۳۸۳- طارمی موقعی که محروم شد و از پرسپولیس رفت، فراوان فحش خورد.
مخصوصا سر اون جمله که در زمینهی محرومیتش گفته بود «حتما خیریتی توش بوده.».
اما امروز چی؟
هر جا میشینن میگن نماینده تیم ما رفته فینال لیگ قهرمانان اروپا.
یا مثلاً همین ترابی؛
اول فصل کم فحشش نمیدادن بابت رفتن به تراکتور.
اما الان میگن اگه نرفته بود امسال هم قهرمان بودیم، و کاش برای فصل بعد برگرده!
خلاصه میخوام بگم اگه موفق باشید در کارتون، عموم کسایی که فحشتون میدادن هم حداقل زبونشون علیهتون بسته میشه.
و صد البته نشون میده چقدر این موجهای محبوبیت و منفوریت موقت و پوچه.
مخصوصا سر اون جمله که در زمینهی محرومیتش گفته بود «حتما خیریتی توش بوده.».
اما امروز چی؟
هر جا میشینن میگن نماینده تیم ما رفته فینال لیگ قهرمانان اروپا.
یا مثلاً همین ترابی؛
اول فصل کم فحشش نمیدادن بابت رفتن به تراکتور.
اما الان میگن اگه نرفته بود امسال هم قهرمان بودیم، و کاش برای فصل بعد برگرده!
خلاصه میخوام بگم اگه موفق باشید در کارتون، عموم کسایی که فحشتون میدادن هم حداقل زبونشون علیهتون بسته میشه.
و صد البته نشون میده چقدر این موجهای محبوبیت و منفوریت موقت و پوچه.
👌5
۳۸۴- امسال بخش مجازی نمایشگاه کتاب خوب نبود.
[گمونم] پارسال که کتابفروشیها هم حضور داشتن، خیلی خوب بود.
اکثر کتابها رو میتونستی با قیمتهای چاپ قدیم پیدا کنی و با همون قیمت بخری؛
مخصوصا از کتابفروشیهای قم.
[گمونم] پارسال که کتابفروشیها هم حضور داشتن، خیلی خوب بود.
اکثر کتابها رو میتونستی با قیمتهای چاپ قدیم پیدا کنی و با همون قیمت بخری؛
مخصوصا از کتابفروشیهای قم.
👌7
۳۸۵- ساختمان مدرسهٔ ما ابتدا برای یه بیمارستان ساخته شده بود، اما به هر دلیلی اون بیمارستان افتتاح نشد و ساختمون بی استفاده موند.
سال هشتاد تصمیم گرفته شد که اونجا تبدیل به مدرسه بشه.
اولین مدیر مدرسهای که باهاش کار کردم، یه سال بعد از افتتاح مدرسه مدیر شد و تا زمان کرونا مدیر بود؛
منم تا مدتها، حتی بعد از رفتن مدیر فکر میکردم قدیمیترین عضو مدرسهای که دیده بودم، همون مدیر بوده.
امسال اما موقع حرف و بحث با همکارها فهمیدم که در واقع قدیمیترین عضو مدرسه، که از سال اول مدرسه بوده و هنوزم هست، علی آقا، مستخدم مدرسه بوده.
علی آقا آدمی بود که صبح وقتی ما میرسیدیم مدرسه نون خریده رسیده بود، از شهر ری!
و بعد از ظهر که داشتیم از مدرسه میرفتیم مشغول کار و نظافت بود.
هفتهی قبل وقتی که رفته بودم گروه مدرسه رو یه نگاهی بندازم، شوکه شدم.
حرفها و بحثها دربارهی ساعت کاری مدرسه بود، که یهو یکی از همکارها نوشته بود متاسفانه علی آقا از دنیا رفت.
دیروز وقتی رفتم مدرسه و خواستم دفتر حضور غیاب مدرسه رو امضا کنم، دیدم اسامی برای هفته جدید نوشته نشده.
چشمم خورد به حضور غیاب هفتهی قبل، دیدم علی آقا بود و بود و بود، و ناگهان نبود.
تا سه شنبه امضا زده بود، و چهارشنبه که از دنیا رفته بود، هیچ چیزی جلوی اسمش نوشته نشده بود.
ناراحت شدم.
خیلی ناراحت شدم.
اما چیزی که بیشتر شوکه و ناراحتم کرد این بود که انگار یه اتفاق عادی افتاده توی مدرسه.
حرفها عادی، بحثها تکراری، و جملات عجیب؛
«دانشآموز نیومده تعطیل کنیم بریم.»
«کمدش رو باز کنیم فکر کنم چند تا توپ پینگپنگ و فوتبال دستی داخلش باشه.»
«علی خدابیامرز نیست دیگه، بذار من این قندونها رو پر کنم.»
«حالا تکلیف مدرسه چی میشه؟»
آدمی که هفتهها و ماهها و سالها جزئی از مدرسه بود، و بیست و چند سال در مدرسه حضور داشت، یهو دیگه نبود؛
و هر موقع اسمش برده میشد، کلمات و جملات طوری بودن که انگار ماهها و سالها از نبودنش میگذره.
و در نهایت اسمش دیگه در لیست هفتهٔ جدید حضور غیاب نوشته نشد...
و تمام.
سال هشتاد تصمیم گرفته شد که اونجا تبدیل به مدرسه بشه.
اولین مدیر مدرسهای که باهاش کار کردم، یه سال بعد از افتتاح مدرسه مدیر شد و تا زمان کرونا مدیر بود؛
منم تا مدتها، حتی بعد از رفتن مدیر فکر میکردم قدیمیترین عضو مدرسهای که دیده بودم، همون مدیر بوده.
امسال اما موقع حرف و بحث با همکارها فهمیدم که در واقع قدیمیترین عضو مدرسه، که از سال اول مدرسه بوده و هنوزم هست، علی آقا، مستخدم مدرسه بوده.
علی آقا آدمی بود که صبح وقتی ما میرسیدیم مدرسه نون خریده رسیده بود، از شهر ری!
و بعد از ظهر که داشتیم از مدرسه میرفتیم مشغول کار و نظافت بود.
هفتهی قبل وقتی که رفته بودم گروه مدرسه رو یه نگاهی بندازم، شوکه شدم.
حرفها و بحثها دربارهی ساعت کاری مدرسه بود، که یهو یکی از همکارها نوشته بود متاسفانه علی آقا از دنیا رفت.
دیروز وقتی رفتم مدرسه و خواستم دفتر حضور غیاب مدرسه رو امضا کنم، دیدم اسامی برای هفته جدید نوشته نشده.
چشمم خورد به حضور غیاب هفتهی قبل، دیدم علی آقا بود و بود و بود، و ناگهان نبود.
تا سه شنبه امضا زده بود، و چهارشنبه که از دنیا رفته بود، هیچ چیزی جلوی اسمش نوشته نشده بود.
ناراحت شدم.
خیلی ناراحت شدم.
اما چیزی که بیشتر شوکه و ناراحتم کرد این بود که انگار یه اتفاق عادی افتاده توی مدرسه.
حرفها عادی، بحثها تکراری، و جملات عجیب؛
«دانشآموز نیومده تعطیل کنیم بریم.»
«کمدش رو باز کنیم فکر کنم چند تا توپ پینگپنگ و فوتبال دستی داخلش باشه.»
«علی خدابیامرز نیست دیگه، بذار من این قندونها رو پر کنم.»
«حالا تکلیف مدرسه چی میشه؟»
آدمی که هفتهها و ماهها و سالها جزئی از مدرسه بود، و بیست و چند سال در مدرسه حضور داشت، یهو دیگه نبود؛
و هر موقع اسمش برده میشد، کلمات و جملات طوری بودن که انگار ماهها و سالها از نبودنش میگذره.
و در نهایت اسمش دیگه در لیست هفتهٔ جدید حضور غیاب نوشته نشد...
و تمام.
😢12
۳۸۶- دیشب رفته بودم سوپرمارکت، یه پدر و پسری اومده بودن برای بستنی انبهای میهن.
صاحب مغازه هم گفت دیروز آوردم همه رو بردن، امروز هم نداشتن برام بیارن!
صاحب مغازه هم گفت دیروز آوردم همه رو بردن، امروز هم نداشتن برام بیارن!
❤🔥1
۳۸۷- خیار و گوجه و کاهو و سیبزمینی و هویج و خربزهای که امشب خریدم باز قیمتشون کمتر از نهصد گرم لوبیاچیتی بستهبندی شدهای بود که قبلش خریده بودم.
واقعا عجیبه.
واقعا عجیبه.
۳۸۹- اینکه پرسپولیس وحید امیری رو رد کرد رفت، و عالیشاه و سروش رفیعی رو نگه داشت، یعنی توی این فوتبال اگه بی حاشیه و منصف و مودب باشی، و اهل باندبازی نباشی، راه به جایی نمیبری.
👌7
۳۹۲- یه جا دیدم یکی [چیزی به این مضمون] نوشته بود که رونالدو نهایت ده درصد روی قهرمانی پرتغال توی لیگ ملتهای اروپا تاثیر داشته!
خب یه بازیکن عالی [نه فوق ستاره] مگه چقدر میتونه تاثیر داشته باشه؟
همینه دیگه.
رونالدو هم توی چهل سالگی توی نه تا بازیش توی این جام، هشت تا گل زده؛
که یکیش توی نیمهنهایی، و یکیش فینال بوده.
و به نظر من ارزش این دو تا جامش، اگه بیشتر از دو تا کوپای مسی نباشه، کمتر نیست.
و اینم باید در نظر داشته باشیم که پرتغال هر چی قهرمانی در تاریخش داشته با رونالدو بوده؛
در صورتی که آرژانتین اینطور نبوده.
حالا بگذریم جامجهانی رو چطور قهرمان شدن.
خب یه بازیکن عالی [نه فوق ستاره] مگه چقدر میتونه تاثیر داشته باشه؟
همینه دیگه.
رونالدو هم توی چهل سالگی توی نه تا بازیش توی این جام، هشت تا گل زده؛
که یکیش توی نیمهنهایی، و یکیش فینال بوده.
و به نظر من ارزش این دو تا جامش، اگه بیشتر از دو تا کوپای مسی نباشه، کمتر نیست.
و اینم باید در نظر داشته باشیم که پرتغال هر چی قهرمانی در تاریخش داشته با رونالدو بوده؛
در صورتی که آرژانتین اینطور نبوده.
حالا بگذریم جامجهانی رو چطور قهرمان شدن.
🤣2👌1🤨1
۳۹۳- آپارتمان کناریمون جدی جدی زیرانداز آورده بودن بالای پشتبوم، داشتن چایی میخوردن و نگاه میکردن!
🤣4
۳۹۴- وسط جنگ گفتن واتساپ خطرناکه حذفش کنید، بعد الان مجدد رفع فیلتر شده!
واقعا مضحکه.
واقعا مضحکه.
👌9
۳۹۵- چند سال پیش، [الان که دقت میکنم ده سال پیش بود!] نزدیک به جذب در سپاه بودم.
اما وقتی شرایط و محدودیتهاش رو دیدم، حقیقت دیدم نمیتونم تحمل و رعایتشون کنم و فهمیدم اصلا روحیهٔ نظامیگری ندارم.
همون موقع و بعدها خیلیها بهم گفتن بابا اون چیزا همه صوری بودن، چرا الکی ترسیدی و میرفتی و چنین حرفهایی.
اون موقع خیلی به اون حرفها فکر نکردم و تنها جوابم این بود که گذشته دیگه، نمیشه به گذشته برگشت.
دیروز یه کلیپ از شهید حاجیزاده دیدم که دربارهٔ عدم استفاده از گوشی کلی هشدار میدادن، که مشخص میشه این یه معضل فراگیره و هنوز هم وجود داره.
نتیجهش هم که نیازی به گفتن نداره.
فقط به این فکر کردم همون حرفهایی که به من گفته میشد در واقع خودش ریشهٔ کلی از مشکلات ماست.
با همین بی خیالیها و صوری اجرا کردن کلی قوانین به چنین جایی رسیدیم، در تمامی زمینهها، در زمینههای نظامی که به دلیل حساسیت کار دیگه بدتر.
اما وقتی شرایط و محدودیتهاش رو دیدم، حقیقت دیدم نمیتونم تحمل و رعایتشون کنم و فهمیدم اصلا روحیهٔ نظامیگری ندارم.
همون موقع و بعدها خیلیها بهم گفتن بابا اون چیزا همه صوری بودن، چرا الکی ترسیدی و میرفتی و چنین حرفهایی.
اون موقع خیلی به اون حرفها فکر نکردم و تنها جوابم این بود که گذشته دیگه، نمیشه به گذشته برگشت.
دیروز یه کلیپ از شهید حاجیزاده دیدم که دربارهٔ عدم استفاده از گوشی کلی هشدار میدادن، که مشخص میشه این یه معضل فراگیره و هنوز هم وجود داره.
نتیجهش هم که نیازی به گفتن نداره.
فقط به این فکر کردم همون حرفهایی که به من گفته میشد در واقع خودش ریشهٔ کلی از مشکلات ماست.
با همین بی خیالیها و صوری اجرا کردن کلی قوانین به چنین جایی رسیدیم، در تمامی زمینهها، در زمینههای نظامی که به دلیل حساسیت کار دیگه بدتر.
👌9
۳۹۷- این وسط حمله به نوید محمدزاده رو هم درک نکردم.
خب طرف میگه پدر زنش قانونی توی ایران بوده، اونم سی سال!
و چرا باید بازداشت بشه.
حرف ناحقی نزده که.
خب طرف میگه پدر زنش قانونی توی ایران بوده، اونم سی سال!
و چرا باید بازداشت بشه.
حرف ناحقی نزده که.
🤝4
۳۹۸- بعضی از این بلاگرها چرا اینطورین؟
میان ریل میذارن و میگن آره توی جنگ ما چون از ایران دفاع کردیم فلان مقدار آنفالو شدیم.
بعد میری میبینی توی همون مدت تعداد بیشتری فالو شدن!
تازه در هر بازهٔ معینی چنین فالو آنفالوهایی رخ میده و کاملا روند طبیعیه.
میان ریل میذارن و میگن آره توی جنگ ما چون از ایران دفاع کردیم فلان مقدار آنفالو شدیم.
بعد میری میبینی توی همون مدت تعداد بیشتری فالو شدن!
تازه در هر بازهٔ معینی چنین فالو آنفالوهایی رخ میده و کاملا روند طبیعیه.
🤬2
روزمردگی
۳۹۶- چرا تهران هنوز مثل قبل جنگ شلوغ نیست؟ کجان مردمش؟
۳۹۹- ترافیک تهران تازه برگشت به روزهای قبل از جنگ.
👌2
۴۰۰- ماه پیش، دقیقا یه روز قبل از جنگ، رفتم یه چیزی خریدم، شد ۲۷۰.
امروز باز رفتم همون چیز رو بخرم، گفتم این ماه خرج زیاد بوده، آخر ماهه، ماشین هم خراب شده، بذار نصف دفعه قبل بخرم؛
که دیدم شده ۳۱۰!
چی میشه گفت واقعا...
امروز باز رفتم همون چیز رو بخرم، گفتم این ماه خرج زیاد بوده، آخر ماهه، ماشین هم خراب شده، بذار نصف دفعه قبل بخرم؛
که دیدم شده ۳۱۰!
چی میشه گفت واقعا...
😢3
۴۰۱- دیشب خواب دیدم که پزشکی خوندم و روز اول رزیدنتی قراره ساعت دو و نیم برم بیمارستان.
چون شوق و ذوق داشتم گفتم زودتر برم و دو ربع کم بیمارستان بودم.
وقتی رسیدم دیدم بیمار تا راهپله نشسته و همه هم منتظر من!
وقتی رد میشدم همه سر تکون میدادن و نوچ نوچ میکردن و منم عذرخواهی میکردم.
خلاصه رسیدم بیمارستان و گفتم باید کجا برم که یکی بهم گفت با من بیا.
باهاش رفتم و دیدم از ساختمون بیمارستان خارج شدیم.
گفتم کجا داریم میریم؟
گفت اینجا یه مسابقاتی داره برگزار میشه، [تیراندازی بود.] تو بیا نظارت کن به این مسابقات!
گفتم شوخی میکنید؟
گفت نه، شوخی داریم مگه؟
گفتم من پزشکم بعد بیام ناظر مسابقات باشم؟
گفت نه ببین آخه تعداد پزشکها زیاده، مجبوریم شما رو اینجا به کار بگیریم!
گفتم اگه زیاده پس چرا اون همه بیمار اونجا معطل اومدن من بودن؟
گفت چون منتظر بودیم شما بیای و بذاریمت اینجا و آقای دکتر فلانی که تا الان ناظر این مسابقات بود رو ببریم بالای سر بیمارها!
و جدی من تا آخر خوابم داشتم مسابقات تیراندازی رو نگاه میکردم.
به راستی آیا این خواب نسبتی با واقعیت نداشت؟
چون شوق و ذوق داشتم گفتم زودتر برم و دو ربع کم بیمارستان بودم.
وقتی رسیدم دیدم بیمار تا راهپله نشسته و همه هم منتظر من!
وقتی رد میشدم همه سر تکون میدادن و نوچ نوچ میکردن و منم عذرخواهی میکردم.
خلاصه رسیدم بیمارستان و گفتم باید کجا برم که یکی بهم گفت با من بیا.
باهاش رفتم و دیدم از ساختمون بیمارستان خارج شدیم.
گفتم کجا داریم میریم؟
گفت اینجا یه مسابقاتی داره برگزار میشه، [تیراندازی بود.] تو بیا نظارت کن به این مسابقات!
گفتم شوخی میکنید؟
گفت نه، شوخی داریم مگه؟
گفتم من پزشکم بعد بیام ناظر مسابقات باشم؟
گفت نه ببین آخه تعداد پزشکها زیاده، مجبوریم شما رو اینجا به کار بگیریم!
گفتم اگه زیاده پس چرا اون همه بیمار اونجا معطل اومدن من بودن؟
گفت چون منتظر بودیم شما بیای و بذاریمت اینجا و آقای دکتر فلانی که تا الان ناظر این مسابقات بود رو ببریم بالای سر بیمارها!
و جدی من تا آخر خوابم داشتم مسابقات تیراندازی رو نگاه میکردم.
به راستی آیا این خواب نسبتی با واقعیت نداشت؟
🤣11