tgoop.com/mandiret/419
Last Update:
۴۰۱- دیشب خواب دیدم که پزشکی خوندم و روز اول رزیدنتی قراره ساعت دو و نیم برم بیمارستان.
چون شوق و ذوق داشتم گفتم زودتر برم و دو ربع کم بیمارستان بودم.
وقتی رسیدم دیدم بیمار تا راهپله نشسته و همه هم منتظر من!
وقتی رد میشدم همه سر تکون میدادن و نوچ نوچ میکردن و منم عذرخواهی میکردم.
خلاصه رسیدم بیمارستان و گفتم باید کجا برم که یکی بهم گفت با من بیا.
باهاش رفتم و دیدم از ساختمون بیمارستان خارج شدیم.
گفتم کجا داریم میریم؟
گفت اینجا یه مسابقاتی داره برگزار میشه، [تیراندازی بود.] تو بیا نظارت کن به این مسابقات!
گفتم شوخی میکنید؟
گفت نه، شوخی داریم مگه؟
گفتم من پزشکم بعد بیام ناظر مسابقات باشم؟
گفت نه ببین آخه تعداد پزشکها زیاده، مجبوریم شما رو اینجا به کار بگیریم!
گفتم اگه زیاده پس چرا اون همه بیمار اونجا معطل اومدن من بودن؟
گفت چون منتظر بودیم شما بیای و بذاریمت اینجا و آقای دکتر فلانی که تا الان ناظر این مسابقات بود رو ببریم بالای سر بیمارها!
و جدی من تا آخر خوابم داشتم مسابقات تیراندازی رو نگاه میکردم.
به راستی آیا این خواب نسبتی با واقعیت نداشت؟
BY روزمردگی
Share with your friend now:
tgoop.com/mandiret/419