نخستین نشانهی عید با رسیدن نخستین شیر آغوز (ماک) که از صحرا میآوردند، آغاز میگشت. این شیر را کمی میجوشاندند که سفت میشد، مانند ماست، و آن را در اصطلاح محلّی «فلّه» میخواندند. طعمی نه ترش، بلکه روغنی داشت، و بسیار خوشمزه و مقوّی بود. همان هفتهی اوّلِ زایمان، شیر بُز را میشد بهاین صورت درآورد، بعد از آن دیگر به مصرف ماست میرسید.
از شیر نخستین گوسفندانی که زاییده بودند «فلّه» برای اربابها فرستاده میشد؛ زیرا یُمن داشت که روز نوروز «سفیدی» بر سرِ سفره باشد. ما خودمان گوسفند صحرایی نداشتیم، امّا از گلّهی خویشاوندان، برای ما نیز آورده میشد.
رسم بر این بود که تشریفات عید به بهترین نحو ممکن انجام گیرد. نوعی ماهیّت مذهبی پیدا کرده بود، یعنی رعایتش به همان اندازهی مناسکِ مذهبی واجب شمرده میشد. آدابی که در کبوده به کار میرفت، نسبت به آنچه من بعد در تهران دیدم، گمان میکنم که ریشهی قدیمیتر و دست نخوردهتر داشت. مثلاً ما هفتسین نمیشناختیم.
روز عید، چنانکه در سراسر ایران رسم است، شرط اوّل نظافت بود. همه میبایست بهحمّام رفته و نوترین لباس خود را در بر کرده باشند. زنها با زینتهایی بر خود.
پدرم که همیشه نظیف و منظّم بود، لباس پاکیزهی خود را بهتن میکرد. در زمان من دیگر کت و شلوار بود. مادرم سراپا در لباس نو میرفت، نو نه بدان معنا که همان سال دوخته شده باشد، منظور آن است که از لای بقچه بیرون آمده و خیلی کم به تن شده بود. بوی گلِ سرخ و بیدمشک که لای آنها خوابانده شده بود، میداد.
همه دم به روشنی میزد، با چارقد سفید وال، چادر نماز سفید که خالها یا گلهای خیلی ریز داشت. تنها شلوار استثنا بود. من و خواهرم نیز نوترین لباسی که داشتیم میپوشیدیم. چه انتظار خوشی بود! جوّ خانه چنان بود که گویی با نو شدنِ سال، همه چیز به شادی و جوانی میرفت و همانگونه بر جای میماند.
محمدعلی اسلامی ندوشن
#روزها_جلداول
https://www.tgoop.com/mokatebat2
از شیر نخستین گوسفندانی که زاییده بودند «فلّه» برای اربابها فرستاده میشد؛ زیرا یُمن داشت که روز نوروز «سفیدی» بر سرِ سفره باشد. ما خودمان گوسفند صحرایی نداشتیم، امّا از گلّهی خویشاوندان، برای ما نیز آورده میشد.
رسم بر این بود که تشریفات عید به بهترین نحو ممکن انجام گیرد. نوعی ماهیّت مذهبی پیدا کرده بود، یعنی رعایتش به همان اندازهی مناسکِ مذهبی واجب شمرده میشد. آدابی که در کبوده به کار میرفت، نسبت به آنچه من بعد در تهران دیدم، گمان میکنم که ریشهی قدیمیتر و دست نخوردهتر داشت. مثلاً ما هفتسین نمیشناختیم.
روز عید، چنانکه در سراسر ایران رسم است، شرط اوّل نظافت بود. همه میبایست بهحمّام رفته و نوترین لباس خود را در بر کرده باشند. زنها با زینتهایی بر خود.
پدرم که همیشه نظیف و منظّم بود، لباس پاکیزهی خود را بهتن میکرد. در زمان من دیگر کت و شلوار بود. مادرم سراپا در لباس نو میرفت، نو نه بدان معنا که همان سال دوخته شده باشد، منظور آن است که از لای بقچه بیرون آمده و خیلی کم به تن شده بود. بوی گلِ سرخ و بیدمشک که لای آنها خوابانده شده بود، میداد.
همه دم به روشنی میزد، با چارقد سفید وال، چادر نماز سفید که خالها یا گلهای خیلی ریز داشت. تنها شلوار استثنا بود. من و خواهرم نیز نوترین لباسی که داشتیم میپوشیدیم. چه انتظار خوشی بود! جوّ خانه چنان بود که گویی با نو شدنِ سال، همه چیز به شادی و جوانی میرفت و همانگونه بر جای میماند.
محمدعلی اسلامی ندوشن
#روزها_جلداول
https://www.tgoop.com/mokatebat2
🔥3👍1
به نخستین روز سال نو خوش آمدید
آرزومندیم این سال پایانی باشد بر دردها، رنج ها و اندوه ها
و آغازی بر شادی ها و خوشی ها
https://www.tgoop.com/mokatebat2
آرزومندیم این سال پایانی باشد بر دردها، رنج ها و اندوه ها
و آغازی بر شادی ها و خوشی ها
https://www.tgoop.com/mokatebat2
Telegram
مکاتبات رسمی و غیر رسمی
این کانال صرفا برای بیان و شرح مطالب مربوط به چگونگی نوشتارهای اداری و نشر برخی شعرها و متن های ادبی ایجاد شده است.
با ما همراه باشید.
با ما همراه باشید.
❤3
پرسیده اند:چرا زنان شاعری که مشهور باشند تعدادشان کم است؟
چرا زنی مانند حافظ نشده؟
چرا و چرا؟
باید بگویم:چون شاعران مرد
از خال و لب و ابرو
مو و ناز و کرشمه ی زنان می گویند
می در کف و معشوق به کام است و...
صدای کف و سوت و هورا
تشویق و تحسین
گوش فلک را کَر می کند
ولی کدامین زن می تواند
به این راحتی عشق را فریاد بزند
و بدنام نشود !؟
کدامین زن می تواند
در گفتن دوستت دارم
بر مردی پیشی بگیرد و
مورد غضب قرار نگیرد ؟!
زنان همیشه
در پرده حجب و حیا خود را پیچیده و
جای روزنه ای را باقی نگذاشته اند
تا خدای نکرده
با حرف نابود نشوند
در طول تاریخ
مردان موفق زیادی بوده اند که
در پشت صحنه ،
زنی آن ها را ترغیب می کرده است
همیشه با احتیاط قدم برداشته
حمایت و حرف هایشان نهانی بوده
و کمتر فریاد زده اند
تا مبادا نا محرمی بشنود
بنابراین
نام زنان زیادی در ادوار گذشته و
ادبیات ما تا به امروز محو شده است
چون آزادی شان گم شده
و
مُهرهای زیادی برای کوبیدن
بر پیشانی شان آماده بوده است
پس ما همیشه حافظ و سعدی زیاد داریم
ولی پروین ...چه کم داریم؟
معصومه_طهمورسی
https://www.tgoop.com/mokatebat2
چرا زنی مانند حافظ نشده؟
چرا و چرا؟
باید بگویم:چون شاعران مرد
از خال و لب و ابرو
مو و ناز و کرشمه ی زنان می گویند
می در کف و معشوق به کام است و...
صدای کف و سوت و هورا
تشویق و تحسین
گوش فلک را کَر می کند
ولی کدامین زن می تواند
به این راحتی عشق را فریاد بزند
و بدنام نشود !؟
کدامین زن می تواند
در گفتن دوستت دارم
بر مردی پیشی بگیرد و
مورد غضب قرار نگیرد ؟!
زنان همیشه
در پرده حجب و حیا خود را پیچیده و
جای روزنه ای را باقی نگذاشته اند
تا خدای نکرده
با حرف نابود نشوند
در طول تاریخ
مردان موفق زیادی بوده اند که
در پشت صحنه ،
زنی آن ها را ترغیب می کرده است
همیشه با احتیاط قدم برداشته
حمایت و حرف هایشان نهانی بوده
و کمتر فریاد زده اند
تا مبادا نا محرمی بشنود
بنابراین
نام زنان زیادی در ادوار گذشته و
ادبیات ما تا به امروز محو شده است
چون آزادی شان گم شده
و
مُهرهای زیادی برای کوبیدن
بر پیشانی شان آماده بوده است
پس ما همیشه حافظ و سعدی زیاد داریم
ولی پروین ...چه کم داریم؟
معصومه_طهمورسی
https://www.tgoop.com/mokatebat2
👏3👍1
باز آمدی از راه ای عید توخالی
آتش بگیری کاش ای رسم پوشالی
منظورت آخر چیست از صحنهسازیها،
دیدارهای پوچ، این خالهبازیها؟
بشقاب پرسبزه ترتیزک و کوزه
یا حاصل دزدی یا قرض و دریوزه
آخر ته دلها جز غم چه میبینی
لعنت بر این آجیل نفرین به شیرینی
ای عید لامذهب، ای نکبت بیدین
ای عیدی شومت، غمهای فروردین
آغاز بدبختی پایان این سی روز
در دست محرومان تخم عمو نوروز
#سیدحسن_حسینی
https://www.tgoop.com/mokatebat2
آتش بگیری کاش ای رسم پوشالی
منظورت آخر چیست از صحنهسازیها،
دیدارهای پوچ، این خالهبازیها؟
بشقاب پرسبزه ترتیزک و کوزه
یا حاصل دزدی یا قرض و دریوزه
آخر ته دلها جز غم چه میبینی
لعنت بر این آجیل نفرین به شیرینی
ای عید لامذهب، ای نکبت بیدین
ای عیدی شومت، غمهای فروردین
آغاز بدبختی پایان این سی روز
در دست محرومان تخم عمو نوروز
#سیدحسن_حسینی
https://www.tgoop.com/mokatebat2
👍5
شانه بـرای زلـف پریشان چه فایده !
خانه برای بیسروسامان چه فایده !
بر ساقههای سوخته از زخم رعد و برق
رنگینکمان چه فایده ، باران چه فایده !
بـادی که از حوالی یوسف گذر نکرد
گیرم رسید بر در کنعان...چه فایده !
وقتیکه چشمهای کسی میکُشد تو را
چاقوی دسته نقره زنجان چه فایده !
با یاد دوست غیر تلنبار بغض و آه...
هی گوشدادن « شجریان » چه فایده !
#حامدـعسکری
https://www.tgoop.com/mokatebat2
شانه بـرای زلـف پریشان چه فایده !
خانه برای بیسروسامان چه فایده !
بر ساقههای سوخته از زخم رعد و برق
رنگینکمان چه فایده ، باران چه فایده !
بـادی که از حوالی یوسف گذر نکرد
گیرم رسید بر در کنعان...چه فایده !
وقتیکه چشمهای کسی میکُشد تو را
چاقوی دسته نقره زنجان چه فایده !
با یاد دوست غیر تلنبار بغض و آه...
هی گوشدادن « شجریان » چه فایده !
#حامدـعسکری
https://www.tgoop.com/mokatebat2
👍5
از روزی که بشر به وجود آمده، خیلی کم شادمانی کرده است.
ای برادران !
گناه اصلی ما همین است.
و وقتی ما بهتر راهِ شادمانه بودن را آموختیم، صدمه زدن به دیگران و رنج دادن دیگران را بهتر از یاد خواهیم برد...
https://www.tgoop.com/mokatebat2
ای برادران !
گناه اصلی ما همین است.
و وقتی ما بهتر راهِ شادمانه بودن را آموختیم، صدمه زدن به دیگران و رنج دادن دیگران را بهتر از یاد خواهیم برد...
https://www.tgoop.com/mokatebat2
👍3
چون خدا دلتنگیاش گُل کرد، آدم آفرید
مثل من بسیار، اما مثل تو کم آفرید
دست کم، از من هزاران شاعر چشمان تو
دست بالا، از تو یک تن در دو عالم آفرید
ریخت در پیمانهام روز ازل از هرچه داشت
دید مقداری سرش خالیاست، پس غم آفرید
زشت و زیبا، تلخ و شیرین، تار و روشن، خوب و بد
خواست ما سرگرمِ هم باشیم، درهم آفرید
من بد و زشتم، تو اما خوب و زیبا، باز شکر
لااقل ما را برای هم نه، با هم آفرید
در هوای عشق من را خلق کرد، اما تو را
دید من هم عاشقی را دوست دارم، آفرید
#محمدحسین_ملکیان
https://www.tgoop.com/mokatebat2
چون خدا دلتنگیاش گُل کرد، آدم آفرید
مثل من بسیار، اما مثل تو کم آفرید
دست کم، از من هزاران شاعر چشمان تو
دست بالا، از تو یک تن در دو عالم آفرید
ریخت در پیمانهام روز ازل از هرچه داشت
دید مقداری سرش خالیاست، پس غم آفرید
زشت و زیبا، تلخ و شیرین، تار و روشن، خوب و بد
خواست ما سرگرمِ هم باشیم، درهم آفرید
من بد و زشتم، تو اما خوب و زیبا، باز شکر
لااقل ما را برای هم نه، با هم آفرید
در هوای عشق من را خلق کرد، اما تو را
دید من هم عاشقی را دوست دارم، آفرید
#محمدحسین_ملکیان
https://www.tgoop.com/mokatebat2
❤3👍2
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مقدار یار هم نفس
چون من نداند هیچ کس
ماهی که بر خشک اوفتد
قیمت بداند آب را...
یکم اردیبهشت ماه، روز بزرگداشت فرمانروای مُلک سخن، سعدی شیرازی، شاعر و نویسنده ی پارسیگوی ایرانی گرامی باد.
https://www.tgoop.com/mokatebat2
چون من نداند هیچ کس
ماهی که بر خشک اوفتد
قیمت بداند آب را...
یکم اردیبهشت ماه، روز بزرگداشت فرمانروای مُلک سخن، سعدی شیرازی، شاعر و نویسنده ی پارسیگوی ایرانی گرامی باد.
https://www.tgoop.com/mokatebat2
👍4
مکاتبات رسمی و غیر رسمی
مقدار یار هم نفس چون من نداند هیچ کس ماهی که بر خشک اوفتد قیمت بداند آب را... یکم اردیبهشت ماه، روز بزرگداشت فرمانروای مُلک سخن، سعدی شیرازی، شاعر و نویسنده ی پارسیگوی ایرانی گرامی باد. https://www.tgoop.com/mokatebat2
به مناسبت روز سعدی، اول اردیبهشتماه، غزلی را از سعدی انتحاب کردیم که همایون شجریان در آلبوم «ایران من» آن را خوانده است.
متن کامل این غزل را با هم میخوانیم:
ز اندازه بیرون تشنهام ساقی بیار آن آب را
اول مرا سیراب کن وان گه بده اصحاب را
من نیز چشم از خواب خوش بر مینکردم پیش از این
روز فراق دوستان شب خوش بگفتم خواب را
هر پارسا را کاین صنم در پیش خاطر بگذرد
چشمش بر ابرو افکند باطل کند محراب را
فریاد میدارد رقیب از دست مشتاقان او
آواز مطرب در حرم زحمت بُوَد بواب را
من صید وحشی نیستم در بند جان خویشتن
گر وی کمان در میکشد استادهام نشاب را
مقدار یار همنفس چون من نداند هیچکس
ماهی که بر خشک اوفتد قیمت بداند آب را
وقتی در آبی تا میان دستی و پایی میزدم
اکنون همان پنداشتم دریای بی پایاب را
امروز حالی غرقهام تا با کناری اوفتم
وانگه حکایت میکنم گر زندهام غرقاب را
گر بیوفایی کردمی یرغو بقا آن بردمی
کان کافر اعدا میکشد وین سنگدل احباب را
سعدی چو جورش میبری نزدیک او دیگر مرو
ای بی بصر من میروم؟ او میکشد قلاب را
برگرفته از تصحیح استاد زندهیاد دکتر غلامحسین یوسفی انتشارات خوارزمی
https://www.tgoop.com/mokatebat2
متن کامل این غزل را با هم میخوانیم:
ز اندازه بیرون تشنهام ساقی بیار آن آب را
اول مرا سیراب کن وان گه بده اصحاب را
من نیز چشم از خواب خوش بر مینکردم پیش از این
روز فراق دوستان شب خوش بگفتم خواب را
هر پارسا را کاین صنم در پیش خاطر بگذرد
چشمش بر ابرو افکند باطل کند محراب را
فریاد میدارد رقیب از دست مشتاقان او
آواز مطرب در حرم زحمت بُوَد بواب را
من صید وحشی نیستم در بند جان خویشتن
گر وی کمان در میکشد استادهام نشاب را
مقدار یار همنفس چون من نداند هیچکس
ماهی که بر خشک اوفتد قیمت بداند آب را
وقتی در آبی تا میان دستی و پایی میزدم
اکنون همان پنداشتم دریای بی پایاب را
امروز حالی غرقهام تا با کناری اوفتم
وانگه حکایت میکنم گر زندهام غرقاب را
گر بیوفایی کردمی یرغو بقا آن بردمی
کان کافر اعدا میکشد وین سنگدل احباب را
سعدی چو جورش میبری نزدیک او دیگر مرو
ای بی بصر من میروم؟ او میکشد قلاب را
برگرفته از تصحیح استاد زندهیاد دکتر غلامحسین یوسفی انتشارات خوارزمی
https://www.tgoop.com/mokatebat2
🔥3👏1
#نزار_قبانی
"خاورمیانه را به تقلید از چشمان شرقی تو ساختهاند
پرالتهاب ، اندوهگین ، خسته و زیبا ..."
https://www.tgoop.com/mokatebat2
#نزار_قبانی
"خاورمیانه را به تقلید از چشمان شرقی تو ساختهاند
پرالتهاب ، اندوهگین ، خسته و زیبا ..."
https://www.tgoop.com/mokatebat2
❤5🥰1
فروغ اگر نمی آمد
هيچ اتفاق خاصی رخ نمی داد
فقط دنيا
يك دختر كم داشت !
دنيا به چه درد می خورَد
وقتی كه يك دختر كم دارَد !؟
#سيدعلی_صالحی
تصوّر کن دنیایی دو دختر کم داشته باشد.
😭😭😭😭😭😭
https://www.tgoop.com/mokatebat2
هيچ اتفاق خاصی رخ نمی داد
فقط دنيا
يك دختر كم داشت !
دنيا به چه درد می خورَد
وقتی كه يك دختر كم دارَد !؟
#سيدعلی_صالحی
تصوّر کن دنیایی دو دختر کم داشته باشد.
😭😭😭😭😭😭
https://www.tgoop.com/mokatebat2
😢11💔3😭1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
۲۵ اردیبهشت ماه
روز بزرگداشتِ فخر ایران زمین، فردوسی بزرگ، خجسته باد.
https://www.tgoop.com/mokatebat2
روز بزرگداشتِ فخر ایران زمین، فردوسی بزرگ، خجسته باد.
https://www.tgoop.com/mokatebat2
❤6
به مغرب، سینهمالان، قرصِ خورشید
نهان میگشت پشتِ کوهساران
فرو میریخت گردی زعفرانرنگ
به روی نیزهها و نیزهداران
ز هر سو بر سواری غلت میخورد
تنِ سنگینِ اسبی تیرخورده
به زیرِ باره مینالید از درد
سوارِ زخمدارِ نیممُرده
ز سُمِّ اسب، میچرخید بر خاک
بهسانِ گویِ خونآلود، سرها
ز برقِ تیغ میافتاد در دشت
پیاپی دستها دور از سپرها
میان گَردهای تیره چون میغ
زبانهای سنانها برق میزد
لبِ شمشیرهای زندگیسوز
سران را بوسهها بر فرق میزد
نهان میگشت رویِ روشنِ روز
به زیرِ دامنِ شب در سیاهی
در آن تاریک شب میگشت پنهان
فروغِ خرگهِ خوارزمشاهی
دل خوارزمشه یک لمحه لرزید
که دید آن آفتابِ بخت، خفته
ز دست ترکتازیهای ایام
به آبسکون، شهی بیتخت، خفته
اگر یک لحظه امشب دیر جنبد
سپیدهدم جهان در خون نشیند
به آتشهای ترک و خونِ تازیک
ز رودِ سند تا جیحون نشیند
به خونابِ شفق در دامنِ شام
بهخونآلوده، ایرانِ کهن دید
در آن دریای خون، در قرصِ خورشید
غروبِ آفتابِ خویشتن دید
به پشتِ پردهی شب، دید پنهان
زنی چون آفتاب ِعالمافروز
اسیرِ دستِ غولان گشته فردا
چو مهر آید برون از پردهی روز
به چشمش ماده آهویی گذر کرد
اسیر و خسته و افتان و خیزان
پریشانحال، آهو بچّهای چند
سوی مادر دوان، وز وی گریزان
چه اندیشید آن دم، کس ندانست
که مژگانش به خونِ دیده تر شد
چو آتش در سپاهِ دشمن افتاد
ز آتش هم کمی سوزندهتر شد
زبانِ نیزهاش در یادِ خوارزم
زبانِ آتشی در دشمن انداخت
خَمِ تیغش به یاد ابروی دوست
به هر جُنبِش، سری بر دامن انداخت
چو لختی در سپاهِ دشمنان ریخت
از آن شمشیرِ سوزان، آتشِ تیز
خروش از لشکرِ انبوه برخاست
که از این آتش سوزنده پرهیز
در آن بارانِ تیغ و برقِ پولاد
میانِ شامِ رستاخیز میگشت
در آن دریای خون در دشتِ تاریک
به دنبال سرِ چنگیز میگشت
بدان شمشیرِ تیزِ عافیتسوز
در آن انبوه، کارِ مرگ میکرد
ولی چندانکه برگ از شاخه میریخت
دو چندان میشکفت و برگ میکرد
سرانجام آن دو بازوی هنرمند
ز کُشتن خسته شد وز کار واماند
چو آگه شد که دشمن خیمهاش جُست
پشیمان شد که لختی ناروا ماند
عنانِ بادپای خسته پیچید
چو برق و باد، زی خرگاه آمد
دوید از خیمه خورشیدی به صحرا
که گفتندش سواران: شاه آمد
میانِ موج، میرقصید در آب
به رقص مرگ، اخترهای انبوه
به رودِ سند، میغلتید بر هم
ز امواجِ گران، کوه از پی کوه
خروشان، ژرف، بیپهنا، کفآلود
دلِ شب میدرید و پیش میرفت
از این سَدِّ روان، در دیدهی شاه
ز هر موجی هزاران نیش میرفت
نهاده دست بر گیسوی آن سرو
بر آن دریای غم، نظّاره میکرد
بدو می گفت اگر زنجیر بودی
تورا شمشیرم امشب پاره میکرد
گرت سنگیندلی ای نرمدل آب
رسید آنجا که بر من راه بندی
بترس آخر ز نفرینهای ایام
که ره بر این زنِ چون ماه بندی
ز رخسارش فرو میریخت اشکی
بنای زندگی بر آب میدید
در آن سیمابگون امواجِ لرزان
خیال تازهای در خواب میدید
اگر امشب، زنان و کودکان را
ز بیمِ نامِ بد در آب ریزم
چو فردا جنگ بر کامم نگردید
توانم کز رهِ دریا گریزم
به یاری خواهم از آن سوی دریا
سوارانی زرهپوش و کمانگیر
دمار از جانِ این غولان کَشَم سخت
بسوزم خانمانهاشان به شمشیر
شبی آمد که میباید فدا کرد
به راهِ مملکت، فرزند و زن را
به پیشِ دشمنان، اِستاد و جنگید
رهاند از بندِ اهریمن، وطن را
در این اندیشهها میسوخت چون شمع
که گردآلود پیدا شد سواری
به پیشِ پادشه افتاد بر خاک
شهنشه گفت: آمد؟ گفت: آری
پس آنگه کودکان را یکبهیک خواست
نگاهی خشمآگین در هوا کرد
به آبِ دیده اول دادشان غسل
سپس در دامنِ دریا رها کرد
بگیر ای موجِ سنگینِ کفآلود
ز هم واکُن دهانِ خشم، واکُن
بخور ای اژدهای زندگیخوار
دوا کن دردِ بیدرمان، دوا کن
زنان چون کودکان در آب دیدند
چو مویِ خویشتن در تاب رفتند
و زآن دردِ گران، بیگفتهی شاه
چو ماهی، در دهانِ آب رفتند
شهنشه لمحهای بر آبها دید
شکنجِ گیسوانِ تابداده
چه کرد از آن سپس، تاریخ داند
به دنبالِ گُلِ بر آب داده
شبی را تا شبی با لشکری خُرد
ز تنها سر، ز سرها خود افکند
چو لشکرْ گِرد بر گِردش گرفتند
چو کَشتیْ بادپا در رود افکند
چو بگذشت از پسِ آن جنگِ دشوار
از آن دریای بی پایاب، آسان
به فرزندان و یاران گفت چنگیز
که گر فرزند باید، باید اینسان
بلی، آنان که از این پیش بودند
چنین بستند راهِ تُرک و تازی
از آن این داستان گفتم که امروز
بدانی قدر و بر هیچش نبازی
به پاسِ هر وجب خاکی از این مُلک
چه بسیار است آن سرها که رفته
ز مستی بر سرِ هر قطعه زین خاک
خدا داند چه افسرها که رفته!
#دکترمهدیحمیدیشیرازی
#ایران_من
#پاینده_ایران
https://www.tgoop.com/mokatebat2
نهان میگشت پشتِ کوهساران
فرو میریخت گردی زعفرانرنگ
به روی نیزهها و نیزهداران
ز هر سو بر سواری غلت میخورد
تنِ سنگینِ اسبی تیرخورده
به زیرِ باره مینالید از درد
سوارِ زخمدارِ نیممُرده
ز سُمِّ اسب، میچرخید بر خاک
بهسانِ گویِ خونآلود، سرها
ز برقِ تیغ میافتاد در دشت
پیاپی دستها دور از سپرها
میان گَردهای تیره چون میغ
زبانهای سنانها برق میزد
لبِ شمشیرهای زندگیسوز
سران را بوسهها بر فرق میزد
نهان میگشت رویِ روشنِ روز
به زیرِ دامنِ شب در سیاهی
در آن تاریک شب میگشت پنهان
فروغِ خرگهِ خوارزمشاهی
دل خوارزمشه یک لمحه لرزید
که دید آن آفتابِ بخت، خفته
ز دست ترکتازیهای ایام
به آبسکون، شهی بیتخت، خفته
اگر یک لحظه امشب دیر جنبد
سپیدهدم جهان در خون نشیند
به آتشهای ترک و خونِ تازیک
ز رودِ سند تا جیحون نشیند
به خونابِ شفق در دامنِ شام
بهخونآلوده، ایرانِ کهن دید
در آن دریای خون، در قرصِ خورشید
غروبِ آفتابِ خویشتن دید
به پشتِ پردهی شب، دید پنهان
زنی چون آفتاب ِعالمافروز
اسیرِ دستِ غولان گشته فردا
چو مهر آید برون از پردهی روز
به چشمش ماده آهویی گذر کرد
اسیر و خسته و افتان و خیزان
پریشانحال، آهو بچّهای چند
سوی مادر دوان، وز وی گریزان
چه اندیشید آن دم، کس ندانست
که مژگانش به خونِ دیده تر شد
چو آتش در سپاهِ دشمن افتاد
ز آتش هم کمی سوزندهتر شد
زبانِ نیزهاش در یادِ خوارزم
زبانِ آتشی در دشمن انداخت
خَمِ تیغش به یاد ابروی دوست
به هر جُنبِش، سری بر دامن انداخت
چو لختی در سپاهِ دشمنان ریخت
از آن شمشیرِ سوزان، آتشِ تیز
خروش از لشکرِ انبوه برخاست
که از این آتش سوزنده پرهیز
در آن بارانِ تیغ و برقِ پولاد
میانِ شامِ رستاخیز میگشت
در آن دریای خون در دشتِ تاریک
به دنبال سرِ چنگیز میگشت
بدان شمشیرِ تیزِ عافیتسوز
در آن انبوه، کارِ مرگ میکرد
ولی چندانکه برگ از شاخه میریخت
دو چندان میشکفت و برگ میکرد
سرانجام آن دو بازوی هنرمند
ز کُشتن خسته شد وز کار واماند
چو آگه شد که دشمن خیمهاش جُست
پشیمان شد که لختی ناروا ماند
عنانِ بادپای خسته پیچید
چو برق و باد، زی خرگاه آمد
دوید از خیمه خورشیدی به صحرا
که گفتندش سواران: شاه آمد
میانِ موج، میرقصید در آب
به رقص مرگ، اخترهای انبوه
به رودِ سند، میغلتید بر هم
ز امواجِ گران، کوه از پی کوه
خروشان، ژرف، بیپهنا، کفآلود
دلِ شب میدرید و پیش میرفت
از این سَدِّ روان، در دیدهی شاه
ز هر موجی هزاران نیش میرفت
نهاده دست بر گیسوی آن سرو
بر آن دریای غم، نظّاره میکرد
بدو می گفت اگر زنجیر بودی
تورا شمشیرم امشب پاره میکرد
گرت سنگیندلی ای نرمدل آب
رسید آنجا که بر من راه بندی
بترس آخر ز نفرینهای ایام
که ره بر این زنِ چون ماه بندی
ز رخسارش فرو میریخت اشکی
بنای زندگی بر آب میدید
در آن سیمابگون امواجِ لرزان
خیال تازهای در خواب میدید
اگر امشب، زنان و کودکان را
ز بیمِ نامِ بد در آب ریزم
چو فردا جنگ بر کامم نگردید
توانم کز رهِ دریا گریزم
به یاری خواهم از آن سوی دریا
سوارانی زرهپوش و کمانگیر
دمار از جانِ این غولان کَشَم سخت
بسوزم خانمانهاشان به شمشیر
شبی آمد که میباید فدا کرد
به راهِ مملکت، فرزند و زن را
به پیشِ دشمنان، اِستاد و جنگید
رهاند از بندِ اهریمن، وطن را
در این اندیشهها میسوخت چون شمع
که گردآلود پیدا شد سواری
به پیشِ پادشه افتاد بر خاک
شهنشه گفت: آمد؟ گفت: آری
پس آنگه کودکان را یکبهیک خواست
نگاهی خشمآگین در هوا کرد
به آبِ دیده اول دادشان غسل
سپس در دامنِ دریا رها کرد
بگیر ای موجِ سنگینِ کفآلود
ز هم واکُن دهانِ خشم، واکُن
بخور ای اژدهای زندگیخوار
دوا کن دردِ بیدرمان، دوا کن
زنان چون کودکان در آب دیدند
چو مویِ خویشتن در تاب رفتند
و زآن دردِ گران، بیگفتهی شاه
چو ماهی، در دهانِ آب رفتند
شهنشه لمحهای بر آبها دید
شکنجِ گیسوانِ تابداده
چه کرد از آن سپس، تاریخ داند
به دنبالِ گُلِ بر آب داده
شبی را تا شبی با لشکری خُرد
ز تنها سر، ز سرها خود افکند
چو لشکرْ گِرد بر گِردش گرفتند
چو کَشتیْ بادپا در رود افکند
چو بگذشت از پسِ آن جنگِ دشوار
از آن دریای بی پایاب، آسان
به فرزندان و یاران گفت چنگیز
که گر فرزند باید، باید اینسان
بلی، آنان که از این پیش بودند
چنین بستند راهِ تُرک و تازی
از آن این داستان گفتم که امروز
بدانی قدر و بر هیچش نبازی
به پاسِ هر وجب خاکی از این مُلک
چه بسیار است آن سرها که رفته
ز مستی بر سرِ هر قطعه زین خاک
خدا داند چه افسرها که رفته!
#دکترمهدیحمیدیشیرازی
#ایران_من
#پاینده_ایران
https://www.tgoop.com/mokatebat2
❤2👍2
اگر جنگ نبود
تو را به خانه ام دعوت میکردم
و میگفتم:
به کشورم خوش آمدی
چای بنوش خسته ای
برایت اتاقی از گل میساختم
و شاید تو را در آغوش میفشردم
اگر جنگ نبود
تمام مین های سر راه را گل میکاشتم
تا کشورم زیباتر به چشمانت بیاید…
#نزار_قبانی
https://www.tgoop.com/mokatebat2
تو را به خانه ام دعوت میکردم
و میگفتم:
به کشورم خوش آمدی
چای بنوش خسته ای
برایت اتاقی از گل میساختم
و شاید تو را در آغوش میفشردم
اگر جنگ نبود
تمام مین های سر راه را گل میکاشتم
تا کشورم زیباتر به چشمانت بیاید…
#نزار_قبانی
https://www.tgoop.com/mokatebat2
❤2
کاش بچه ها نمی مردند...
کاش برای مدتی کوتاه به آسمان می رفتند.
و آن گاه که جنگ تمام شد
سلامت به خانه باز می گشتند.
و وقتی پدر و مادرشان می پرسیدند
کجا رفته بودید؟
می گفتند رفته بودیم با ابرها بازی کنیم...
#غسان_کنفانی
https://www.tgoop.com/mokatebat2
کاش برای مدتی کوتاه به آسمان می رفتند.
و آن گاه که جنگ تمام شد
سلامت به خانه باز می گشتند.
و وقتی پدر و مادرشان می پرسیدند
کجا رفته بودید؟
می گفتند رفته بودیم با ابرها بازی کنیم...
#غسان_کنفانی
https://www.tgoop.com/mokatebat2
💔5
Tora Doost Daram
Farhad
زِ پوچِ جهان هیچ اگر، دوست دارم
تو را ای کهن بوم و بَر، دوست دارم
تو را ای کهن پیرِ جاوید بُرنا
تو را دوست دارم، اگر دوست دارم
تو را ای گرانمایه، دیرینه ایران
تو را ای گرامی گهر، دوست دارم..
#مهدی_اخوان_ثالث
#فرهاد_مهراد
https://www.tgoop.com/mokatebat2
تو را ای کهن بوم و بَر، دوست دارم
تو را ای کهن پیرِ جاوید بُرنا
تو را دوست دارم، اگر دوست دارم
تو را ای گرانمایه، دیرینه ایران
تو را ای گرامی گهر، دوست دارم..
#مهدی_اخوان_ثالث
#فرهاد_مهراد
https://www.tgoop.com/mokatebat2
❤1
برای ایران عزیزمان...
هرگز ندیده بودم چشم تو را چنین
در خون و اشک غوطهور،
ای مامِ رنجها!
ای میهنی که در تو به خواری
مثلِ اسیرِ جنگی
یک عمر زیستیم
زین گونه زیستیم و
هِقهِق گریستیم...
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
https://www.tgoop.com/mokatebat2
هرگز ندیده بودم چشم تو را چنین
در خون و اشک غوطهور،
ای مامِ رنجها!
ای میهنی که در تو به خواری
مثلِ اسیرِ جنگی
یک عمر زیستیم
زین گونه زیستیم و
هِقهِق گریستیم...
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
https://www.tgoop.com/mokatebat2
❤1