RASHEDANSARI Telegram 1574
تصادف کردنِ همولایتی های ما و...
نوشته ی: راشدانصاری

خدا آن روز را نیاورد که یکی از هم‌ولایتی‌های ما حادثه ای برایش رخ دهد. مثلاً تصادف کند یا خودرواش را چپ کرده باشد و از بدشانسی اش از این حادثه جان سالم به دربُرده باشد!
باور بفرمایید تا او را نکُشند و روانه ی قبرستانش نکنند، دست از سرش برنمی دارند.
بارها اتفاق افتاده است که طرف از تصادفی وحشتناک جان سالم به در برده اما به دلیل سئوالات فراوان همشهری ها و پاسخ های طرف به تک تک دوستان و اقوام و کّل طایفه و همه ی اهالی روستا ، در نهایت جان به جان آفرین تسلیم کرده است.
اگر لحظه ی تصادف، یعنی پس از به هوش آمدن طرف، با یک حساب سرانگشتی، حدود سه هزار نفر اهالی روستا نتوانند همگی به بیمارستان و سپس به خانه ی طرف برای عیادت بروند، دو هزار نفرشان قطعاً می روند.
و اگر فکر می کنید، هزار نفر دیگر منصرف می شوند یا فراموش می کنند یا به دلیل مشغله ی کاری بی خیال می شوند، سخت در اشتباهید! چرا که این هزار نفر نیز همچون آن دوهزار نفر اولی، تک تک ماجرای تصادف یا چپ کردن ماشین را از طرف می پرسند، اما نه حضوری بلکه تلفنی. و با ذکر جزییات باید خدمت شان توضیح داد!
در همین راستا(یا همان راستا! فرقی نمی کند.) مدتی قبل دور از جان شما برادرزاده ام تصادف کرد. آن هم از نوع وحشتناکش! و بنده قبل از به هوش آمدنش و پرس و جو در خصوص وضعیت جسمانی و مداوایش، نگران هجوم همشهریانم به بیمارستان و منزل شان بودم. در فکر پرسش های رگباری و تکراری هم‌ولایتی‌هایم بودم که موضوع بسیار حیاتی و بکری به ذهنم خطور کرد.
اول یک برگ کاغذ A-3تهیه کردم . بالای کاغذ درشت با ماژیک نوشتم: «توجه توجه.» بعد با خودکار ادامه دادم: «این جانب اردلان....روز گذشته رأس ساعت ۹ شب با موتورسیکلت خودم قصد داشتم خیر سرم! به یک فست فودی برای خرید یک عدد پیتزا مراجعه کنم. و در حالی که کلاه ایمنی نیز بر سر داشتم ساعت حول و حوش ۹ و ده دقیقه و پنج ثانیه به نشانی خیابان....نبش ...نرسیده به بریدگی اول ، ناگهان خودرویی نامرد! از پشت به بنده زدند. این را هم عرض کنم که خودرو نمی تواند نامرد باشد، راننده اش نامرد بود! به هر حال از روی قصد و غرض بوده یا اتفاقی خدا شاهد است نمی دانم. در هر صورت راننده ی بی رحم یا همان نامردی که در بالا گفتم، بلافاصله فرار را برقرار ترجیح داد. بنده هم که مثل توپ فوتبال پرت (شوت) شده بودم وسط خیابان ، در حالی که کلاه ایمنی ام از وسط شکست، و یک پا و یک دستم به شدت آسیب دیده بود، نمی دانم چرا زنده ماندم!؟
کمی از گلویم خون آمد و خدا را شکر پس از تماس با عمو حسن، فوری عمویم آمد و مرا به بخش اورژانس بیمارستان شهید محمدی صحیح و سالم که نه، بلکه لِه و لورده! تحویل دادند. در آن جا مشخص شد یک دست و یک پایم کوفتگی دارد و مقداری تَرک برداشته است. البته اول گفتند شکسته است. گردنم هم کمی مشکل پیدا کرد. کمی که چه عرض کنم، زیاد. به طوری که شبیه فرمان دوچرخه ای شده بود که ساچمه اش ریخته باشد؛ دور بدنم خود به خود می چرخید. این چرخش ۱۸۰ درجه هم بیشتر بود. دور از جان شما شده بودم مثل جغد! ولی خدا را شکر خطر رفع شد. الآن هم مشکلی ندارم فقط کمی سردرد دارم ...»
این مواردی که عرض شد، نوشتم و چسباندم بالای سر برادرزاده ام. و هر کسی که می آمد با اشاره ی دستِ برادرم و یا همسرش و برخی مواقع هم خودِ اردلان (البته با آن یکی دستش که سالم بود) به اطلاعیه بالای سرش، همولایتی های دل سوزم! در جریان ریز ماجرا قرار می گرفتند.
پس از مکتوب کردن این اطلاعیه ، کلیپی صوتی نیز ضبط کردم و برای گروه های مختلف و کانال روستای خودمان، یعنی مرکز دهستان ارسال کردم برای آن هزار نفری از همولایتی هایی که احیاناً نمی توانستند حضوری خدمت شان باشیم!
و اما بشنوید پایان ماجرا را.
حالا همه ی سه هزار نفر، چه آن دوهزار نفری که آمدند و چه آن هزار نفری که کلیپ صوتی را گوش داده بودند، یکدل و یک زبان در کوچه و محله که راه می روند می گویند: شنیدن ماجرا از زبان خودِ ارسلان طعم و مزه دیگری داشت. این که نشد تصادف!
#خالوراشد

@rashedansari

https://chat.whatsapp.com/JNhA2F6MWwy1nNe2fH3HMA



tgoop.com/rashedansari/1574
Create:
Last Update:

تصادف کردنِ همولایتی های ما و...
نوشته ی: راشدانصاری

خدا آن روز را نیاورد که یکی از هم‌ولایتی‌های ما حادثه ای برایش رخ دهد. مثلاً تصادف کند یا خودرواش را چپ کرده باشد و از بدشانسی اش از این حادثه جان سالم به دربُرده باشد!
باور بفرمایید تا او را نکُشند و روانه ی قبرستانش نکنند، دست از سرش برنمی دارند.
بارها اتفاق افتاده است که طرف از تصادفی وحشتناک جان سالم به در برده اما به دلیل سئوالات فراوان همشهری ها و پاسخ های طرف به تک تک دوستان و اقوام و کّل طایفه و همه ی اهالی روستا ، در نهایت جان به جان آفرین تسلیم کرده است.
اگر لحظه ی تصادف، یعنی پس از به هوش آمدن طرف، با یک حساب سرانگشتی، حدود سه هزار نفر اهالی روستا نتوانند همگی به بیمارستان و سپس به خانه ی طرف برای عیادت بروند، دو هزار نفرشان قطعاً می روند.
و اگر فکر می کنید، هزار نفر دیگر منصرف می شوند یا فراموش می کنند یا به دلیل مشغله ی کاری بی خیال می شوند، سخت در اشتباهید! چرا که این هزار نفر نیز همچون آن دوهزار نفر اولی، تک تک ماجرای تصادف یا چپ کردن ماشین را از طرف می پرسند، اما نه حضوری بلکه تلفنی. و با ذکر جزییات باید خدمت شان توضیح داد!
در همین راستا(یا همان راستا! فرقی نمی کند.) مدتی قبل دور از جان شما برادرزاده ام تصادف کرد. آن هم از نوع وحشتناکش! و بنده قبل از به هوش آمدنش و پرس و جو در خصوص وضعیت جسمانی و مداوایش، نگران هجوم همشهریانم به بیمارستان و منزل شان بودم. در فکر پرسش های رگباری و تکراری هم‌ولایتی‌هایم بودم که موضوع بسیار حیاتی و بکری به ذهنم خطور کرد.
اول یک برگ کاغذ A-3تهیه کردم . بالای کاغذ درشت با ماژیک نوشتم: «توجه توجه.» بعد با خودکار ادامه دادم: «این جانب اردلان....روز گذشته رأس ساعت ۹ شب با موتورسیکلت خودم قصد داشتم خیر سرم! به یک فست فودی برای خرید یک عدد پیتزا مراجعه کنم. و در حالی که کلاه ایمنی نیز بر سر داشتم ساعت حول و حوش ۹ و ده دقیقه و پنج ثانیه به نشانی خیابان....نبش ...نرسیده به بریدگی اول ، ناگهان خودرویی نامرد! از پشت به بنده زدند. این را هم عرض کنم که خودرو نمی تواند نامرد باشد، راننده اش نامرد بود! به هر حال از روی قصد و غرض بوده یا اتفاقی خدا شاهد است نمی دانم. در هر صورت راننده ی بی رحم یا همان نامردی که در بالا گفتم، بلافاصله فرار را برقرار ترجیح داد. بنده هم که مثل توپ فوتبال پرت (شوت) شده بودم وسط خیابان ، در حالی که کلاه ایمنی ام از وسط شکست، و یک پا و یک دستم به شدت آسیب دیده بود، نمی دانم چرا زنده ماندم!؟
کمی از گلویم خون آمد و خدا را شکر پس از تماس با عمو حسن، فوری عمویم آمد و مرا به بخش اورژانس بیمارستان شهید محمدی صحیح و سالم که نه، بلکه لِه و لورده! تحویل دادند. در آن جا مشخص شد یک دست و یک پایم کوفتگی دارد و مقداری تَرک برداشته است. البته اول گفتند شکسته است. گردنم هم کمی مشکل پیدا کرد. کمی که چه عرض کنم، زیاد. به طوری که شبیه فرمان دوچرخه ای شده بود که ساچمه اش ریخته باشد؛ دور بدنم خود به خود می چرخید. این چرخش ۱۸۰ درجه هم بیشتر بود. دور از جان شما شده بودم مثل جغد! ولی خدا را شکر خطر رفع شد. الآن هم مشکلی ندارم فقط کمی سردرد دارم ...»
این مواردی که عرض شد، نوشتم و چسباندم بالای سر برادرزاده ام. و هر کسی که می آمد با اشاره ی دستِ برادرم و یا همسرش و برخی مواقع هم خودِ اردلان (البته با آن یکی دستش که سالم بود) به اطلاعیه بالای سرش، همولایتی های دل سوزم! در جریان ریز ماجرا قرار می گرفتند.
پس از مکتوب کردن این اطلاعیه ، کلیپی صوتی نیز ضبط کردم و برای گروه های مختلف و کانال روستای خودمان، یعنی مرکز دهستان ارسال کردم برای آن هزار نفری از همولایتی هایی که احیاناً نمی توانستند حضوری خدمت شان باشیم!
و اما بشنوید پایان ماجرا را.
حالا همه ی سه هزار نفر، چه آن دوهزار نفری که آمدند و چه آن هزار نفری که کلیپ صوتی را گوش داده بودند، یکدل و یک زبان در کوچه و محله که راه می روند می گویند: شنیدن ماجرا از زبان خودِ ارسلان طعم و مزه دیگری داشت. این که نشد تصادف!
#خالوراشد

@rashedansari

https://chat.whatsapp.com/JNhA2F6MWwy1nNe2fH3HMA

BY راشد انصاری




Share with your friend now:
tgoop.com/rashedansari/1574

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

fire bomb molotov November 18 Dylan Hollingsworth yau ma tei Public channels are public to the internet, regardless of whether or not they are subscribed. A public channel is displayed in search results and has a short address (link). Developing social channels based on exchanging a single message isn’t exactly new, of course. Back in 2014, the “Yo” app was launched with the sole purpose of enabling users to send each other the greeting “Yo.” Read now As of Thursday, the SUCK Channel had 34,146 subscribers, with only one message dated August 28, 2020. It was an announcement stating that police had removed all posts on the channel because its content “contravenes the laws of Hong Kong.”
from us


Telegram راشد انصاری
FROM American