tgoop.com/mandiret/402
Last Update:
۳۸۵- ساختمان مدرسهٔ ما ابتدا برای یه بیمارستان ساخته شده بود، اما به هر دلیلی اون بیمارستان افتتاح نشد و ساختمون بی استفاده موند.
سال هشتاد تصمیم گرفته شد که اونجا تبدیل به مدرسه بشه.
اولین مدیر مدرسهای که باهاش کار کردم، یه سال بعد از افتتاح مدرسه مدیر شد و تا زمان کرونا مدیر بود؛
منم تا مدتها، حتی بعد از رفتن مدیر فکر میکردم قدیمیترین عضو مدرسهای که دیده بودم، همون مدیر بوده.
امسال اما موقع حرف و بحث با همکارها فهمیدم که در واقع قدیمیترین عضو مدرسه، که از سال اول مدرسه بوده و هنوزم هست، علی آقا، مستخدم مدرسه بوده.
علی آقا آدمی بود که صبح وقتی ما میرسیدیم مدرسه نون خریده رسیده بود، از شهر ری!
و بعد از ظهر که داشتیم از مدرسه میرفتیم مشغول کار و نظافت بود.
هفتهی قبل وقتی که رفته بودم گروه مدرسه رو یه نگاهی بندازم، شوکه شدم.
حرفها و بحثها دربارهی ساعت کاری مدرسه بود، که یهو یکی از همکارها نوشته بود متاسفانه علی آقا از دنیا رفت.
دیروز وقتی رفتم مدرسه و خواستم دفتر حضور غیاب مدرسه رو امضا کنم، دیدم اسامی برای هفته جدید نوشته نشده.
چشمم خورد به حضور غیاب هفتهی قبل، دیدم علی آقا بود و بود و بود، و ناگهان نبود.
تا سه شنبه امضا زده بود، و چهارشنبه که از دنیا رفته بود، هیچ چیزی جلوی اسمش نوشته نشده بود.
ناراحت شدم.
خیلی ناراحت شدم.
اما چیزی که بیشتر شوکه و ناراحتم کرد این بود که انگار یه اتفاق عادی افتاده توی مدرسه.
حرفها عادی، بحثها تکراری، و جملات عجیب؛
«دانشآموز نیومده تعطیل کنیم بریم.»
«کمدش رو باز کنیم فکر کنم چند تا توپ پینگپنگ و فوتبال دستی داخلش باشه.»
«علی خدابیامرز نیست دیگه، بذار من این قندونها رو پر کنم.»
«حالا تکلیف مدرسه چی میشه؟»
آدمی که هفتهها و ماهها و سالها جزئی از مدرسه بود، و بیست و چند سال در مدرسه حضور داشت، یهو دیگه نبود؛
و هر موقع اسمش برده میشد، کلمات و جملات طوری بودن که انگار ماهها و سالها از نبودنش میگذره.
و در نهایت اسمش دیگه در لیست هفتهٔ جدید حضور غیاب نوشته نشد...
و تمام.
BY روزمردگی
Share with your friend now:
tgoop.com/mandiret/402