سعدی:« بله. (نام نیکو گر بماند زآدمی/ به کزو مانَد سرای زرنگار...)»
مشتری مجدداً به همشهری ام گفت:« درسته، ولی شما که وضع تون الحمدالله خوبه، پولدارین باید تخفیف ویژه بِدین». همشهری ام گفت:«اگر شخصی فراوان شد ریالش/ چرا آتش زند بر جان و مالش؟!» و با چشمکی به بنده گفت:« این بیت رو بداهه الآن سرودم!»
مشتری ِ دیگری وارد مغازه شد. کمی از بالا رفتن قیمت ها گله کرد و گفت:« آناناس خیلی گرون می فروشین ، تخفیف نداره؟»
- خیر.
- حالا یه قوطی آناناس تخفیف بدین مگه چی می شه؟ واسه شما مث قطره ای می مونه که از دریا کم بشه!»
- درسته، اما شاعری در قدیم گفته:« قطره قطره جمع گردد/ وانهگی دریا شود!»
- آخه فکر ما رو هم بکنید. تحریم، برجام، خرج چند سرعائله، گرونی، اجاره خونه و...
- خب، به قول سعدی:« چو دخلت نیست خرج آهسته تر کن/ که می گویند ملاحان سرودی/ اگر باران به کوهستان نبارد/ به سالی دجله گردد خشک رودی»
در این لحظه دو نفر از ماموران مبارزه با گرانفروشی وارد مغازه شدند و شروع کردند به بازدید و....
همشهری کاسبم که کمی چهره اش درهم رفته بود، یواشکی به بنده گفت:« ای وای که بدبخت شدم رفیق. از آن روزی که ترسیدم رسیدم » و ادامه داد:« حالا چه کار کنم؟ تعزیرات آشنا نداری؟!»
بنده هم بلافاصله با لبخندی در ِ گوشش گفتم:«کس از بهر کسی ماتم نگیرد/خودت برخیز و بر خود ماتمی گیر».
گفت:« خب، حالا تکلیف چیه؟»
گفتم:« چیزی بهش بده تا جریمه ات نکنه!»
گفت:« اولا فکر نکنم قبول کنه، ثانیاً خودت که خوب می دونی وضع معامله چقدر خرابه! به قول شاعر(خدای داند و من دانم و تو هم دانی /که یک فلوس ندارد عبید زاکانی!).
گفتم:«آن شنیدستی که در اقصای غور/بار سالارى بیفتاد از ستور/گفت: چشم تنگ دنیا دوست را/یا قناعت پر کند یا خاک گور...»
#خالوراشد
@rashedansari
BY راشد انصاری
Share with your friend now:
tgoop.com/rashedansari/1591