tgoop.com/mohsenpourmokhtar/391
Last Update:
به دنبال شاهنامه (۴)
در سیرجان دو برادر بودند که در بازار، بساط کتاب پهن میکرند و من گاهی از آنها کتاب میخریدم.
یکبار یک شاهنامه بزرگِ قطع رحلی آوردهبودند، با مینیاتور سهراب و گردآفرید بر پشت جلدش. کتاب را ورق زدم و قیمتش را پرسیدم، ۴۰۰ تومان بود که به هیچوجه توان پرداختش را نداشتم. از آن پس کارم این شد که عصرها بعد از مدرسه خودم را به محبوب برسانم و دستی به بر و رویش بکشم و در آن هیاهوی بازار چند بیتی بخوانم. یکی از برادرها از این عشقبازیِ هر روزه به خشم آمد و گفت تو که نمیخری دست بهش نزن!
چندروز بعد فکری به ذهنم رسید، آمدم و گفتم من تعدادی کتابِ نوِ تر و تمیز دارم حاضرم همه را بدهم و این شاهنامه را ببرم. گفت: کتابهایت را بیار اگر دیدم میارزند، باشد. با سرعت باد به خانه رفتم، کتابها را توی کارتن چیدم و پشت ترک دو چرخه بستم که ببرم بازار.
خواهرم که خودش کتابخوان بود دید و مانع رفتنم شد و با براهینِ قاطع پدر را قانع کرد که مبادلهٔ سی-چل کتاب با یک کتاب ولو شاهنامه، خسارت محض است. پدر کارتن کتابها را از ترکِ چرخ پایین کشید و گفت: اگر امسال معدلت ۲۰ شد یک شاهنامه برایت میخرم! و آرزوی تملّک شاهنامه همچنان به دل من ماند.
@mohsenpourmokhtar
BY نشان
Share with your friend now:
tgoop.com/mohsenpourmokhtar/391
