tgoop.com/rashedansari/1543
Last Update:
غزل مثنوی جِدی
سروده ی: راشدانصاری
از زبان اهالیِ شش بخش تشنه کام:
بیرم، خیرگو، صحرای باغ، چاهورز، علامرودشت، (فداغ و خلیلی)
شش بخشِ تشنه در دلِ صحرای سوخته
داغی نشسته است به رویای سوخته
ابری درون خاطره ی آفتاب نیست
هرمی مذاب مانده و گرمای سوخته
شد ارمغانِ مفرط فواره های مست
چشمان خاک خورده و پاهای سوخته
جز خون دل نمی چکد از چشم ناشکیب
جز آه برنخاسته از نای سوخته
با بغضِ بسته کودکِ بی آسمان نوشت
از انتظار آب در انشای سوخته
آبشخور کدام هیولا شد این دیار
کز آن نمانده غیر معمای سوخته
دانی چرا دعا به اجابت نمی رسد؟
دل بسته ایم چون که به دریای سوخته
ای شروه خوانِ نسل جوانِ جنوب فارس
آبی بریز بر تب دنیای سوخته
امروز را به حرمت باران دعا کنیم
ما را امید هست به فردای سوخته
این آسمان که تشنه ی یک ابرِ پا به ماست
شرمنده ی جماعت رنجور و بی نواست
صحبت ز رنج مردم و طوفان ماتم است
این جا بدون آب سرای جهنم است
این غم مرا به خاک مصیبت کشانده است
بالی دگر برای پریدن نمانده است
کو آدمی که از ته دل خنده بر لب است
دل ها ز درد و غصه در این جا لبالب است
وقتی که آبِ غصه گذشته است از سرم
آخر چگونه خنده به لب ها بیاورم؟
این جا کسی که از غم پائیز خسته است
عمری بهار را به تماشا نشسته است
از شش جهت عذاب کشیدیم و خسته ایم
از شش جهت بلاکشِ درهای بسته ایم
تا کی فقط نشسته و هر شب دعا کنید
فکری به حال مردم بی ادعا کنید
بار غم است مانده کنون روی شانه ها
باران ببار بر لب خشک جوانه ها
#خالوراشد
@rashedansari
BY راشد انصاری
Share with your friend now:
tgoop.com/rashedansari/1543